۱۳۹۲ دی ۱۲, پنجشنبه

جایگاهی محورین لیبرال دموکراسی در فلسفه سیاسی معاصر

کیملیکا معتقد است توجه به لیبرال دموکراسی جایگاهی محورین در نظریه های فلسفه سیاسی معاصر دارد:

"با ساده‌سازی بسیار می توان فلاسفه سیاسی انگلیسی-آمریکائی معاصر را در دو دسته بزرگ قرار داد. در یک دسته فلاسفه‌ای قرار دارند که به ارزشها و انگاره های پایه لیبرال‌ دموکراسی باور دارند و در پی آنند که بهترین دفاع فلسفی را از آنها ارائه دهند. به ترتیب سه رهیافت اصلی برای دفاع از لیبرال-دموکراسی وجود داشته است: فایده‌گرایی ، برابری‌خواهی لیبرال و لیبرتاریانیسم . این سه مکتب در کنارهم زبان مباحث سیاسی در لیبرال دموکراسی های انگلیسی-آمریکائی را ساخته اند..... [با این حال] می دانیم همواره صاحب نظرانی بوده اند که لیبرال دموکراسی را تماماً و یا قسماً رد کرده اند، و مجموعه مفاهیم یا اصول دیگری را برای کامل کردن یا جایگزین شدن بجای واژگان لیبرال دموکراتیک پیشنهاد کرده اند.فصل‌های پنجم تا نهم این کتاب به پنج تا از مکاتبی که در فلسفه سیاسی منتقد لیبرال دموکراسی هستند می پردازد، یعنی مارکسیسم ، باهمستان گرایی ، فمینیسم ، جمهوری‌خواهی مدنی ، و چندفرهنگ گرایی....با این حال، همچنانکه در کتاب خواهیم دید، هرکدام از این پنج مکتب ارتباطی پیچیده و چندوجهی با اندیشه لیبرال دموکراسی دارند." (ویل کیملیکا، فلسفه سیاسی معاصر، ص xi)


یعنی نظریه های فلسفه سیاسی معاصر را می توان به نظریاتی که می کوشند بهترین دفاع فلسفی از لیبرال دموکراسی ارائه دهند، و نظریاتی که می کوشند لیبرال دموکراسی را نقد کنند، ولی در عین حال معتقدند"مشکل را چندان هم در اصول لیبرال دموکراسی نباید جست، بلکه درعدم اجرای آن اصول یا عدم وجود پیش‌زمینه های عملی برای اجرای آن اصول باید جست" (همان)، تقسیم کرد.

به نظرم نظرات فلاسفه اروپایی نئومارکسیست همچون بدیو یا ژیژک را هم بتوان در این دسته دوم قرار داد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر