گذاری در اینترنت نشان میدهد که در چند سال
اخیر ملیگراییهای منتسب به اقلیتهای قومی، رشدی سریع در ایران داشته
است. در این میان بهطور مشخص میتوان از رشد ملیگراییهای ترکی و عربی
یاد کرد.
این مسئله چندان از سوی روشنفکران ایرانی جدی گرفته نشده و به
خصوص کوششی از سوی آنان برای تبیین این پدیده بر اساس اصول جامعهشناختی
صورت نگرفته است. این نوشته را که به مناسبت روز جهانی زبان مادری (۲۱
فوریه) منتشر میشود، میتوان مقدمهای برای کوششی وسیع تر برای تبیین
جامعهشناسانه این موضوع مهم و مورد غفلت- از دیدگاه نویسنده- دانست.
ایده اصلی مقاله «ملیگرایی اقلیتها، بحران مدرنیته و زبان
مادری» آن است که ظهور پدیده ملیگرایی اقلیتها در فضای اجتماعی و سیاسی
ایران بیش از هرچیزی نشان از نوعی بحران در مدرنیته ایرانی دارد که اگر
برای آن چارهجویی نشود و بر اساس دستاوردهای علوم انسانی جدید، نسبت به آن
واکنش مناسب نشان داده نشود، میتواند عواقب نامطلوبی برای آینده سیاسی و
اجتماعی ایران و تمامیت ارضی آن داشته باشد.
دخالت دولتهای خارجی- موثر، ولی ناکافی
در میان ایرانیان و حتی طبقه روشنفکر، رایج است که ظهور پدیده
ملیگرایی قومیتها یا همان هویتطلبی را بر اساس دخالت دولتهای خارجی
دشمن ایران و نیز همسایگان در امور داخلی ایران توضیح دهند. وجود چنین
دخالتی گرچه در مواردی غیر قابل انکار است، ولی هرگز به تنهایی نمیتواند
ظهور جدی پدیده ملیگرایی اقلیتها را در ایران توضیح دهد.
میتوان به درستی تصور کرد همانگونه که جمهوری اسلامی، شیعیان
لبنان یا مذهبیون جمهوری آذربایجان را پتانسیلی برای اهداف سیاسی خویش
تصور میکند، همسایه شمالی ایران یعنی جمهوری آذربایجان هم، جمعیت
فوقالعاده زیاد ترکان آذری در ایران را گاهی پتانسیلی برای برخی شیطنتهای
غیرمستقیم یا مستقیم ببیند. با این حال اگر عاملی در خود یک مملکت از نظر
جامعهشناختی زمینه مساعد برای رشد نداشته باشد، هرقدر هم دولتهای خارجی
یا احیاناً دشمنان بکوشند، چندان رشد نخواهد کرد. برعکس ملیگرایی اقلیتها
در سالهای اخیر رشدی فراتر از تصور داشته است. ظهور جدی این نوع
ملیگرایی که گاهی سر در جداییطلبی نیز میگذارد، در کنار سایر عوامل
میتواند نشان از وجود نوعی بحران در مدرنیته ایرانی داشته باشد که
روشنفکران ایرانی را بر آن میدارد که مفهوم تجدد ایرانی را از شکل رضاشاهی
و نیمه اول قرن بیستمی آن درآورند و آن را به صورت جدی و بر اساس آخرین
دستاوردهای علوم انسانی دنیا از نو تعریف کنند. این مسئله البته پروژهای
کلان است که افراد مختلفی باید هریک سهمی در آن ایفا کنند. پیرو آنچه
نگارنده بهتازگی در مقاله «و طرحی نو دراندازیم: برنامه پژوهشی مطالعات آذربایجان» بدان اشاره کرده است، این مسئله را میتوان بخشی از «برنامه پژوهشی آذربایجان» دانست.
ملیگرایی همچون واکنشی در برابر حس تحقیر و تبعیض
تحقیقات آیزیا برلین در مورد ریشههای رمانتیسیسم و ملیگرایی
یکی از بهترین تحقیقات انجام شده در این زمینه است. برلین در گفتوگویی که
با رامین جهانبگلو انجام داده (که در عمل خلاصهای از نکاتی است که در
آثار دیگرش به طور مبسوط بدانها پرداخته) [۱] میگوید ملیگرایی وقتی در
میان قومی یا ملیتی رشد میکند که آن قوم یا ملیت احساس تحقیر در برابر
قومی دیگر را حس کرده باشد.
پیرو تحلیل برلین، ظهور ملیگراییهای اقلیتهای ترک و کرد و
عرب را در ایران در سالهای اخیر باید نتیجه نوعی تبعیض و مورد تحقیر واقع
شدن این اقوام در برابر مرکزنشینان، و خصوصاً تهرانیها دانست. شاید بتوان
ریشههای این حس تحقیرشدگی یا مورد ظلم واقع شدن را در سه عامل «زبان»،
«تاریخ» و «اقتصاد» خلاصه کرد [۲] و درنتیجه امیدوار بود که اگر
نابرابریها در این سه زمینه حل شوند، شکاف مرکز- پیرامون، یا آنچه را در
این مقاله بحران مدرنیته ایرانی مینامیم، به شکل جدی تقلیل یابد.
اقتصاد مرکزگرا در ایران نابرابری میان مرکز و پیرامون پدید
آورده است و چون اکثر اقوام غیر فارس زبان در ایران، در مناطق مرزی این
کشور زندگی میکنند، این نارضایتی در زمینه ظهور ملیگرایی اقوام هم تاثیر
بارزی داشته است. پر شدن این شکاف البته به نوبه خود محتاج برقراری یک دولت
مردمسالار و نظام دموکراتیک در ایران است که در آن حکومت به علوم انسانی
جدید و علم اقتصاد بها دهد و از اقتصاددانانی که در این زمینهها خبره
هستند، برای پرکردن شکاف اقتصادی شکل گرفته میان مرکز و پیرامون سود جوید.
در مورد شکاف مرکز- پیرامون در زمینه مسائل اقتصادی و تاثیر آن در ناکام
بودن مدرنیته ایرانی میتوان تبریز را مثال زد.
شکاف میان مناطق پیرامونی و مرزی ایران با تهران یا مرکز از نظر اقتصادی، به نوبه خود زمینه رشد ملیگراییهای قومی دارای نیروی گریز از مرکز را ایجاد میکند. خصوصاً اینکه در مرزهای مجاور هریک از قومیتهای غیرفارس زبان در ایران معمولاً کشورهایی قرار دارند که مردمانشان با وجود همزبان بودن با مردم آن منطقه، از نظر اقتصادی در وضعیت بهتری قرار دارند (آذربایجان و ترکیه در مورد آذربایجان ایران) و مقایسه میان وضعیت اقتصادی این مناطق با آن کشورها خواهناخواه تا حدی بر احساس تبعیض دامن میزند.
بازار تبریز در دوران مشروطه یکی از غنیترین مراکز اقتصادی
ایران (مهمترین مرکز اقتصادی ایران بعد از تهران یا حتی جلوتر از آن) بود
و به همین سبب تبریز و آذربایجان با رغبت توانستند با پشتیبانی اقتصادی و
فرهنگی خویش از حرکت مشروطهخواهی سهم مهمی در پیروزی این جنبش و در نتیجه
در برقرار کردن حکومت مدرن در ایران داشته باشند. به باور بسیاری از مردم
تبریز این شهر در هشتاد سال گذشته (یعنی پس از برقرار شدن حکومت مدرن در
ایران) به اندازه تهران از نظر اقتصادی رشد نکرده است و امروز هم میبینیم
که اقتصاد آذربایجان (با وضعیت اقتصادی ترکان بازار تهران اشتباه نشود)
جایگاهی را که در دوران انقلاب مشروطه داشت، در سیستم اقتصادی ایران ندارد.
وضعیت کردستان، یا بلوچستان و یا خوزستان احتمالاً بسیار
بدتر از آذربایجان است. این شکاف میان مناطق پیرامونی و مرزی ایران با
تهران یا مرکز از نظر اقتصادی، به نوبه خود زمینه رشد ملیگراییهای
قومی دارای نیروی گریز از مرکز را ایجاد میکند. خصوصاً اینکه در مرزهای
مجاور هریک از قومیتهای غیر فارسی زبان در ایران معمولاً کشورهایی قرار
دارند که مردمانشان با وجود همزبان بودن با مردم آن منطقه، از نظر اقتصادی
در وضعیت بهتری قرار دارند (آذربایجان و ترکیه در مورد آذربایجان ایران) و
مقایسه میان وضعیت اقتصادی این مناطق با آن کشورها خواهناخواه تا حدی بر
احساس تبعیض دامن میزند.
مسئله دومی که در ایران، در میان اقوام نیروی گزیز از مرکز
ایجاد کرده و زمینه رشد ملیگراییهای اقلیت شده است، مسئله جایگاه نوشتاری
زبانهای غیر فارسی (خصوصاً ترکی و کردی) در کشور است. میتوان ادعا کرد
اینکه یک زبان از حالت شفاهی دربیاید و جایگاه نوشتاری و رسمی یا نیمه رسمی
در کشوری پیدا کند، بسیار در عزت نفس قومی که به آن زبان سخن میگویند، و
در پاسداشت میراث فکری و ادبی آن مهم و موثر است. برعکس اگر زبانی در
مقایسه با زبان رسمی صرفاً حالت شفاهی داشته باشد، باعث کم شدن حس غرور و
عزت قومی میشود که بدان سخن میگوید. در واقع یکی از فرقهای مهم جوامع
روستایی با جوامع شهری در آن است که در اولی زبان صرفاً حالت شفاهی و
مکالمهای دارد و وارد نوشتار و سیستم آموزش و پرورش نشده است.
بر این اساس وقتی آموزش نوشتاری زبانهای ترکی و کردی (به
عنوان مثال) در مدارس ایران وجود نداشته باشد و نشر کتاب در این زبانها با
محدودیتهای مختلف روبهرو باشد، در عمل به تبعیض میان این اقوام و فارس
زبانها دامن زده شده است. به نظر میرسد برای غلبه بر این مشکل باید در
کنار فارسی که زبان مشترک کشور است، و آموزش آن متضمن حفظ وحدت و تمامیت
ارضی ایران (و در نتیجه لازم و اجباری)، زبانهای غیر فارسی عمده اقوام
ایرانی در مدارس تدریس شوند، و تدریس به شکل دوزبانه در زبان فارسی و یکی
از آن زبانها انجام شود. این مدل باید لااقل در مناطقی که اقوام در آنها
در اکثریتاند، صورت پذیرد.
از دوران مشروطه به این سو که ایران به تبع از اروپا مدل
دولت- ملت را برای متجدد شدن برگزید، زبانهای غیر فارسی اقوام (مانند تمام
دولت- ملتهای دنیا) هیچ جایگاهی در اداره رسمی کشور یا سیستم آموزش و
پروش نداشتند. در ایران پس از انقلاب هم هیچگاه اصل ۱۵ قانون اساسی که در
آن اجازه تدریس زبان اقوام در مدارس داده شده، ضمانت اجرایی نداشته است.
برای غلبه بر این مشکل به نظر میرسد باید ترسها را کنار گذاشت، و با
مسئله زبان بهجای برخورد امنیتی برخورد فرهنگی کرد، و در گسترش و تقویت
زبانهای اقوام به صورت نوشتاری کوشید، تاجایی که این زبانها هم بهتدریج
به نوبه خود حامل اندیشه علمی و فلسفی شوند، یعنی رشد کنند و امروزی شوند.
البته که این کار محتاج برنامهریزی بلندمدت و عالمانه و آموختن از
تجربههای دنیا در این زمینه است.
سوم آنکه ظهور ملیگراییهای غیر فارسزبان گریز از مرکز را
میتوان به ناهنجاری تاریخ کلاسیک ایران، خصوصاً آنچه در کتابهای تاریخ و
ادبیات مدارس تدریس میشود، مربوط دانست. برای غلبه بر این مشکل با ایجاد
حس احترام نسبت به اقوام غیر فارس زبان ضرورت دارد که این تاریخها بازنگری
شوند و به کل از نو نوشته شوند. در تاریخنگاری کلاسیک ایرانی، خصوصاً در
شکل عامیانه و شوونیستی آن، ترکها مهاجم و بیگانهاند و ورود آنها به
ایران یکی از عوامل جدی عقبماندگی و انحطاط فکری این کشور است، کردها یا بلوچها یا گیلکها یا
ازشان خبری نیست یا اگر هستند در درجههای ضعیفی از اهمیتاند، و عربها
قومی پست و بدوی و ورودشان عامل بدبختی ایران محسوب میشود.
این مسئله حس تبعیض و تحقیر در اقوام ایجاد میکند و باید
اصلاح شود. تاریخی که در گفتمانهای رسمی بدان اتکا میشود، باید به
گونهای بازنویسی شود که در قومیتها حس غرور و افتخار (و نه سرافکندگی و
شرم) از هویت خود ایجاد کند و روی تکثر گشوده باشد. این البته پروژهای است
که ابتدا باید ایرانشناسان و تاریخدانان بدان همت گمارند، تا در مرحله
بعدی وارد افکار عامه نیز شود.
لزوم اصلاح معنای مدرن بودن در فرهنگ عامه ایرانی
گویا از دوران رضا شاه به بعد مدرن بودن مساوی عضویت در طبقه
متوسط ساکن شمال تهران تعریف شده است و اینکه مردم فارسی را با لهجه تهرانی
صحبت کنند.
تاریخی که در گفتمانهای رسمی بدان اتکا میشود، باید به گونهای بازنویسی شود که در قومیتها حس غرور و افتخار (و نه سرافکندگی و شرم) از هویت خود ایجاد کند و روی تکثر گشوده باشد. این البته پروژهای است که ابتدا باید ایرانشناسان و تاریخدانان بدان همت گمارند، تا در مرحله بعدی وارد در افکار عامه نیز شود.
در دوره پهلوی (که عقبه آن در طبقه متوسط دوران جمهوری اسلامی
امروز هم زنده است) صحبت کردن به زبان فارسی با لهجه تهرانی و داشتن سبک
زندگی خاص شمال تهرانی گویا معیاری شد برای مدرن بودن در میان عامه.
احتمالاً از آن دوران است که اگر مثلاً فارسی را با لهجه ترکی صحبت کند، به
او به عنوان روستایی و غیر مدرن نگاه میشود و احیاناً مورد تمسخر قرار
میگیرد. چنان که از تاریخ سروده شدن شعر «الا تهرانیای» شهریار میتوان
حدس زد از همان دوران است که مسخره کردن یا حقیر دیدن غیر فارس زبانها
در تهران، و نیز جوکهای قومیتی، رواج داده شده است. بر این اساس مدرنیته
دوران پهلوی، با همه برخی مزایایی که برای ایران داشته، بسیار ناموزون
بوده، و نوعی حس تحقیر را در میان قومیتهای غیر فارس زبان ایران ایجاد
کرده است. این حس تحقیر و تبعیض تا امروز هم در بسیاری موارد بازتولید
میشود و ادامه مییابد.
شاید چون درباریان و خانواده شاه در کاخهای شمال تهران که آب
و هوایش خوش بود میزیستند، نوعی پیوند عوامانه در فرهنگ عامه ایرانی میان
مدرن بودن و شمال شهر تهرانی بودن برقرار شد. از قضا این مفهوم از تهرانی
بودن ربطی به زندگی سنتی بسیاری از مردم تهران، مثلاً مردم بومی منطقه
شمیرانات ندارد که در آغاز دوران جدید زندگی آنها هم به عنوان مثال تفاوتی
جدی با زندگی روستایی در روستاهای آذربایجان یا فارس نداشته است. بروز
ملیگراییهای اقلیتها (ترک و کرد و عرب...) در ایران نشان میدهد تعریفی
از مدرنیته که در دوران پهلوی از سوی رسانهها و مجلات و سینما و تلویزیون
در میان مردم رواج داده شد، و در آن مفهوم دختر یا پسر «شمال تهرانی بودن»
به عنوان معیاری برای مدرن بودن ضرب زده شد، امروز دچار بحران جدی شده است
و به خوبی نشان داده با تکثر قومی و زبانی و فرهنگی در ایران ناسازگار
است. این مفهوم عامیانه از تجدد باید با مفهومی فلسفی از آن، به عنوان مثال
آن چیزی که مصطفی ملکیان در نظریه عقلانیت و معنویت از آن دفاع میکند،
جایگزین شود. بگذارید بکوشیم براین اساس یکی از علل اصلی محبوبیت ملیگرایی
ترکی در آذربایجان ایران را توضیح دهیم.
فردی را در نظر بگیرید که در یکی از روستاهای آذربایجان از
پدرومادری ترکزبان به دنیا میآید و زبان مادریاش ترکی است. همین فرد
وقتی بزرگ میشود و به سن جوانی میرسد، چون زبان مادریاش ترکی است، به
طور طبیعی هرقدر هم تلاش کند مشکل است فارسی را با لهجه شمال تهران صحبت
کند (همانطور که کسی که در منطقهای فارسنشین به دنیا بیاید، یادگرفتن
زبان ترکی با لهجه درست برای او مشکلتر از یک کودک آذربایجانی است). به
علاوه در نظر بگیرید که به رسمیت شناخته شدن (آنچه فلاسفه سیاسی چون چارلز
تیلور recognition مطرح میکنند) برای یک جوان و در
کل هر فرد انسانی بسیار مهم است. فرهنگ عامیانه ایران امروز از جوان
شهرستانی آذربایجانی میخواهد برای مدرن شناخته شدن (و درنتیجه بهرهبرداری
از مزایای آن چون دوست دختر داشتن) و در نتیجه مورد احترام اجتماعی واقع
شدن و مسخره نشدن، فارسی را با لهجه تهرانی صحبت کند. جوان آذربایجانی
(مانند اکثر جوانهای دیگر ایران) در روزگار کنونی عطش مدرن بودن و
بهرهمندی از فواید آن را دارد. حال در نظر بگیرید که به عنوان رقیبی برای
ملیگرایی ایرانی، به واسطه برخی رسانهها (اینترنت، کانالهای ماهوارهای)
رقیبی وجود دارد به عنوان ملیگرایی ترکی آذری که به شما که مثلاً ترک
روستایی در مرند یا اهر هستید میگوید تو بدون اینکه یک کلمه فارسی بلد
باشی میتوانی کاملا مدرن باشی، یعنی دوست دختر داشته باشی، مورد احترام
باشی، و غیره (یعنی بسیطترین مزایای مدرن بودن در فرهنگ امروز) و با این
حال این فارسها تو را از حقوق زبانیات محروم کردهاند. این رقیب محتملاً
به جوان آذربایجانی میگوید: «بیا به دامان من که حق تو را از این
اشغالگرایان فارس بگیرم». در تحلیل جامعهشناختی ما هیچ بعید نیست این
جایگزین به مذاق جوان ترک آذربایجانی که ایران تنها در صورتبندی شوونیستی و
ضد تکثر آن، یا در شکل حکومت دینیدارای بحران مشروعیت، برای او تعریف شده
است، خوش بیاید و در نتیجه او جذب ملیگرایی ترکی آذری شود (که در جمهوری
آذربایجان پس از فروپاشی شوروی ایدئولوژی رسمی حکومت است [۳]). به نظر می
رسد از نظر جامعهشناختی، این یکی از رازهای گسترش گرایشهای جداییطلب در
میان جوانان ترک آذری در ایران است. کافی است سری به اینترنت بزنیم و
بکوشیم بر اساس شواهدی که از شبکههای مجازی به دست میآوریم، نظریه خود
را تست کنیم.
به نظر میرسد تنها راه حل غلبه بر این مشکل بازتعریف معنای
مدرنیته در ایران به شکلی کاملاً جدید و فلسفی (مدرنیته مساوی تعقل، و جرئت
در به کارگیری خرد خویش)، و شکستن اسطوره غلط مدرن مساوی تهرانی بودن یا
فارس بودن در میان عامه مردم ایران است. باید فضای اجتماعی و سیاسی ایران
را به گونهای تغییر داد که جوان ترک، کرد، عرب، بلوچ و گیلک، از ترک یا
کرد یا عرب و گیلک بودن خود احساسن غرور کند، و هیچ تضادی میان این هویتها
و ایرانی بودن خویش حس نکند و میان اینها همبستگی حس کند. این کار صورت
نمیپذیرد، مگر آنکه تبعیضهای اقتصادی به طور جدی کاهش یابند و زبانهای
ایرانی غیر فارسی به همراه تاریخ این اقوام، در کنار زبان و تاریخ ادبیات
فارسی وارد برنامه درسی مدارس شوند. حتی فرزندان فارس زبان هم چه بسا بهتر
است لازم باشد در مدارس یکی از زبانهای ایرانی غیر فارسی را در کنار زبان
فارسی به شکل اجباری بیاموزند تا از مزیت دو زبانه بودن بهرهمند شوند و
هموطنان خود را همدلانهتر درک کنند.
پانویس:
۱- ترجمه بسیار خوبی از این کتاب به زبان ترکی توسط انتشارات Yapi Kredi با عنوان Isaiah berlin» le konuşmalar منتشر شده است. در زبان فارسی هم این کتاب ترجمه شده و با عنوان در جستوجوی آزادی موجود است.
۲- فعلا به ذهن نگارنده این سه عامل میرسد. ممکن است با
تحقیق عمیقتر بتوان عوامل نابرابری دیگری را به لیست سهگانه مزبور اضافه
کرد.
۳- بنا بر دلایل مختلفی همچون جنگ قرهباغ و اشغال بخش مهمی
از خاک جمهوری آذربایجان توسط ارمنستان، ملیگرایی ترکی آذری در جمهوری
آذربایجان بسیار پرشور وحرارت است. اینکه مرتفعترین پرچم ملی در جهان در
سالهای اخیر در باکو برفراشته شده است را شاید بتوان سمبلی بر این امر
دانست.