در مورد مطلبی که در ارتباط روزجهانی فلسفه و اندیشه سیاسی مهدی حائری نوشته بودم، یکی از دوستان منتقد کامنت خوبی گذاشته اند. گفتم شاید بحث برای بقیه هم جالب باشد و از این رو پاسخ به کامنت ایشان را به شکل یک پست مستقل منتشر می کنم. اساس نقد ایشان چنین است:
عنوان ولايت فقيه، "اونطور كه قانون اساسي تصريح مي كند"، مخصوص فقيه "اسلام شناس در اعلي درجه" و در حد اجتهاد است يعني حدي كه توان تشخيص ديني از غيرديني را داشته باشد. به علاوه فقیه باید "مدير مدبر" باشد. چگونه ممکن است فقاهت در حد اجتهاد نسبتي با "حكمت" نداشته باشد؟! چگونه حائری "مدیر و مدبر بودن" مندرج در قانون اساسی را دارای نسبتي با "حكمت عملي" نمی داند؟ به خصوص آنکه تصریح شده فقیه باید "آگاه به زمان و شجاع" هم باشد.
در پاسخ باید نکته ای در مورد نسبت میان فقه و فلسفه مطرح کنم. آیا فقه با فلسفه یکی است که اگر کسی در فقه مجتهد شود حکیم/فیلسوف هم محسوب شود؟ به نظرم واضح است فقه و فلسفه دو امر کاملا متفاوت اند، اگر چه فقهائی همیشه در تاریخ اسلام بوده اند که فلسفه هم می دانسته اند و برعکس. .ولی چنانکه حائری در فصل ولایت فقیه کتاب حکمت و حکومت به صرا حت می گوید (ص. 181):
"فقها کسانی می باشند که آرا و نظریات آنان از طریق اصول و امارات ظنیه است که به نحوی از سوی شرع معتبر و مجزی عمل شناخته شده و هیچ گونه دلالتی بر کشف حقائق جهان هستی ندارد و نمی توان آنها را دانای به حقائق جهان و علمای بالله دانست.و اتفاقا بیشتر و حتی اکثریت قریب به اتفاق فقیهان رضوان الله علیهم نه تنها از علوم عقلیه و دانش الهی بی اطلاعند، بلکه از تحصیل و اشتغال بدان بیزاری می جویند و احیانا دیده شده که برخی از آنان دست یازی به معقولات را بر خود و پیروان تحریم کرده اند و در اصول اعتقادیه تنها به دین عجائز افتخار و مباهات می ورزند." (ص.181)
بر این اساس فقیه بودن کسی در حد اجتهاد از نظر حائری به معنای حکیم بودن او نیست. به این مسئله در نوشتار جداگانه ای مفصل تر خواهم پرداخت.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر