۱۴۰۲ آبان ۳, چهارشنبه

مقایسه‌ي اسلامگرایان ترکیه و جمهوری اسلامی در موضوع فلسطین

 

میثم بادامچی[1]

 

تاکنون حداقل ۵هزار فلسطینی در حملات هوایی اسرائیل به غزه کشته شده‌اند، در وقایعی که برخی از آن به عنوان جنایت علیه بشریت نام می‌برند. در ترکیه همدلی بسیاری باغزه و بغض زیادی نسبت به اسرائیل وجود دارد. خبرگزاری آناتولی خبر می‌دهد آشپزخانه سازمان هلال احمر تركيه در نوار غزه که در پی بمباران اسرائیل آسیب دیده بود، مجددا بازسازی شده و به توزیع غذای گرم میان فلسطینیان مشغول است. یا اینکه طبق گزارش همین خبرگزاری هواپیمای حامل کمک‌های بشردوستانه و پزشکی ترکیه از پایگاه هوایی اتیمسگوت در آنکارا، عازم قاهره پایتخت مصر شد تا محوله از آنجا زمینی به غزه برسد. شیوه‌ي جمهوری اسلامی مداخله‌ي نظامی با گروه‌های نیابتی است. ترکیه که کشوری مسلمان و همزمان عضو ناتوست، بجای مداخله‌ی نظامی، حضور نرم و هویتی در موضوع فلسطین دارد.

پیشتر در نوشتاری به نگاه نجم‌الدین اربکان، از چهره‌های اصلی جریان اسلام‌گرایی ترکیه، به موضوع فلسطین، با تمرکز بروقایع آستانه‌ي کودتای۱۲ سپتامبر ۱۹۸۰ میلادی ترکیه در قونیه پرداخته‌ایم. در این نوشتار به دهه‌ي ۱۹۹۰ میلادی می‌پردازیم و تاثیر اتفاقات روز جهاتی قدس (آخرین جمعه‌ی رمضان) در روند موسوم به ۲۸ فوریه ۱۹۹۷ علیه اسلامگرایان ترکیه با رهبری نجم‌الدین اربکان. در نتیجه‌گیری مقایسه‌ای می‌کنیم میان شیوه‌ي مواجه‌ی جمهوری اسلامی و ترکیه در حمایت از حقوق فلسطینی‌ها و مزایای شیوه‌ی خشونت‌پرهیز ترکیه.

 

مراسم روز جهانی قدس در دهه‌ي ۱۹۹۰ میلادی با حضور سفیر ایران و کودتای نرم ۲۸ فوریه علیه اربکان[2]

در ترکیه‌ي دهه‌ي نود میلادی، حرکت اسلامگرای «نگاه ملی» (میللی گوروش) و بروز حزبی آن یعنی «حزب رفاه» با رهبری نجم‌الدین اربکان، با اقبال عمومی خوبی مواجه شد و در برخی نظرسنجی‌ها اول بود. نقطه عطف پیروزی‌های حزب رفاه در آن دوره، انتخابات سراسری شهرداری‌های سال ۱۹۹۴ بود که در آن نامزدهای این حزب شهرداری‌های استانبول و آنکارا و همچنین ۷۵ منطقه‌ي دیگر را به‌دست آوردند. در انتخابات فوق بود که رجب طیب اردوغان هم به سیاست ترکیه معرفی شد، چنانکه تا سال ۱۹۹۸ و بسته شدن حزب رفاه با دستور دادگاه قانون اساسی به عنوان شهردار استانبول برسر کار بود.

در انتخابات پارلمانی ۲۵ دسامبر ۱۹۹۵ هم حزب اسلامگرای رفاه با کسب تنها ۲۱٪ آرا، بیشترین درصد آرا را در میان احزاب گوناگون چپ و راست کسب کرد و در نتیجه در سال ۱۹۹۶ رهبر حزب نجم‌الدین اربکان در یک دولت ائتلافی با حزب دوغرویول  با رهبری خانم تانسو چیللر، به نخست‌وزیری ترکیه رسید. اربکان اولین نخست‌وزیر اسلامگرای تاریخ ترکیه مدرن پیش از اردوغان است. البته در قیاس با رجب طیب اردوغان که امروز بیش از دودهه است بر سر قدرت است، نخست‌وزیری او بیش از یک سال طول نکشید و در ۲۸ فوریه سال ۱۹۹۷ با کودتای پست‌مدرن ارتش سکولار علیه اسلامگرایان پایان یافت. از آنزمان تا امروز خیلی چیزهای در ترکیه عوض شده و انجام کودتا حتی از نوع نرم آن علیه حزب حاکم بسیار دشوار شده است که پرداختن بدان محتاج فرصت دیگری است.

یکی ازتوجیهات جناح سکولار آنزمان دولت ترکیه برای برکناری اربکان برگزاری مراسم روز جهانی قدسی بود در ۳۱ ژانویه ۱۹۹۷ (۲۲ رمضان ۱۴۱۷) در شهرستان سینجان (منطقه‌ای در اطراف آنکارا)، از سوی بکیر ییلدیز شهردار از حزب رفاه برگزار شد. دراین مراسم رضا باقری سفیر ایران در آنکارا یکی از مهمانان ویژه بود و پوسترهایی هم از رهبران حماس و حزب‌الله لبنان برافراشته شده بود. سکولارها به این مراسم حساس شدند، با این ظن که اسلامگرایان، در کنار نقد شدید اسرائيل، مایل‌اند حکومتی اسلامی مانند جمهوری اسلامی در ترکیه بر سرکار بیاورند. با هشدار ارتش و حلقه‌های سکولار شهردار سینجان از حزب رفاه توسط وزیر کشور وقت برکنار شد و در فاصله‌ي کوتاهی به چهار سال زندان محکوم شد. محمدرضا باقری سفیر حزب‌اللهی ایران هم مجبور شد با خواست دولت ترکیه و به اتهام ایجاد اختلال در وضعیت کشور، ترکیه را زودتر از به پایان رسیدن دوره‌اش ترک کند و به ایران بازگردد. در روایت وزارت خارجه‌ي ایران از این ماجرا می‌خوانیم: « پس از پایان مراسم [شب قدس]، تبلیغات وسیعی علیه برگزارکنندگان مراسم و سفیر ایران به راه انداخته شد و گفته شد که سفیر رژیم صهیونیستی چند بار به وزارت خارجه ترکیه رفته و خواستار برخورد با سفیر جمهوری اسلامی ایران شده است که در نهایت و زمانی که سفیر به تهران بازگشته بود، ترکیه خواستار عدم بازگشت وی به آن کشور می‌شود. بدین ترتیب ماموریت ۷ ساله آقای باقری که مقرر بود در سال ۱۳۷۶ و با معرفی سفیر جدید رسماً به پایان برسد، زودتر از موعد خاتمه یافت.»

از همین یادداشت بر می‌آید که تا زمانی که نظامیان سکولار و کمالیست در ساختار قدرت ترکیه دست بالا را داشتند، روابط جمهوری اسلامی و ترکیه سردتر از امروز بود. باز شدن یخ روابط با به قدرت رسیدن اسلامگرایان، یعنی اربکان و در نهایت اردوغان، رخ داد.

در جلسه‌ي ۸ ساعته‌ی ۲۸ فوریه ۱۹۹۷ میلادی شورای عالی امنیت ملی ترکیه با حضور فرماندهان رده‌های بالای ارتش و سلیمان دمیرل رئیس‌جمهور وقت (ریاست جمهوری آنزمان در ترکیه بیشتر پستی تشریفاتی بود که با رای مستقیم مردم انتخاب نمی‌شد) دولت نخست‌وزیر اربکان  به اسم ارتجاعی بودن شدیدا مورد توبیخ قرار گرفت. در نهایت اربکان از کار برکنار شد و حزب او منحل. تاریخ‌نگاران می‌نویسند حمایت سلیمان دمیرل از خواسته‌های ارتش برای کودتای نرم طعنه‌آمیز بود، چرا که او قبلاً دوبار زمانی که او در سال‌های ۱۹۷۱ و ۱۹۸۰ نخست‌وزیر بود، با دو کودتای نظامی به کار دولت پایان داده شده بود.

نجم‌الدین اربکان صهیونیست‌ها و آمریکایی‌ها را به دست داشتن در سرنگونی خویش متهم می‌کرد. او بعدا گفت وارن کریستوفر، وزیر امور خارجه وقت آمریکا در پیامی محرمانه به گروسمن سفیر آمریکا در ترکیه گفته بود گرم شدن روابط ترکیه با ایران، عراق، لیبی و سودان که در حال رخ دادن بود، بر خلاف منافع آمریکا است.[3]

چنانکه پیداست نزدیکی اربکان به جمهوری اسلامی و اتخاذ سیاست پان‌اسلامیستی در دهه‌ي نود میلادی هزینه‌هایی سنگین برای اسلامگرایان ترکیه در پی داشت که در بسته شدن حزب رفاه و عزل اربکان از نخست‌وزیری خودش را نشان داد.

 

تفاوت رویکرد اسلامگرایان ترکیه و ایران به موضوع حقوق فلسطینی‌ها

با اینحال نباید دچار این تصور نادرست شویم که توجه اسلامگرایان ترکیه به موضوع فلسطین، از نوع رفتار جمهوری اسلامی است. موضوع قدس و مسجدالاقصی (به عنوان مکان معراج پیامبر اسلام در باور اسلامی) قدرت نمادین بسیاری در کشورهای مسلمان دارد. حرکت میللی گوروش شعار «عادیل دوزن» (نظم عادلانه) را به عنوان اساس برنامه‌ي خود معرفی کرده بود و نجم‌الدین اربکان و سایر رهبران این جریان در پردازش خود از قدس و تاکید بر موضوع فلسطین و اشغالگری اسرائیل، از آنها به عنوان ابزاری برای بسیج قشرهای مذهبی جامعه‌ی ترکیه پشت خویش نیز استفاده می‌کردند. این شیوه کماکان در ترکیه ادامه دارد و حتی سکولارها و چپ‌ها در دفاع از حقوق فلسطینی‌ها در بسیاری موارد هم‌نظر با اسلامگرایان هستند و امروز در محکومیت شدید بمباران نظامی غزه و کشتار غیرنظامیان به بهانه‌ي نابودی حماس توسط اسرائیل، کمک‌های دارویی و غذایی ترکیه به مردم غزه، و پوشش رسانه‌های این کشور از تنش که عمدتا بسیار همدلانه با طرف فلسطینی و ضد طرف اسرائیلی است، بازتاب دارد.

موضوع فلسطین در سه چهار دهه‌ي اخیر این پتانسیل را داشته که توده‌های متدین ترکیه را، که رای‌دهندگان به حزب رفاه، آک‌پارتی و کلا هواداران حرکت میللی گوروش بخش مهمی از آنها را تشکیل می‌دهند، پیرامون خود بسیج کند. احزاب وابسته به میللی گوروش مانند حزب سلامت ملی و حزب رفاه (در دوره‌ی نجم‌الدین اربکان) یا آک‌پارتی (که گرچه موسس آن اربکان نبود، از نظر ایدئولوژيک ریشه در آرمان‌های میللی گوروش دارد)[4]، بر خلاف رهبران جمهوری اسلامی، هرگز به دنبال گزینه نظامی برای احقاق حقوق فلسطینی‌ها نبوده‌اند و درعوض عمدتا از مدل دو دولت برای حل مناقشه‌ی اسرائیل-فلسطین حمایت کرده‌اند، حتی اگر در گفتار لحن بسیار شدیدی در مورد اسرائیل داشته باشند. اسلامگرایان ترکیه به موضوع قدس و مسجد اقصی، بیشتر به عنوان مسئله‌ای فرهنگی و هویتی و عقیدتی، و ابزاری نرم در سیاست داخلی و خارجی ترکیه نگریسته‌اند.

جالب است بدانیم یکی از دلایل علاقه‌ی قلبی توده‌های مذهبی طرفدار میللی گوروش تا امروز به سلطان عبدالحمید دوم آن است که گفته می‌شود خواسته‌های ارضی و اشغالگرانه‌ی تئودور هرتزل، پدر جنبش سیاسی و ملی‌گرایانه‌ی صهیونیسم را (که بعدا اساس تاسیس کشور اسرائیل شد)، رد کرد. البته انگلیسی‌ها به عنوان فاتحین دو جنگ جهانی بعدا این خواسته‌ي هرتزل را عملی کردند. در ترکیه‌ي امروز هم طرفداران آک‌پارتی و هم اپوزیسیون، البته به دلایل متضاد، گاهی رجب طیب اردوغان را با عبدالحمید دوم مقایسه می‌کنند. بر خلاف اسلامگرایان، سکولارهای ترکیه علاقه‌ای به عبدالحمید دوم ندارند و از او به عنوان پادشاهی مستبد یاد می‌کنند.[5]

در وضعیت انتخابات‌محور ترکیه که نظام چندحزبی چند دهه است جا افتاده است موضوع فلسطین به مسئله‌ي انتخابات‌‌های ترکیه هم گره خورده است و «عدالت و توسعه» با رهبری اردوغان، و پیش از آن احزاب «رفاه» و «سلامت ملی» با رهبری نجم‌الدین اربکان، در مقاطع گوناگون تاریخی توانسته‌اند خویش را در میان بخش‌هایی از جامعه‌ي مذهبی ترکیه به عنوان قهرمانان آرمان فلسطین جا بیندازد. موفقیت احزاب اسلامگرا و محافظه‌کار در ترکیه در صندوق‌های رای در انتخابات‌های متوالی سه‌ دهه‌ي اخیر را همچنین باید از این منظر خواند.

رویکرد ترکیه به موضوع فلسطین بدون اینکه سبب جنگ و خونریزی شود در میان اسرائیلی‌ها و فلسطینی‌ها شود به پیش برده می‌شود. رهبران تمام احزاب اصلی ترکیه آگاهانه از رویکردی که در جمهوری اسلامی ایران مرسوم است و اساسش دشمنی همه‌جانبه با آمریکا و نابودی اسرائیل است، اجتناب کرده‌اند، در نتیجه ضررهای اقتصادی بزرگی به سبب سیاست در زمینه‌ی اسرائیل-فلسطین متوجه ترکیه نشده است.

بخوبی می‌دانیم خامنه‌ای رهبر جمهوری اسلامی و فرماندهان سپاه و یاران قاسم سلیمانی بی‌میل نیستند از ایشان نیز به عنوان قهرمانان توده‌ها یاد شود. منتهی به سبب دشمنی جمهوری اسلامی با انتخابات آزاد و صندوقهای رای و نیز گره زدن مشروعیت نظام به ولایت انتصابی فقیه بجای رای اکثریت مردم ایران، و نیز دشمنی این گروه‌ها با هرگونه مدلی از صلح حتی اگر خواستار تاسیس دولت فلسطینی و بازگشت اسرائیل به مرزهای پیش از جنگ ۱۹۶۷ باشد، جمهوری اسلامی و نهاد اصلی نظامی آن یعنی سپاه، بیش از آنکه خدمت موثری به آرمان فلسطین کرده باشند، هزینه‌های بسیار گزافی بر ایرانیان و مردم مظلوم فلسطین و غزه تحمیل کرده‌اند که همچنان با شدت ادامه دارد. وضعیت خونین و اسف‌بار این روزهای غزه که با بمباران بی‌رحمانه نیروهای اشغالگر اسرائیلی و کشتار وسیع غیرنظامیان و آوارگی‌ها صدها هزار فلسطینی همراه است، آخرین نمونه از این دست سیاست‌های نابخردانه‌ی جمهوری اسلامی ایران است.

فرق ترکیه با ایران در آن است که در مورد ایران به سبب نظریه‌ي ولایت مطلقه‌ي فقیه، انتخابات به انتصابات بدل شده و محلی از اعراب ندارد، گرچه بخوبی می‌دانیم انتخابات در ترکیه‌ی اردوغان هم هرگز بدون ‌نقص نیست. ولی آن کجا و این کجا.

 

 

 

 

 

 



[1] https://www.radiozamaneh.com/786865 این نوشتار پیشتر در زمانه منتشر شده است

[2] آنچه در این بخش می‌آید، جز مقایسه‌ها با ایران، تاحد زیادی برگرفته است از صص ۳۶-۳۰ نوشتار زیر از امید اوزر، عضو هیات علمی دانشگاه استانبول‌تکنیک:

Umut Uzer (2017) “Turkey’s Islamist movement and the Palestinian cause: the 1980 ‘Liberation of Jerusalem’ demonstration and the 1997 ‘Jerusalem Night’ as case studies”, Israel Affairs, 23:1.

[3]همچنین بنگرید به (به نقل از مقاله‌ي اوزر):

Birand, Mehmet Ali, and Reyhan Yıldız. Son Darbe: 28 Şubat (The Last Coup: 28

February). Istanbul: Doğan Kitap, 2012.

[4] در سال ۲۰۱۸ فاتح اربکان فرزند نجم‌الدین اربکان حزب «رفاه نو» (ینیدن رفاه) را با شعار تداوم راه پدرش تاسیس کرد. این حزب در انتخابات ماه مه ۲۰۲۳ در قالب ائتلاف جمهور از رجب طیب اردوغان حمایت کرد و ۵ نماینده در مجلس جدید ترکیه دارد.

[5] عبدالحمید دوم پادشاه سوم از آخر عثمانی است که بیش از سه دهه بر ترکیه حکمرانی کرد. او که در سال ۱۸۷۶ به قدرت رسید، در فاصله‌ي کوتاهی از به قدرت رسیدن مشروطیت را زیرپا گذاشت، ودر سال ۱۹۰۹ با انقلاب ترکان جوانی که بعدها میراث‌شان به آتاتورک رسید، از سلطنت خلع شد.

 

۱۴۰۲ مهر ۳۰, یکشنبه

نگاه معتدل اسلام‌گرایان ترکیه به مسئله‌ی فلسطین: نمونه‌ي نجم‌الدین اربکان

 

میثم بادامچی[1]

 

رجب طیب اردوغان، رئيس‌جمهور ترکیه  و سایر مقام‌های حزب عدالت و توسعه ترکیه به آرمان فلسطین حساس هستند. تنها به عنوان یک نمونه از موضع‌گیری‌های اردوغان در مورد محاصره و بمباران غزه از سوی اسرائیل می‌توان به این جملات او اشاره کرد: «هیچ شرح و توجیهی برای حملاتی که علیه برادرانم در غزه به سطح قتل عام رسیده است، وجود ندارد. در غزه آب، نان و غذا نیست. همه اینها مغایر با اعلامیه جهانی حقوق بشر است. غرب کجاست؟» این روزها نشریات نزدیک به عدالت و توسعه چون صاباح و ینی‌شفق، یا کانال‌های تلویزیونی چون آ خبر، و همینطور رسانه‌های منتقد دولت، اخبار مربوط به جنایات اسرائیل در غزه و فلسطین را با آب‌و تاب و از نزدیک بازتاب می‌دهند.

بخشی از این رفتار سابقه در موضع همدلانه جریان اسلامگرایی ترکیه در موضوع فلسطین و قدس دارد. از نظر تاریخی در ترکیه در میان اسلام‌گرایان و چپ‌ها، به ترتیب به دلیل هم‌ذات‌پنداری‌های مذهبی و سوسیالیستی/طرفدار جهان سومی، علاقه‌ای به مسئله‌ی فلسطین وجود داشته است.  این علاقه در حزب عدالت و توسعه، از سال ۲۰۰۲ تا امروز، از رویکرد متعادل اولیه آنها بین اسرائیل و فلسطین تا سیاست طرفداری سرسختانه از فلسطین و کم کردن روابط دیپلماتیک با اسرائیل در نوسان بوده است. با این‌حال بر خلاف گفتمان رادیکال جمهوری اسلامی ایران، جریان‌های اصلی اسلامگرایی ترکیه هرگز خواستار محو اسرائیل نشده‌اند و برعکس بر تشکیل دولت فلسطینی با پایتخت قدس شرقی تاکید داشته‌اند.

در این نوشتار مروری می‌کنیم به نگاه اسلام‌گرایان ترکیه، خصوصا شخص نجم‌الدین اربکان از رهبران اصلی این جریان، به موضوع فلسطین، با تمرکز بر وقایع سال ۱۹۸۰ میلادی در ترکیه، در آستانه‌ي کودتا.


*******

نجم‌الدین اربکان و میللی گوروش

حرکت موسوم به «نگاه ملی» (میللی گوروش حرکتی) که توسط نجم‌الدین اربکان فقید (۲۰۱۱-۱۹۲۶) تاسیس شد، از بنیادهای حرکت مدرن اسلام‌گرایی در ترکیه است. مرحوم اربکان در رشته مهندسی مکانیک از دانشگاه استانبول تکنیک لیسانس داشت و از دانشگاه آخن آلمان دکترا گرفته بود و در سال ۱۹۶۵ در دانشگاه استانبول تکنیک به درجه پروفسوری دست یافت. تحصیلات او در رشته‌ي مهندسی، در سنت روشنفکری دینی در ایران او را به مرحوم مهندس بازرگان نزدیک می‌کند.

 جز حزب «نظام ملی» که یک‌ سال بیشتر دوام نیاورد (۱۹۷۱-۱۹۷۰)، نجم‌الدین اربکان موسس سه حزب سیاسی اسلامگرا در ترکیه است که گفتمان میللی گوروش را نمایندگی می‌کردند یا می‌کنند. این سه حزب عبارت‌اند از حزب «سلامت ملی» (۱۹۸۰-۱۹۷۳)، «حزب رفاه» (۱۹۹۸-۱۹۸۷) و «حزب سعادت» (که آخرین رهبر آن پس از فوت نجم‌الدین اربکان تمل قارا‌ملااوغلو است. این حزب در انتخابات مه ۲۰۲۳ به اپوزیسیون گرایش پیدا کرد و از کمل قلیچداراوغلو رقیب رجب طیب اردوغان حمایت کرد.) بجز حزب سعادت که هنوز برپا است، هر سه حزب دیگر برغم اینکه در بازه‌‌های زمانی متفاوت، ولی گاهی در سالیانی دراز، در صحنه‌ي سیاسی ترکیه حضور داشتند، از سوی دادگاه قانون اساسی ترکیه، با پشتوانه‌ي نظامیان سکولار، بسته شدند.

دلیل بسته شدن همیشه فعالیت‌هایی که گفته می‌شد با اصل لاییسیته در قانون اساسی ترکیه و میراث مصطفی کمال آتاتورک تناسب ندارد، بود. بر این اساس حزب «سلامت ملی» در جریان کودتای معروف ۱۲ سپتامبر ۱۹۸۰ ترکیه بسته شد (که به داستان آن در این نوشتار اشاره می‌کنیم)، «حزب رفاه» که اربکان توانسته بود در سال ۱۹۸۷ با گشایش نسبی فاصله گرفتن از کودتای مزبور با اسمی نو تاسیس کند، در ۱۹۹۸، پس از روندی که با کودتای پست‌مدرن و نرم ارتش (آنزمان سکولار) ترکیه در ۲۸ فوریه ۱۹۹۷ شروع شد، بسته شده بود. حزب رفاه به نوعی پدر «حزب عدالت و توسعه‌»ی امروزی با رهبری رجب طیب اردوغان محسوب می‌شود که از سال ۲۰۰۲ در ترکیه قدرت را در دست دارد.  نجم‌الدین اربکان کسی بود که از طریق حزب رفاه رجب طیب اردوغان را به عنوان شهردار استانبول در سال‌های ۱۹۹۸-۱۹۹۴ به سیاست ترکیه معرفی کرد. بر اثر تغییراتی که در قانون اساسی ترکیه از اواخر دهه‌ي ۱۹۹۰ میلادی به این سو، خصوصا با اصلاح قانون اساسی ۲۰۱۰ اعمال شده، ترکیب دادگاه قانون اساسی ترکیه دیگر به نحوی نیست که در آن سکولارها دست بالا را داشته باشند و در نتیجه بر خلاف احزابی که مرحوم اربکان تاسیس کرد، آک‌پارتی با خطر تعطیل شدن مواجه نیست.

اساس پروژه‌ی اربکان و میللی گوروش احیای هویت اسلامی در ترکیه بوده است. در این پروژه بر ترک بودن در معنایی سکولار تاکید نمی‌شود و فقط نوعی ترک بودن که با هویت اسلامی گره خورده و در امپراتوری عثمانی، به عنوان بخشی از دوران طلایی اسلامی در نظر اسلامگرایان ترکیه، متبلور است مد نظر است. اربکان غرب‌گرایی فرهنگی را رد می‌کرد، اما به عنوان یک استاد رشته‌ي مهندسی بر لزوم صنعتی‌شدن ترکیه تأکید بسیاری می‌کرد. او در طول تحصیل در آلمان تحت تأثیر زیرساخت‌های صنعتی غرب قرار گرفته بود، گرچه با غرب فرهنگی زاویه داشت.

هدف جنبش میللی گوروش «وحدت اسلامی» بود، چنانکه وقتی اربکان در سال‌های ۱۹۹۷-۱۹۹۶ به عنوان نخست‌وزیر ترکیه به کشورهای مختلف سفر می‌کرد، تاکید داشت او به عنوان نمایندهی جهان اسلام و نه فقط نماینده ترکیه به غرب سفر می‌کند. می‌شود ادعا کرد نجم‌الدین اربکان به نوعی پان‌اسلامیسم معتقد بود.

آرمان فلسطین همواره از سوی احزاب سیاسی که ایدئولوژی اسلام‌گرایانه را در ترکیه نمایندگی ‌کرده‌اند، به عنوان نمادی از وحدت اسلامی در نظر گرفته شده است. علاقه نجم‌الدین اربکان و یاران او در حرکت «نگاه ملی» به موضوع فلسطین، که به سبب حاکمیت سکولارها تا پیش از به قدرت رسیدن آک پارتی در ۲۰۰۲ معمولا به شیوه‌ای سربسته بیان می‌شد، ناشی از اعتقادات دینی ایشان و جایگاه محوری شهر بیت‌المقدس در ایمان اسلامی داشت و دارد.

مبانی ایدئولوژیک حرکت نگاه ملی/میللی گوروش را می‌شود در گفتگویی که امید اوزر، پژوهشگر در زمینه‌ي روابط ترکیه و اسرائیل با اوغوزهان اصیل‌تورک، یکی از چهره‌های کلیدی میللی گوروش و وزیر کشور ترکیه در سال‌های ۱۹۷۷-۱۹۷۵، و از رهبران حزب سعادت ترکیه در سال‌های ۲۰۲۱-۲۰۱۱، داشته مشاهده کرد.[2] این نگاه در مقایسه با گفتمان رهبران جمهوری اسلامی آشکارا متعادل‌تر است.

اوزر می‌نویسد: گرچه اصیل‌تورک در نزاع اعراب اسرائیل آشکارا طرف فلسطین بود و آمریکا را از حامیان اصلی اسرائیل و جنایات آن می‌دانست، او و یارانش در میللی گوروش خواستار نابودی یهودیان و نابودی کل اسرائیل نبودند، ولی بر خروج یهودیان از بیت‌المقدس و تاسیس کشور فلسطین تاکید داشتند. اصیل‌تورک به عنوان یکی از نمایندگان برجسته‌ي مییلی گوروش «صهیونیسم جهانی» را درپس پرده‌ي سرنگونی دولت محمد مرسی و اخوان‌المسلمین در مصر می‌دانست. میللی‌گوروش چنانکه اشاره شد رویکردی پان‌اسلامیستی به سیاست جهانی داشت و با اکثر جنبش‌های اسلام‌گرا در جهان از جمله اخوان‌المسلمین در مصر و یا احزاب اسلامی در اندونزی و غیره مرتبط بود، امری که میراث آن امروز در رفتار آک پارتی هم مشاهده می‌شود. او اسرائیلی‌ها را متهم می‌کرد که فلسطینی‌ها را نوعی «‌حیوان» می‌دانند و بر این اساس با ایشان رفتار می‌کنند. اصیل‌تورک می‌پذیرفت که جنایت هولوکاست واقعا رخ داده است، منتهی بر اساس نوعی نظریه‌ي توطئه معتقد بود که هولوکاست با توطئه‌ي «بزرگان یهودی» آغاز شد که از رژیم نازی حمایت مالی می‌کردند. این طبقه‌ي الیت و صهیونیست در نظر او هیتلر را متقاعد کردند یهودیان را کشتار کند تا ایشان این امکان را بیابند کشور یهودی اسرائیل را در سرزمین‌های فلسطین تأسیس کنند. اصیل‌تورک رقم «شش میلیون کشته» در مورد قربانیان هولوکاست را اغراق‌آمیز می‌دانست.

 

تظاهرات آزادی قدس در قونیه به عنوان یکی از پیش‌زمینه‌های کودتای ۱۲ سپتامبر ارتش

این نوشتار را با مثالی تاریخی به پایان می‌بریم. در ۳۰ ژوییه سال ۱۹۸۰ مجلس کنست اسرائیل قانونی موسوم به «قانون اورشلیم» (Jerusalem Law) را تصویب کرد که بر اساس آن بیت‌المقدس بصورت یکپارچه (بدون تقسیم بخش شرقی و غربی شهر میان فلسطینیان و یهودیان) به عنوان پایتخت کشور اسرائیل اعلام می‌شد. در آنزمان در ترکیه حکومت اقلیت ذیل رهبری سلیمان دمیرل بر سرکار بود و «حزب سلامت ملی» اربکان از خارج از این ائتلاف حمایت می‌کرد.

قونیه چنانکه می‌دانیم شهری است که صوفی بزرگ مولانا جلال الدین رومی در قرن سیزدهم م در آن درگذشته است. این شهر از قرن یازدهم تا اوایل قرن چهاردهم میلادی پایتخت دولت سلجوقیان آناتولی بوده است. معماری سلجوقی بناهای تاریخی این شهر مانند مقبره‌ي مولانا، دارای تمایزهای مهمی با معماری عثمانی رایج در بیشتر مناطق دیگر ترکیه، از جمله استانبول است. قونیه همچنین یکی از مذهبی‌ترین شهرهای ترکیه و منطقه‌ي آناتولی است و یکی از پایگاه‌های اجتماعی احزاب برآمده از میللی گوروش محسوب می‌شود. در دو دهه‌ی اخیر این شهر یکی از پایگاه‌های اصلی رای اردوغان و حزب عدالت و توسعه بوده است.

 

تاریخ‌نگاران می‌نویسند محمت کچجی‌لر نامزد حزب «سلامت ملی» و جریان میللی گوروش در سال ۱۹۷۷ به عنوان شهردار قونیه انتخاب شد. با توجه به کنترل فضای شهر در دست اسلامگرایان، نجم‌الدین اربکان تصمیم گرفت تظاهراتی در قونیه در اعتراض به اعلام شهر بیت‌القدس «بصورت کامل و یکپارچه» به عنوان پایتخت اسرائیل برگزار شود. «تظاهرات برای آزادی قدس» در ۶سپتامبر ۱۹۸۰ در قونیه به عنوان واکنشی به تصمیم اسرائیل با حدود ۲۰ هزار شرکت کننده اسلامگرا برگزار شد. در حاشیه‌ی این تظاهرات، شعارهایی در نفی سکولاریسم در قالب مانند «دینسیز دولت، ییخیلاجاخ البت» (دولت بی‌دین البته سرنگون خواهد شد) و «شریعت گله‌جاخ، وحشت بیته‌جاخ» (شریعت می‌آید و ظلم تمام می‌شود) نیز داده شد. همه اینها از دید ارتش ترکیه و احزاب لاییک که وظیفه‌ی خود را حراست از نظم سکولار قانون اساسی و میراث جمهوریت و لاییسیته آتاتورک تعریف می‌کردند، تحریک کننده بود، خصوصا اینکه برخی تظاهرکنندگان لباس‌های مذهبی مانند ردا و عبا و عمامه به تن داشتند و بیرق‌هایی به رنگ سبز برافراخته شده بود.

 

حساسیت دیگر وقتی رخ داد که گروهی از تظاهرکنندگان در هنگام خواندن سرود ملی ترکیه همراهی نکردند و روی زمین نشستند. نتیجه آنکه دادستانی ترکیه پرونده‌ای علیه حزب «سلامت ملی» مرحوم اربکان تشکیل داد. در تاریخ‌نگاری ترکیه از راهپیمایی آزادی قدس در قونیه به عنوان یکی از دلایل کودتای معروف ۱۲ سپتامبر ۱۹۸۰ نام برده می‌شود.

 

در ۱۲ سپتامبر ۱۹۸۰، یعنی تنها شش روز پس از تظاهرات فوق، ارتش ترکیه به بهانه‌ي ایجاد ثبات سیاسی در سراسر کشور و خاتمه دادن به ستیزه گروه‌های افراطی راست و چپ و با این توجیه که ترکیه در آستانه جنگ داخلی قرار دارد، کودتای معروف ۱۲ سپتامبر را رقم زد. معروف است که این کودتا با حمایت آمریکا رخ داده است.

 

با اینحال حتی کودتا مانع نشد که دولت ترکیه  کنسولگری خود را در بیت‌المقدس شرقی در واکنش به «قانون اورشلیم» تعطیل کند. این تعطیلی تا سال ۱۹۹۲ ادامه داشت تا زمانی که در دهه‌ي نود میلادی روابط بین ترکیه و اسرائیل دوباره رونق یافت. می‌شود ادعا کرد که همیشه روابط میان دولت‌های ترکیه و اسرائیل، در فراز و نشیب توازن میان اسرائیلی‌ها و فلسطینی‌ها تا طرفداری جدی از فلسطین در سیاست خارجی ترکیه در نوسان بوده، گرچه هیچ‌وقت این فراز و نشیب‌ها، حتی در دوران حکومت احزاب اسلامگرایی که از میراث میللی گوروش و نجم‌الدین اربکان پیروی می‌کرده‌اند (آخرین نمونه‌ي آن آک پارتی)، سبب نشده ترکیه اسراییل را به عنوان یک کشور برسمیت نشناسد یا روابط خود را، مانند جمهوری اسلامی در ایران در سی سال اخیر، با اسرائيل به‌کل قطع کند.

 



[1] https://www.zeitoons.com/112507 این نوشتار پیشتر در زیتون منتشر شده است

[2] آنچه در ادامه می‌آید عمدتا برگرفته از صص ۳۰-۲۵ نوشتار زیر از امید اوز، عضو هیات علمی دانشگاه استانبول‌تکنیک، است:

Umut Uzer (2017) “Turkey’s Islamist movement and the Palestinian cause: the 1980 ‘Liberation of Jerusalem’ demonstration and the 1997 ‘Jerusalem Night’ as case studies”, Israel Affairs, 23:1.

 

۱۴۰۲ مهر ۲۵, سه‌شنبه

چرا انقلاب سوریه به جنگ داخلی بدل شد؟ تحلیل عزمی بشاره از وقایع ۲۰۱۳-۲۰۱۱

 

 میثم بادامچی[1]

 


عزمی بشاره (Azmi Bishara؛ متولد ۱۹۵۶ در شهر ناصره) یک دانشگاهی و نیز روشنفکر فعال در حوزه‌ی عمومی است که بواسطه‌ي نوشته‌هایش و نیز تحلیل‌هایی که از خیزش‌های عربی پسا۲۰۱۱م در شبکه‌های تلویزیونی «الجزیره» و «العربی» ارائه می‌دهد در جهان عرب پرآوازه است، گرچه در میان ایرانیان شناخته شده نیست. او هم‌اکنون مدیر «مرکزعربی تحقیقات و مطالعات سیاست» در قطر است. مرکز مزبور «یک آزمایشگاه تحقیقاتی» در حوزه‌ي علوم اجتماعی است که بطور پیوسته، با تکیه بر مجموعه‌ای از محققان و امکانات تحقیقی گسترده، از جهان عرب افکارسنجی ‌می‌کند. این مرکز از سال ۲۰۱۱ تا امروز نظرسنجی‌های سالانه‌ا‌ی دقیقی در مورد مهم‌ترین مسائلی که مردمان جوامع عربی هرسال با آن مواجه هستند، انجام داده است. 

بشاره نویسنده‌ي سه‌گانه‌ای است در مورد انقلاب‌های مصر، تونس و سوریه که در سال‌های ۲۰۲۲-۲۰۲۱ از سوی انتشارات بلومزبری لندن به زبان انگلیسی منتشر شده است[2] که نگارنده پیشتر کلیات آنرا در نوشتاری معرفی کرده است. در این مقاله بر جلد سوریه‌ي این سه‌گانه در مورد بهارعربی متمرکز شویم و همزمان با معرفی جزئی‌تر آن به این پرسش پاسخ دهیم که چرا خیزش ۲۰۱۳-۲۰۱۱ سوریه، با اینکه متاثر از انقلاب‌های تونس و مصر مسالمت‌آمیز آغاز شد، ولی موفق نشد و در نهایت به یک جنگ داخلی تمام‌عیار بدل شد؟ همچنین به این موضوع می‌پردازیم که چرا برغم خواست بخش مهمی از اپوزیسیون خارج‌نشین سوریه برای مداخله‌ي نظامی کشورهای غربی و مشخصا آمریکا برای براندازی بشار اسد، مشابه اتفاقی که برای قذافی در لیبی با اعلام منطقه‌ي پرواز ممنوع رخ داد برای اسد در سوریه رخ نداد؟ پاسخ به پرسش اخیر با توجه به اینکه بحث مداخله‌ی خارجی علیه جمهوری اسلامی گاهی در میان اپوزیسیون ایرانی نیز مطرح می‌شود، و نیز از جهت مشابهت‌های متعدد میان نظام‌های سیاسی ایران و سوریه که در بخش نتیجه‌گیری به اختصار بدان اشاره می‌شود، حائز اهمیت است.

آنچه در ادامه می‌آید عمدتا گزیده، ترجمه و شرح «مقدمه» جلد سوریه به قلم عزمی بشاره، صص ۱۰-۱ است.

******

انقلاب سوریه (۲۰۱۳-۲۰۱۱) را نمی‌‌توان جدا از فضای انقلابی که جهان عرب را پس از انقلاب‌های تونس و مصر فرا گرفته بود، درک یا تحلیل کرد. با اینکه در دهه‌های منتهی به ۲۰۱۱ به کرات رخ داده بود که رژیم سوریه ضعیف‌تر از اوایل سال ۲۰۱۱ و ایام بهار عربی بود، انقلاب زمانی رخ داد که رژیم  در قیاس با دوران حمله‌ نظامی آمریکا به عراق و سرنگونی صدام حسین (۲۰۰۳) ویا انزوای بین المللی که پس از ترور نخست وزیر لبنان رفیق حریری در فوریه ۲۰۰۵ دچارش شده بود (بسیاری رژیم سوریه را از مسببین ترور می‌دانستند) دچار ثبات نسبی و خروج از انزوای بین المللی بود. البته همزمان به سبب سیاست‌های نئولیبرالی که در دهه منتهی به انقلاب ۲۰۱۱ از سوی بشار اسد اجرا شده بودند، رژیم از نظر اقتصادی و اجتماعی با چالش‌های جدیدی روبرو بود، منتهی این چالش‌ها به تنهایی برای توضیح انقلاب سوریه کافی نیستند.

در واقع، کاتالیزور انقلاب سوریه لحظه تاریخی خاصی بود که در آن سوری‌ها از نظر فرهنگی، سیاسی و عاطفی با رویدادهای در حال رخ دادن در اطراف‌شان در منطقه‌ي عربی همزادپنداری کردند. این همزادپنداری بدون نوعی ناسیونالیسم عربی پیش‌تر موجود ممکن نبود، و طنز روزگار آنکه شورش علیه رژیم بعثی صورت می‌گرفت که در سیاست‌های رسمی همیشه بر هویت عربی خود تأکید کرده بود.

در مراحل اولیه قیام‌های دسامبر ۲۰۱۰ تا ماه‌های آغازین ۲۰۱۱، رژیم سوریه احساساتی متضاد، آمیزه‌ای از اضطراب و خوشحالی، در مورد سقوط حسنی مبارک در مصر و بن‌علی در تونس داشت. خوشحال بود، چون رژیم سوریه مدعی بود سیاست خارجی متفاوتی نسبت به رژیم‌های سقوط کرده‌ی تونس و مصر دارد، چون سوریه جزو «حلقه‌ي مقاومت» در خط مقدم نبرد علیه «امپریالیسم جهانی» بود. در دمشق دستگاه پروپاگاندای رژیم بشار اسد اینطور تبلیغ می‌کرد که سقوط رژیم‌های مصر و تونس به دلیل سیاست خارجی آنها و وابستگی‌شان به غرب بود و کوشش می‌شد بر تفاوت بین رژیم دمشق و رژیمهای قاهره و تونس تاکید شود. البته این تبلیغات کاملا بی‌ربط هم نبود، بدین معنا که رژیم‌های مبارک و بن‌علی محصولات ایدئولوژیکی برای فروش به مردم‌شان نداشتند، اما رژیم سوریه (و البته رژیم جمهوری اسلامی در ایران] از این محصولات داشتند و در تبلیغات خود بر آن تاکید می‌کردند (و می‌کنند). برخی از مردم جهان عرب و منطقه هم برابر ایده‌ي توطئه امپریالیسم جهانی علیه یک رژیم ضدامپریالیستی باورپذیری داشتند (و دارند).

بشاره همزمان معتقد است آنچه در درجه اول رژیم اسد را از همتایانش در تونس و مصر متمایز می‌کند، رد قاطعانه اصلاحات سیاسی از سوی دیکتاتور و آمادگی او برای اعمال خشونت افسارگسیخته علیه مردم خویش بود.

در بسیاری تحلیل‌ها در مورد سوریه گفته می‌شود شروع انقلاب سوریه با سرکوب تظاهرات در شهر درعا در مارس ۲۰۱۱ از سوی رژیم جرقه ‌خورد. با اینحال در دهه‌های قبل از سرکوب درعا، گاهی شاهد سرکوب بسیار خشن‌تری از آنچه در درعا در مارس سال ۲۰۱۱ رخ داد بودیم، ولی انقلابی نشد. چرا؟ بشاره پاسخ می‌دهد چون انقلاب ۲۰۱۱ بخشی از خیزش عربی بود که با تحولات تونس و مصر جرقه خورد و در آن توده‌ها آرزوی خود را برای تغییر سیاسی و گذار دموکراتیک ابراز می‌کردند. انقلاب سوریه هم ریشه‌های اقتصادی و اجتماعی داشت و هم یک انقلاب سیاسی علیه نحوه اداره مردم سوریه از سوی رژيم بعثی اسد بود.

 

مدل تونس- مصر در برابر مدل لیبی

بلافاصله پس از جرقه خوردن بهار عربی در ماه‌های آغازین سال ۲۰۱۱ دو مدل برابر مردم سوریه قرار گرفتند: الگوی اول مدل خیزش‌های مسالمت‌آمیز و خشونت‌پرهیز در مصر و تونس بود که نشان می‌داد می‌توان بدون درگیر شدن در جنگ داخلی به صورت مسالمت‌آمیز دیکتاتور را ساقط کرد. مدل لیبی اما راه سومی را در برابر مردم سوریه قرار می‌داد: برانداختن یک دیکتاتور به کمک مداخله خارجی، در روند انقلاب.

اگر آرزوها برای تغییر پس از بهار عربی به راحتی در سراسر جهان عرب گسترش می‌یافت، ترس از تغییر و بی‌ثباتی نیز همزمان در میان بخش‌هایی از جامعه گسترش ‌پیدا می‌کرد.  بشاره می‌گوید لبنان (از سال ۱۹۷۵) و عراق (از سال ۲۰۰۳) در همسایگی سوریه دو نمونه از تصویر ناآرامی و درگیری داخلی در کشورهایی با دولت ضعیف (weak state) بودند. با آگاهی از این وضعیت، معترضان سوری برغم اینکه تحت تأثیر مستقیم انقلاب‌های عربی در تونس و مصر بودند، در ابتدا خواستار اصلاح رژیم شدند، نه براندازی دیکتاتور. بشاره معتقد است در مراحل اولیه خیزش سوریه کاملا ممکن بود با اصلاحات انقلاب را مهار کرد و مردم را هم کمابیش راضی کرد. اما این امر مستلزم این بود که رژیم سوریه روحیه سیاسی مردم خود، خاطرات و ترس‌ها و خواسته‌های آنها را درک کند، و بجای مقاومت برابر تغییر به اصلاحات روی بیاورد. امری که البته رخ نداد.

از سوی دیگر اپوزیسیون مهاجر سوریه بیشتر تحت تأثیر انقلاب لیبی بودند تا حوادث تونس یا مصر، و در نتیجه به سرعت خواستار مداخله خارجی برای سرنگونی رژیم شدند، بجای تاکید بر اصلاح. آنها از این واقعیت غفلت کردند که سیاست خارجی ظاهراً اصول‌گرایانه رژیم علیه امپریالیسم (ایالات متحده و اسرائیل و ..) واقعاً در چشم بخش‌هایی از مردم جهان و جهان عرب مشروعیتی برای رژيم خریده بود و کار براندازی را سخت‌تر می‌کرد. اپوزیسیون خارج کشور همچنین چشم خود را بر این واقعیت بسته بود که اکثر مردم سوریه در داخل کشور که شاهد عواقب مداخله‌ی کشورهای غربی درعراق در همسایگی بودند، طرفدار مداخله خارجی نیستند.

باید به یاد آوریم که پس از حمله نظامی آمریکا برای سرنگونی صدام در عراق، رژیم اسد، برغم حس تهدید، راه‌هایی برای تفاهم با غرب به ویژه ایالات متحده، با در نظر گرفتن نقش امنیتی حیاتی سوریه در منطقه پیدا کرده بود. به این موضوع البته باید سیاست‌های عدم مداخله باراک اوباما را نیز اضافه کرد. نهایت آنکه برغم آنکه سرکوب و وحشیگری رژیم سوریه علیه مخالفان ورای همتایان تونسی و مصری آن بود و بیشتر سوریه را شبیه لیبی می‌کرد، شرایط در سوریه و لیبی هم از نظر ساختار اجتماعی و موقعیت ژئوپلیتیکی یکی نبودند. لزوم مداخله هوایی در لیبی و اعلام منطقه‌ی پرواز ممنوع در این کشور با هماهنگی میان فرانسه، بریتانیا  و آمریکا رخ داد، حال آنکه هماهنگی مشابهی در مورد سوریه وجود نداشت.

 

تکثر قومی-مذهبی و تبدیل شدن آن به عاملی برای جنگ داخلی با سو مدیریت حزب بعث

بحث هویت ملی و رابطه‌ي آن با ملی‌گرایی عربی (اینکه چه چیزی «ما»ی سوری‌ها را تشکیل می‌دهد)، موضوع دیگری است که بشاره در کتاب بدان می‌پردازد.

بشاره توضیح می‌دهد در حکومت‌های عربی پس از استقلال، دوام دیکتاتوری‌ها باعث از بین رفتن مرز بین جمهوری و سلطنت شده بود. یعنی تقریباً در تمام موارد، رژیم‌های عربی (چه در قالب حزب مانند حزب بعث در سوریه یا عراق یا بدون قالب حزب) متشکل از «خانواده‌های حاکم» و «دستگاه‌های امنیتی» وفادار به آنها بودند. در کنار این دو ستون دسته‌هایی از بازرگانان و متمولین قرار داشتند که توسط رژیم ساخته یا تقویت می‌شدند و به واسطه پیوندهای خویشاوندی و وفاداری سیاسی به حکومت متصل بودند. اداره شدن از سوی سرویس‌های امنیتی، آنهم به شیوه‌ي مدیریت و توزیع حمایت‌های سیاسی و تنوع قومی-اعتقادی، یکی از ویژگی‌های اصلی نظام‌های سیاسی منطقه شام بود.

بشاره توضیح می‌دهد که «موزاییک اجتماعی» که از گروه‌های هویتی (مذهبی یا قومی) گوناگونی که جامعه‌ي شام را تشکیل می‌دهند، تشیکل می‌شد، این پتانسیل را در ایام مدرن داشته است که با سیاسی شدن به تهدیدی وجودی برای نظام سیاسی بدل ‌شود، خصوصا در ایام بحران‌های ملی. البته در نقطه‌ي مقابل، در مقاطع مختلف تاریخی مبارزه علیه استعمار برای آزادی ملی (national liberation)، گرایش وحدت‌بخشی در میان فرق گوناگون قومی و مذهبی شام ایجاد کرده بود و به برساخت مفاهیم سیاسی مدرنی کمک کرده بود که بر پتانسیل هویت‌های فرعی و ماقبل ملی برای «تکه تکه کردن جامعه» غلبه می‌کرد. رژیم در ایام انقلاب سوریه فاقد چنین نیروی وحدت‌بخشی بود.

در توضیح بشاره، دولت‌ سوریه پس از استقلال در بهره‌برداری از این تمایل وحدت‌بخش برای ایجاد «هویت ملی فراگیر» در سوریه شکست خورد و همین سبب شد که تنوع مذهبی و قومی غنی سوریه فی‌نفسه نعمتی بود، به تدریج به یک نفرین تبدیل شود. تنوع در بافت اجتماعی شام اگر این امکان را می‌یافت که در یک استراتژی سنجیده دولت-ملت سازی، به شهروندی با حقوق برابر و انتگراسیون بر اساس اشتراکات فرهنگی منجر شود (البته بدون پاک کردن تفاوت‌ها) می توانست به منبع قدرت و غنی در سوریه تبدیل شود. «تنوع اگر عاقلانه مدیریت شود، منبع قدرت و غنای یک جامعه است، منتهی اگر ضعیف مدیریت شود، می تواند به منبع بحران تبدیل شود.»

 ضعف مدیریت تنوع در سوریه از این رو رخ داد که رژیم‌ سوریه بجای مدل از ادغام و انتگراسیون بر اساس شهروندی برابر، به «معاملات ضمنی و سهمیه‌بندی میان فرقه‌ها» و گروه‌های مذهبی-هویتی مختلف متوسل شد. حتی اگر بپذیریم که رژیم بعث سوریه در بدو تاسیس‌اش از نظر ایدئولوژیک ماهیتا فرقه‌گرا نباشد، منتهی این رژیم در دهه‌های پس از استقلال برای منافع کوتاه‌مدت شروع به دستکاری سیاسی هویت‌های پیشاملی (subnational identities) و تدوین سیاستگذاری بر اساس آنها کرد و بذر بحران را در جامعه‌ي سوریه کاشت.

از یک سوانگیزه‌ها و علل خیزش ۲۰۱۳-۲۰۱۱ سوریه از نظر ساختاری مشابه انقلاب‌های دیگر جهان عرب بود: سوری‌ها به دنبال آزادی و کرامت بودند و مانند مردم تونس و مصر مشتاق حقوق شهروندی برابر. در سوی دیگر، جامعه‌ي سوریه متقاوت با مصر و تونس، به شکلی پررنگ مرکب از چندین گروه فرقه‌ای و قومی بود. وابستگی نخبگان حزب بعث سوریه به گروه‌های هویتی وفادار و مشابه خویش (علوی‌ها) در مبارزات داخلی برای کسب قدرت در درون حزب و ارتش و نیروهای امنیتی، منجر به ایجاد شبکه‌های اشتراک منافع پررنگی شده بود که کاملا خودی و غیرخودی می‌کرد و ورای تمایزهای هویتی در بطن جامعه، به شدت وارد سیاست هم شده بود. همین به رژیم این امکان را داد که از وفاداری هویتی افراد شاغل درسرویس های امنیتی و افسران رده‌بالا به عنوان ابزاری برای توسل بی‌رویه به خشونت در جریان سرکوب معترضان، بهره‌برداری کند.

موضوع دیگر، موقعیت سیاسی و ژئواستراتژیک سوریه در منطقه‌ي شام است. رژیم سوریه جزو یک محور بین‌المللی (محور اصطلاحا مقاومت با حمایت ایران و روسیه) است که نه تنها از هیچ انتقال دموکراتیک در هیچ نقطه‌ای از جهان حمایت نکرده است، بلکه همیشه گذار به دموکراسی را گسترش قدرت ژئواستراتژیک ایالات متحده و قدرت‌های غربی دانسته است. بشاره در مقدمه‌ی کتاب توضیح بیشتری در مورد محور مقاومت نمی‌دهد، منتهی این شیوه را می‌شود بخوبی در رفتارهای جمهوری اسلامی علیه جنبش‌های دموکراسی‌خواهی در ایران، چه جنبش سبز۱۳۸۸ و چه جنبش ژینا-مهسا در پاییز ۱۴۰۱، مشاهده کرد. رژیم سوریه،  بسان رژيم جمهوری اسلامی، «هر گونه نرمش یا اصلاحات سیاسی» در کشور را نقطه ضعفی می‌دانست که چه بسا پیش بردن آن زمینه را برای براندازی و سرنگونی رژیم فراهم می‌کند. و بیگانگی تقریباً کامل رژیم سوریه با مردمی که بر آن حکومت می‌کرد «به ایجاد وضعیتی شبیه نوعی استعمار داخلی» در این کشور دامن زده بود.

بشاره می‌نویسد بزرگترین تهدیدی که جوامع پیچیدهای که در آن مفاهیم دولت ملی و شهروندی مدرن تنها به صورت ابتدایی و ضعیفی جا افتاده‌اند را تهدید می‌کند زمانی رخ می‌دهد که یک گروه هویتی خاص، به این باور برسد که «مالک» و صاحب دولت است. در چنین شرایطی، تأیید هویت‌های دیگر، تهدید برای هویت گروهی تلقی می‌شود که ادعای مالکیت دولت را دارد.

و وضعیت وقتی بغرنج‌تر می‌شود که این گروه یک اقلیت با احساس قربانی شدن تاریخی (مانند شیعیان و علویان در سوریه در برابر سنی‌ها که اکثریت جامعه سوریه را تشکیل می‌دهند) باشد. وقتی حاکمان از اعضای اقلیت هویتی حاکم باشند که حس می‌کنند از نظر تاریخی به ایشان ظلم شده،  در یک روند شورش یا انقلاب اغلب مایل به سرکوبگری بیشتری هستند، چون از آینده هم می‌ترسند. بشاره می‌نویسد در سرزمینی که دارای تنوع قومی-مذهبی شدید است، گروهی که در قدرت است منتهی از نظر روانی تصور می‌کند قربانی است، مستعد اعمال شدیدترین نوع خشونت به بهانه‌ي بازدارندگی است، خصوصا اگر آن بقیه از نظر جمعیتی در اکثریت باشند. در چنین وضعیتی (چنانکه در سوریه رخ داد) تصور قربانی بودن (victimhood) می‌تواند به ابزار انتقام‌جویی از یک رنج تاریخی «واقعی یا خیالی» تبدیل شود، گره خورده به ترس از آیندهای که در آن اکثریت به قدرت برسند. این امر به نوبه‌ی خود، وحشیگری بی‌سابقه رژیم سوریه در سرکوب اعتراضات را توضیح می‌دهد که در مراحل بعدی انقلاب، خصوصا ۲۰۱۳ به بعد، خودش را در شکل بمباران بی‌رحمانه و سراسری حلب در شمال سوریه و دیگر شهرهایی که کانون شورش علیه رژیم بودند، نشان داد.

 

تفکیک حکومت با نظام

بشاره توضیح می‌دهد در ساختارهایی که بر وفاداری بخش‌هایی خاص از جامعه در مواقع بحران بنا شده‌اند و شکاف در خطوط هویتی مردمانش پررنگ است، تفکیک میان «حکومت» (state) از «نظام» (regime) دشوار می‌شود.

پذیرش این تفکیک مردم مصر و تونس را در جریان خیزش ۲۰۱۱ قادر ساخت تا خواستار «سرنگونی نظام» شوند، بدون اینکه خواستار از میان رفتن «حکومت» هم شده باشند. در سوی دیگر، امکان تفکیک و تمایز میان حکومت ملی از نظام چیزی بود که ارتش‌ها را در تونس و مصر بر آن داشت تا از به کارگیری نیروی نظامی و قوه‌ي قاهره علیه مردم در حمایت از نظام خودداری کنند. در سوریه ولی چنین تمایزی وجود نداشت و چنین خطوطی مبهم بود و سبب شد نیروهای امنیتی که عمدتا از یک اقلیت هویتی خاص بودند منسجم‌ترو وحشیانه تر برای سرکوب عمل کنند و نیروهای مسلح به اسم حفظ نظام هیچ خط قرمزی در استفاده از خشونت علیه معترضان نشناسند.

وقتی مردم سوریه با هدف سرنگونی رژیم از اعتراض به سمت براندازی حرکت کردند، رژیم وفاداری بخش‌هایی از جامعه که در نیروهای امنیتی دست بالا را داشتند حفظ کرد و در نتیجه، متفاوت با تونس یا مصر (در ۲ سال اول پس از انقلاب در مورد مصر) که ارتش اعلام بی‌طرفی کرد، تلاش برای براندازی و انقلاب در سوریه به جنگ داخلی بدل شد.

 

درس‌های بشاره برای ایرانیان

مطالعه‌ي کتاب‌شناسانه‌ی حنفی و آروانیتیس[3] با عنوان «سیاست ارجاع [رفرنس دادن، در مقالات پژوهشی]: چه کسی بحث را در مورد خیزش‌های عربی چارچوب‌بندی می‌کند؟»(۲۰۱۶) ، با واکاوی ۵۲۰ مقاله علمی-پژوهشی نوشته شده به زبان‌های عربی، انگلیسی و فرانسوی در مورد خیزش‌های عربی پسا۲۰۱۱نشان می‌دهد که در سلسله مراتب جهانی رشته‌های دانشگاهی رشته‌ي «علوم سیاسی» (political science) دست بالا را در مطالعه‌ی خیزش‌های عربی داشته است. طبق همین پژوهش زبان انگلیسی زبان اصلی نگارش جهانی در مورد بهارعربی بوده است و به تعبیر دیگر دیدگاه‌ها و تحلیل‌هایی که به زبان انگلیسی نوشته شده‌اند، هژمونی داشته‌اند.

سه‌گانه‌ي عزمی بشاره در مورد بهار عربی ولی ابتدا به زبان عربی نگارش یافته و سپس با اضافه‌ها و الحاقاتی به زبان انگلیسی ترجمه شده است. به گفته‌ي ساری حنفی در مروری که بر این سه کتاب نوشته، سه‌گانه‌ی بشاره در مورد تونس، مصر و سوریه از این جهت با نوشته‌های دیگری که به زبان انگلیسی برای درک خیزش‌های عربی پسا۲۰۱۱ نوشته شده‌اند متفاوت است که «سازوکارهای داخلی و درونی این وقایع را بر سازوکارهای خارجی و تحلیل مبتنی بر روابط بین‌الملل برتری می‌دهد.» یعنی در تحلیل انقلاب‌های تونس، مصر و سوریه  پرسش‌های مربوط به عدالت اجتماعی، دموکراسی، پاسخگو نبودن حاکمان و سئوالاتی از این دست را بر تحلیل‌های مبتنی بر «دیدگاه‌های ژئوپلیتیک و روابط بین‌الملل» برتری می‌دهد، گرچه فاقد اشاره به آنها هم نیست. (بنگرید به مرور حنفی، صص. ۱۸۳-۱۸۲) همین نقطه قوت کتاب است، چون محتوای اثر را به معنایی که بازیگران اجتماعی و انقلابی مشارکت کننده در خیزش‌ها برای اقدامات سیاسی و جنبش‌های اجتماعی خویش قائل هستند، نزدیک می‌کند.

چنانکه پیشتر هم اشاره شد، تحلیل عزمی بشاره از دلایل و روند انقلاب سوریه درس‌های بسیاری هم برای ایرانیان دارد، خصوصا اینکه وابستگی نیروهای امنیتی و مسلح ایران، مشخص اعضای سپاه پاسداران و نیروهای امنیتی، به یک گرایش ایدئولوژیک و هویتی خاص که در مورد ایران مبتنی بر شیعه‌گرایی انقلابی است، را در نظر آوریم.

از سوی دیگر در سال‌های اخیر و سکولار شدن جامعه‌ی ایرانی شکاف سکولار و مذهبی، در کنار شکافهای قومی عقیدتی که پیشتر وجود داشتند، دارد به یکی از جدی‌ترین شکاف‌های هویتی در جامعه‌ي ایران بدل می‌شودو این موضوع در فضای مجازی هم نمود بارز دارد. آیا می‌شود حدس زد همین امر، در شرایط انقلابی و آستانه‌ي براندازی رفتار نیروهای مسلح شیعه‌گرای ایران را با معترضان سکولار بیشتر شبیه رفتار حامیان اسد با معترضان که از هویتی متفاوت بودند کند، تا رفتار ملایم‌تر و بی‌طرفانه‌ی ارتش‌های مصر و تونس در برابر انقلابیون؟ پاسخ به این مسئله البته آسان نیست. همین امور گذار به دموکراسی در ایران را دچار پیچیدگی‌هایی می‌کند که بدون اندیشه بدانها و حتی الامکان یافتن راه‌حل برایشان نمی‌توان کاملا از گذار خشونت‌پرهیز و دور از جنگ داخلی به دموکراسی مطمئن شد و اطمینان یافت که بجای تونس یا مصر سوریه نشویم.



[1]  این مقاله پیشتر در رادیو زمانه منتشر شده است

https://www.radiozamaneh.com/785566

 [2] مشخصات این سه‌گانه از قرار زیر است:

Bishara, Azmi. 2021. Understanding Revolutions: Opening Acts in Tunisia. London: Bloomsbury.

Bishara, Azmi. 2022. Egypt: Revolution, Failed Transition and Counter-Revolution. London: Bloomsbury.

Bishara, Azmi. 2022. Syria 2011–2013: Revolution and Tyranny before the Mayhem with a Critical Account of Developments since 2013. London: Bloomsbury.

[3] بنگرید به:

Hanafi S and Arvanitis R (2016) Knowledge Production in the Arab World: The Impossible Promise. Abingdon: Routledge, Ch. 6.