۱۳۸۹ دی ۱۱, شنبه

حضرت استاد چنین فرمودند!

توضیح- این نوشته برای وبلاگ فلسفه علم نوشته شده است.

ما در ایران یک مشکلی داریم و آنهم عدم وجود فرهنگ نقد و بحث سازنده در مورد آثاری است که تولید فکری روشنفکران و فلاسفه کشورمان است. فرهنگ مراد و مریدی متاسفانه در فضای فکری ما در طول قرن ها ریشه دوانده است و مانع بحث و شکل گیری گفتمان و پیشرفت در فضای روشنفکری ما می شود.

در ایران متاسفانه با روشنفکران و متفکران و حتی هنرمندان مانند مشایخ صوفیه یا آیت الله های عظمی برخورد می شود. گو اینکه فلاسفه و روشنفکران موجوداتی اهورائی هستند که باید به آسمانشان برد و آنان را از گزند نقدهای زمینی برحذر داشت. در اینجا من در مورد وضعیت نقد در میان روحانیون جز به اشاره صحبت نمی کنم که خودش مثنوی هفتاد من است.

من با این کلمه"استاد" در خطاب قرار دادن متفکران مشکل دارم. مثالی بزنم از کاربرد این کلمه در مورد شخصی که افکارش برایم جذاب است. مصطفی ملکیان یکی از فیلسوفان دین و اخلاق قوی و مطرح در ایران است که حرفه ای و خلاقانه نظریه پردازی می کند. تا جائی که من ملکیان را شناخته ام، خود او اصلا در قید القابی از قبیل "استاد" نیست و اصلا شخصیت اش این مدلی نیست و وظیفه اصلی خودش را بر عکس رواج تفکر انتقادی می داند تا اندیشه مراد و مریدی. ولی برخی ها اصرار دارند هروقت می گویند ملکیان یک کلمه "استاد" هم پشتش بگذارند و بگویند "استاد ملکیان". به تجریه من کاربرد همین کلمه ملکیان را از نقد اندیشه هایش محروم کرده است و می کند و چه ضریه ای قوی تر از این به یک نفر اندیشمند. این مثال را از میان کسانی زدم که واقعا تفکرشان واقعادر خور احترام و پیگیری جدی است. اساتیدی که در ایران 5 قران سواد جدی ندارد و خود را افتاده از دماغ فیل می دانند که جای خود دارند و دانم و دانی.

بگذارید شرایط را مثلا با کانادا مقایسه کنم و مثال بزنم. نه اینکه اینجا مدینه فاضیه باشد ولی لااقل در زمینه فوق فضا با ایران متفاوت است. ما در دانشگاه کوئینز، لااقل دانشجویان تحصیلات تکمیلی، ویل کیملیکای به این مطرحی و معروفی را ویل صدا می زنیم. من که در ایمیل ها همیشه کیملیکا را ویل خطاب می کنم و او هم با اسم کوچک من جواب می دهد. حالا همین من، وقتی به یک استاد ایرانی در کاناداایمیل می زنم (ایران که جای خود) می مانم بگویم حضرت استاد، استاد، دکتر، آقای دکتر یا چه و چه و چه که به حضرتشان برنخورد. حالا می بینی استاد ایرانی یک دهم تاثیرگذاری و آوازه علمی ویل کیملیکا را هم ندارد.
شاید باورتان نشود، ولی کیملیکا با وجود اینکه نظریه پرداز بسیار معروفی است، با دانشجوی تحصیلات تکمیلی اش طوری برخورد می کند که ته قضیه او هم صاحب نظریه خاص خودش شود. وقتی باهاش کار می کنی می گوید نظریه خاص خودت را هم مثلا آخر تز دکترایت مطرح کن. به علاوه کیملیکا اصلا مانند اساتید و روشنفکران ایرانی از نقد شدن اندیشه هایش محروم نیست. از وقتی او نظریه چند فرهنگ گرائی لیبرال(liberal multiculturalism) اش را مطرح کرد، که امروز کتابش به 32 زبان (و نه فارسی!) ترجمه شده، بسیاری از فمینیست ها، پسا استعماری ها، کامیونیتارین ها و غیره اندیشه او را نقد کردند و او را مجبور به توسعه و تکمیل و دفاع قوی تر از نظریه اش کردند.

البته به نظرم شاید اشکال نداشته باشد دانشجویان لیسانس اساتیدشان را "آقای دکتر"، "خانم دکتر"،"استاد" و غیره صدا کنند. بحث اصلی من از فوق لیسانس به بالا(خود فوق هم داخلش) است که "لازم است" قضیه فرق کند. کلماتی مثل "آقای دکتر"، "استاد" و موارد مشابه باب نقد و خلاقیت را می بندد و گفتگو میان معلم و دانشجو را مونولوگ می کند. در دانشکده های فلسفه و علوم انسانی آمریکای شمالی (لااقل آنجاهائی که سرشان به تنشان می ارزد) از دانشجوی دکترا انتظار دارند که خودش صاحب نظر و نظریه باشد. ولی دانشجوئی که عادت کرده تمام معلمانش را استاد خطاب کند، خودش را از آنها کمتر بداند و تا کمر در برابرشان خم شود، چطوری می تواند به خودش اعتماد کند و نظریه جدید بدهد؟

ریشه های این مشکل را جداگانه باید بحث کرد و من در اینجا دوتایشان را که به ذهنم می رسد می نویسم. یک ریشه مهم مشکل عدم رواج نقد جدی در فرهنگ دینی ماست. در میان روحانیون که اهل علم روزگار قدیم محسوب می شوند (تا قبل از مشروطه آموزش در دست روحانیت بود)، معمولا کسی که به مقامات بالای علمی می رسد، مثلا مرجع یا آیت الله عظمی می شود، دیگر کسی را جرات نقد نیست. گو اینکه وقتی از یک سطح مقامت بالاتر می رود،یعنی "استاذ" می شود، دیگر مصون از نقدی و بقیه فقط باید بیایند به دست بوس. من به واسطه از دوستان طلبه شنیده ام که در حوزه مثلا وقتی گفته می شود آیت الله جوادی آملی چنین حرفی را زده، بسیاری طلاب خود را موظف به سکوت و تبعیت و عدم نقد می بینند.

ریشه دیگرش بحث مرید و مرادی صوفیان است که یکی از حاملان اصلی فرهنگ ایران در طول قرن ها بوده اند. از قدیم صوفیان بسیار تاکید و تبلیغ می کرده اند، در قالب شعر و مثل و خطابه و خلاصه همه چی، که وقتی کسی قطب شد و به مقامات فنا و مکاشفه رسید، هرچه گفت حجت است و بگوئید چشم و دست از پا خطا نکنید. تعبیر صوفیان از داستان موسی و خضر معروف است و این تعبیر نه استثنا بلکه یک قاعده میان متصوفه بوده است. البته من مانند مرحوم کسروی نمی گویم تصوف کلا بد است، ولی می گویم باید نقد شود.

۱۷ نظر:

  1. آشنایی آن دوست شما با فرهنگ حوزه سطحی است. اگر کمی به شیوه درس خارج حوزه آشنایی داشت، درمی‌یافت که درس خارج حوزه بر اساس نقد و بررسی آراء و نظریات برجسته ترین فقها تشکیل می‌شود.

    پاسخحذف
  2. موافقم با نگاهت. موضوع این است که برای من که یک مستر در کالج استعماری لندن! گرفتم، افسوس دو چندان گذاشت که عمر هدر بزرگ کردن استاد در ذهن کردیم. در حالی که استاد هم به مانند ماست و ما هستیم که ظاهرا پیامبران کذاب می سازیم. یک سالی طول کشید تا بتوانم عادت زشت ام را مبنی بر دکتر و پروفسور خطاب کردن کنار بگذارم. اما این فقط رویه قضیه است، اساتید سیستم غربی به شدت اکراه دارند که پایان نامه ات یا پروژه ات قرقره کردن کار او باشد، اگر چنین باشد در وقت نمره دادن از خجالت ات در خواهد آمد حتما. اینها تمام تلاش شان این ست که دانشجو تلاش کند اثبات کند که استاد اشتباه کرده، به نفع خودشان هم هست ، کارشان را در حقیقت دارد دانشجو انجام می دهد. ولی عادت شرقی این ست که به هرچیزی ، ولو عنوان و افتخار چنان چنگ بیاندازد که لوث شود.

    یک نکته اما، این نوشته به نظرم ناتمام آمد، یعنی انگار وقت نشر آخرش نیامده ، یا شاید من اشتباه می کنم.
    موفق باشی

    پاسخحذف
  3. سلام علیکم. در صورت تمایل در گفت و گوی ذیل
    http://cheshmejoo.blogfa.com/post-410.aspx
    شرکت کنید که حجت الاسلام والمسلمین همسفر دو سخن از بسیار سخنانش این بود که
    «این طبیعی است که رسانه ی هر کشور دست رهبر آن کشور باشد»
    و
    «تنها توقع من این است که به من ثابت کنید مخالفان نظام و رهبری حرفی برای گفتن دارند»
    و سیدعباس سیدمحمدی گفت:


    سلام علیکم.
    گفته اند:

    «این طبیعی است که رسانه ی هر کشور دست رهبر آن کشور باشد»

    و سپس گفته اند:

    «تنها توقع من این است که به من ثابت کنید مخالفان نظام و رهبری حرفی برای گفتن دارند.»

    می توان گفت:
    کجایش طبیعی است که یک نفر، کنترل تمام رسانه های کشور، دستش باشد؟ نکند در اصول فقه گفته اند؟
    و:
    وبسایت آیت الله حسینعلی منتظری فیلتر است.
    وبسایت آیت الله یوسف صانعی فیلتر است.
    وبسایت آیت الله سیدعلی محمد دستغیب (عضو مجلسی، که افراد ادعا می کنند «اجماع العلماء علی شیء کاشف عن قول المعصوم» است) فیلتر است.
    وبسایت آیت الله اسدالله بیات فیلتر است.
    وبسایت سیدمحمد خاتمی خالق حماسه ی دوم خرداد فیلتر است.
    وبسایت نهضت آزادی ی ایران فیلتر است.
    وبسایت جبهه ی مشارکت ایران اسلامی فیلتر است.
    وبسایت سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی فیلتر است.
    وبسایت دکتر عبدالکریم سروش فیلتر است.
    وبسایت حجت الاسلام دکتر محسن کدیور مجتهد شیعه فیلتر است.
    وبسایت جنبش راه سبز فیلتر است.
    وبسایت مجله ی چشم انداز ایران فیلتر است (خود ِ مجله در روزنامه فروشیها هست البته!).

    آیا اینها و دهها و صدها و هزارها وبسایت و وبلاگ و نشریه ی فیلترشده و توقیف شده و پارازیتی شده و زندان شده و بازداشت شده، و ممنوعیت استفاده از تلویزیونهای ماهواره ای (ماهواره داشتن، قانوناً مستوجب جریمه ی نقدی و اگر اشتباه نکنم شلاق خوردن است)، یعنی مردم فقط حق دارند تلویزیون ایران را ببینند و از کیهان و از نماز جمعه ی بزرگوارانی مانند آقای سید احمد علم الهدی و آقای سیداحمد خاتمی استفاده کنند، اینها طبق استنباط عقلا دلیلش این است که


    «مخالفان حرفی برای گفتن دارند»

    یا دلیلش این است که

    «مخالفان حرفی برای گفتن ندارند»؟

    پاسخحذف
  4. سلام علیکم.
    انتظار را نوشته ای انتشار.
    من خودم گرایشم به القاب و عنواین در حد صفر است.
    ولی این قدر نهادینه شده و رسوخ کرده در فرهنگ ما، که من تقریباً محال می دانم بشود تغییرش داد.
    یک مقدارش هم، داد و ستد است، یعنی می گوید آیت الله العظما، تا بگویندش آیت الله، و می گوید آیت الله تا بگویندش حجت الاسلام.
    یک جاهایی هم ظاهراً اشکالی ندارد بگویند استاد. اصلاً قبول ندارم که فوق لیسانس و بالاترش به کار رود واژه ی استاد.
    تو رو به مقدساتت، از بلاگسپات بیرون بیا. من حدود نیم ساعت تلاش کردم تا کامنت بگذارم. حتا خوانده شدن مطالب وبلاگت مصیبت است.

    پاسخحذف
  5. سلام علیکم. در صورت تمایل در گفت و گوی ذیل
    http://cheshmejoo.blogfa.com/post-410.aspx
    شرکت کنید که حجت الاسلام والمسلمین همسفر دو سخن از بسیار سخنانش این بود که
    «این طبیعی است که رسانه ی هر کشور دست رهبر آن کشور باشد»
    و
    «تنها توقع من این است که به من ثابت کنید مخالفان نظام و رهبری حرفی برای گفتن دارند»
    و سیدعباس سیدمحمدی گفت:


    سلام علیکم.
    گفته اند:

    «این طبیعی است که رسانه ی هر کشور دست رهبر آن کشور باشد»

    و سپس گفته اند:

    «تنها توقع من این است که به من ثابت کنید مخالفان نظام و رهبری حرفی برای گفتن دارند.»

    می توان گفت:
    کجایش طبیعی است که یک نفر، کنترل تمام رسانه های کشور، دستش باشد؟ نکند در اصول فقه گفته اند؟
    و:
    وبسایت آیت الله حسینعلی منتظری فیلتر است.
    وبسایت آیت الله یوسف صانعی فیلتر است.
    وبسایت آیت الله سیدعلی محمد دستغیب (عضو مجلسی، که افراد ادعا می کنند «اجماع العلماء علی شیء کاشف عن قول المعصوم» است) فیلتر است.
    وبسایت آیت الله اسدالله بیات فیلتر است.
    وبسایت سیدمحمد خاتمی خالق حماسه ی دوم خرداد فیلتر است.
    وبسایت نهضت آزادی ی ایران فیلتر است.
    وبسایت جبهه ی مشارکت ایران اسلامی فیلتر است.
    وبسایت سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی فیلتر است.
    وبسایت دکتر عبدالکریم سروش فیلتر است.
    وبسایت حجت الاسلام دکتر محسن کدیور مجتهد شیعه فیلتر است.
    وبسایت جنبش راه سبز فیلتر است.
    وبسایت مجله ی چشم انداز ایران فیلتر است (خود ِ مجله در روزنامه فروشیها هست البته!).

    آیا اینها و دهها و صدها و هزارها وبسایت و وبلاگ و نشریه ی فیلترشده و توقیف شده و پارازیتی شده و زندان شده و بازداشت شده، و ممنوعیت استفاده از تلویزیونهای ماهواره ای (ماهواره داشتن، قانوناً مستوجب جریمه ی نقدی و اگر اشتباه نکنم شلاق خوردن است)، یعنی مردم فقط حق دارند تلویزیون ایران را ببینند و از کیهان و از نماز جمعه ی بزرگوارانی مانند آقای سید احمد علم الهدی و آقای سیداحمد خاتمی استفاده کنند، اینها طبق استنباط عقلا دلیلش این است که


    «مخالفان حرفی برای گفتن دارند»

    یا دلیلش این است که

    «مخالفان حرفی برای گفتن ندارند»؟

    پاسخحذف
  6. در ایران اگر چیزی غیر از استاد و دکتر به اساتید بگی اینقدر کار عجیبی کرده ای که حمل بر بی ادبیو امثال هم می شود و استاد مربوطه دفعه دیگر جواب سلامت را هم نمی دهد.
    اما در مورد فقه و تصوف نکته ای که به نظرم می رسد این است که این دو در بنیان چیزی متفاوت از فلسفه اند. این دو در پی تشخیص حکمی هستند که تو باید از آن پیروی کنی یا آدابی که باید ملاک رفتار تو باشد.یعنی هدف غایی شان تبعیت است. این خود عامل موثری است در بستن دست نقد که عدم تبعیت را در دستور کار دارد

    پاسخحذف
  7. به فرید: فرید عزیز یک جای کار حوزه در نقدشان به هم در دروس اصول صددرصد مشکل دارد. مگرنه در حوزه فقط هر 400 سال یک ملاصدرا ظهور نمی کرد. بیشتر در حوزه حاشیه نویسی بر آثار قدما رایج است تا اثر جدید. حال آنکه در غرب هر 10 سال مثلا یک شبیه ملاصدرا از نظر نو آوری ظهور می کند. آیا این بیانگر اشکال مهمی در سیستم آموزش و نقد حوزه نیست؟

    دانیال: درست است. می شد عوامل این مشکل را در آخر این نوشته مقداری بیشتر بررسی کنم که فرصتش نبود. موافقم که در غرب اساتید خوب نقد شدن تئوری شان را به نفع خود می دانند. اشاره کردی، نه اینکه بخواهند از دانشجو سو استفاده کنند بلکه می خواهند ابعاد جدیدتری از نظر خودشان را و محدودیت هایش را بفهمند.

    منصور: نکته ای که در مورد اساتید ایرانی گفتی تجربه بسیاری از ماست متاسفانه و تحلیلت در مورد فقه و تصوف ملکیانی و واقعا جالب. راستی در جواب سئوالت در ذیل پست قبلی ام هم حالا قبل از جواب طولانی سر فرصت بگویم بله، راولز مقداری کانتکس و فرهنگ سیاسی جامعه را در نوع حکومتش دخیل می داند ولی نسبیت گرا نیست. یعنی یک خط قرمزی برای تنوع و تفاوت قابل قبول میان حکومت ها بنا بر تفاوت فرهنگ کشورهای مطبوعشان می گذارد و آن تعریفی غیر حداکثری از حقوق بشر است. مثلا از نظر راولز حکومتی که نسل کشی می کند را جامعه بین المللی نباید تحمل کند و باید علیهش تحریم و در موارد حاد حمله نظامی کند. توضیحش در قانون ملل راولز آمده.

    به سید عباس:در فرهنگ مان خیلی ریشه دوانده و واقعا زمان می برد اصلاحش. ولی اصلاح خواهد شد. خود غرب هم 50 سال قبل با الان در این مسائل خیلی وقت داشتند. در مورد بلاگ اسپات هم واقعا ناراحتم که کامنت خورش اینقدر بد است. این بار که فیلترمان کردند و خواستیم جا عوض کنیم می روم ورد پرس، چشم:)

    بحث کامنتی شما و جواد خراسانی با حجه الاسلام همسفر هم را دیدم. بسیار جالب است و ذو ابعاد. خیلی مسائل سیاسی امروز ایران درش مطرح شده و بیش از 150 کامنت خورده. شما و جواد خیابانی هم به جناب همسفر جواب های خوبی داده اید. حالا یک بحث جدید تر که مناسب بود و از ابتدای بحث می شد وارد شد، مشارکت می کنم.

    پاسخحذف
  8. اصل حرفت درست است ولی ریشه های مسئله به جامعه شناسی علم در ایران بر می گردد. اهالی فلسفه ی علم در ایران (به دلایلی که بخشی از آن را می توان حدس زد) میل دارند خود را غیرسیاسی بدانند به همین مناسبت رابطه ی خوبی با جامعه شناسی علم ندارد. آخر چگونه می توان درمورد نقد یا فقدانش حرف جدی زد و از سیاست کناره جست؟ نقطه ی آغاز چنین نقدی مشخص کردن حدود و ثغور چیزی است که "تولید فکری روشنفکران و فلاسفه کشورمان" نامیده ای. مثلاً می توان آزادانه بحث کرد که آیا نوشته های آقایان محمدتقی جعفری یا مرتضی مطهری جزو مجموعه ی مورد نظر هست یا نه؟ نقد این ها طلب ما.
    اما متاسفانه ایرادی که گرفته ای تا حدودی به خودت هم وارد است. درست است که استادت را به نام کوچکش می خوانی اما هم در این پست و هم در بقیه ی پست ها چنان از کیملیکا حرف می زنی که انگار "بَر و بوم معنی همه رُفته است." مثلاً و فقط مثلاً، آنچه تو به صورت "...اندیشه او را نقد کردند و او را مجبور به توسعه و تکمیل و دفاع قوی تر از نظریه اش کردند" نقل کرده ای روایت دیگری هم دارد و اینکه مثلاً در اینجا
    http://www.mcgraw-hill.co.uk
    /html/0335194834.html
    یا اینجا
    http://press.princeton.edu/titles/8418.html
    کارایی و اعتبار نظریه ی وی در جوامع لیبرال دموکراسی به لحاظ نظری عمیقاً و به صورت جدی به چالش گرفته شده است.
    البته هر اتفاقی که در کانادا یا استرالیا رخ بدهد و اگر همه ی ایدئال های و آرزوهای چند فرهنگ گرایی لیبرال بر باد رود، ذره ای از اهمیت و مقام و مرتبه ی علمی کیملیکا کاسته نمی شود. نگاه تو مدّ نظرم بود.

    پاسخحذف
  9. به مرتیکه: ممنون از توجهت و من هم کامنت های شما را در وبلاگ کاوه لاجوردی دنبال می کنم. نکته ات در مورد جامعه شناسی علم و مطهری وجعفری سئوال مهمی است. فکر کنم یک مشکل جامعه شناسی علم در ایران آنست که آقای زیباکلام نماینده اش شده و ایشان هم که گرایشات خاص سیاسی دارد، این رشته را قدری بدنام کرده. حالا ترس فلاسفه علم و کلا برخی از فلسفه خوانها از سیاسی شدن که جای خود.

    اما در مورد نقدت به خطاب من به کیملیکا، موافقم که لحن نوشته ممکن است ناخواسته این را که تو می گوئی القا کند. خوب این ناخواسته است و باید دید چطوری می شود جلویش را گرفت. مثلا شخص مرا بپرسی، فکر می کنم اهمیت فلسفی ملکیان و کیملیکا یکی است و هردو را یک مقدار باید جدی گرفت.

    راستش از این سخنان هدف من یکی هم آن است که عده ای را که علاقمندند کنکجکاو کنم بروند خود کیملیکا و ..را بخوانند.

    راستی دو لینکی را که بدان اشاره کردی را دیدیم. کتاب ها را نخوانده ام ولی آنقدر که از گزارش کتاب ها در همان صفحات لینک معلوم است این دو کتاب نظرات کیملیکا را رد نمی کنند ولو آنکه احتمالا بحث های جدیدتری مطرح کرده اند. کیملیکا بحثی را آغاز کرده ولی همانطور که این دو لینک نشان می دهند بحث چندفرهنگ گرائی فراتر از صرف نظرات او رفته و واسه خودش شده یک گفتمان آکادمیک. (جدای از واقعیت عملی اش که خود کیملیکا می گوید قبل از نظریه پردازی وجود داشت.) در مورد نقد چندفرهنگ گرائی می دانی فمینیست ها از اصلی ترین ناقدان هستند چون فکر می کنند چند فرهنگ گرائی لیبرال به فرهنگ های پدرسالار و زن ستیز میدان می دهد. به قول حسین هوشمند ولی نقد آنها با دغدغه های جامعه ما در وسط خاورمیانه نمی خواند.

    در هر صورت باز امیدوارم از نکته سنجی هایت استفاده کنم.

    پاسخحذف
  10. ممنون از پاسخ. قصد ورود به مباحث چندفرهنگ گرایی را نداشتم(که موضوعی خارج از این بحث است) فقط یادآوری ای درمورد لحن بود.
    ضمناً صرف نظر از گرایش سیاسی، من نمی دانم آقای زیباکلام چه مطالعاتی در مورد جامعه شناسی علم داشته است. ایشان فوق لیسانس "جامعه شناسی انقلاب" دارد، دکترای فلسفه ی علم گرفته، جهار مقاله انگلیسی اش هم مربوط به فلسفه ی علم است. در گروه علوم سیاسی دانشگاه امام صادق درس می داده و مدرس فلسفه ی علم در انجمن حکمت و فلسفه و دانشگاه شریف بوده است. تعدادی "مقاله" و "کتاب" هم در نشریه ی حوزه و دانشگاه و انتشارات سمت منتشر کرده است. برمی گردیم به همان پرسش قبلی: آیا می توان این ها را تولید فکری دانست؟

    پاسخحذف
  11. به مرتیکه: منظورم از جامعه شناسی علم زیبا کلام مطالعاتی است که در مکتب ادینبرو کرده و تاثیر زیادی است که از مکتب ایشان گرفته. مکتب ادینبرو به نظرم یک مکتب رادیکال محدود است. دوستان فلسفه علمی باید البته نظر دهند.

    در مورد معیار تولید فکری هم باید باز از فلاسفه علم بپرسی که من مدتی است از مباحث شان قدری دورم. ولی آنقدر ها که آنزمان ها می خواندیم لااقل تا حدی باید جامعه علمی تصمیم بگیرد آثار کسی تولید فکری است یا نه. من فکر می کنم برخی نکات درآثار مطهری تولید فکری اند و برخی شان اصلا نه. در مورد محمدتقی جعفری شاید بیشتر لفاظی است تا تولید علمی ولو آنکه آنجا هم ممکن است بتوان در بین بحث برخی نکته های جدید یافت.

    در هرصورت ممنون از توجهت.

    پاسخحذف
  12. بابا ایولا! بالاخره خودتم فهمیدی. هرچی میگیم بابا سروش و اکبر گنجی پیغمبر نیستن برادر حتی حاضر نیستی از اولش گوش بدی حالا تازه تازه اعلام می کنی که نه انگار نقد هم لازمه!
    در ضمن کلاسهای حوزوی رو شما ندیدی که چطوری تا مرز کتک کاری هم در نقد هم پیش می رن که یکدهمش تو دانشگاه نیست.
    در ضمن ما مشتاقیم که یکبار هم که شده مبانی بیانات این دو غول مراد شما راولز و کیملیکا را بدانیم و بفهمیم که چگونه لیبرالیسم را از پلورالیسم ارزشی نجات داده اند؟

    پاسخحذف
  13. سلام میثم ِعزیز
    عمیقا متوجه منظورت شده-ام، اما قصد دارم به یک نکته بپردازم:
    زبان بحش بزرگی از فرهنگ یک کشور است و استفاده کنندگان آن مجبورند پیامها را از دل نمادهای فرهنگی عرضه کنند و مطلقا نمی شود من، در فرهنگ ِایرانی پیامم را در نماد ِکانادایی عرضه کنم (چون درک پیام از نماد در چارچوب فرهنگ شکل می گیرد) به همین علت من نمی توانم برای نشان دادن عمق ِقدردانی از معلمم به خاطر تدریس فوق العاده-اش، مثلا بگویم "مصطفی عالی بود!" بلکه فرهنگ چارچوب "تشکر می کنم استاد" را نهاده است.

    به محمد حسین بادامچی: آیا دقیقا به خاطر "تا مرز کتک کاری هم در نقد هم پیش می رن" نمی شود گفت، فضای آنجا برای نقد و گفتگو مسموم و ناکارآمد است؟ و این وضعیت نشاندهنده ی وضعیت کارا/سالم/مطلوب نیست؟

    باتشکر

    پاسخحذف
  14. سلام میثم ِعزیز
    عمیقا متوجه منظورت شده-ام، اما قصد دارم به یک نکته بپردازم:
    زبان بحش بزرگی از فرهنگ یک کشور است و استفاده کنندگان آن مجبورند پیامها را از دل نمادهای فرهنگی عرضه کنند و مطلقا نمی شود من، در فرهنگ ِایرانی پیامم را در نماد ِکانادایی عرضه کنم (چون درک پیام از نماد در چارچوب فرهنگ شکل می گیرد) به همین علت من نمی توانم برای نشان دادن عمق ِقدردانی از معلمم به خاطر تدریس فوق العاده-اش، مثلا بگویم "مصطفی عالی بود!" بلکه فرهنگ چارچوب "تشکر می کنم استاد" را نهاده است.

    به محمد حسین بادامچی: آیا دقیقا به خاطر "تا مرز کتک کاری هم در نقد هم پیش می رن" نمی شود گفت، فضای آنجا برای نقد و گفتگو مسموم و ناکارآمد است؟ و این وضعیت نشاندهنده ی وضعیت کارا/سالم/مطلوب نیست؟

    باتشکر

    پاسخحذف
  15. به محمد حسین: خوب من مدت هاست مقلد کسی نیستم، نه سروش، نه گنجی و نه کس دیگر. از راولز و کیملیکا هم اگر نقل می کنم برای آن است که نظراتشان را در شرایط کنونی ایران و برای باز کردن یک سری گره های نظری فروبسته مناسب می یابم. منظورت را از "نجات دان لیبرالیسم از پلورالیسم ارزشی" باید بیشتر توضیح بدهی. ولی خوب اساس لیبرالیسم قبول تکثر و تنوع عقائد در جامعه (به قول تو پلورالیسم) است شروع لیبرالیسم از زمان جنگ های مذهبی اروپا بین کاتولیک ها و پروتستان ها شروع شد که قرار شد برای پایان به مخاصمه حکومت جانب هیچ دینی را نگیرد.
    راولز حالا می گوید حکومت نباید نه تنها جانب هیچ کدام از ادیان را نگیرد، بلکه باید خود را حتی بر اساس یک نظریه اخلاقی لیبرال هم بنا نکند که آنهم خلاف بی طرفی مزبور است.

    در مورد تا مرز کتک کاری در نقد پیش رفتن هم ارجاعت می دهم به نکته حسین آسنا و پاسخم به فرید در یکی از کامنت های قبل که گفته بودم:
    "یک جای کار حوزه در نقدشان به هم در دروس اصول صددرصد مشکل دارد. مگرنه در حوزه فقط هر 400 سال یک ملاصدرا ظهور نمی کرد. بیشتر در حوزه حاشیه نویسی بر آثار قدما رایج است تا اثر جدید. حال آنکه در غرب هر 10 سال مثلا یک شبیه ملاصدرا از نظر نو آوری ظهور می کند. آیا این بیانگر اشکال مهمی در سیستم آموزش و نقد حوزه نیست؟"

    موفق باشی محمد حسین جان

    به حسین آسنا: نکته ات را کاملا می فهمم. فرهنگ یک شبه عوض نمی شودو بیشتر خواستم در این نوشته جهتی را که آخر به نظرم خوب است بهش برسیم بگویم. در ترکیه که به نوعی از این نظر بین ما و کانادا است یک کلمه استاد می گذارند قبل از اسم کوچک معلمشان (در دانشگاه، یعنی همین بحث ما) و او را آنطور صدا می زنند. به نظرم الگوی جالبی است. کاش می شد ما هم عملش کنیم. یعنی آنوقت به استاد مان می گفتیم "استاد مصطفی". هم صمیمانه است و هم احترام حفظ شده. اتفاقا ما در فرهنگ سنتی مان هم داشته ایمش، البته در مورد کارهای یدی و هنری و از این دست: استاد حسن، استاد علی، الی آخر. چرا نشود امروز بکارش برد. ترکها می گویند حسن حجا، حسین حجا،...(حجا یعنی استاد، فکر کنم از همان خواجه خودمان می آید.)

    ممنون:)

    پاسخحذف
  16. به حسین آسنا
    فرهنگ ایرانی (یا کانادایی) در همه ی امور، و از جمله در این امر، یکپارچه نیست. هرچند بیشتر مدرسان در ایران هواخواه اقتدار، سلسله مراتب و تحمیل نظرند ولی استثنا هم کم نیست. نوع رابطه ی هر مدرسی و نحوه ی خطاب شدنش را خودش تعیین می کند. من چندین نفر می شناسم که رسماً می خواهند دانشجویان آن ها را خانم/اقای دکتر، یا استاد خطاب نکنند. طبعاً این آدم ها در تحقیق و تدریسشان هم آزادمنش ترند. فکر می کنید مثلاٍ اگر آقای ملکیان رسماً و جدا بخواهد استاد خطابش نکنند چه می شود؟
    چند نمونه که شاگردانشان آن ها را با اسم کوچک صدا می کنند هم سراغ دارم. ناگفته نماند حداقل در یک نمونه این به اسم کوچک صدا کردن چون برای دانشجویان دختر میسر نبوده باعث سوء تفاهم شده است.

    پاسخحذف
  17. نکته سنجی دوستان قابل تقدیر است.

    پاسخحذف