دیروز وقت گذاشتم و قدری کسروی خواندم.
قصه از آنجا شروع شد که داشتم توضیحی را که محمدرضا نیکفر در بی بی سی فارسی در مورد کتاب جالب "نظم نوین روحانیت" مهدی خلجی نوشته است می خواندم. در آن مقاله تلویحا به این مسئله اشاره شده که کتاب "اسرار هزارساله" علی اکبر حکمی زاده که آقای خمینی اولین کتاب سیاسی خویش یعنی "کشف الاسرار" را در پاسخ به آن قلمی کرد، تحت تاثیر اندیشه های مرحوم احمد کسروی نوشته شده است.(از عجایب روزگار آنکه کشف الاسرار آقای خمینی پس ار انقلاب چاپ مجدد نشده.) بعد در اینترنت بیشتر در مورد کسروی جستجو کردم و به مصاحبه محمد امینی در مورد زندگی کسروی در یوتیوب برخوردم: ظاهراً آیت الله خمینی هنگام نگارش "کشف اسرار" فکر می کرده نویسنده "اسرار هزار ساله" احمدی کسروی است. قضیه برایم جالب تر شد.
با خواندن "شیعه گری" و "در پیرامون اسلام" به نظر می رسد کسروی طرفدار ایده کانتی "دین در محدوده عقل تنها" بوده است -- او منتقد جدی فهم غیرعقلانی و ضد عقلانی از دین بوده نه دین عقلانی به معنای خداباوری. در "شیعه گری" او ازاسلام منهای روحانیت دفاع می کند و نقدش بیشتر معطوف به تشیع است تا کل اسلام. شجاعت او در اندیشیدن بسیار ستودنی است. بر خلاف اکثر ما ایرانیان که عادت داریم عقایدمان را با عبارات دو پهلو و سه پهلو ذکر کنیم و یا اصلا مطرح نکنیم تا خلاف آمد عادت نشود، کسروی در بیان صریح عقایدش و نقد صریح و رک و راست نمونه برجسته زمان خویش بود و از تک ستارگان آسمان روشنفکری ایران. از این جهت می توان قلم تیز او را با زبان گزنده ولتر مقایسه کرد. کسروی در عقل گرائی علی الظاهر تحت تاثیر اندیشمندان انقلاب فرانسه بوده و سعی می کرده مصداق این جمله کانت باشد در ابتدای مقاله مشهور روشنگری چیست؟ که "روشنگری یعنی آنکه شجاعت اندیشیدن داشته باش."
در کتاب "شیعه گری" که بعضی مذهبیون اینقدر در مورد آن جنجال به راه انداخته اند و بر اساس آن کسروی را کافر خوانده اند و عوام را از خواندن آثار او ترسانده اند، کسروی می نویسد:
"بنیاد شیعه گری آنست که خلیفه بایستی از سوی خدا برگزیده شود نه از سوی مردم. ما می پرسیم دلیل این امر چه می بوده؟ کتاب اسلام قرآن می بود، آیا کجای قرآن چنین چنین گفته ای هست؟ چگونه تواند چنین چیزی باشد و یادی از آن در قران نباشد؟ [....] برخی از ملایان [....] بجای آنکه به خود آیند [...] می گویند "پس چرا امیر المومنین همیشه از غصب حق خود شکایت می کرد؟" می گویم آنچه ما می دانیم امام علی ابن ابی طالب به چنین کاری برخواسته است. این تواند بود که او خود را شاینده تر از ابوبکر و عمر می دانسته و دی دل خود گله مند می بوده (و خطبه شقشیه هم اگر ازآن امام بوده بیش از این را نمی رساند.) ولی اینکه آندو خلیفه را "غاصب" بداند و یا با آنان دشمنی کند و در برابر ایستد هرگز نبوده است و نتوانستی بود. بااینحال اگر دلیلی به دست آید و دانسته شود او بدانسان که گفته شیعیان است خود را برگزیده خدا برای امر خلافت می دانسته و به کارهائی می کوشیده ما نیز همچون دیگران او را گمراه شمرده و بزرگش نخواهیم گرفت. ما او را دوست می داریم نه برای اینکه نامش علی می بوده یا دامادی پیامبر را می داشته، بلکه برای اینکه مردی سراپا پاکی می بوده و گردن به خواهش های تنی نمی گزارده است. این یک گستاخی بزرگ از آن شیعیان است که برای پیشرفت سیاست خود چنین کارهائی را از آن امام پاک باز گفته اند." (احمدی کسروی،شیعه گری، صص. 7-10 نسخه پی دی اف)
از سخنان بالا بر می آید که اولا کسروی فهمیده بوده که مقام الهی برای خلافت دنیائی قائل شدن و امام را داری مقام سیاسی از طرف خداوند(و نه مردم) دانستن چقدر با دموکراسی و مفهوم مدرن سیاست در تناقض است. اتفاقا بعدها نظریه ولایت فقیه هم از دل چنان برداشتی از امامت زاده شد و کسروی سالها قبل از انقلاب ایران عمق خطر را به خوبی فهمیده بود. اتفاقا مهدی حائری یزدی هم معتقد است که امامت مقامی سیاسی نیست. دوم اینکه سخن کسروی در مورد امام علی نشان می دهد کسروی دین را در محدوده عقل قبول دارد و اگر تناقضی بین عقل و دین رخ دهد جانب عقل را می گیرد. سوما آنکه از عبارات شیعه گری بر نمی آید که کسروی اسلام را از اساس قبول نداشته است. نتیجه سخنان فوق و سایر بخش های شیعه گری آن است که کسروی تشیع را قبول نداشته. اتفاقا در استدلال بالا کسروی تقابل قرآن با بعضی اندیشه های رایج شیعه را مطرح می کند.اگر کسی ضد اسلام باشد، چگونه با تکیه بر قرآن نقد تفکر رایج را می کند. کسروی را می توان چیزی شبیه یک دئیست یا خداباور عقل گرا از نوع بسیاری از انقلابیون انقلاب فرانسه دانست.
کسروی منتقد باور به مهدویت بود. احمدی نژاد و مشائی باید بروند و کسروی بخوانند. او مثلا می نویسد: "محمد ابن حنفیه نخستین کسی بود که پیروانش او را مهدی نامیدند. و چون مرد گفتند نمرده است و در کوره رضوی زنده می باشد." (احمد کسروی، شیعه گری) باز از هیچ جای این گونه عبارات کسروی در شیعه گری، که مشابه آن فراوانند، بر نمی آید که او مسلمان نبوده. حداکثر او شیعه نبوده.
کسروی از اندیشمندان جسوری است که در حق او در تاریخ روشنفکری و سکولاریسم در ایران ظلم شده است. این ظلم سابقه تا زمان خود کسروی دارد. تاجائی که من می دانم کسروی که توسط رادیکال های گروه نواب صفوی ترور شد، هیچ یک از روشنفکران سکولار یا دینی آنزمان به جز عده ای بسیار معدود مانند سعید نفیسی اعتراض نکردند. و این ننگی بر پیشانی تاریخ روشنفکری ماست.
متاسفانه من هیچ سخن جدی در تحلیل اندیشه های کسروی از روشنفکران دینی پس از انقلاب ندیده ام. البته این را بگویم که چهره برجسته روشنفکری دینی قبل از انقلاب یعنی شریعتی در جوانی کسروی می خوانده است. پدر شریعتی محمد تقی شریعتی با نقدهای کسروی بر روحانیت به خوبی آشنا بوده و حتی با برخی شان، بنا بر نقل آقای امینی در مصاحبه، همدلی داشته. شاید به واسطه او شریعتی از جوانی با افکار کسروی آشنا شده. نقد علی شریعتی بر تشیع صفوی رایج تحت تاثیر کسروی است. علی رهنما در اتوبیوگرافی شریعتی با عنوان "مسلمانی در جستجوی ناکجا آباد" (نشر گام نو، حسینیه ارشاد هم ترجمه دیگری از این اثر را به فارسی چاپ کرده) به این مسئله اشاره می کند. البته نقد کسروی بر دینداری عمیق تر از شریعتی بوده و مانند شریعتی آمیخته به هیجان انقلابی یا خوشبینی نسبت به نهاد روحانیت نبوده. شاید بشود گفت از این جهت کسروی جلوتراز شریعتی بوده است.
تقابل میان کسروی و فدائیان اسلام و ترور او توسط گروه روحانی نواب صفوی از نظر سمبلیک برای روزگار ما بسیار مهم است. تفکر رادیکال مذهبی که کسروی را ترور کرد همان است که در انتخابات ریاست جمهوری سال 88، یعنی 64 سال پس از مرگ کسروی، به نفع احمدی نژاد و بر علیه موسوی و کروبی در انتخابات تقلب عظیم کرد. ترور کسروی سمبل ترور فهم عقلانی از دین به نفع قدرت گرفتن بنیادگرائی مذهبی با انقلاب ایران است. بسی جای تامل دارد که بر ما در ایران چه می گذرد که به جای عقل گرائی به دنبال بنیاد گرائی راه می افتیم؟
خوشبختانه اکثر کتابهای کسروی در اینترنت بصورت پی دی اف و رایگان موجودند و می توانید دانلودشان کنید.
قصه از آنجا شروع شد که داشتم توضیحی را که محمدرضا نیکفر در بی بی سی فارسی در مورد کتاب جالب "نظم نوین روحانیت" مهدی خلجی نوشته است می خواندم. در آن مقاله تلویحا به این مسئله اشاره شده که کتاب "اسرار هزارساله" علی اکبر حکمی زاده که آقای خمینی اولین کتاب سیاسی خویش یعنی "کشف الاسرار" را در پاسخ به آن قلمی کرد، تحت تاثیر اندیشه های مرحوم احمد کسروی نوشته شده است.(از عجایب روزگار آنکه کشف الاسرار آقای خمینی پس ار انقلاب چاپ مجدد نشده.) بعد در اینترنت بیشتر در مورد کسروی جستجو کردم و به مصاحبه محمد امینی در مورد زندگی کسروی در یوتیوب برخوردم: ظاهراً آیت الله خمینی هنگام نگارش "کشف اسرار" فکر می کرده نویسنده "اسرار هزار ساله" احمدی کسروی است. قضیه برایم جالب تر شد.
با خواندن "شیعه گری" و "در پیرامون اسلام" به نظر می رسد کسروی طرفدار ایده کانتی "دین در محدوده عقل تنها" بوده است -- او منتقد جدی فهم غیرعقلانی و ضد عقلانی از دین بوده نه دین عقلانی به معنای خداباوری. در "شیعه گری" او ازاسلام منهای روحانیت دفاع می کند و نقدش بیشتر معطوف به تشیع است تا کل اسلام. شجاعت او در اندیشیدن بسیار ستودنی است. بر خلاف اکثر ما ایرانیان که عادت داریم عقایدمان را با عبارات دو پهلو و سه پهلو ذکر کنیم و یا اصلا مطرح نکنیم تا خلاف آمد عادت نشود، کسروی در بیان صریح عقایدش و نقد صریح و رک و راست نمونه برجسته زمان خویش بود و از تک ستارگان آسمان روشنفکری ایران. از این جهت می توان قلم تیز او را با زبان گزنده ولتر مقایسه کرد. کسروی در عقل گرائی علی الظاهر تحت تاثیر اندیشمندان انقلاب فرانسه بوده و سعی می کرده مصداق این جمله کانت باشد در ابتدای مقاله مشهور روشنگری چیست؟ که "روشنگری یعنی آنکه شجاعت اندیشیدن داشته باش."
در کتاب "شیعه گری" که بعضی مذهبیون اینقدر در مورد آن جنجال به راه انداخته اند و بر اساس آن کسروی را کافر خوانده اند و عوام را از خواندن آثار او ترسانده اند، کسروی می نویسد:
"بنیاد شیعه گری آنست که خلیفه بایستی از سوی خدا برگزیده شود نه از سوی مردم. ما می پرسیم دلیل این امر چه می بوده؟ کتاب اسلام قرآن می بود، آیا کجای قرآن چنین چنین گفته ای هست؟ چگونه تواند چنین چیزی باشد و یادی از آن در قران نباشد؟ [....] برخی از ملایان [....] بجای آنکه به خود آیند [...] می گویند "پس چرا امیر المومنین همیشه از غصب حق خود شکایت می کرد؟" می گویم آنچه ما می دانیم امام علی ابن ابی طالب به چنین کاری برخواسته است. این تواند بود که او خود را شاینده تر از ابوبکر و عمر می دانسته و دی دل خود گله مند می بوده (و خطبه شقشیه هم اگر ازآن امام بوده بیش از این را نمی رساند.) ولی اینکه آندو خلیفه را "غاصب" بداند و یا با آنان دشمنی کند و در برابر ایستد هرگز نبوده است و نتوانستی بود. بااینحال اگر دلیلی به دست آید و دانسته شود او بدانسان که گفته شیعیان است خود را برگزیده خدا برای امر خلافت می دانسته و به کارهائی می کوشیده ما نیز همچون دیگران او را گمراه شمرده و بزرگش نخواهیم گرفت. ما او را دوست می داریم نه برای اینکه نامش علی می بوده یا دامادی پیامبر را می داشته، بلکه برای اینکه مردی سراپا پاکی می بوده و گردن به خواهش های تنی نمی گزارده است. این یک گستاخی بزرگ از آن شیعیان است که برای پیشرفت سیاست خود چنین کارهائی را از آن امام پاک باز گفته اند." (احمدی کسروی،شیعه گری، صص. 7-10 نسخه پی دی اف)
از سخنان بالا بر می آید که اولا کسروی فهمیده بوده که مقام الهی برای خلافت دنیائی قائل شدن و امام را داری مقام سیاسی از طرف خداوند(و نه مردم) دانستن چقدر با دموکراسی و مفهوم مدرن سیاست در تناقض است. اتفاقا بعدها نظریه ولایت فقیه هم از دل چنان برداشتی از امامت زاده شد و کسروی سالها قبل از انقلاب ایران عمق خطر را به خوبی فهمیده بود. اتفاقا مهدی حائری یزدی هم معتقد است که امامت مقامی سیاسی نیست. دوم اینکه سخن کسروی در مورد امام علی نشان می دهد کسروی دین را در محدوده عقل قبول دارد و اگر تناقضی بین عقل و دین رخ دهد جانب عقل را می گیرد. سوما آنکه از عبارات شیعه گری بر نمی آید که کسروی اسلام را از اساس قبول نداشته است. نتیجه سخنان فوق و سایر بخش های شیعه گری آن است که کسروی تشیع را قبول نداشته. اتفاقا در استدلال بالا کسروی تقابل قرآن با بعضی اندیشه های رایج شیعه را مطرح می کند.اگر کسی ضد اسلام باشد، چگونه با تکیه بر قرآن نقد تفکر رایج را می کند. کسروی را می توان چیزی شبیه یک دئیست یا خداباور عقل گرا از نوع بسیاری از انقلابیون انقلاب فرانسه دانست.
کسروی منتقد باور به مهدویت بود. احمدی نژاد و مشائی باید بروند و کسروی بخوانند. او مثلا می نویسد: "محمد ابن حنفیه نخستین کسی بود که پیروانش او را مهدی نامیدند. و چون مرد گفتند نمرده است و در کوره رضوی زنده می باشد." (احمد کسروی، شیعه گری) باز از هیچ جای این گونه عبارات کسروی در شیعه گری، که مشابه آن فراوانند، بر نمی آید که او مسلمان نبوده. حداکثر او شیعه نبوده.
کسروی از اندیشمندان جسوری است که در حق او در تاریخ روشنفکری و سکولاریسم در ایران ظلم شده است. این ظلم سابقه تا زمان خود کسروی دارد. تاجائی که من می دانم کسروی که توسط رادیکال های گروه نواب صفوی ترور شد، هیچ یک از روشنفکران سکولار یا دینی آنزمان به جز عده ای بسیار معدود مانند سعید نفیسی اعتراض نکردند. و این ننگی بر پیشانی تاریخ روشنفکری ماست.
متاسفانه من هیچ سخن جدی در تحلیل اندیشه های کسروی از روشنفکران دینی پس از انقلاب ندیده ام. البته این را بگویم که چهره برجسته روشنفکری دینی قبل از انقلاب یعنی شریعتی در جوانی کسروی می خوانده است. پدر شریعتی محمد تقی شریعتی با نقدهای کسروی بر روحانیت به خوبی آشنا بوده و حتی با برخی شان، بنا بر نقل آقای امینی در مصاحبه، همدلی داشته. شاید به واسطه او شریعتی از جوانی با افکار کسروی آشنا شده. نقد علی شریعتی بر تشیع صفوی رایج تحت تاثیر کسروی است. علی رهنما در اتوبیوگرافی شریعتی با عنوان "مسلمانی در جستجوی ناکجا آباد" (نشر گام نو، حسینیه ارشاد هم ترجمه دیگری از این اثر را به فارسی چاپ کرده) به این مسئله اشاره می کند. البته نقد کسروی بر دینداری عمیق تر از شریعتی بوده و مانند شریعتی آمیخته به هیجان انقلابی یا خوشبینی نسبت به نهاد روحانیت نبوده. شاید بشود گفت از این جهت کسروی جلوتراز شریعتی بوده است.
تقابل میان کسروی و فدائیان اسلام و ترور او توسط گروه روحانی نواب صفوی از نظر سمبلیک برای روزگار ما بسیار مهم است. تفکر رادیکال مذهبی که کسروی را ترور کرد همان است که در انتخابات ریاست جمهوری سال 88، یعنی 64 سال پس از مرگ کسروی، به نفع احمدی نژاد و بر علیه موسوی و کروبی در انتخابات تقلب عظیم کرد. ترور کسروی سمبل ترور فهم عقلانی از دین به نفع قدرت گرفتن بنیادگرائی مذهبی با انقلاب ایران است. بسی جای تامل دارد که بر ما در ایران چه می گذرد که به جای عقل گرائی به دنبال بنیاد گرائی راه می افتیم؟
خوشبختانه اکثر کتابهای کسروی در اینترنت بصورت پی دی اف و رایگان موجودند و می توانید دانلودشان کنید.
درود
پاسخحذفبه نظر می رسد که قضاوت شما درباره کسروی و دیدگاه ش به عنوان یک دئیست قرین به حقیقت است. اما شریعتی کجا و احمد خان کسروی کجا؟ در طول تاریخ مدرن ایران، تفکر دئیستی بیشرین پیشروی روشنگری در ایران بوده است، فکر می کنم تنها اندیشمند استثنا، آرامش دوستدار است که پا فراتر گذاشته است. در تنهایی این تفکر همین بس که شریعتی ، سمبل تفکرات بخش مهمی از سیاستمداران ایران، به قول شما دهه ها از نظر فکری از کسروی عقب تر بود.
پروژه کسروی خوانی هم از جمله اولویت ها بنده است، امیدوارم بتوانم به انجام برسانم ش
تا جایی که من میدانم کسروی ـ بنا به اعتراف خودش ـ معتقد به دین و پیامبری بود (گرچه تصورش از دین با تصور رایج فرق داشت و شاید میشد آن را با دئیسم سازگار دانست) اما اسلام را دین خاتم نمیدانست و اساسا خاتمیت را پذیرفتنی نمیدانست و در برخی کتابهایش دینی نو را به نام «پاک دینی» (اگر اشتباه نکنم) تبلیغ میکرد و بهتلویح میفهماند که خودش بنیانگذار آن است.
پاسخحذففکر کنم این مطالب را در کتابش «دربارهٔ خرد» گفته باشد، که کتابیست خواندنی و نگاه سادهباورانهای به عقل دارد.
لازم است کامنت قبلیام را تصحیح و تکمیل کنم: سخن درباب پاکدینی و اعتقادش به دین و اسلام در کتاب «در پیرامون اسلام» آمده است (چاپ اول: ۱۳۲۲). در کتاب «در پیرامون خرد» عقلگرا ظاهر شده است ولی با تصوری سادهانگارانه از عقل.
پاسخحذفممنون دانیال و رندآباد از مشارکت و دقت تان در بحث. کسروی اگر متفکری غربی بود تاحالا دهها کتاب و تحقیق پس از هفتاد سال نوشته شده بود. ما متاسفانه قدر اندیشمندانمان را در ایران نمی دانیم و نقد و تحلیل جدی شان نمی کنیم. البته به نظرم رو به پیشرفتیم و وضع مان در آینده از این جهت بهتر خواهد بود.
پاسخحذفكتابها و گفتارهاي احمد كسروي در روزنامه پرچم را در پايگاه زير بخوانيد:
پاسخحذفwww.kasravi-ahmad.blogspot.com
به پایگاه: سایت مرحوم کسروی را بسیار زیبا و کامل طراحی کرده اید. بسیار ارزشمند است کارتان. خیلی ممنون که لینکش را به نیکوماخوس دادید.
پاسخحذفبا درود
من کتاب تاریخ مشروطه اش را خوانده ام و می توانم بگویم کتابی است در حد اندازه های تاریخ بیهقی!
پاسخحذفکسروی مردانه زندگی کرد و مردانه شهید شد.یادش گرامی و رهش پر رهرو
پاسخحذف