چند روز قبل دوست خوبم داریوش محمد پور از چندنفری من جمله من درخواست مشارکت در نوشتن مطالبی در مورد فضای غبارآلود و بعضی تنش های موجود در فضای جنبش سبز کرد. این یادداشت من در واقع پاسخی است به دعوت او. در این یادداشت البته من تنها به یک جنبه مهم از بحثی که داریوش مطرح کرده می پردازم. به ابعاد دیگر قضیه، مانند حدود و ثغور آزادی بیان، باید در یادداشت های دیگری پرداخته شود.
بحث من در مورد وظایف اخلاقی ما سبزها و رهبران جنبش سبز در مورد وقایع دهه شصت ایران است و تندخویی هائی که در این بحث ها در سخنان منتقدان سبزها خود را نشان می دهد. دهه شصت، به نظر من، هنوز بسیاری وقایع ناگفته و تحلیل نشده دارد. با آنکه کمتر سی سال از آن سالها می گذرد، به خاطر سانسورهای و نگاه شدیدا ایدئولوژیک و صفر و یکی جمهوری اسلامی به تاریخ بعد از انقلاب و تقسیم گروههای بعد از انقلاب به "انقلابی، منافق"، "متعهد، خائن"، "حزب اللهی، طرفدار امپریالیسم و جاسوس" و موارد مشابه تابوی شدیدی برای بحث در مورد وقایع دهه شصت وجود دارد. شخصیت کاریزماتیک آیت الله خمینی و تقدس تراشیدن برای سیاست به مدد عرفان و ولایت هم خود مانع ستبری در مورد گفتگوی علمی و منصفانه در مورد وقایع دهه شصت است. به تعبیری دهه شصت در حافظه جمعی بسیاری از ایرانیان مانند دملی است که هر از گاهی سر باز می کند و کینه و دشمنی ها را افزون می کند. تا این زخم درمان نشود، گذار به دموکراسی در ایران ممکن نیست. راه درمان این دمل گفتگوی ملی و علمی در مورد وقایع دهه شصت و عفو و بخشش و مدارا است و پشیمان شدن مشارکت کنندگان در جنایات آن زمان از کارهای بد خویش. درمان دمل دهه شصت در نهایت بدون اجماع بر سر "لغو مجازات اعدام" ممکن نیست. اجماع بر سر مجازات اعدام یعنی فروبردن خشم انتقام. یعنی این سخن گاندی که می گفت "ببخش و فراموش کن". حتی من فکر می کنم چه بسا "ببخش و فراموش نکن" هم در ایران دوای درد ما نیست. هم باید بخشید و هم فراموش کرد.
شاید بپرسید تنش های امروز در میان منتقدان مهندس میرحسین موسوی و طرفداران او چه ربطی به وقایع دهه شصت دارد؟ پاسخ دقیق تر از این قرار است:
در دهه شصت خیلی ها عزیزان خود را در جنگ هشت ساله از دست دادند (چند صد هزار نفر که آمار وحشتناکی است). به علاوه خیلی ها در وقوع انقلاب و مبارزه با شاه مشارکت داشتند که بعدها به جوخه های مرگ سپرده شدند و یا در درگیری ها کشته شدند. در جو انقلابی آنزمان که همه الگویشان چگووارای چریک بود تا گاندی طرفدار مبارزه ضد خشونت، درگیری های مسلحانه فراوان رخ می داد و و از سوی هردو طرف به نام مبارزه برای رهائی اهداف متعالی توجیه می شد. آن وقایع و فجایع بازماندگانی بسیاری برجا گذاشتند. هم در میان مخالفان رژیم و هم طرفداران آن. هنوز بسیاری از ایران جزو خانواده های قربانیان و یا خود قربانیان بوده اند: یا خودشان و یا با چندین واسطه برادر یا پدر، عمو ، خواهرزاده در جنگ با عراق شهید شده و یا خودشان یا با چند واسطه کسی را می شناسند که جریان وقایع دهه شصت یا در درگیری ها کشته شده و یا اعدام شده. بر این اساس دل پر قربانیان وقایع دهه شصت از کسانی که بانی خشونت بوده اند کاملا و بی شک قابل فهم است.
جنگ هشت ساله به سهم خود خشونت را در روان جامعه ایران نهادینه کرد. فیلم مستند سه سرباز بی بی سی را به یاد آورید که چگونه سرباز ایرانی و عراقی هنوز هم بعد از سی سال در بند خاطرات وحشتناک جنگ اند. فعلا نمی خواهم در مورد علل طولانی شدن جنگ صحبت کنم. پس در خرد جمعی بسیاری از ایرانیان و به خصوص قربانیان آن وقایع و خاطرات بسیار تلخ زنده است و امروز هم، چه ما آگاهانه متوجه باشیم و چه نباشیم، خود را هم در واکنش های منطقی و در واکنش های هیستریک ما ایرانیان نسبت به وقایع امروز و جنبش سبز نشان می دهد. بسیاری از نزاع های کنونی بر سر مواضع رهبران جنبش سبز ریشه در سربسته ماندن باب گفتگوی ملی در مورد وقایع اسف بار دهه شصت دارد.
بگذارید برای توضیح بحث از روانکاوی مدد بگیرم. وضعیت خرد جمعی ملت ایران در زمان حاضر مانند شخصی است که در دوره ای از زندگی گذشته اش وقایعی از سر گذرانده است که اثر بسیار بدی بر ذهن و روان او به جا گذاشته اند و او را دچار تراما کرده اند. برای اینکه این فرد سالم شود و به زندگی عادی برگردد احتیاج دارد که روانکاوی شود. یکی از راههائی که یک روانکاو در آن به درمان بیمار خود می پردازد به یاد آوردن خاطرات بد گذشته از طریق گفتگو است. روانکاو می کوشد با گفتگو به لایه هائی از ضمیر ناخودآگاه بیمار که منشا اصلی درد و هیستری آن جا نهفته است، نفوذ کند و از این طریق انرژی منفی ذخیره شده و انباشته شده در آنجا را آزاد کند. در مثال حافظه جمعی ایرانیان بسیاری از نقاط درد و هیستری در لایه های خاطرات مربوط به دهه شصت نهفته اند. ما برای آنکه به دموکراسی دست پیدا کنیم، احتیاج به "گفتگو درمانی" در سطح ملی داریم.
گفتگو درمانی یعنی چه؟ گفتگو درمانی به نظر من یعنی تحقق این جمله گاندی که "ببخش و فراموش کن". گفتگو درمانی یعنی آنکه ما در سطح ملی گفتگوی منطقی در مورد وقایع دهه شصت را آغاز کنیم. اگر آنزمان خطائی و ظلمی از ما سر زده بدان اعتراف کنیم و طلب بخشش کنیم. اگر جزو قربانیان هستیم به جای دمیدن بر آتش انتقام ببخشیم و فراموش کنیم.
این گفتگو درمانی مورد توصیه بسیار سخت و زمانبر است. یک علتش آن است که هنوز خیلی از کسانی که در وقوع حوادث تلخ دهه شصت موثر بوده اند اصلا نمی خواهند قبول کنند که کار خطا و غیرقابل دفاعی رخ داده است. مشخصا مسئولین کنونی نظام جمهوری اسلامی در این گروه قرار دارند. صاحبان قدرت و ولایت در ایران هنوز نگاهی سراسر ایدئولوژیک به تاریخ و اجتماع دارند وحاضر نیستند قبول کنند صفر و یکی دیدن وقایع و خود را در جانب حق مطلق دیدن و طرف مقابل را در زمره میکروب و خس و خاشاک و نوکر امپریالیسم و منافق و جاسوس و فتنه گر دیدن کوته نظرانه است. سخنان رهبر جمهوری اسلامی ایران در مورد مخالفان، که تکرار مدعیات قبلی ایشان است، در زمره این گونه تحلیل ها قرار دارد.
آقای خامنه ای در مورد سران جنبش سبز بدون ذکر نام گفته است که بعضی از این افراد حقیقت را درک نمی کنند و بعضی دیگر "حتی درک هم می کنند، اما به خاطر ظلمت دل، حاضر نیستند به این فهم ترتیب اثر بدهند". ایشان گفته اند این وضعیت ناشی از "هوای نفس" و امر و نهی "فرعون درونی" افراد است و اینکه: "یک جامعه یا زیر سرپرستی امام عادل است... یا در اختیار انسان هایی است که از حق بیگانه اند، با حق نا آشنایند و در موارد بسیاری با حق عناد می ورزند... از این دو حال خارج نیست". متاسفانه وقتی عرفان با سیاست آمیخته می شود حاصلی بهتر از این ندارد. فلسفه سیاست بر اساس عقلانیت بنا شده است و مفاهیم عرفانی تاریکی دل و یا هوای نفس اصلا جائی در سیاست مدرن ندارند. به یادداشت های "حکمت و حکومت" و "سیاست نامقدس" در همین وبلاگ بنگرید تا ببینید چقدر این دیدگاه در تقابل با فهم مهدی حائری یزدی از فلسفه اسلامی است. حائری مخالف جدی تکیه بر مفاهیم عرفانی از قبیل "هوای نفس" و "ظلمت دل" در سیاست مدن است و یکی از نتایج انشقاق "حکومت" از "حکمت" در نظر حائری همین نکته است.
به بحث مان در مورد دهه شصت و گفتگو درمانی بازگردیم. علم تاریخ به ما می گوید وقایع هیچ مقطع تاریخی را نمی شود بصورت صفر و یکی و نبرد حق علیه باطل دید. تاریخ را همین انسان های خطاکار می سازند و می نویسند. از دید اسلامی هم بخواهیم بررسی کنیم، پس از پیامبر و امامان شیعه هیچ کنشگر معصومی در تاریخ نداشته ایم و نمی توانیم داشته باشیم. پس وقایع دهه شصت را هم بر اساس اینکه آیت الله خمینی چه می گفت و چه می اندیشید و طرفدار کدام گروه بود نمی توان به دسته طرفداران حق و طرفداران باطل تقسیم کرد.
گفتگو درمانی مانند روانکاوی است. روانکاوی با دادگاه فرق دارد. روانکاو قاضی نیست و قرار نیست کسی را محاکمه کند. خاصیت روانکاو ان است که حتی اگر طرف مقابلش یک قاتل باشد، یا یک متجاوز جنسی یا یک خائن به همسر، در موردش قضاوت نمی کند. بلکه سعی می کند او را بفهمد و به بیمارش کمک کند تا او نیز خودش را و مشکلش را بفهمد. روانکاوی بدون همکاری بیمار و اینکه او واقعا بخواهد درمان شود میسر نیست. روانکاوی فقط در مورد کسی موثر است که خودش بخواهد درمان شود. ما تنها وقتی به دموکراسی "گفتمانی" – یعنی نوعی از دموکراسی که در ان گفتگو اساس تصمیم گیری های کلان است- خواهیم رسید که هم قربانیان وقایع دهه شصت هم صرفا هیستریک با قضایا برخورد نکنند و هم کسانی که آنزمان مسئولیتی داشته اند از نقش خودشان ، به اندازه سهم شان، عذر بخواهند.
کسانی که امروز فعالان جنبش سبزند هم وظیفه خطیری در باز کردن باب گفتگوی منطقی و علمی دارند. با تکرار اینکه الان زود است و نمی توان به وقایع دهه شصت بپردازیم ما در ایران به دموکراسی نخواهیم رسید. تابو در بحث علمی و منطقی و دموکراتیک معنا ندارد. از طرف دیگر با نگاه هیستریک و عصبی و انتقام جویانه هم دموکراسی ممکن نیست. گفتگو نمی تواند شکل محاکمه داشته باشد. در گفتگوی درمانی ما به دنبال آنیم که درمان شویم و درمان کنیم، نه آنکه کسی را متهم کنیم و دشمن بتراشیم و کینه پراکنی کنیم و فضا را غبارآلود کنیم.من معتقدم حتی اگر کسی در دهه شصت در وقوع فجایعی سهم های بزرگی هم داشته، می توان او را بخشید. می توان جلاد را بخشید. این بخشش کمک می کند که او نیز متوجه خطاهای خود بشود. به منطق کمیته های(truth and reconciliation commissions) در آفریقای جنوبی فکر کنید. پس از فرو افتادن آپارتاید بسیاری از کسانی که مرتکب قتل و جنایت شده بودند و سن و سالی نداشتند، یعنی جزو آمرین نبودند و با پول تشویق به چنان اعمالی شده بودند، بنا بر رای این کمیته ها در برابر شهادت و ذکر مصیبت خانواده های قربانی حاضر می شدند تا حس کنند چه داغی بر دل خانواده ها نهاده اند. این قرار گرفتن در برابر ذکر مصائب خانواده قربانیان قسمتی مهمی از پروژه آشتی ملی پس از برافتادن آپارتاید بود.ادب کردن مجرم نباید لزوما شکل حقوقی داشته باشد. البته برخورد حقوقی در جای خود لازم است.
من لغو مجازات اعدام در ایران را پیش نیاز گذار به دموکراسی می دانم. تا جنبش سبز بر سر لغو مجازات اعدام توافق نکند ما به دموکراسی نخواهیم رسید. به نظر من جنبش سبز وقتی که پیروز شود نباید آمرین بدترین جنایات را هم اعدام کند. خشونت خشونت می آورد. آمرین را حتما باید مجازات کرد ولی اعدام نه. جنبش سبز با انقلاب 57 یکی نیست. می توان از مجازات زندان به جای اعدام استفاده کرد.
موسوی و کروبی کسانی هستند که ورود جدی شان به گفتگوی منطقی درباره دهه شصت آغاز بسیاری تحولات مثبت در این زمینه خواهد بود. اتفاقا موسوی در برخی نوشته هایش تلویحا از گفتگو درباره آنزمان استقبال کرده است.
با این حال قبل از سیاستمداران روشنفکران باید فضا را مهیا کنند. دعوت ملکوت آغاز نیکوئی برای این گفتگو است. به نظر من بر خلاف نظر منتقدان، موسوی و کروبی به تدریج بیشتر وارد این گفتگو خواهند شد.
گفتگو درمانی؟؟؟ یا ایجاد کمیسیونهای حقیقت یاب با پیش شرط پذیرش شفاف سازی در یک دادگاه بین المللی من نه فراموش میکنم و نه می بخشم .....این به معنای انتقام نیست ...این به معنای اجرای عدالت هست دوست عزیز
پاسخحذف