ویدئوی زیر را که قسمت اول مصاحبه با کارل پوپر در یونان توسط یکی از شاگردانش در مورد جامعه باز (و در ادامه سایر نظریات فلسفی پوپر) است را به رسم رایج در فیس بوک به اشتراک گذاشتم. ویدئو متعلق به فاصله زمانی میان سقوط دیوار برلین در 1989 و مرگ پوپر در سال 1994 است. در این مصاحبه مصاحبه گر خطاب به پوپر می گوید نظریه جامعه باز شما امروز پس از فروریختن دیوار برلین همه جا پذیرفته و فراگیر شده و پوپر در طنینی که ما را یاد شرایط امروز ایران هم می اندازد، جواب می دهد من فیلسوف خوشبینی هستم ولی این سخن شما بیش از اندازه خوشبینانه است. سپس از چین مثال می زند و اینکه چین هنوز از الگوی شوروی سابق خود را جدا نمی داند و هنوز یک جامعه باز نیست.
دوست عزیزی که او هم فلسفه سیاسی می خواند در فیس بوک در ذیل ویدئو اینگونه نوشت: "شگفت است که در دانشکده های فلسفه سیاسی تا آنجا که من میدانم هیج جایگاهی ندارد." حق با دوستمان بود. تجربه من هم از تحصیل در فلسفه سیاسی در غرب همین نکته را تائید می کند. من در پاسخ دوستم این گونه نوشتم:
"من وقتی با کسی که در کانادا استاد فلسفه است و تز دکترایش روی فلسفه روسی بوده صحبت می کردم ایشان می گفت پوپر در میان روشنفکران روسیه هم محبوب است." و این طور نتیجه گرفتم، پس از قدری کامل تر کردن و ادیت کامنت:
"اینکه در دانشکده های فلسفه سیاسی غربی امروز پوپر تدریس نمی شود یک علت مهمش احتمالا تفاوت مهم شرایط جامعه ما (و همین طور اروپای شرقی و روسیه و چین) باغرب است. در غرب، یعنی اروپای غربی و آمریکای شمالی، تقریبا لیبرالیسم کلاسیک پوپری امروز مبنای عمل است.در این کشورها بر خلاف جامعه ما دیگر دغدغه فاشیسم و اتوریتاریانیسم به شکل زمان جنگ جهانی دوم و ماقبل اش وجود ندارد تا روشنفکران برای پادزهرش بروند پوپر بخوانند. اگر اشتباه نکنم در زمان جنگ جهانی دوم تا فروپاشی کمونیسم جامعه باز پوپر در اروپای غربی بسی خوانده شده است.
ولی امروزه لیبرالیسم نظری پیشرفت های بیشتری کرده است و نسل های جدید فیلسوفان لیبرال مانند راولز و کیملیکا به دغدغه هائی پاسخ می دهند که فلسفه سیاسی پوپر به آنها نپرداخته، ولی در عین حال آن دغدغه ها امروز مبتلابه جوامع غربی و غیرغربی اند. مسائلی از قبیل چگونگی برخورد با اقلیت های ملی در یک چارچوب چند فرهنگی (کیملیکا) و عدالت توزیعی (راولز متقدم) و منطق عمومی و رابطه اش با دین (لیبرالیسم سیاسی/راولز متاخر) مسائل مهمی اند که پوپر بدانها نپرداخته. با این حال مواجهه ما با فاشیسم اسلامی-شیعی و اتوریتاریانیسم در حکومت کنونی ایران جدی است. پس فلسفه سیاسی پوپر هم برای ایرانیان آموزنده است."
گفتم شاید برای دیگرانی هم مفید باشد این گفتگو و اینجا نقل اش کردم.
توضیح- عکس مربوط به صحنه های فروریختن دیوار برلین است و از لینک زیر گرفته شده.
آخه حتی یه اشاره تاریخی هم بدو نمی کنند در حالیکه به لاک، میل، هابز، مارکس و دیگر کلاسیکها پرداخته می شود. به نگرت چرا؟ من راستی نمی دانم. شاید چون از فلسفه علم اومده بیگانه است!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
پاسخحذفکاملا شیوا و موجز. به باور من هم ، نخواندن امثال پوپر و ناآشنایی با لیبرالیسم کلاسیک (از به کار بردن کلمه سنتی کراهت دارم) و یک راست رفتن سراغ پسا لیبرال ها، درد مهم روشنفکری ایرانی در بخش عمده حیات اش است. به قول شاهین نجفی در ترانه ش همه می بایست کمی کانت و پوپر بخونن تا فرهنگی شن. این حرف من ابدا رنگ و بوی نژاد پرستی نداره، شما مختارید که هرطور دوست دارید به جهان نگاه کنید، مشروط بر اینکه عواقب ش رو هم پذیرا بشید. برای زندگی مدرن، دنیای غرب و مابقی کشورهایی که الگوی غربی را پذیرفته اند، نیازمند یک دستگاه فکری لیبرال اند. ایران ، بدبختانه نمونه عالی از کشوری شده که حاضر به پذیرش این «نظم جهانی» نیست. برای همین است که مرتب در سازمان ملل بیانیه انحلال ش را می خواند.
پاسخحذففقط با سطر های پایانی نوشته در حال کشتی گرفتن هستم : دیگر چه باید بشود تا حکومتی که مردم را بر اساس اعتقاد مذهبی طبقه بندی می کند و فعالانه برای «اقتدار» آدم می کشد و زن را تحقیر می کند را فاشیست بدانیم؟ توتالیتریان که به قول دوستان اسم کوچک هر حکومت مدرنی در ایران بوده است.
با احترام
http://www.cbc.ca/thecurrent/episode/2011/01/24/nietzsche-today/
پاسخحذفبه ناشناس (آشنا؟): ممنون از کامنت. شاید به قول تو یک علتش این باشد که دپارتمان های دیگری، مثلا دپارتمان های فلسفه علوم اجتماعی یا فلسفه علم، خود را بیشتر متکفل ندریس پوپر می دانند تا دپارتمان های سیاست.
پاسخحذفبه دانیال: ظاهرا یک ابهام در حرف من هم بوده. ما لااقل در دپارتمان های علوم سیاسی آمریکای شمالی چیزی به نام پسا لیبرال نداریم. گمانم منظور شما هم پسا مدرن یا پست مدرن بوده که در آن صورت با نظرت موافقم. پست مدرنیسم یک فلسفه سیاسی نیست، اگرچه برخی تبعات غیر مستقیم شاید برای فلسفه سیاسی هم داشته باشد. در مورد توتالیتارینسم هم با تو موافقم. خطر "بالفعل" منظورم بود نه بالقوه. بنا بر تذکر شما تصحیح شد. پاینده باشی رفیق.
به از سر سادگی: ممنون بابت این لینک صوتی. الان که این کامنت را می نویسم تا نیمه گوش داده ام بهش. واقعا جالب است؛ نیچه را چقدر متفاوت و مختلف افراد مختلف فهمیده اند.
ممنون از تذکر شما،
پاسخحذفهمانطور که نوشتید، من هم گمان نمی کردم که پسالیبرالیسم به عنوان فلسفه سیاسی باشد، ولی مردد بودم که پست مدرنیسم را در مقابل لیبرالیسم می توان نشاند یا نه. تشکر که با توضیح تان روشن کردید من را.
شاد باشی
سلام
پاسخحذفاین دومین باری است که این کامنت را می گذارم. متاسفانه سیستم کامنت وبلاگتان بسیار مشکل ساز است و مجبور شدم کل متن را دوباره تایپ کنم که باعث شد بعضی مسائل را خلاصه بگویم.
چند وقتی است می خواهم به یک نکته ای اشاره کنم اما وقت نمی شود. این را نه از زبان کسی که راولز نخوانده است یا خوانده اما هیچوقت به آن علاقه ای نداشته است، بلکه از زبان کسی بشنوید که مدتها به راولز و اندیشه او علاقه مند بوده است. نمونه این علاقه را می توانید در انتخاب اندیشه راولز به عنوان موضوع پایان نامه فوق لیسانس ام بیابید. اما به دو دلیل دیگر علاقه پیشین را نسبت به اندیشه راولز ندارم. دلیل اول از حوصله این نوشته خارج است و به ارزش کل نظریه راولز به عنوان یک نظریه سیاسی بازمی گردد که به بحث ما ربطی ندارد اما می توان درصورت نیاز مقاله ای برای توضیح آن توصیه کنم. مورد دوم مربوط به مفید فایده بودن ِ اندیشه راولز برای تحلیل و حل مشکلات ایران است. ما در یکچیز با یکدیگر مشترک هستیم و آنهم اهمیت مسئله مذهب در اندیشه سیاسی بویژه در ایران است. برای من تعجب برانگیز است که با شناختی که این چند وقت از جدیت شما در مطالعه آثار راولز مشاهده کرده ام دائما به این مسئله بر می خورم که از اهمیت نگرش راولز به مسئله مذهب سخن می گویید. تا آنجایی که من درک می کنم در آثار راولز حتی تحلیل سطحی از رابطه میان مذهب و سیاست دیده نمی شود. مذهبی که راولز در آثارش بصورت گذرا از آن سخن می گوید نسخه ای از مسیحیت است که بقولی دندانهایش کشیده شده است و بجز شبهی چیزی از آن باقی نمانده است. اما بنظر می رسد که اگر راولز به اهمیت این تغییر در فهم مسیحیت آگاه نباشد، حداقل توجهی هم به ریشه های این تغییر و تحول نمی کند. برای نمونه نگاهی گذرا به رساله اول جان لاک در باب حکومت بیندازید تا متوجه شوید که مذهب مسیحیت در بنیان خود این مذهب رام و سربراهی نبوده است که امروز می بینیم. می بایست تلاشهای بسیار عمیق در فهم و تحلیل مسئله رابطه بین سیاست و مذهب، شیوه خوانش آثار مذهبی، اهمیت اعتقاد به خدا برای بنیادهای رژیم سیاسی انجام می شده است تا امروز به این وضعیت دست پیدا کنیم. برای همین است که برای فهمیدن نقش مذهب در سیاست بویژه در ایران بهترین روش مراجعه به آثار بنیانگذاران اندیشه سیاسی مدرن است تا جان راولز. توجه کنید که اسلام هیچکدام از این تحولات را پشت سر نگذاشته است و اصولا ما خوانش لیبرالی از اسلام در دست نداریم. برای درک این تفاوت هیچ چیز بهتر از مراجعه ای گذرا به رساله سیاسی ـ کلامی اسپینوزا، کتاب سوم و چهارم لویاتان هابز، رساله اول جان لاک و کتاب آخر قرارداد اجتماعی روسو (که اتفاقا حاوی تحلیل بسیار زیبایی از اسلام و رابطه آن با سیاست است) نیست. یا کافی است که نگاهی اجمالی به شباهتهای خارق العاده میان حق الهی شاهان و نظریه ولایت فقیه بیندازید تا متوجه شوید نبرد هابز و لاک با این نظریه تا چه اندازه برای فهم مشکلات سیاسی در ایران حیاتی است. فهم این مشکلات بسیار فراتر از مفاهیم دم دستی Comprehensive Doctrine, Reasonable Doctrine, Overlapping Consensus می رود و نیازمند خوانش متون مذهبی، ارتباط وحی با عقل، اهمیت اعتقال به معاد و غیره است که هیچکدام در آثار راولز به چشم نمی خورد. برای همین صادقانه معتقد هستم که استفاده از اندیشه راولز کمکی به حل مشکلات امروز ما نمی کند و از همین رو مدتی است به مطالعه این اندیشمندان روی آورده ام. بنظرم حیف است که برای بررسی ارتباط میان مذهب شیعه و نظریه ولایت فقیه با سیاست نگاه خود را متمرکز به آثاری که در سرچشمه جریان اندیشه لیبرال قرار دارند نکنیم و در چهارچوب مفاهیم راولزی باقی بمانیم. تاکید می کنم که این اشاره را با تمامی خضوع و با اتکا به دانش محدود خود در حوزه فلسفه سیاست کردم و امیدوارم طعم نخوتی در آن احساس نشود.
ارادتمند
رسول
ممنون رسول عزیز بابت کامنت. یک یادداشت چند روزه آینده می نویسم و نظرم را حتما نسبت به نقدت می گویم.راستی اگر فرصت کردی به نیکوماخوس ایمیل بزن تا ایملیی هم در ارتباط باشیم. راستی چرا وبلاگت فعال نیست این روزها؟
پاسخحذفدانیال دو کامنت دیگرت را هم در اولین فرصت جواب خواهم داد. یادم نرفته فقط سرم 2-3 مقداری شلوغ بود:)
ممنون لطف می کنی. فکر کنم بحث خوبی بشه.
پاسخحذفراستش من از اون جمله افرادی هستم که هیچوقت یاد نگرفتم وبلاگ بنویسم. اینهم از نقایص ماست. هرچی وبلاگت رو نگاه می کنم حسرت می خورم. واقعا آفرین. وبلاگ بسیار جالبی داری .من همه مطالبت رو دقیق می خونم. راستش دارم به این نتیجه می رسم که بجای وبلاگ همینجوری کامنت داشته باشم در وبلاگ دیگران جالبتر باشه. چشم به یک ایمیل می زنم الان. ارادتمند
شرمنده که باز دیر شد جوابها. 2-3 روز درگیر بودم.
پاسخحذفدانیال: پاسخ کامنت "حائری و لیبرالیسم سیاسی" را نوشتم ذیل اش:)
رسول: حتما خواهم نوشت تا استفاده کنم از نظراتت. خیلی خوشحالم که خواننده های اهل فضلی دارم مانند تو و این که مورد پسندت است این وبلاگ:).
خوب در مورد نوشتن هم همان روالی که از قبل داشتی و گاهی گداری می نوشتی را شاید بد نباشد ادامه بدهی. خوانندگان وبلاگت مثل من باز فکر می کنم منتظر اند:) منتظر ایمیل هستم. کامنت هم که هر وقت بگذاری مایه مسرت است و حتما استفاده می کنیم.