۱۴۰۲ مهر ۲۵, سه‌شنبه

چرا انقلاب سوریه به جنگ داخلی بدل شد؟ تحلیل عزمی بشاره از وقایع ۲۰۱۳-۲۰۱۱

 

 میثم بادامچی[1]

 


عزمی بشاره (Azmi Bishara؛ متولد ۱۹۵۶ در شهر ناصره) یک دانشگاهی و نیز روشنفکر فعال در حوزه‌ی عمومی است که بواسطه‌ي نوشته‌هایش و نیز تحلیل‌هایی که از خیزش‌های عربی پسا۲۰۱۱م در شبکه‌های تلویزیونی «الجزیره» و «العربی» ارائه می‌دهد در جهان عرب پرآوازه است، گرچه در میان ایرانیان شناخته شده نیست. او هم‌اکنون مدیر «مرکزعربی تحقیقات و مطالعات سیاست» در قطر است. مرکز مزبور «یک آزمایشگاه تحقیقاتی» در حوزه‌ي علوم اجتماعی است که بطور پیوسته، با تکیه بر مجموعه‌ای از محققان و امکانات تحقیقی گسترده، از جهان عرب افکارسنجی ‌می‌کند. این مرکز از سال ۲۰۱۱ تا امروز نظرسنجی‌های سالانه‌ا‌ی دقیقی در مورد مهم‌ترین مسائلی که مردمان جوامع عربی هرسال با آن مواجه هستند، انجام داده است. 

بشاره نویسنده‌ي سه‌گانه‌ای است در مورد انقلاب‌های مصر، تونس و سوریه که در سال‌های ۲۰۲۲-۲۰۲۱ از سوی انتشارات بلومزبری لندن به زبان انگلیسی منتشر شده است[2] که نگارنده پیشتر کلیات آنرا در نوشتاری معرفی کرده است. در این مقاله بر جلد سوریه‌ي این سه‌گانه در مورد بهارعربی متمرکز شویم و همزمان با معرفی جزئی‌تر آن به این پرسش پاسخ دهیم که چرا خیزش ۲۰۱۳-۲۰۱۱ سوریه، با اینکه متاثر از انقلاب‌های تونس و مصر مسالمت‌آمیز آغاز شد، ولی موفق نشد و در نهایت به یک جنگ داخلی تمام‌عیار بدل شد؟ همچنین به این موضوع می‌پردازیم که چرا برغم خواست بخش مهمی از اپوزیسیون خارج‌نشین سوریه برای مداخله‌ي نظامی کشورهای غربی و مشخصا آمریکا برای براندازی بشار اسد، مشابه اتفاقی که برای قذافی در لیبی با اعلام منطقه‌ي پرواز ممنوع رخ داد برای اسد در سوریه رخ نداد؟ پاسخ به پرسش اخیر با توجه به اینکه بحث مداخله‌ی خارجی علیه جمهوری اسلامی گاهی در میان اپوزیسیون ایرانی نیز مطرح می‌شود، و نیز از جهت مشابهت‌های متعدد میان نظام‌های سیاسی ایران و سوریه که در بخش نتیجه‌گیری به اختصار بدان اشاره می‌شود، حائز اهمیت است.

آنچه در ادامه می‌آید عمدتا گزیده، ترجمه و شرح «مقدمه» جلد سوریه به قلم عزمی بشاره، صص ۱۰-۱ است.

******

انقلاب سوریه (۲۰۱۳-۲۰۱۱) را نمی‌‌توان جدا از فضای انقلابی که جهان عرب را پس از انقلاب‌های تونس و مصر فرا گرفته بود، درک یا تحلیل کرد. با اینکه در دهه‌های منتهی به ۲۰۱۱ به کرات رخ داده بود که رژیم سوریه ضعیف‌تر از اوایل سال ۲۰۱۱ و ایام بهار عربی بود، انقلاب زمانی رخ داد که رژیم  در قیاس با دوران حمله‌ نظامی آمریکا به عراق و سرنگونی صدام حسین (۲۰۰۳) ویا انزوای بین المللی که پس از ترور نخست وزیر لبنان رفیق حریری در فوریه ۲۰۰۵ دچارش شده بود (بسیاری رژیم سوریه را از مسببین ترور می‌دانستند) دچار ثبات نسبی و خروج از انزوای بین المللی بود. البته همزمان به سبب سیاست‌های نئولیبرالی که در دهه منتهی به انقلاب ۲۰۱۱ از سوی بشار اسد اجرا شده بودند، رژیم از نظر اقتصادی و اجتماعی با چالش‌های جدیدی روبرو بود، منتهی این چالش‌ها به تنهایی برای توضیح انقلاب سوریه کافی نیستند.

در واقع، کاتالیزور انقلاب سوریه لحظه تاریخی خاصی بود که در آن سوری‌ها از نظر فرهنگی، سیاسی و عاطفی با رویدادهای در حال رخ دادن در اطراف‌شان در منطقه‌ي عربی همزادپنداری کردند. این همزادپنداری بدون نوعی ناسیونالیسم عربی پیش‌تر موجود ممکن نبود، و طنز روزگار آنکه شورش علیه رژیم بعثی صورت می‌گرفت که در سیاست‌های رسمی همیشه بر هویت عربی خود تأکید کرده بود.

در مراحل اولیه قیام‌های دسامبر ۲۰۱۰ تا ماه‌های آغازین ۲۰۱۱، رژیم سوریه احساساتی متضاد، آمیزه‌ای از اضطراب و خوشحالی، در مورد سقوط حسنی مبارک در مصر و بن‌علی در تونس داشت. خوشحال بود، چون رژیم سوریه مدعی بود سیاست خارجی متفاوتی نسبت به رژیم‌های سقوط کرده‌ی تونس و مصر دارد، چون سوریه جزو «حلقه‌ي مقاومت» در خط مقدم نبرد علیه «امپریالیسم جهانی» بود. در دمشق دستگاه پروپاگاندای رژیم بشار اسد اینطور تبلیغ می‌کرد که سقوط رژیم‌های مصر و تونس به دلیل سیاست خارجی آنها و وابستگی‌شان به غرب بود و کوشش می‌شد بر تفاوت بین رژیم دمشق و رژیمهای قاهره و تونس تاکید شود. البته این تبلیغات کاملا بی‌ربط هم نبود، بدین معنا که رژیم‌های مبارک و بن‌علی محصولات ایدئولوژیکی برای فروش به مردم‌شان نداشتند، اما رژیم سوریه (و البته رژیم جمهوری اسلامی در ایران] از این محصولات داشتند و در تبلیغات خود بر آن تاکید می‌کردند (و می‌کنند). برخی از مردم جهان عرب و منطقه هم برابر ایده‌ي توطئه امپریالیسم جهانی علیه یک رژیم ضدامپریالیستی باورپذیری داشتند (و دارند).

بشاره همزمان معتقد است آنچه در درجه اول رژیم اسد را از همتایانش در تونس و مصر متمایز می‌کند، رد قاطعانه اصلاحات سیاسی از سوی دیکتاتور و آمادگی او برای اعمال خشونت افسارگسیخته علیه مردم خویش بود.

در بسیاری تحلیل‌ها در مورد سوریه گفته می‌شود شروع انقلاب سوریه با سرکوب تظاهرات در شهر درعا در مارس ۲۰۱۱ از سوی رژیم جرقه ‌خورد. با اینحال در دهه‌های قبل از سرکوب درعا، گاهی شاهد سرکوب بسیار خشن‌تری از آنچه در درعا در مارس سال ۲۰۱۱ رخ داد بودیم، ولی انقلابی نشد. چرا؟ بشاره پاسخ می‌دهد چون انقلاب ۲۰۱۱ بخشی از خیزش عربی بود که با تحولات تونس و مصر جرقه خورد و در آن توده‌ها آرزوی خود را برای تغییر سیاسی و گذار دموکراتیک ابراز می‌کردند. انقلاب سوریه هم ریشه‌های اقتصادی و اجتماعی داشت و هم یک انقلاب سیاسی علیه نحوه اداره مردم سوریه از سوی رژيم بعثی اسد بود.

 

مدل تونس- مصر در برابر مدل لیبی

بلافاصله پس از جرقه خوردن بهار عربی در ماه‌های آغازین سال ۲۰۱۱ دو مدل برابر مردم سوریه قرار گرفتند: الگوی اول مدل خیزش‌های مسالمت‌آمیز و خشونت‌پرهیز در مصر و تونس بود که نشان می‌داد می‌توان بدون درگیر شدن در جنگ داخلی به صورت مسالمت‌آمیز دیکتاتور را ساقط کرد. مدل لیبی اما راه سومی را در برابر مردم سوریه قرار می‌داد: برانداختن یک دیکتاتور به کمک مداخله خارجی، در روند انقلاب.

اگر آرزوها برای تغییر پس از بهار عربی به راحتی در سراسر جهان عرب گسترش می‌یافت، ترس از تغییر و بی‌ثباتی نیز همزمان در میان بخش‌هایی از جامعه گسترش ‌پیدا می‌کرد.  بشاره می‌گوید لبنان (از سال ۱۹۷۵) و عراق (از سال ۲۰۰۳) در همسایگی سوریه دو نمونه از تصویر ناآرامی و درگیری داخلی در کشورهایی با دولت ضعیف (weak state) بودند. با آگاهی از این وضعیت، معترضان سوری برغم اینکه تحت تأثیر مستقیم انقلاب‌های عربی در تونس و مصر بودند، در ابتدا خواستار اصلاح رژیم شدند، نه براندازی دیکتاتور. بشاره معتقد است در مراحل اولیه خیزش سوریه کاملا ممکن بود با اصلاحات انقلاب را مهار کرد و مردم را هم کمابیش راضی کرد. اما این امر مستلزم این بود که رژیم سوریه روحیه سیاسی مردم خود، خاطرات و ترس‌ها و خواسته‌های آنها را درک کند، و بجای مقاومت برابر تغییر به اصلاحات روی بیاورد. امری که البته رخ نداد.

از سوی دیگر اپوزیسیون مهاجر سوریه بیشتر تحت تأثیر انقلاب لیبی بودند تا حوادث تونس یا مصر، و در نتیجه به سرعت خواستار مداخله خارجی برای سرنگونی رژیم شدند، بجای تاکید بر اصلاح. آنها از این واقعیت غفلت کردند که سیاست خارجی ظاهراً اصول‌گرایانه رژیم علیه امپریالیسم (ایالات متحده و اسرائیل و ..) واقعاً در چشم بخش‌هایی از مردم جهان و جهان عرب مشروعیتی برای رژيم خریده بود و کار براندازی را سخت‌تر می‌کرد. اپوزیسیون خارج کشور همچنین چشم خود را بر این واقعیت بسته بود که اکثر مردم سوریه در داخل کشور که شاهد عواقب مداخله‌ی کشورهای غربی درعراق در همسایگی بودند، طرفدار مداخله خارجی نیستند.

باید به یاد آوریم که پس از حمله نظامی آمریکا برای سرنگونی صدام در عراق، رژیم اسد، برغم حس تهدید، راه‌هایی برای تفاهم با غرب به ویژه ایالات متحده، با در نظر گرفتن نقش امنیتی حیاتی سوریه در منطقه پیدا کرده بود. به این موضوع البته باید سیاست‌های عدم مداخله باراک اوباما را نیز اضافه کرد. نهایت آنکه برغم آنکه سرکوب و وحشیگری رژیم سوریه علیه مخالفان ورای همتایان تونسی و مصری آن بود و بیشتر سوریه را شبیه لیبی می‌کرد، شرایط در سوریه و لیبی هم از نظر ساختار اجتماعی و موقعیت ژئوپلیتیکی یکی نبودند. لزوم مداخله هوایی در لیبی و اعلام منطقه‌ی پرواز ممنوع در این کشور با هماهنگی میان فرانسه، بریتانیا  و آمریکا رخ داد، حال آنکه هماهنگی مشابهی در مورد سوریه وجود نداشت.

 

تکثر قومی-مذهبی و تبدیل شدن آن به عاملی برای جنگ داخلی با سو مدیریت حزب بعث

بحث هویت ملی و رابطه‌ي آن با ملی‌گرایی عربی (اینکه چه چیزی «ما»ی سوری‌ها را تشکیل می‌دهد)، موضوع دیگری است که بشاره در کتاب بدان می‌پردازد.

بشاره توضیح می‌دهد در حکومت‌های عربی پس از استقلال، دوام دیکتاتوری‌ها باعث از بین رفتن مرز بین جمهوری و سلطنت شده بود. یعنی تقریباً در تمام موارد، رژیم‌های عربی (چه در قالب حزب مانند حزب بعث در سوریه یا عراق یا بدون قالب حزب) متشکل از «خانواده‌های حاکم» و «دستگاه‌های امنیتی» وفادار به آنها بودند. در کنار این دو ستون دسته‌هایی از بازرگانان و متمولین قرار داشتند که توسط رژیم ساخته یا تقویت می‌شدند و به واسطه پیوندهای خویشاوندی و وفاداری سیاسی به حکومت متصل بودند. اداره شدن از سوی سرویس‌های امنیتی، آنهم به شیوه‌ي مدیریت و توزیع حمایت‌های سیاسی و تنوع قومی-اعتقادی، یکی از ویژگی‌های اصلی نظام‌های سیاسی منطقه شام بود.

بشاره توضیح می‌دهد که «موزاییک اجتماعی» که از گروه‌های هویتی (مذهبی یا قومی) گوناگونی که جامعه‌ي شام را تشکیل می‌دهند، تشیکل می‌شد، این پتانسیل را در ایام مدرن داشته است که با سیاسی شدن به تهدیدی وجودی برای نظام سیاسی بدل ‌شود، خصوصا در ایام بحران‌های ملی. البته در نقطه‌ي مقابل، در مقاطع مختلف تاریخی مبارزه علیه استعمار برای آزادی ملی (national liberation)، گرایش وحدت‌بخشی در میان فرق گوناگون قومی و مذهبی شام ایجاد کرده بود و به برساخت مفاهیم سیاسی مدرنی کمک کرده بود که بر پتانسیل هویت‌های فرعی و ماقبل ملی برای «تکه تکه کردن جامعه» غلبه می‌کرد. رژیم در ایام انقلاب سوریه فاقد چنین نیروی وحدت‌بخشی بود.

در توضیح بشاره، دولت‌ سوریه پس از استقلال در بهره‌برداری از این تمایل وحدت‌بخش برای ایجاد «هویت ملی فراگیر» در سوریه شکست خورد و همین سبب شد که تنوع مذهبی و قومی غنی سوریه فی‌نفسه نعمتی بود، به تدریج به یک نفرین تبدیل شود. تنوع در بافت اجتماعی شام اگر این امکان را می‌یافت که در یک استراتژی سنجیده دولت-ملت سازی، به شهروندی با حقوق برابر و انتگراسیون بر اساس اشتراکات فرهنگی منجر شود (البته بدون پاک کردن تفاوت‌ها) می توانست به منبع قدرت و غنی در سوریه تبدیل شود. «تنوع اگر عاقلانه مدیریت شود، منبع قدرت و غنای یک جامعه است، منتهی اگر ضعیف مدیریت شود، می تواند به منبع بحران تبدیل شود.»

 ضعف مدیریت تنوع در سوریه از این رو رخ داد که رژیم‌ سوریه بجای مدل از ادغام و انتگراسیون بر اساس شهروندی برابر، به «معاملات ضمنی و سهمیه‌بندی میان فرقه‌ها» و گروه‌های مذهبی-هویتی مختلف متوسل شد. حتی اگر بپذیریم که رژیم بعث سوریه در بدو تاسیس‌اش از نظر ایدئولوژیک ماهیتا فرقه‌گرا نباشد، منتهی این رژیم در دهه‌های پس از استقلال برای منافع کوتاه‌مدت شروع به دستکاری سیاسی هویت‌های پیشاملی (subnational identities) و تدوین سیاستگذاری بر اساس آنها کرد و بذر بحران را در جامعه‌ي سوریه کاشت.

از یک سوانگیزه‌ها و علل خیزش ۲۰۱۳-۲۰۱۱ سوریه از نظر ساختاری مشابه انقلاب‌های دیگر جهان عرب بود: سوری‌ها به دنبال آزادی و کرامت بودند و مانند مردم تونس و مصر مشتاق حقوق شهروندی برابر. در سوی دیگر، جامعه‌ي سوریه متقاوت با مصر و تونس، به شکلی پررنگ مرکب از چندین گروه فرقه‌ای و قومی بود. وابستگی نخبگان حزب بعث سوریه به گروه‌های هویتی وفادار و مشابه خویش (علوی‌ها) در مبارزات داخلی برای کسب قدرت در درون حزب و ارتش و نیروهای امنیتی، منجر به ایجاد شبکه‌های اشتراک منافع پررنگی شده بود که کاملا خودی و غیرخودی می‌کرد و ورای تمایزهای هویتی در بطن جامعه، به شدت وارد سیاست هم شده بود. همین به رژیم این امکان را داد که از وفاداری هویتی افراد شاغل درسرویس های امنیتی و افسران رده‌بالا به عنوان ابزاری برای توسل بی‌رویه به خشونت در جریان سرکوب معترضان، بهره‌برداری کند.

موضوع دیگر، موقعیت سیاسی و ژئواستراتژیک سوریه در منطقه‌ي شام است. رژیم سوریه جزو یک محور بین‌المللی (محور اصطلاحا مقاومت با حمایت ایران و روسیه) است که نه تنها از هیچ انتقال دموکراتیک در هیچ نقطه‌ای از جهان حمایت نکرده است، بلکه همیشه گذار به دموکراسی را گسترش قدرت ژئواستراتژیک ایالات متحده و قدرت‌های غربی دانسته است. بشاره در مقدمه‌ی کتاب توضیح بیشتری در مورد محور مقاومت نمی‌دهد، منتهی این شیوه را می‌شود بخوبی در رفتارهای جمهوری اسلامی علیه جنبش‌های دموکراسی‌خواهی در ایران، چه جنبش سبز۱۳۸۸ و چه جنبش ژینا-مهسا در پاییز ۱۴۰۱، مشاهده کرد. رژیم سوریه،  بسان رژيم جمهوری اسلامی، «هر گونه نرمش یا اصلاحات سیاسی» در کشور را نقطه ضعفی می‌دانست که چه بسا پیش بردن آن زمینه را برای براندازی و سرنگونی رژیم فراهم می‌کند. و بیگانگی تقریباً کامل رژیم سوریه با مردمی که بر آن حکومت می‌کرد «به ایجاد وضعیتی شبیه نوعی استعمار داخلی» در این کشور دامن زده بود.

بشاره می‌نویسد بزرگترین تهدیدی که جوامع پیچیدهای که در آن مفاهیم دولت ملی و شهروندی مدرن تنها به صورت ابتدایی و ضعیفی جا افتاده‌اند را تهدید می‌کند زمانی رخ می‌دهد که یک گروه هویتی خاص، به این باور برسد که «مالک» و صاحب دولت است. در چنین شرایطی، تأیید هویت‌های دیگر، تهدید برای هویت گروهی تلقی می‌شود که ادعای مالکیت دولت را دارد.

و وضعیت وقتی بغرنج‌تر می‌شود که این گروه یک اقلیت با احساس قربانی شدن تاریخی (مانند شیعیان و علویان در سوریه در برابر سنی‌ها که اکثریت جامعه سوریه را تشکیل می‌دهند) باشد. وقتی حاکمان از اعضای اقلیت هویتی حاکم باشند که حس می‌کنند از نظر تاریخی به ایشان ظلم شده،  در یک روند شورش یا انقلاب اغلب مایل به سرکوبگری بیشتری هستند، چون از آینده هم می‌ترسند. بشاره می‌نویسد در سرزمینی که دارای تنوع قومی-مذهبی شدید است، گروهی که در قدرت است منتهی از نظر روانی تصور می‌کند قربانی است، مستعد اعمال شدیدترین نوع خشونت به بهانه‌ي بازدارندگی است، خصوصا اگر آن بقیه از نظر جمعیتی در اکثریت باشند. در چنین وضعیتی (چنانکه در سوریه رخ داد) تصور قربانی بودن (victimhood) می‌تواند به ابزار انتقام‌جویی از یک رنج تاریخی «واقعی یا خیالی» تبدیل شود، گره خورده به ترس از آیندهای که در آن اکثریت به قدرت برسند. این امر به نوبه‌ی خود، وحشیگری بی‌سابقه رژیم سوریه در سرکوب اعتراضات را توضیح می‌دهد که در مراحل بعدی انقلاب، خصوصا ۲۰۱۳ به بعد، خودش را در شکل بمباران بی‌رحمانه و سراسری حلب در شمال سوریه و دیگر شهرهایی که کانون شورش علیه رژیم بودند، نشان داد.

 

تفکیک حکومت با نظام

بشاره توضیح می‌دهد در ساختارهایی که بر وفاداری بخش‌هایی خاص از جامعه در مواقع بحران بنا شده‌اند و شکاف در خطوط هویتی مردمانش پررنگ است، تفکیک میان «حکومت» (state) از «نظام» (regime) دشوار می‌شود.

پذیرش این تفکیک مردم مصر و تونس را در جریان خیزش ۲۰۱۱ قادر ساخت تا خواستار «سرنگونی نظام» شوند، بدون اینکه خواستار از میان رفتن «حکومت» هم شده باشند. در سوی دیگر، امکان تفکیک و تمایز میان حکومت ملی از نظام چیزی بود که ارتش‌ها را در تونس و مصر بر آن داشت تا از به کارگیری نیروی نظامی و قوه‌ي قاهره علیه مردم در حمایت از نظام خودداری کنند. در سوریه ولی چنین تمایزی وجود نداشت و چنین خطوطی مبهم بود و سبب شد نیروهای امنیتی که عمدتا از یک اقلیت هویتی خاص بودند منسجم‌ترو وحشیانه تر برای سرکوب عمل کنند و نیروهای مسلح به اسم حفظ نظام هیچ خط قرمزی در استفاده از خشونت علیه معترضان نشناسند.

وقتی مردم سوریه با هدف سرنگونی رژیم از اعتراض به سمت براندازی حرکت کردند، رژیم وفاداری بخش‌هایی از جامعه که در نیروهای امنیتی دست بالا را داشتند حفظ کرد و در نتیجه، متفاوت با تونس یا مصر (در ۲ سال اول پس از انقلاب در مورد مصر) که ارتش اعلام بی‌طرفی کرد، تلاش برای براندازی و انقلاب در سوریه به جنگ داخلی بدل شد.

 

درس‌های بشاره برای ایرانیان

مطالعه‌ي کتاب‌شناسانه‌ی حنفی و آروانیتیس[3] با عنوان «سیاست ارجاع [رفرنس دادن، در مقالات پژوهشی]: چه کسی بحث را در مورد خیزش‌های عربی چارچوب‌بندی می‌کند؟»(۲۰۱۶) ، با واکاوی ۵۲۰ مقاله علمی-پژوهشی نوشته شده به زبان‌های عربی، انگلیسی و فرانسوی در مورد خیزش‌های عربی پسا۲۰۱۱نشان می‌دهد که در سلسله مراتب جهانی رشته‌های دانشگاهی رشته‌ي «علوم سیاسی» (political science) دست بالا را در مطالعه‌ی خیزش‌های عربی داشته است. طبق همین پژوهش زبان انگلیسی زبان اصلی نگارش جهانی در مورد بهارعربی بوده است و به تعبیر دیگر دیدگاه‌ها و تحلیل‌هایی که به زبان انگلیسی نوشته شده‌اند، هژمونی داشته‌اند.

