مایلم بعد از این در چند یادداشت اندیشه سیاسی سید جواد طباطبائی را بر اساس مقدمه های معروفش بر کتاب هایش نقد کنم. نقد اساس روشنفکری است و صاحب نظران باید یکدیگر را در حوزه عمومی نقد کنند تا نظریه های همه پخته تر شوند.
گو اینکه تا آنجا که من واکنش سید جواد را به نقدهای حسن یوسفی اشکوری، آرامش دوستدار و دیگران تعقیب کرده ام، ایشان چندان از نقد استقبال نمی کنند.
سید جواد کسی است که اصل و اساس سخن خود را در مقدمه های کتاب هایش می زند و از این رو مقدمه های او در فهم سخنانش بسی مهم اند. فعلا به تمام کتاب های ایشان دسترسی ندارم و فقط به "دیباچه ای بر نظریه انحطاط ایران" (نگاه معاصر، چاپ سوم 1382) خواهم پرداخت.
طباطبائی در صفحه 9 کتاب می گوید که برایش دقت در نظریه پردازی بسیار مهم است و با اشاره به کتاب هائی که در تاریخ اندیشه در ایران قبل از "نظریه انحطاط" نوشته می نویسد: "پیوسته بر آن بوده ام تا با دنبال کردن پژوهش، بر دقت نظریه هائی که در آن طرح شده است، بیفزایم."ایشان انصافا در پاره ای موارد بسیار دقیق صحبت می کند.
اما برخی تم های اساسی اندیشه طباطبائی که مدام در آثارش تکرار می کند اصلا دقیق نیست. از جمله آنها "مبانی تحول تاریخی" که به عنوان نمونه در جمله زیر از مقدمه آمده:
"هنوز ضابطه روشنی برای دوره بندی تاریخ ایران که مبتنی بر تحلیل تحول تاریخی باشد، به دست داده نشده است...درک معنای تحول تاریخی، بدون دریافتی از مبانی تحول تاریخی امکان پذیر نیست و این نکته بویژه در مورد تاریخ دوران جدیدی ایران اساسی است." (ص.10)
جملات بالا طوری بیان شده اند که گویا یک درک رایج و جا افتاده که همه بر روی آن متفق القولند از "مبانی تحول تاریخی" در نظریات جدید وجود دارد. در صورتیکه باید گفت به تعداد صاحب نظران تاریخ درجه یک در دنیا (درجه بعدی ها بماند) ما نظریه در مورد "مبانی تحول تاریخی" در دپارتمان های تاریخ و فلسفه و علوم سیاسی و جامعه شناسی و روان شناسی اجتماعی و مطالعات زنان داریم. فقط کلاسیک ها در نظر بگیریم: آیا واقعا کانت و هیوم و هگل و جان استوارت میل همگی مبانی تحول تاریخی را یکسان می فهمیدند؟
بماند مارکس که تفاوتش با بقیه مذکور از کفر ابلیس هم مشهورتر است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر