آذربایجان از نظر استراتژیک و تاریخی بخش
بسیار مهمی از ایران است و به سر ایران شهرت دارد. آذربایجان نقش بسیار
مهمی در انقلاب مشروطه و ورود تجدد به ایران داشته است.[1] با الهام از سیداحمد کسروی تبریزی میتوان گفت سرنوشت ایران و آذربایجان به هم گره خورده است.[2] امروز بیش از هر زمان دیگری لزوم تعریف پروژهای به نام پروژه مطالعات آذربایجان احساس میشود.
اگر گذاری بر مجلات و نوشتهها در فضای مجازی کنیم، درخواهیم یافت که امروز بحثهای
مرتبط با آذربایجان، از یک طرف میان گرایشهای افراطی گیر افتاده و از طرف
دیگر از فقدان جنبه علمی، و غلبه بحثهای روزنامهای و سیاسی (از نوع
سیاست عوامانه) رنج میبرد.
در یک سر طیف کسانی که در مورد آذربایجان نظر میدهند، "آریاپرستان" یا شوونیستهای کوتهنظر عامی قرار دارند که هرگونه سخن در مورد حقوق آذربایجان و مطالبات آن، هرگونه تفکر سلیم و صحیح در مورد امور مهمی همچون فدرالیسم و عدم تمرکز، یا بخش ترکی هویت آذربایجان را با انگهایی همچون جداییطلبی، پانترکیسم، یا نوکری جمهوری آذربایجان و ترکیه پاسخ میدهند؛ بی آنکه حتی سرسوزنی اطلاع علمی در مورد جمهوری آذربایجان و ترکیه داشته باشند. در سوی دیگر، طیف الحاقطلبان و اولتراناسیونالیستهایی قرار دارند که خواستار جدایی آذربایجان جنوبی از ایران و پیوستن آن به آذربایجان شمالی یا جمهوری آذربایجان هستند. این گروه متاثر از افراطیترین طیف ملیگرایان کشور جمهوری آذربایجان، به مسئله آذربایجان فقط از دریچه نوعی ترکگرایی افراطی مینگرند.
در یک سر طیف کسانی که در مورد آذربایجان نظر میدهند، "آریاپرستان" یا شوونیستهای کوتهنظر عامی قرار دارند که هرگونه سخن در مورد حقوق آذربایجان و مطالبات آن، هرگونه تفکر سلیم و صحیح در مورد امور مهمی همچون فدرالیسم و عدم تمرکز، یا بخش ترکی هویت آذربایجان را با انگهایی همچون جداییطلبی، پانترکیسم، یا نوکری جمهوری آذربایجان و ترکیه پاسخ میدهند؛ بی آنکه حتی سرسوزنی اطلاع علمی در مورد جمهوری آذربایجان و ترکیه داشته باشند. در سوی دیگر، طیف الحاقطلبان و اولتراناسیونالیستهایی قرار دارند که خواستار جدایی آذربایجان جنوبی از ایران و پیوستن آن به آذربایجان شمالی یا جمهوری آذربایجان هستند. این گروه متاثر از افراطیترین طیف ملیگرایان کشور جمهوری آذربایجان، به مسئله آذربایجان فقط از دریچه نوعی ترکگرایی افراطی مینگرند.
شوونیستها یا پانفارسها به طور مشخص همان طیفی هستند که
زمانی محمدحسین شهریار، تحقیرها و زخمها و تبعیضهای زننده آنها دز مورد
زبان و فرهنگ و اصالت آذربایجان را با شعری نقد میکرد که با عبارت "الا
تهرانیا انصاف میکن" شروع میشد. شوونیست یعنی کسی که هیچگاه مشکلی در قبال تحقیر ترکزبانان و ساکنان برخی دیگر از مناطق کشور در قالب جوکهای قومیتی حس نمیکند. هیچگاه دغدغه
رفع تبعیض اقتصادی میان پیرامون (آذربایجان، کردستان و غیره) با
مرکز(تهران) را ندارد. از مسخره شدن جوان آذربایجانی یا ترکزبان در مناطق
فارسزبان به خاطر داشتن لهجه احساس شرم نمیکند. با این حال بارزترین وجه
شوونیسم در ایران، رفتار زنندهای است که گاهی در کشورمان با مهاجران افغان میشود.
الحاقگرایان اولترا ناسیونالیست آن طیفی هستند که به صورتی مکانیکی و بدون در نظر گرفتن تفاوتها یا گسستِ عمیق تاریخی میکوشند نظریهها و دیدگاههای رایج در میان طیف رمانتیک و غیرواقعگرای ملیگرایان
آذری آن سوی ارس یعنی آذربایجان شمالی را بر آذربایجان ایران، آذربایجان
جنوبی منطبق کنند. این گروه متاثر از برخی تاریخنگاران یا سیاستمداران در
جمهوری آذربایجان معتقدند، همچنانکه آذربایجان شمالی دههها
در استعمار امپراطوری تزاری یا فشار نظام کمونیستی بود و استقلال خود را
در سالهای ۱۹۲۰-۱۹۱۸(بهصورت موقت) و سپس ۱۹۹۱(با فروپاشی شوروی و به صورت
کامل) به دست آورد، آذربایجان جنوبی (آذربایجان ایران) هم که تحت استعمار
ایران (یعنی حکومت فارسها) است، باید مبارزه کند و مستقل شود.
به عنوان مثال ابوالفضل الچیبیگ اولین رئیس جمهور جمهوری آذربایجان و یکی از ملیگراترین سیاستمداران این کشور پس از استقلال آن در کتاب "به سوی آذربایجان یکپارچه" میگوید
همانگونه که آذربایجان شمالی در نتیجه مبارزات دو قرنی خویش استقلال را
از استعمار و امپراطوری روس بدست آورد، آذربایجان جنوبی هم باید با مبارزه،
استقلال خود را از "استعمار امپراطوری فارسی ایران" به دست آورد، و در
مرحله دوم، با ایجاد زمینهها و نزدیکیهای فرهنگی مساعد میان دو منطقه شمال و جنوب، آذربایجان جنوبی با آذربایجان شمالی در قالب یک کشور واحد متحد ادغام شود.[3] تجربه تاریخی کشورهای جهان نشان میدهد
که گره زدن مطالبات اقلیتهای قومی/ملی به موضوع الحاق به یک کشور ثالث،
مطالبات بهحق قومیتها را نیز تحتالشعاع مسائل امنیتی قرار میدهد و
برعکس آنچه در ابتدا به نظر میرسد، میتواند برای چندین دهه موجب سرکوب و غفلت از بحث حقوق قومیتها شود.[4]
آنچه در تعریف "آریاپرستان" و ترکگرایان افراطی (تورانگرایان[5])
از مسئله هویت و زبان و تاریخ آذربایجان مشترک است (البته در دو جهت
متضاد) نوعی انحصارطلبی و نگاه تک عاملی و ضدیت با تکثر یا پلورالیسم و
حمایت صریح یا ضمنی از آسیمیلاسیون یکی از بخشهای هویت آذربایجان در
بخشهای دیگر هویت آن است. یکی از این دو گروه در پی آن است که هویت
آذربایجان را به فارس بودن تقلیل دهد، و دیگری به ترک بودن.