سه‌گانه‌ي عزمی بشاره در مورد بهار عربی ولی ابتدا به زبان عربی نگارش یافته و سپس با اضافه‌ها و الحاقاتی به زبان انگلیسی ترجمه شده است. به گفته‌ي ساری حنفی در مروری که بر این سه کتاب نوشته، سه‌گانه‌ی بشاره در مورد تونس، مصر و سوریه از این جهت با نوشته‌های دیگری که به زبان انگلیسی برای درک خیزش‌های عربی پسا۲۰۱۱ نوشته شده‌اند متفاوت است که «سازوکارهای داخلی و درونی این وقایع را بر سازوکارهای خارجی و تحلیل مبتنی بر روابط بین‌الملل برتری می‌دهد.» یعنی در تحلیل انقلاب‌های تونس، مصر و سوریه  پرسش‌های مربوط به عدالت اجتماعی، دموکراسی، پاسخگو نبودن حاکمان و سئوالاتی از این دست را بر تحلیل‌های مبتنی بر «دیدگاه‌های ژئوپلیتیک و روابط بین‌الملل» برتری می‌دهد، گرچه فاقد اشاره به آنها هم نیست. (بنگرید به مرور حنفی، صص. ۱۸۳-۱۸۲) همین نقطه قوت کتاب است، چون محتوای اثر را به معنایی که بازیگران اجتماعی و انقلابی مشارکت کننده در خیزش‌ها برای اقدامات سیاسی و جنبش‌های اجتماعی خویش قائل هستند، نزدیک می‌کند.

چنانکه پیشتر هم اشاره شد، تحلیل عزمی بشاره از دلایل و روند انقلاب سوریه درس‌های بسیاری هم برای ایرانیان دارد، خصوصا اینکه وابستگی نیروهای امنیتی و مسلح ایران، مشخص اعضای سپاه پاسداران و نیروهای امنیتی، به یک گرایش ایدئولوژیک و هویتی خاص که در مورد ایران مبتنی بر شیعه‌گرایی انقلابی است، را در نظر آوریم.

از سوی دیگر در سال‌های اخیر و سکولار شدن جامعه‌ی ایرانی شکاف سکولار و مذهبی، در کنار شکافهای قومی عقیدتی که پیشتر وجود داشتند، دارد به یکی از جدی‌ترین شکاف‌های هویتی در جامعه‌ي ایران بدل می‌شودو این موضوع در فضای مجازی هم نمود بارز دارد. آیا می‌شود حدس زد همین امر، در شرایط انقلابی و آستانه‌ي براندازی رفتار نیروهای مسلح شیعه‌گرای ایران را با معترضان سکولار بیشتر شبیه رفتار حامیان اسد با معترضان که از هویتی متفاوت بودند کند، تا رفتار ملایم‌تر و بی‌طرفانه‌ی ارتش‌های مصر و تونس در برابر انقلابیون؟ پاسخ به این مسئله البته آسان نیست. همین امور گذار به دموکراسی در ایران را دچار پیچیدگی‌هایی می‌کند که بدون اندیشه بدانها و حتی الامکان یافتن راه‌حل برایشان نمی‌توان کاملا از گذار خشونت‌پرهیز و دور از جنگ داخلی به دموکراسی مطمئن شد و اطمینان یافت که بجای تونس یا مصر سوریه نشویم.



[1]  این مقاله پیشتر در رادیو زمانه منتشر شده است

https://www.radiozamaneh.com/785566

 [2] مشخصات این سه‌گانه از قرار زیر است:

Bishara, Azmi. 2021. Understanding Revolutions: Opening Acts in Tunisia. London: Bloomsbury.

Bishara, Azmi. 2022. Egypt: Revolution, Failed Transition and Counter-Revolution. London: Bloomsbury.

Bishara, Azmi. 2022. Syria 2011–2013: Revolution and Tyranny before the Mayhem with a Critical Account of Developments since 2013. London: Bloomsbury.

[3] بنگرید به:

Hanafi S and Arvanitis R (2016) Knowledge Production in the Arab World: The Impossible Promise. Abingdon: Routledge, Ch. 6.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر