وقتی می گوییم
در انتخابات 88 تقلب شده، عده ای ممکن است بگویند از کجا "یقین" دارید؟
بعدش هم می گویند تا شما دلیل یقینی برای تقلب در انتخابات 88 نیاورید ما
باور نخواهیم کرد. در جواب این دوستان باید گفت اگر دنبال یقین ریاضی در
مورد امر تقلب در انتخابات 88 هستید، دنبال چنان یقینی نباشید چون تحصیل آن
بسیار دشوار است و محتملا ناکام خواهید ماند.
اصولا در علوم انسانی وحتی فلسفه، به جز مواردی بسیار معدود، تحصیل یقین
(چنانکه در ریاضیات و منطق ممکن است) ممکن نیست. مثلا قضیه اثبات وجود
خداوند را در نظر بگیرید. بسیاری مومنان در عالم به وجود خدا معتقدند، ولی
بعد از کانت بسیاری فلاسفه معتقدند که خداوند را نمی شوند با روشهای ریاضی
اثبات یا انکار کرد و تلاش فلاسفه اسلامی و مسیحی ظاهرا عبث است...
شاید یقین مشاهدتی/تجربی مستقیم در مورد تقلب در انتخابات 88 هرگز حاصل
نشود. اگر چنان یقینی قرار باشد دست دهد فقط زمانی خواهد بود که یکی از
کسانی که از "نزدیک" شاهد ما وقع در شب انتخابات 22 خرداد 88 بوده اند
(مثلا احمدینژاد، آقای خامنه ای، مجتبی خامنه ای، محصولی، جنتی، طائب...)
اعترافی کنند (که البته هیچ تضمینی برای چنان اعترافی نیست). در فقدان چنین
نوعی از یقین (که البته در علوم انسانی و دانش روزمره ما فقدان آن هیچ امر
عجیبی نیست) آیا ما ناکام مانده ایم؟ البته که نه! در فقدان مشاهده مستقیم
فقط روش مبنا گرایانه (foundationalism) شاید در توجیه تقلب در انتخابات
88 ناکام بماند. (البته آنهم شاید)
روشهای دیگری برای توجیه (justification) وجود
دارند که می توان بدانها برای اثبات تقلب توسل جست، مانند انسجام گرایی
(coherentism) یا استنتاج برای بهترین تبیین (inference to the best
explanation). به عنوان مثال در روش استنتاج برای بهترین تبیین ما یک پدیده
داریم و چندین نظریه رقیب که در پی توضیح آن هستند. فرض کنید در کانتکست
ما، پدیده مورد نظر نتایج انتخابات 88 و 92 است (به فرض اطمینان از صحت
انتخابات 92). یک تئوری این است که مقایسه این داده ها تقلب 88 را تایید می
کنند، تئوری دیگر می گوید مردم فریب خوردند و تقلبی در 88 در کار نبود.
باید دید کدامیک از این دو تئوری داده های ما را بهتر توضیح می دهند. من
بنا بر دلایلی که فقط چند نمونه از آنها را در استاتوس قبلی آوردم معتقدم
فرض تقلب در انتخابات 88 (در کنار فرض صحت 92) خیلی بهتر این داده ها را
توضیح می دهد و فرض صحت انتخابات 88 درست نیست.
در نهایت چنانکه
قبلا هم در وبلاگ اشاره کرده ام اگر قرار باشد مسئله تقلب در انتخابات 88
به صورت حرفه ای و ملی دنبال شود، شاید بهترین راه این باشد که مرکزی ملی
تاسیس شود و تمام شواهد جمع و مستند و بایگانی شوند. کار یکی دو نفر به
تنهایی نیست.
دارم
به این نتیجه می رسم بحث امروز ما در ایران بیش از آنکه چپ و راست باشد
باور به رواداری یا ضدیت با آن است. در میان همنسلان خودم، هم در میان
راستها (ملی گراها، چه فارسها،چه اقوام غیر فارس)، هم در میان چپها
(مارکسیستها)، هم در میان اسلامگراها و هم در میان فمینیستها هم افراد
روادار داریم و هم ناروادار.
مثلا وقتی دوست چپی در یک مصاحبه می گوید"هر
کس علیه منافع طبقاتی ما موضع بگیرد دشمن طبقاتی ماست"، یا به سایر دوستانش
که از هاشمی در انتخابات حمایت کرده اند می گوید "شرایط مادی و تاریخی
زندگی آنها به آنها اجازه درک واقعیت های اجتماعی با عینک آزادی و استبداد
نمیدهد"، من در باور واقعی او به دموکراسی تردید می کنم. هم راست، هم چپ،
هم اسلامگرایی و هم فمنیسم اشکالی دارند که ضد عقلانیت و فلسفه اند و در
نتیجه ضد رواداری. تنها اشکالی از این نظریات که رواداری را در خود درونی
کرده اند، می توانند به گذار به دموکراسی سود برسانند و سنگی در برابر
دموکراسی نباشند.
شاید
بتوان حدس زد یکی از مهمترین نتایج انتخابات 92 تحول تدریج گفتمان
اصولگرایی به سمت قبول و درونی کردن بیشتر قواعد دموکراسی خواهد بود. علائم
این تغییر را می توان از تحلیلهایی که اصولگرایان در سایتها و وبلاگهایشان
می نویسند در مورد دلایل شکست در انتخابات و از اعترافاتشان در مورد اینکه نادیده گرفتن مطالبات واقعی مردم یکی از اسباب شکستشان بوده است فهمید. تو
گویی اصولگرایان در خواب و توهم محبوب بودن بوده اند و نتیجه این انتخابات
همچون تلنگری شدید بوده است بلکه ایشان به تدریج از خواب برخیزند. حتی
مصباح یزدی هم در آخرین سخنرانی خود در پنج شنبه گذشته اعتراف کرده که «پس از هشتادسال به این نتیجه رسیده ام که سرّ مسأله این است که اصلا عالم آفریده نشده که همه به زور به سعادت برسند و اصلاح شوند.»
به نظرم
انتخابات 92 را می توان گامی جدید در عرفی شدن سیاست در ایران دانست.
کسانی که تاریخ دموکراسی و لیبرالیسم در غرب آشنایند می دانند در غرب هم
گروههایی که هرگز دموکرات نبودند به دنبال یک سری اتفاقات تاریخی به تدریج
دموکرات شدند و دموکراسی را درونی کردند. برخی صاحب نظران همچون جان
رالز فیلسوف سیاسی آمریکایی از جنگهای مذهبی میان پروتستانها و کاتولیکها در قرنهای شانزدم و هفدهم و وقایع ما بعد آنها همچون ریشه تاریخی لیبرالیسم
در غرب یاد می کنند. شاید بتوان بطور مشابه انتخابات 88 و ظهور جنبش سبز
را ریشه تاریخی لیبرالیسم/دموکراسی در آینده ایران دانست. شوک نتایج صحیح انتخابات 92
که به گمانم منجر به تغییر تدریجی گفتمان اصولگرایی خواهد شد از دل تقلب
انتخابات 88 رویید.
محتملا یکی از رازهای تقلب نشدن در انتخابات 92
درس گرفتن از واکنش شدید مردم به تقلب در پی انتخابات 88 است. به برخی از سخنان مصباح یزدی در این سخنرانی دیگر او در هفته اخیر بنگرید. می شود برداشت کرد که از ترس آبروریزی بین المللی و تحریم انتخابات توسط مخالفین اصولگرایان مجبور شده اند در انتخابات اخیر آرا را درست شمارش کنند، ولو اینکه فرد برگزیده شده مورد نظر رهبری نباشد. مصباح در پاسخ به این ابهام که «مردم ما
همواره منتظر رهنمودهای مقام معظم رهبری و
شاخصهای اصلح از زبان ایشان هستند... چرا با وجود
اینکه مصلحت کشور مهم است و این مصلحت میتواند با انتخاب یک فرد تأمین
شود، رهبری اظهار نظر نمیکنند؟» جواب داده:
«هرچند عنوان اولی
این است که معرفی کامل شاخصهای نامزد اصلح، توسط ایشان برای جامعه مفیدتر
خواهد بود، اما با چنین کاری نظام متهم خواهد شد که این انتخابات مهندسی
شده و فرمایشی است و از لحاظ بینالمللی تأثیر بسیار منفی برکشور دارد، چرا
که امروز چه ما بخواهیم و چه نخواهیم دموکراتیک بودن انتخابات یک اصل تلقی
شده است و هرچه قدر دشمنان بتوانند، آن را خدشه دار کنند، ارزش سیاسی
انتخابات را کمرنگ کردهاند و از سوی دیگر کسانی که شاخصها را در خود
نمیبینند، در انتخابات شرکت نکرده و آن را تحریم میکنند و حضور حداکثری
اتفاق نمیافتد.» (به نقل از رجا نیوز، 29 خرداد)
گویا اصولگرایان در این مرحله تنها نه بخاطر باور به ارزشهای لیبرال-دموکراتیک، بلکه صرفا بر اساس مصلحت سنجی شخصی یا گروهی تن به شمارش درست آرا داده اند. ولی این مهم نیست.این نوع از قبول قواعد دموکراتیک صرفا بر اساس مصلحت سنجی را رالز مودوس ویوندی می خواند. مودوس ویوندی می تواند در طول زمان به اجماع همپوشان (احترام به ارزشهای دموکراتیک از سر باور به رواداری و احترام متقابل، و نه از روی مصلحت سنجی گروهی یا فردی) بدل شود.
نکته آخر من حس می کنم اینکه نتیجه انتخابات 92 باب گفتگوی میان ما و اهل قلم اصولگرا
را دوباره باز کرده است. تحول در اصولگرایان و در ما بجز در یک گفتگوی عقلانی
مستمر ممکن نیست. این گشایش باب گفتگو، پس از انسداد 2-3 ساله را، هم باید
به فال نیک گرفت.
قدم
بلندی که در انتخابات 92 برداشتیم را ساده نینگاریم. دوست دارم باز به
خودمان تبریک بگویم. البته که در آغاز راهیم و کارهای ناکرده بسیار است.
ظاهرا توپخانه اصولگرایان/ولایتمداران براه افتاده تا پلی بزنند میان شمرده شدن
درست آرا در انتخابات 92 و مردود بودن تقلب کلان و مهندسی در انتخابات 88 و
در نتیجه کوبیدن جنبش سبز. بسیاری از وبلاگها و وبسایتهای اصولگرا شروع
کرده اند به قلم پردازی در این زمینه. به نظرم باید جواب درخور را به ایشان
داد خصوصا اینکه در برخی تحلیلها ممکن است این فضا مقدمه ای باشد برای محاکمه میرحسین موسوی و کروبی در کنار احمدی نژاد و تبرئه آقای خامنه ای.
ولی اصولگرایان غافلند که امروز جامعه شناسی سیاسی و علم سیاست تطبیقی
بسیار رشد کرده و می تواند بخوبی مشت گندم نمایان جوفروش را باز کند. یعنی
می توان با تکیه بر ابزار جامعه شناسی و علوم سیاسی تقلب در انتخابات 88 را
اثبات کرد، خصوصا اگر پژوهش مفصل، دقیق و آکادمیک در این زمینه انجام شود.
من پیشنهاد می کنم تیمی از دوستان داوطلب علوم سیاسی و جامعه
شناسی کار پروژه ای آکادمیک و مبسوط تعریف کنند برای اثبات تقلب در
انتخابات 88 با مقایسه رفتار انتخاباتی مردم ایران و سبد آرای ریخته شده به
جریانهای سیاسی اصولگرا و اصلاح طلب در انتخابهای 76، 80، 84 ، 88 و 92.
نتیجه چنان پژوهشی لازم است به دو زبان فارسی و انگلیسی در ایران و خارج
ایران منتشر شود. در انتخابات گذشته تاثیرات عملی بسیار مهم پژوهشهای
علمی/آکادمیک در مورد انتخابات را در نظرسنجی های سایت آیپوس به مدیریت
حسین قاضیان دیدیم. از تجریه ایپوس می توان در پروژه فوق الذکر در مورد
تقلب در انتخابات هم استفاده کرد.
شعار
اعتدال که آقای روحانی به عنوان شعار دولت خود برگزیده اند بسیار شهودی و
جذب است (مثلا بخوبی نشان می دهد که عملکرد دولت احمدینژاد مصداق عملکرد
افراطی=نامتعادل است و در نتیجه غیر قابل قبول). مفهوم اعتدلال به عنوان یک
معیار اخلاقی ریشه در اندیشه اخلاقی ارسطو دارد. ارسطو می گفت عمل فاضلانه
عملی است که میان افراط و تفریط قرار دارد. این اندیشه ارسطویی در سده های
میانه در اندیشه اخلاقی برخی فیلسوفان مسلمان هم تاثیر گذاشته است و امروز مفهومی آشنا در فرهنگ ماست.
با این حال نقطه ضعف مهم اعتدلال به مثابه یک شعار سیاسی ابهام بالای آن
است، طوری که هرکسی می تواند تفسیر خودش از اعتدال را ارائه دهد. به عنوان
مثال امروز آقای علم الهدی امام جمعه مشهد گفته است "پیروزی آقای روحانی در
واقع پیروزی گفتمان اعتدال بود نه اصلاحطلبان....اعتدال بايد يك راهکار و
اصل برای توسعه استکبارستیزی باشد." در تفسیر ایشان اعتدال متفاوت از
اصلاح طلبی است. به همین منوال می توان پرسید آیا دموکراسی خواهی (و نفی
ولایت فقیه) افراط است یا اعتدال؟ مخالفت با تحمیل حجاب اجباری از سوی دولت
بر جامعه چه؟
به نظر لازم است آقای روحانی و گروه مشاوران ایشان
تعریف دقیقتری از اعتدال بدست بدهند تا این مشکلات غلبه شود. من جای آقای
روحانی بودم شعار "اصطلاحات پایدار" (در برابر اصلاحات ناپایدار دوره
خاتمی) را نیز به شعار دولت خود در مورد اعتدال اضافه می کردم که بخاطر دقت
و وضوح خود راه را بر بدفهمی می بندد. اصلاح طلبی پایدار یعنی نوعی از
اصلاح طلبی که منجر به نوعی از تغییرات اقتصادی، فرهنگی، سیاسی و حقوقی به
نفع برقراری دموکراسی شود که در پایان هشت سال (دو دوره ریاست جمهوری) قابل
بازگشت به قبل از خود نباشد (امری که اصلاحات دوره آقای خاتمی فاقد آن
بود.)
خبرهای
خیلی خوبی می رسد در مورد نتیجه و احتمال برد روحانی در همین مرحله اول بسیار بالاست. رای شگفت آوری که حسن روحانی آورده است
در واقع زیبا امانتی است که از سبد رای میرحسین موسوی و مهدی کروبی به او
بهارث رسیده و نشانه محبوبیت راه سبز موسوی و کروبی است. از روحانی می
خواهیم (در صورت قطعی شدن پیروزی که بسیار بدان امیدواریم) یکی از مهمترین
اولویت های خود را برداشتن حصر از موسوی و کروبی قرار دهد، مردانه در
برابر اقتدارگرایان و زورگویان بایستد و چنان رئیس جمهوری باشد که موسوی یا
کروبی (اگر به قدرت می رسیدند) چنان رئیس جمهوری می بودند.
به نظرم جداشدن
احمدینژاد از خامنه ای در دو ساله اخیر به نظرم نقش مهمی در درست شمردن
آرا (لااقل تا این لحظه) داشته است؛ اینکه احمدی نژاد پس از حذف از حاکمیت و
جریان انحرافی خوانده شدن انگیزه نداشته در پروژه تقلب به نفع هیچ کدام از
کاندیداهای موجود اصولگرا وارد شود.
به علاوه نکته
ای برای دوستان تحریمی ام که رای ندادند بر اساس منطق دفاع از شرکت در
انتخابات: بجای اینکه کشور مانند سوریه شود، و اصلاح طلبان/اپوزوسیون
واصولگرایان به همراه هوادارنشان با اسلحه به جان هم بیفتند و جوی خون راه
بیفتد، از پتانسیل محدود موجود در همین جمهوری اسلامی غیردموکراتیک استفاده
کردیم و صندوق رای را وسیله رساندن قسمت مهمی از پیامهایمان به آقای خامنه ای
قرار دادیم. اگر همچون شما انتخابات را تحریم می کردیم، در تداوم وضعیت
پیشین، ممکن بود مطالبات انباشته مردم به در اشکالی بسیار خطرناکتر و با
انفجار خشونت به اصولگرایان منتقل شود. دستاورد از این بیشتر و مهمتر؟ انتخابات 92 نه مدنی مردم به سیاستهای آقای خامنه ای بود.
تاریخ
سیاسی اروگوئه درس جالبی برای وضعیت امروز ما دارد. در اروگوئه در سال
1973 یک کودتای نظامی انجام شد و منجر شد به برقراری نظام دیکتاتوری که تا
سال 1984 در این کشور برقرار بود. در طول این یازده سال بسیاری از مخالفین
(عمدتا از چپها) ناپدید شدند یا اسیر زندانهای طولانی مدت و شکنجه های دهشتزا گشتند.
با این حال مورخین تاریخ سیاسی اروگوئه آغازِ
پایانِ دیکتاتوری در اروگوئه را رفراندمی می دانند که در سال 1980 برگزار شد، و در آن مردم به قانون اساسی جدیدی که توسط ارتش نوشته شده بود و در آن
قدرت زیادی به نظامیان داده شده بود رای "نه" دادند. در سفری که چند ماه
قبل به اروگوئه داشتم، خودم از زبان خوان رائول فرارا پسر رهبر اپوزوسیون
آنموقع اروگوئه (رهبر حزب بلانکو، ویلسون فرارا) شنیدم که در یک سخنرانی می
گفت بسیاری از ناظران انتخابات آنموقع فکر می کردند در انتخابات به نفع
نظامیان تقلب خواهد شد. ولی در کمال ناباوری انتخابات بدون تقلب برگزار شد و
57 درصد شرکت کنندگان به قانون اساسی دیکتاتوری رای "نه" دادند. تاثیر این
رای نه رفراندم در فضای سیاسی به قدری بود که دیکتاتوری نظامیان در
اروگوئه چهارسال بعد، یعنی در سال 1984، به پایان رسید و اروگوئه به
دموکراسی گذار کرد. یعنی به خاطر تاثیر عوامل پیچیده، حتی در دوران
دیکتاتوری هم حکومت لزوماً همیشه قادر به تقلب در انتخابات نیست.
برگردیم به ایران. در ایران ما امکان برگزاری رفراندم مستقلی برای دادن رای
آری یا نه به وضعیت موجود را نداریم. ولی انتخابات ریاست جمهوری تنها
انتخاباتی است که در عین حال حالت نوعی رفراندم را هم دارد. انتخابات روز
24 خرداد (پس فردا) را می توان به رفراندمی در مورد عملکرد آقای خامنه ای و
بیت ایشان بدل کرد. با رای به روحانی می توانیم به ولایت فقیه "نه"
بگوییم.
حزب
عدالت و توسعه ترکیه یا همان آک پارتی را 10-12 سال قبل سه نفر از اعضای
سابق حزب رفاه (حزب اربکان) با همکاری هم به راه انداختند: رجب طیب
اردوغان، بولانت آرینچ و عبدالله گل. این سه هنوز بلندپایه ترین اعضای حزب
عدالت و توسعه اند، گرچه در سالهای اخیر اردوغان دست بالا را در تصمیم گیری
های حزب صاجب شده است. امروز بولنت آرنچ از مردم به خاطر برخورد پلیس
معذرت خواست. عبدالله گل هم گفته که پیام مردم معترض را شنیده. اینها
گامهایی مثبت بود. تنها کسی که هنوز کوتاه نیامده و از قضا اصل اعتراضات
متوجه اوست رجب طیب اردوغان است. عدالت و توسعه برای آنکه دچار بحرانهای
جدی تر نشود و فرونپاشد باید دو اصلاح اساسی در برنامه ها و ساختار خود
انجام دهد: اول آنکه ساختار حزب از شکل هرمی و مستبدانه (مدل خامنه ای ای!)
باید به صورت افقی و دموکراتیک تغییر شکل دهد. یعنی دیگر اردوغان نباید
همه کاره حزب باشد، بلکه تصمیمات حزب بر اساس خرد جمعی اعضای آن گرفته شود.
در این راه بولانت آرینچ و عبدالله گل نقش بسیار مهمی خواهند داشت.
دیگر آنکه آک پارتی باید از تحمیل سیاستهای محافظه کارانه،
و سبک زندگی خاص مذهبی سنتی، بر جامعه دست بردارد و قبول کند که عیسی به
دین خود، موسی و بی دینها هم به دین خود. وارد اتاق خواب مردم نشود
(اردوغان گفته بود سه تا بچه دنیا بیاورید)، در میگساری مردم دخالت بیجا
نکند (اخیرا در مجلس عدالت و توسعه قانونی تصویب کرد که فروش مشروبات الکلی
از 10 شب تا صبح ممنوع است. تصویر سیگار و الکل در تلویزیون سانسور می
شود)، به مردم نگوید چه لباسی بپوشند و چه نپوشند (اخیراً اردوغان تیکه
انداخته بود که دولت خوشش نمی آید برخی دخترها لباس باز می پوشند)، و محیط
زیست و تاریخ را پاس بدارد و پارکها و اماکن تاریخی را به مرکز خرید بدل
نکند (قضیه گزی پارکی در میدان تقسیم).
ترکیه هرچه هست حساب و
کتاب دارد. این همه تظاهرات شده (شاید جز یک مورد در شهر آنتاکیا که آن هم هنوز
قطعی نیست و متاسفانه موجب مرگ یک جوان شد) جز گلوله گاز اشک آور گلوله دیگری به سمت مردم شلیک نشده. البته خیلی ها این روزها اشک آور تنفس کرده اند. دلم
می سوزد برای مردم کشورم که حاکمانش قدری مستبدند که حق یک رای دادن
آزادانه و معمولی را هم این روزها از آنها دریغ کرده اند. استبداد اردوغان
با همه محافظه کاری و اسلامگرایی اش صد شرف بر استبداد ولایت مطلقه فقیه
دارد. هرچه باشد نخست وزیر ترکیه هر چند هفته یکبار خود را در معرض سئوالات
آزادانه خبرنگاران قرار می دهد. فقیه مطلقه و مستبد ما در این 24 سال
حکومتش یک بار افتخار نداده با خبرنگاران مصاحبه رودرو کند.
پی نوشت - همه جا تقسیم، همه جا ایستادگی (her yer taksim her yer direniş) یکی از اصلی ترین شعارهای تظاهرکنندگان این روزهاست. من ابتدا دیرنیش را مقاومت ترجمه کرده بودم. به نظرم ایستادگی ترجمه قشنگ تری است و عنوان پست را بر این اساس ویرایش کردم.