برنامهپژوهشی مطالعات آذربایجان و زیرشاخههای آن
چرا چنین وضعی در مورد مباحث آذربایجان حاکم است؟ چرا از یکسو میان پان فارسیستهایی
قرار داریم که به جز زبان فارسی، هیچ زبان دیگری را در مناطق کشور به
رسمیت نمیشناسند، و از طرف دیگر با کسانی مواجهیم که دفاع از حقوق
قومی/ملی خویش را به دشمنی با زبان فارسی گره زدهاند؟ چرا به جای دشمنی با
زبان ترکی، یا مثلاً زدن بر سر شاهنامه با حماسههای دده قورقود[6] نگوییم که ملیگرایی ایرانی (و نیز ملیگرایی
ترکی آذری) محتاج نوعی بازتعریف جدید از خویش است که در آن شاهنامه و دده
قورقود (به عنوان مثال) بجای نفی یکدیگر، همدیگر را کامل کنند؟ چرا بجای
کوشش برای حذف زبانهای ترکی یا فارسی از آذربایجان، نگوییم احترام زبان
فارسی به خاطر نقش آن در وحدت ملی ایران زمین به جای خود، ولی در کنار زبان
فارسی، زبان ترکی آذری (و نیز زبانهایی چون کردی و بلوچی و عربی) نیز نقش
رسمی یا نیمه رسمی در آموزش و فرهنگ و سیاست و قضاوت آذربایجان، یا
سایرمناطقی که صاحبان زبانهای غیرفارسزبان در
آنها در اکثریت هستند، داشته باشد؟ چرا به جای دشمنی، کوشش نشود که در
آذربایجان در کنار زبان فارسی جایگاهی برابر به زبان ترکی آذری نیز داده
شود؟
مروری بر وبلاگها و وبسایتهای اینترنتی و فیسبوک نشان میدهد که بحثهای عوامانه و روزنامهای و دور از روششناسی درست علمی و بدون پایه مناسب حقوقی و اقتصادی و فلسفی و دینشناسانه و زبانشناسانه یا تاریخی، جای بحثهای جدی علمی و پژوهشی و آکادمیک را در زمینه
آذربایجان گرفتهاند. به عبارت دیگر، امروز اکثرا کسانی میداندار سخن
پراکنی در مورد آذربایجان شدهاند که یا دچار افراط شوونیسم پانفارسیستی هستند، یا دچار تفریط تورانگرایی پانترکیستی.
برای رهایی از این سردرگمی، عوامزدگی و فقرتحقیق درست علمی، امروز به شدت محتاج به تعریف پروژه خلاقانهای به عنوان راه سوم برای مطالعه همه جانبه در مورد آذربایجان هستیم. یکی از تبعات این راه سوم درصورت موفقیت میتواند آن باشد که ملیگرایی و تاریخنگاری کلاسیک ایرانی را مجبور به بازتعریف دوبارهی
خویش و گشوده شدن چشمها بر روی تکثر کند و موجبی برای پرهیز از انحصار و
خودبینی، یا چشمپوشی مغرورانه بر دستاوردهای کشورهای همسایه شود.
من نام این طرح پژوهشی را که در این یادداشت در پی توصیه آن هستم، "پروژه مطالعات آذربایجان"
مینهم. پروژه مطالعات آذربایجان در چارچوب تمامیت ارضی و وحدت ملی ایران به دنبال احقاق حداکثری حقوق قومیتها، و مشخصاً آذربایجان خواهد بود. [7]
این طرح یا پروژه محتاج محققانی است که در سطح آکادمیک و علمی به ابعاد مختلف مسئله آذربایجان و هویت آن بپردازند. پروژه مطالعات آذربایجان محتاج پژوهشهای بینارشتهای (interdisciplinary) است.
این طرح پژوهشی محتاج کسانی است که در تزهای فوق لیسانس یا
دکترا، با به طور مستقل ولی تخصصی برروی آن کار کنند، هم فیلسوف سیاسی لازم
دارد (چه فیلسوف سیاسی تحلیلی، چه فیلسوف سیاسی قارهای، چه متخصص متون کلاسیک فلسفه سیاسی، ولی فلسفهکار ما باید تمرکزی ویژه بر بحث حقوق اقلیتهای
قومی در فلسفیدن خویش داشته باشد)، هم فیلسوف زبان (که در مورد نسبت زبان و
شناخت جهان پژوهش کند)، هم فیلسوف آموزش و پرورش(در بحث زبان مادری و
آموزش به زبان مادری)، هم عالم سیاست تطبیقی (comparative politics)، هم حقوقدان (متخصص حقوق اساسی که خصوصا در بحث حقوق اقلیتها در قوانین اساسی لیبرال- دموکراسیهای
دنیا تبحر داشته باشد)، هم اقتصاددان (که تخصصاش مطالعه نظری در زمینه
رفع نابرابریهای اقتصادی پیرامون و مرکز و ربط این مسئله با مسائلی چون
فدرالیسم باشد)، هم تاریخدان، هم جامعهشناس، هم زبانشناس، هم شاعر و ادیب و هم فقیه و دینشناس.
در مورد تاریخ و سیاست تطبیقی، مطالعه تخصصی تاریخ کشورهای همسایه ایران، خصوصا در اطراف آذربایجان، بهویژه جمهوری آذربایجان در مرحله اول و ترکیه و ارمنستان در مرحله بعدی، ضرورت دارد. در زمینه دینشناسی، به جز مطالعه در مورد اسلام شیعی که همیشه یکی از مهمترین عاملهای پیوند میان آذربایجان و سایر نقاط ایران بوده و از این جهت شایسته پاسداشت و تامل است، و نیز صوفیگری که به واسطه قزلباشها و صفویان نقش مهمی در حکومت صفویه به عنوان یکی از مبانی ایران امروز داشته است؛ مطالعه سایر دینهایی که در طول تاریخ در آذربایجان رایج بودهاند، یعنی دیانتهای زرتشتی، ارمنی، بهایی، یهودی و غیره شایان توجه است.
بخش هنجاری و بخش توصیفی
بهجز اقتصاد، به یک تعبیر میتوان پروژه مطالعات آذربایجان را مانند بسیاری دیگر از پژوهشها در حوزه
علوم انسانی دارای دو قسمت اساسی مستقل و در عین حال وابسته به هم دانست:
بخشهای هنجاری، و بخشهای توصیفی. شاید بتوان گفت بحث هنجاری (normative)، مطالعه در زمینه آذربایجان رشتههایی چون فلسفه (خصوصا فلسفه سیاسی) و حقوق (اعم از حقوق قانون اساسی یا حقوق در روابط بینالملل، مثلاً قوانین حقوق بینالمللی در زمینه حقوق اقلیتها) است. آذربایجانشناسی توصیفی (descriptive) را میتوان شامل رشتههای تاریخ، زبانشناسی و ادبیات، جامعهشناسی، علم سیاست، و دین شناسی دانست.[8]
دو بخش هنجاری و توصیفی در عین استقلال از یکدیگر در هم موثرند: مطالعه هنجاری (مثلاً فلسفه سیاسی) در مورد آذربایجان نمیتواند چشم بر مطالعه توصیفی این منطقه ببندد، گرچه نمیتواند به آن هم فروکاسته شود؛ و مطالعه توصیفی آذربایجان هم نمیتواند خود را مستقل از پیشفرضهای نرماتیو و هنجاری فلسفه یا علم سیاست و حقوق در مورد شکل ایدهآل سیاست و حکومت، مفهوم عدالت، مفهوم مشروعیت، بحث حقوق فردی و گروهی، وجود یا عدم وجود حقی به نام حق جداییطلبی یا طلاق سیاسی در فلسفه سیاسی یا حقوق بداند..
چنانچه ملاحظه میشود، پروژه مطالعات
آذربایجان طرحی کلان برای تحقیق است. با وام گرفتن اصطلاح لاکاتوش فیلسوف
مجارستانی تبارِ معاصر، این پروژه را میتوان برنامهای پژوهشی دانست.
زبانهایی که لازم است بر آنها مسلط باشیم
محققان "پروژه مطالعات آذربایجان"
لازم است هریک بر سه زبان (با احتساب زبان فارسی) مسلط باشند. تخصص به زبان
ترکی برای پروژه مطالعات آذربایجان ضروری است، به قول یکی از اهل نظر در
این زمینه[9] همانگونه که پژوهش در مورد اسلام بدون دانستن زبان عربی بیمعنی است، پژوهش در مورد آذربایجان هم بدون دانستن زبان ترکی بیحاصل
است. بنابراین کسی که مایل است در این پروژه مشارکت کند، به جز زبان فارسی
باید زبان ترکی آذری نیز مسلط باشد.(چه در شکلی که با الفبای عربی- فارسی
نوشته میشود و چه به شکل الفبای لاتین به گونهای که در جمهوری آذربایجان پس از استقلال رایج است). همچنین دانستن ترکی شیوه استانبول (با الفبای لاتین)، و نیز ترکی عثمانی (با الفبای عربی- فارسی) برای پژوهشگر ما میتواند بسیار مفید باشد (برای کسی که به ترکی آذری در شکل نوشتاری مسلط است، تلفظ به ترکی شیوه استانبول بسیار راحت خواهد بود).
در کنار ترکی و فارسی طبیعی است که مسلط بودن بر یکی از زبانهای بینالمللی اروپایی، خصوصا زبان انگلیسی (یا آلمانی و فرانسه در مراتب کمتر)، یکی دیگر از شرطهای پیشبرد این پروژه مانند هر پروژه جدی دیگر در علوم انسانی است.
دانستن زبان روسی هم میتواند در پروژه
مطالعات آذربایجان برای محقق بسیار مفید باشد. در مورد جمهوری آذربایجان
یا آذربایجان شمالی، به علت حاکمیت ۲۰۰ ساله روسها و ارتباط بسیار
تنگاتنگی که میان متفکران و نخبگان این کشور و روسیه وجود داشته و به علت
در هم تنیدگی بسیار مسائل سیاسی و اقتصادی دو کشور، بسیاری از منابع در
آرشیوهای روسی قابل یافت هستند. به این ترتیب دانستن زبان روسی میتواند
به پژوهشگر ما کمک کند که منابع روسی را در مورد تاریخ و زبان و هویت و
سیاست آذربایجان (چه در شمال ارس، چه جنوب آن، چه در زمان روسیه تزاری، چه
زمان اتحاد کمونیستی شوروی، چه پس از فروپاشی شوروی) مطالعه کند و به این
ترتیب بر عمق و جامعیت پژوهش خویش بیفزاید.
ایران در طول تاریخ مدتهای بسیاری با روسیه یا شوروی، یعنی
یکی از بزرگترین امپراطوریهای عالم در زمان خویش و حتی امروز، هم مرز
بوده است. عجب آنکه تعداد کسانی در میان ایرانیان که به زبان روسی مسلط
هستند، از تعداد ایرانیان مسلط به یکی از زبانهای بیربط یا به شدت کمربط
دنیا از نظر تاثیر بر ایران بیشتر نباشد (مثلاً بگوییم پرتغالی). به عبارت
دیگر گویی هیچگاه در ایران به روسیهشناسی توجه وافی و کافی نشده است.[10] یکی از علل دیگری که حساسیت روسها در مورد آذربایجان به صورت تاریخی را توضیح میدهد، وجود منابع نفتی در جمهوری آذربایجان (و نیز سواحل خزر در ایران) و چشم داشتن تاریخی روسیه به این منابع است.
دانستن زبان ارمنی هم میتواند کمک بسیاری در رشته
آذربایجانشناسی کند. این مسئله هم به علت داشتن مرزهای مشترک طولانی
آذربایجان با ارمنستان است، هم به خاطر سکونت تاریخی ارامنه در آذربایجان و
هم برای مطالعه ملیتگرایی قدرتمند رایج در جمهوری آذربایجان که بخش زیادی از آن از نظر احساسی در واکنش به جنگ قرهباغ و اشغال آن منطقه با حمایت روسیه توسط ارمنستان صورت گرفته است. دانستن زبان ارمنی در کنار ترکی آذربایجان میتواند به محقق کمک کند که منابع
آذربایجانشناسی به زبان ارمنی هم را مطالعه کند. نهایتاً
آنکه اگر محقق ما علاقمند به مطالعه زبانهای باستانی آذربایجان در
دورانهای کهن باشد، دانستن زبانهای اوستایی و پهلوی نیز مفید خواهد بود.
یک برنامه پژوهشی باسابقه
پروژه مطالعات آذربایجان که نگارنده از ایجاد و رواج آن برای بسط گفتمان عقلگرایانه و به دور از هیجان و عوامزندگی و سطحینگری و سیاستزدگی در مورد آذربایجان دفاع میکند، پژوهشی کاملاً نو و بدون سابقه نیست. این پروژه را میتوان ادامه کار متفکرانی چون آخوندزاده، سید احمد کسروی تبریزی، سید جعفر پیشهوری، محمدامین رسولزاده، کاظمزاده ایرانشهر، حسن تقیزاده، صمدبهرنگی، محمد حسین شهریار، ایرج اتابکی، کاوه بیات و کلاً کسانی دید که در فصلنامه "گفتگو" در مورد آذربایجان قلم میزنند. این پروژه را همچنین میتوان دنباله کوششهای جواد هیات، صمد سردارینیا، محمدعلی فرزانه (اصحاب مجله "وارلیق" به دو زبان ترکی و فارسی، که عمری به اندازه
انقلاب اسلامی ایران دارد)، عمران صلاحی، رضا براهنی، سیدجواد طباطبایی،
عباس جوادی و دهها پژوهشگر دیگر دانست که در سراسر جهان با معیارهای علمی
و آکادمیک در مورد آذربایجان پژوهش کردهاند.
پانویسها
[1] در این زمینه بنگرید به تاریخ هجده ساله آذربایجان، نوشتهی احمد کسروی تبریزی
[2] بنگرید به کتاب سید احمد کسروی با عنوان "سرنوشت ایران چه خواهد شد". برای مروری بربرخی از مهمترین دیدگاههای کسروی در مورد مسئله آذربایجان بنگرید به مقاله "کسروی و بحران آذربایجان"، شماره 48 فصلنامهی گفتگو، ۱۳۸۶.
[3] میتوانید کتاب الچی بیگ با عنوان بسوی آذربایجان یکپارچه را (در زبان ترکی جمهوری آذربایجان) دانلود کنید.
[4] در این زمینه بنگرید به مقالهی نگارنده با عنوان "ریشههای افول بحث حقوق اقلیتها پس از ۱۹۴۵ و نکاتی مرتبط با ایران" در زمانه.
[5] نگارنده اصلاً معتقد نیست که تمام ملی گرایان آذربایجانی تورانگرا هستند. حتی شاید بتوان نشان داد که تورانگرایی در تمام قرائتهای آن معادل با نژادپرستی نیست، وی میتوان صرفاً سمبل نوعی علاقه فرهنگی میان کشورهای ترکزبان باشد. با این حال به نظر میرسد که قرائتی فاشیستی و نژادگرایانه از تورانگرایی هم وجود دارد که باید به شدت از آن احتراز کرد.
[6] برای آشنایی با کتاب دده قورقود رجوع کنید به ددهم قورقوت، ترجمه بهزاد بهزادی، نشر نخستین؛ و نیز مرور عزیزمحسنی در بخش "کتاب تانیتیمی" از این کتاب در شمارهی تابستان 1382 مجله وارلیق. در همان شماره وارلیق نوشته دکتر جواد هیات با عنوان "دده قورقود حاقیندا دوشونجهلریم" هم در این زمینه خواندنی است.
[7]
نگارنده معتقد است که برعکس آنچه استقلال طلبان معتقدند، جدایی آذربایجان
از ایران مشکل این آذربایجان را حل نمی کند. برعکس با الهام از تجارب
کشورهای جهان همچون مورد رابطهی هند و پاکستان پس از استقلال پاکستان از هند میتوان
حدس زد که جدایی آذربایجان از ایران بسیار بر مشکلات آذربایجان خواهد
افزود، امنیت و ثبات این منطقه از جهان را بسیار به نظر خواهد انداخت، و
محتملاً سبب ایجاد حکومت نظامی گرایان در آینده ایران و آذربایجان (همچون
مثال پاکستان و هند) خواهد شد. با اینحال بر اساس دیدگاه مختارش در فلسفهی سیاسی نگارنده همچنین باور ندارد جدایی طلبی در هرشکلی از آن محکوم است. آن گونه از جدایی طلبی بیش از هر نظریهای از نظر نگارنده فاقد دلایل مستند و بیپایه است که مبتنی بر اولتراناسیونالیسم یا ملیگرایی افراطی قوم جدا شونده باشد. باید دانست در فلسفهی سیاست امروز نظریههای جدایی طلبی بر سه دسته تقسیم میشوند:
۱- جدایی طلبی مبتنی بر درمان (remedial right only theories):
این حق طلاق سیاسی یا جدایی در موردی مصداق دارد که سرزمینی قبلا متعلق به
ملتی بوده ولی بعدا اشغال شده (مثلا هند در برابر انگلستان، برخی
جمهوریهای شوروی سابق در برابر روسها، الجزایر در برابر فرانسوی ها).
همچنین این مورد در مورد سرزمینی که در آن اکثریت بصورت نظاممند حقوق بشر اقلیت را نقض میکنند و بر ایشان ظلمهایی مانند نسل کشی روا میدارند. این نظریه ها قویترین نظریهها در حق طلاق سیاسی هستند و عدالت ایجاب میکند که در چنین مواردی حتماً حق طلاق سیاسی داشته باشیم.
۲-جدایی طلبی مبتنی بر همه پرسی(Plebiscitary Theories):
طرفداران این نظر میگویند که اگر اکثریت مردم ساکن در یک منطقه مشخص
(مثلا در نظر بگیرید اسکاتلند در بریتانیا، یا کبک در کانادا) فارغ از
اینکه از چه قومیت یا مذهبی باشند، بخواهند در نتیجهی یک همهپرسی از سرزمین بزرگ تر جدا شوند، این حق را دارند. این نظر گرچه مانند نظریهی قبلی قوی نیست، همچنان شایسته تامل است. ۳
- نظریه ملی گرایانه یا مبتنی بر حق تعیین سرنوشت (Ascriptivist Theories): این نظریهها ملی گرایانه هستند و مبتنی بر تفسیر و تاکید خاصی از حق تعیین سرنوشت برای قومیتها/ملیتها. این نظریهها
میگویند هر ملیت-قومیتی که زبان و فرهنگ مجزائی درچارچوب یک کشور بزرگتر
دارد، (مثلا کردها یا ترک زبانها در ایران) حق دارد تعیین کند میخواهد
در چارچوب یک کشور بماند یا میخواهد برای خودش کشوری مستقل درست کند.
الحاق گرایان و جدائی طلبان در حرکت ملی آذربایجان یا سایر اقوام ایرانی به
این نظریه معتقدند. ولی نظریه اخیر به خاطر مشکلات آن ضعیفترین نظریه در میان نظریههای جدایی طلبی یا حق طلاق سیاسی است و در قوانین بین المللی مانند دو نظریه قبلی جدی گرفته نمیشود.
در مورد نظریههای جدایی طلبی یا حق طلاق سیاسی بنگرید به مقاله آلن بوکانن فیلسوف سیاست آمریکائی در این زمینه در دایره المعارف فلسفی استانفورد.
[9] حاصل گفتگوی شخصی نگارنده با دکتر عباس جوادی، گرداننده وبسایت چشمانداز
[10]
شاید بشود گفت اگر مثلاً کانادا یا انگلیس یا آلمان و فرانسه جای ایران
بودند، امروز دهها مرکز با کیفیت تحقیقاتی برای مطالعه علمی در مورد
کشورهای همسایه ایران (چه همسایه زمینی چه آبی) در آنها شکل میگرفت. امان از بیتوجهی و غفلت!
این مقاله قبلا در زمانه منتشر شده است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر