اخیراً شروع کردم به خواندن فلسفه سیاسی آلن بدیو. برای من که
کمتر رفته بودم سراغ فلاسفه فرانسوی و اروپای قاره ای، تصور نمی کردم
اینقدر فلسفه بدیو جذاب باشد. خصوصا تقریر خاص او از حقیقت و اینکه در علم و
هنر و سیاست و عشق نمود دارد، یا نگاه او به "موقعیت فلسفی" (philosophical situation) برایم جالب
بود. مرسوم است بدیو را فیلسوفی چپ می نامند و لئو اشتراوس را فیلسوفی
راست، و من قبلترش تجربه ی از جهاتی مشابهی با شرح های اشتراوس بر آثار کلاسیک فلسفه سیاسی باستان داشته ام.
مدتهاست کوشیده ام یکی از تخصص های اصلیم در فلسفه سیاسی را جان رالز قرار دهم، و دیگری را چندفرهنگ گرایی از منظری لیبرال و مشخصاً نظریه ویل کیملیکا. ولی هرچه می گذرد بیشتر به نوعی رویکرد تلفیقی به فلسفه سیاسی گرایش پیدا می کنم؛ منظورم از رویکرد تلفیقی آن است که بخشی از مکتبی در فلسفه سیاسی که به نظرت درست است را بگیری، و در عین حال خود را صرفاً در یک کمپ محدود نکنی. یعنی تو گویی رویکردهای متفاوت و ظاهرا رقیب به فلسفه سیاسی (مثلاً همین رویکردهای رالز، بدیو و اشتراوس) را بیشتر باید همچون مکمل هم دید تا نافی هم. به علاوه در وارد کردن فلسفه در دسته بندی های سیاسی روزمره همچون چپ و راست باید به غایت محتاط بود. البته که اگر تفکرات چند فیلسوف در جایی به طور واضح در برابر هم قرار داشت، طوری که باور به هردو همزمان با اصل امتناع تناقض داشته باشد، لاجرم باید جانب یک طرف را گرفت. ولی به نظرم در فلسفه سیاسی این مسئله نادرتر از عالم پر از اختلاف سیاست روزمره رخ می دهد.
مدتهاست کوشیده ام یکی از تخصص های اصلیم در فلسفه سیاسی را جان رالز قرار دهم، و دیگری را چندفرهنگ گرایی از منظری لیبرال و مشخصاً نظریه ویل کیملیکا. ولی هرچه می گذرد بیشتر به نوعی رویکرد تلفیقی به فلسفه سیاسی گرایش پیدا می کنم؛ منظورم از رویکرد تلفیقی آن است که بخشی از مکتبی در فلسفه سیاسی که به نظرت درست است را بگیری، و در عین حال خود را صرفاً در یک کمپ محدود نکنی. یعنی تو گویی رویکردهای متفاوت و ظاهرا رقیب به فلسفه سیاسی (مثلاً همین رویکردهای رالز، بدیو و اشتراوس) را بیشتر باید همچون مکمل هم دید تا نافی هم. به علاوه در وارد کردن فلسفه در دسته بندی های سیاسی روزمره همچون چپ و راست باید به غایت محتاط بود. البته که اگر تفکرات چند فیلسوف در جایی به طور واضح در برابر هم قرار داشت، طوری که باور به هردو همزمان با اصل امتناع تناقض داشته باشد، لاجرم باید جانب یک طرف را گرفت. ولی به نظرم در فلسفه سیاسی این مسئله نادرتر از عالم پر از اختلاف سیاست روزمره رخ می دهد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر