۱۴۰۲ مهر ۱, شنبه

داروینیسم و ریشه‌های تکاملی اخلاق: نگاه مایکل روس

 

مایکل روس، تاملر سامرز

مترجم: میثم با بادامچی

مقدمه‌ی مترجم‌: مایکل روس (متولد ۱۹۴۰) فیلسوف علم و فیلسوف زیست شناسی بریتانیایی-کانادایی-آمریکایی است که در طول عمرش تحقیقات مفصلی در مورد رابطه‌ی علم و دین و اخلاق کرده است. می‌توان رویکرد روس به اخلاق، دین و معرفت‌شناسی را رویکردی اصطلاحا «طبیعت‌گرایانه» (naturalistic) برشمرد. او خود را در زمره‌ی خداناباوران انتقادی محسوب می‌کند و اخیرا دیدگاه خود با عنوان اگزیستانسالیسم داروینی را در کتابی با عنوان  توحید و خداناباوری معاصر (Monotheism and Contemporary Atheism، انتشارات دانشگاه کمبریج، ۲۰۱۹) شرح داده است. 


 

موضوع این مصاحبه ولی فلسفه‌ي اخلاق او است. آنچه در ادامه می‌آید برگرفته است از مصاحبه‌ی تاملر سامرز با مایکل روس در شماره‌ی چهارم نشریه‌ی بیلیور[معتقد/مومن] منتشر شده در ژوئیه‌ ۲۰۰۳.[1] این مصاحبه در کنار مصاحبه‌های دیگری که سامرز با فلاسفه برجسته‌ی جهان در موضوع فلسفه اخلاق انجام داده است در کتابی با عنوان «افسونگر خیلی بد: اخلاق پشت پرده» (ویرایش دوم، راتلج ۲۰۱۶) بازنشر شده است. تاملر سامرز اکنون استاد فلسفه در دانشگاه هوستون است.

چنانکه سامرز در مقدمه‌‌ آورده بسیاری از ما می‌گوییم «تروریسم شر است» و «تبعیض اشتباه است». اما از کجا مطمئن هستیم داوری‌های اخلاقی عینی هستند؟ یک پاسخ به این پرسش در میان فلاسفه آن است که بگوییم حقایق اخلاقی، مانند واقعیت‌ها در فیزیک و شیمی، مستقل از ما در جهان وجود دارند و کافی است که موجودات عقلانی مانند انسان آنها را کشف کنند. پاسخ دیگری که دیدگاه مختار مایکل روس در طول چند دهه حیات فکری او نیز هست، داوری‌های اخلاقی ریشه در روانشناسی خاص انسانی دارند و در طول تاریخ بواسطه‌ي تکامل یا فرگشت (evolution) شکل گرفته‌اند. بر اساس این دیدگاه، گرایش‌های اخلاقی و از جمله گرایش به همیاری دیگران ریشه در روند تکاملی زیست‌شناختی انسان دارند، مانند نیاز به چشم یا گوش؛ و به این دلیل در ما ایجاد شده‌اند که سازگاری و تطابق بالاتری را به ما در مواجهه با محیط زیست‌مان اعطا می‌کنند.

سامرز توضیح می‌دهد که دیدگاه‌های روس و همفکران زیست‌شناس او در مورد ریشه‌های تکاملی اخلاق البته واکنش‌ها و مخالفت‌های زیادی ایجاد کرده است. در یک سو دانشگاهیان و فعالین چپ با گرایش پست‌مدرن قرار دارند که از این ادعای مدافعان اخلاق تکاملی برآشفته شده‌اند که براساس آن طبیعت انسان، بر خلاف نظر پسامدرن‌ها، صرفا یک برساخته‌ي اجتماعی نیست و ریشه در زیست‌شناسی تکاملی دارد. بر این اساس بود که برخی اکتیویست‌های چپ در آمریکا به ادوارد ویلسون زیست‌شناس و حشره‌شناس آمریکایی مدافع تکامل و بنیانگذار علم زیست‌جامعه‌شناسی اتهام حمایت از «مردسالاری جناح راستی» ‌زدند. در سمت جناح راست دانشگاهی، واقع‌گرایان اخلاقی قرار دارند که که از این جهت با تبیین تکاملی اخلاق مخالف هستند که معتقدند داروینیسم سوبژکتیویسم/سو‌ژه‌گرایی را وارد اخلاق می‌کند و اطمینان واقع‌گرایانه به مبانی اخلاقی را زیر سئوال می‌برد.

جناح سومی از مخالفان اخلاق تکاملی بنیادگرایان یا سخت‌کیشان مذهبی هستند که نه تنها به رویکرد داروینی به اخلاق اعتراض دارند، بلکه صادق بودن خود نظریه تکامل داروین را هم اساسا زیر سئوال می‌برند. روس هنگامی که در سال‌های آغازین دهه‌ي هشتاد میلادی به عنوان شاهد در دادگاه جنجالی ایالت آرکانزاس شرکت کرد، مستقیما با این گروه وارد چالش شد. روس در دادگاه مزبور که موضوع آن امکان تدریس خلقت‌گرایی در مدارس دولتی بود به عنوان شاهد طرفدار علم به این پرسش قاضی پاسخ داد که آیا از منظر فلسفه‌ی علمی «خلقت گرایی»، (چنانکه طرفداران مسیحی جواز تدریس خلقت‌گرایی معتقد بودند)، می‌تواند در جایگاه علم تجربی و به عنوان بخشی از زیست‌شناسی در مدارس آمریکا تدریس شود؟ (بر اساس قانون اساسی آمریکا تدریس الهیاتی دین در مدارس دولتی این کشور به موجب اصل سکولاریسم ممنوع است.) واضح است که پاسخ روس منفی بود. سامرز مصاحبه را با پرسیدن در مورد این تجربه آغازمی‌کند. این مطلب در اصل برای وبسایت آسو تهیه شده بود که اینجا بطور مستقل منتشر می‌شود.

*****

سامرز- در سال ۱۹۸۱ میلادی ایالت آرکانزاس در آمریکا قانونی را تصویب کرد که بر اساس آن معلمان علومی که تکامل زیست‌شناختی در مدارس ایالتی درس می‌دادند، موظف می‌شدند رشته‌ای به نام «علم خلقت» را با همان زمان و طول و تفصیل درس بدهند. اتحادیه آزادی های مدنی آمریکا، موسوم به آسلو[2]، از دولت شکایت کرد و همان سال شما هم به عنوان یکی از چند شاهد متخصص در دادگاه به نفع‌شان شهادت دادید. اول از همه، پرسش من آنست که آنچه «علم خلقت» (creation science) خوانده شده دقیقا چیست؟

مایکل روس: علم خلقت در واقع نوعی بنیادگرایی مذهبی آمریکایی است که اساسش لفظ‌گرایی در خوانش کتاب مقدس است. بر اساس این باور کتاب مقدس، به ویژه فصل اولیه آن با عنوان سفر پیدایش (Genesis)، راهنمای قابل اعتمادی برای مطالعه‌ی تاریخ جهان و تاریخ حیات است. اصول خلقت‌گرایی کمابیش از این قرار است: دنیا ۶۰۰۰ سال عمر دارد، و در پی یک آفرینش معجزه‌آسا، مثلا یک سیل عظیم جهانی یا چیزی از این دست، بوجود آمده است. «علم خلقت» البته در دهه‌‌های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ میلادی درست شد، یعنی اصول سنتی مندرج در سفر پیدایش در باب خلقت به گونه‌ای صیقل داده شدند که بتوانند اصل جدایی دین و دولت در قانون اساسی ایالات متحده را دور بزنند. اسمش را «علم خلقت» گذاشتند، چون مدعایشان این است که سفر پیدایش از نظرعلمی قابل اثبات است.

سامرز- اتحادیه آزادی های مدنی آمریکا از شما دقیقا خواست چه نقشی در لغو قانون تدریس خلقت‌گرایی در آرکانزاس داشته باشید؟

روس: من یکی از شاهد-کارشناسانی بودم که برای شهادت علیه قانون جدید فراخوانده شدم. به تعبیر فنی کلمه آسلو می‌کوشید نشان دهد که «علم خلقت» علم نیست [و در نتیجه طبق قانون اساسی آمریکا نمی‌تواند کنار نظریه تکامل در مدارس تدریس شود.] وظیفه‌ي من به عنوان فیلسوف علم آن شد که در مورد چیستی علم و ماهیت دین از منظر فلسفی شهادت دهم و اثبات کنم که اگرچه نظریه‌ی تکامل علم است، ولی آنچه علم خلقت خوانده شده فقط دین است....

سامرز- شما در مقاله‌ای درکتاب  آیا این علم است؟ پرسش فلسفی در جدال خلقت—تکامل [چاپ نخست ۱۹۸۸، ویراسته روس و پنوک] داستان دادگاه مزبور در سال ۱۹۸۱ و شهادت‌تان را با جزییات شرح داده‌اید..... از جمله می‌گویید در دادگاه از من پرسیدند اخلاق را چگونه می‌بینی و پاسخ دادم «من ارزش‌های اخلاقی را بسان واقعیت‌های عینی شهود می‌کنم.» اضافه می‌کنید خوشبختانه از شما در دادگاه نپرسیدند که منظورتان چیست. از آنجایی که به موضوع این مصاحبه کاملا ربط دارد، می‌خواهم بدانم منظور شما از آن جمله چه بود؟

روس- راستش زیاد مطمئن نیستم...اگر شما به کتاب‌های متقدم من مانند زیست‌شناسی اجتماعی: حرف حساب و یاوه [۱۹۷۹] بنگرید، خواهید دید که آنزمان قطعا فکر نمی‌کرده‌ام که اخلاق را بتوان به زیست‌شناسی تکاملی تقلیل داد. الان هم مطمئن نیستم نظرم عوض شده باشد یا به درک خیلی کامل‌تری از موضوع رسیده باشم... بخشی از موضع من در مورد اخلاق هنوز این است که ما انسان‌ها در شهودهای اخلاقی خویش اخلاق را به نوعی عینی می‌دانیم، حتی اگر واقعا عینی نباشد. بنابراین من همچنان بر این باورم که ما اخلاق را به‌عنوان واقعیت عینی شهود می‌کنیم. اما آنچه امروز می‌خواهم اضافه کنم [و آن روزها این بر من واضح نبود] این است که از اینکه شهود ما چنین است، لزوما نتیجه نمی شود که اخلاق واقعاً عینی است.

سامرز- در مورد روز قبل دادگاه من روایت شما از گفتگوهای «اتاق پذیرایی» دربعد از ظهر آنروز را دوست دارم. می‌گویید من بودم و تعدادی شاهد الهی‌دان و یک آشپزخانه باز برای نوشیدنی. آنها هم شاهدانی علیه خلقت‌گرایی بودند، درست است؟

روس:  بله، آن الهی‌دانان آنجا بودند تا شهادت دهند که دین سنتی ما را مجبور به پذیرش خوانش تحت اللفظی کتاب مقدس [به شیوه‌ی خلقت‌گرایان بنیادگرا] نمی‌کند. یکی از شاهدان کشیش کاتولیکی بود که می‌گفت شما اگر سراغ متون آگوستین قدیس و متکلمان مسیحی قبل از او بروید، همه استدلال کرده‌اند که اگر علم و حقایق مسلم چیزی خلاف ظواهر کتاب مقدس را حکم کردند، تفسیر استعاری کتاب مقدس مجاز است و نتیجه می‌گرفت تفسیر تحت‌الفظی کتاب مقدس لزوماً بهترین تفسیر نیست. الهی‌دان دیگری نیز همین استدلال را داشت، منتهی از منظر کلامی معاصر. در واقع اکثر الهی‌دانان مسیحی امروزه به تفسیر کاملاً تحت اللفظی کتاب مقدس باور ندارند. آنوسط یک مورخ برجسته هم بود که در مورد ریشه‌های جریان بنیادگرایی و چگونگی به منصفه ظهور رسیدن آن تحقیق کرده بود و بسیار می‌کوشید نشان دهد که جریان بنیادگرایی مسیحیت سنتی نیست، بلکه شکلی بومی از مسیحیت پروتستان آمریکایی [معاصر] است....

سامرز: قاضی دادگاه از برخی نکات فلسفه علمی شما در تصمیم خود علیه ایالت آرکانزاس [برای جواز تدریس خلقت‌گرایی در کنار تکامل] استفاده کرد. درسته؟

روس: تاثیر شهادت فراتر از چند نکته بود.  شما اگر به روایت تصمیم قاضی که در کتاب آیا این علم است؟ شرح داده شده بنگرید، خواهید دید که پنج یا شش معیار قاضی در تعریف چیستی علم [و تمایز آن با غیرعلم] دقیقاً از شهادت من برگرفته شده است. من قصد خودنمایی ندارم ولی این واقعا رخ داد...

سامرز –شاهدان متخصص دیگری نیز حضور داشته‌اند. یکی از آنها با عشق در مورد مگس های میوه اش صحبت می‌کرده و دیگری با هیجان از فسیل هایش. شما از گفتار آنها نتیجه گرفته‌اید که در واقع کسانی که تکامل را انکار می کنند ضد خدا هستند، نه آنها که تکامل را تأیید می‌کنند. اینجا دقیقا منظورتان چیست؟

روس:  منظورم این است که اگر شما واقعا مسیحی هستید، لاجرم معتقد خواهید بود که به شکل خدا آفریده شده‌اید. و این در الهیات سنتی مسیحی، به این معنی است که شما دارای هوش و خودآگاهی و قابلیت اخلاقی هستید. خب، من می‌خواستم بگویم روی دیگر این سخن آن که استفاده نکردن از هوش خویش و پیروی نکردن از آن و انکار آن به یک معنا انکار کفرآمیز طبیعت خدادادی خویش است. به بیان دیگر نکته‌ام آن بود که شما با دانشمند بودن، بجای آنکه ضد مسیحی یا ضدخدا باشید، از همان ابزارهایی بهره می‌جویید که در دیدگاه مسیحی شما را شبیه خدا می‌کند. البته، در سوی دیگر می‌دانیم که مسیحیان همیشه گرفتار این مسئله‌ی تقابل ایمان و عقل بوده‌اند. آنها عاشق آن‌اند که استدلال کنند که کودک‌صفت‌ترین افراد در میان ما [حتی بهتر از بقیه] به درک خدا و ایمان واقعی دست می‌یابد. با این وجود، طبق استدلال من این بخشی بنیادین از مسیحیت است که بگوییم هوش و شعور فقط یک امر پیش‌پا افتاده نیست، بلکه چیزی است که ما را به شبیه خداوند بودن نزدیک می‌سازد.

سامرز: خب، بگذارید در اینجا وارد بحث رابطه‌ی داروینیسم و اخلاق شویم، چون اینجا فقط بنیادگرایان مذهبی نیستند که به رویکرد تکاملی اعتراض دارند. طیف وسیعی از مردم از این تصور که تبیین اخلاق با تکیه بر نظریه داروین ممکن است، آشفته می‌شوند. آیا باید آشفته شوند؟

روس: قطعا این نگرانی دلایل موجهی دارد. در گذشته، فرگشت یا همان انتخاب داروینی، برای مشروعیت بخشیدن به برخی دیدگاه‌های خوفناک سیاسی و اخلاقی مورد استفاده قرار گرفته است. هیتلر درکتاب  نبرد من آشکارا از برخی دیدگاه‌های داروینیسم اجتماعی حمایت می‌کند. نمونه‌های دیگری هم داریم. با این‌حال، نگران بودن به این معنا نیست که چون کسانی ذیل ربط احتمالی رفتار انسان با تکامل کارهای وحشتناکی انجام داده‌اند، ارتباط احتمالی بین اخلاق و سیاست از یک طرف و تکامل از طرف دیگر جدی گرفته نشود. این مانند آنست که بگوییم رفتار نادرست برخی کشیشان دلیلی برای رد تعالیم کتاب مقدس نیست...

سامرز: به نظر ارتباط اخلاق و تکامل تاثیرات مثبتی [برای جوامع بشری] هم داشته است؟

روس:  بله، می‌توان نشان داد که از نظر تاریخی داروینیسم اجتماعی به همان اندازه که نیرویی برای شر بوده، نیرویی برای امر خیر هم بوده است. آلفرد راسل والاس [۱۹۱۳-۱۸۲۳] (که فردی بود که همزمان با داروین نظریه‌ی انتخاب طبیعی را کشف کرد)، از فرگشت‌گرایی خویش برای استدلال به نفع سوسیالیسم و ​​فمینیسم استفاده می‌کرد. امروز هم کسانی از این نظریه برای تبیین چیزهایی که به نظر من جذاب هستند، استفاده می‌کنند. سارا هردی [متولد ۱۹۴۶] با تکیه بر فرگشت استدلال می کند که زنان حداقل به همان اندازه مردان هم موفق‌اند و هم گرایش به تسلط دارند، گرچه استراتژي ایشان برای تسلط شامل زور آشکارا وحشیانه نمی‌شود. ادوارد ویلسون [۲۰۲۱-۱۹۲۹] هم به اسم تکامل از تنوع زیستی دفاع می‌کند و توضیح می‌دهد که اگر جنگل‌های بارانی را نابود ‌کنیم، تنوع زیستی و در نهایت نوع بشر را از بین می‌بریم، پس نباید چنین کنیم.

البته همزمان من معتقد نیستم که ارتباط بین داروینیسم و ​​اخلاق دقیقا همان چیزی است که داروینی‌های اجتماعی سنتی بدان باور داشتند. در داروینیسم اجتماعی سنتی فرگشت رو به ترقی است و انسان‌ها درصدر زنجیره‌ی تکامل قرار دارند و موجودات برتری تصور می‌شوند. براساس آن دیدگاه ما باید روند تکامل [انتخاب طبیعی] را بصورت عامدانه ترویج کنیم تا در نتیجه جایگاه انسان حفظ شود و از زوال جلوگیری شود. من برعکس فکر می‌کنم که اینطور اندیشیدن نقض آشکار تمییز «است/باید» است.

سامرز - شما در آثارتان از این موضوع باعنوان نقض «قانون هیوم» یاد می‌کنید. می‌شود دقیقاً توضیح دهید که قانون هیوم چیست؟

روس:  من قانون هیوم را به این معنا می‌گیرم که نمی‌توان از گزاره‌های واقع‌نما (مثلا اینکه «دانشگاه دوک جایی است که ادی نامیاس[3] از آنجا دکترا گرفته») به گزاره‌های ارزش‌داورانه («دانشگاه دوک یک دانشگاه فوق‌العاده است.») رسید. البته برخی تفسیر متفاوتی از عبارات مورد بحث هیوم در کتاب رساله‌ای درباره ي طبیعت آدمی دارند که من قبول ندارم[4]....

سامرز- این سخن شما بدان معناست که اد ویلسون، هرقدر هم حرف‌های جالب زیادی زده باشد، خودش قانون هیوم را نقض می‌کند. او یک نتیجه هنجاری—اینکه ما باید تنوع زیستی را ترویج کنیم— را از واقعیت‌هایی در مورد چیستی جهان [از منظر زیست‌شناختی] استنتاج می‌کند. می‌دانم که شما و ویلسون باهم دوست هستید. به نظرتان پاسخش به این اشکال چیستد؟

روس-  اد قانون هیوم را نقض می‌کند، و هرقدر هم من و شما بگوییم اشکالی در این کار نمی‌بیند. این البته ناشی از باور او به ماهیت مترقی فرگشت است..... اگر شما به ادوارد بگویید ماهیت گزاره‌های «باید»دار با جملات «است»دار متفاوت است، او به شما پاسخ می‌دهد تقلیل» (reduction)، که دانشمندان زیاد مرتکب می‌شوند، اصولا کاری جز این نیست: استنتاج یک دست گزاره از یک دست گزاره دیگر. مثلا ما در فیزیک از صحبت در مورد توپ‌های کوچکی که در یک ظرف وزوز می کنند، به صحبت در مورد دما و فشار پلی می‌زنیم. این خودش جهشی کمتر از نتیجه گرفتن «باید» از «است» نیست.

سامرز- شما از یک سو با هیوم موافقید که پرش از است به باید منطقا ممکن نیست، اما همزمان تمایل دارید که رابطه‌ای بین اخلاق و داروینیسم وجود دارد. درسته؟

روس:  موضع من دقیقا این است که احساسات اخلاقی را می توان با تکامل داروینی توضیح داد: احساسات و گرایش‌های اخلاقی سازگاری‌هایی (adaptation) تکاملی هستند که برای اجتماعی نگه داشتن ما. استدلال من همچنین این است که گاهی (و اینجا یکی از آن گاه‌‌هاست)، وقتی شما گزارشی از نحوه‌ی رخداد و چیستی امری می‌دهید، تبیینی برای جایگاه (status) آن نیز ارائه داده‌اید. و در بحث ما وقتی می بینید که اخلاق صرفاً یک سازگاری و انطباق است، همزمان به این نتیجه می‌رسید که اخلاق توجیهی عقلانی ندارد و فقط وجود دارد. پس در فرااخلاق (metaethics) من یک ناواقعگرا هستم. فکر می‌کنم اخلاق نوعی توهم است که توسط ژن‌های ما برای اجتماعی نگه داشتن ما ایجاد شده است.

سامرز- توهم: پس شما می‌گویید تنها ارتباط میان ایندو آنست که داروینیسم می‌تواند توضیح دهد که چرا ما (البته به اشتباه) معتقدیم اخلاق واقعی است؟

روس:  نه: من اخلاق هنجاری (normative ethics) را از فرااخلاق (metaethics) متمایز می‌کنم. آنجا که بحث مربوط به اخلاق هنجاری است، معتقدم تکامل/فرگشت می‌تواند تا حد زیادی احساسات ما را در مورد وظایف اخلاقی‌مان توضیح دهد: اینکه عادل و منصف باشیم و بر دیگران آنرا بپسندیم که برخود می‌پسندیم. ما انسان‌ها حیوانات اجتماعی هستیم و برای کنار آمدن با یکدیگر به احساسات اخلاقی نیاز داریم. من از رویکرد جان رالز در این زمینه خوشم می‌آید. رالز در حدود صفحه ۵۰۰ کتاب نظریه‌ای در باب عدالت می‌گوید که در نظر او قرارداد اجتماعی [پایه‌ي اندیشه‌ي او] به‌وسیله‌ی فرآیند تکامل در نهاد انسان‌ها جاگذاری شده است، نه اینکه مثلا تعدادی پیرمرد قرن‌ها قبل دورهم نشسته باشند و بر سر قرارداد اجتماعی توافق کرده باشند.

آنجا که بحث مربوط به فرااخلاق است اما معتقدم داروینیسم به ما نشان می‌دهد که اخلاق صرفاً نوعی انطباق و سازگاری است و در نتیجه هیچ توجیه عقلانی ندارد. در این باور من با جان مکی [۱۹۱۷-۱۹۸۱][5] (که اندیشه‌هایش تأثیر زیادی روی من داشته) همنظرم که می‌گفت ما انسان‌ها «نیاز داریم» که معتقد باشیم اخلاق «عینی» است. اگر چنین باوری در مورد عینی بودن اخلاق در ما شکل نمی‌گرفت، تقلب و بی‌اخلاقی همه‌جا را فرا می‌گرفت.

سامرز- منظور شما چیست؟ یعنی می‌گویید برپا ماندن نظام اخلاقی «محتاج» آن است که ما تصور کنیم اخلاق عینی است؟

روس: منظورم این است که  اگر ما می‌دانستیم که اخلاق اصولا ذهنی و سوبژکتیو است و احساسات ما [از نظر تکاملی] در این راستا بود، مطمئناً براحتی تقلب و بی‌اخلاقی می‌کردیم. اگر من حس می‌کردم دلیل واقعی برای نخوابیدن با همسر فرد دیگری وجود ندارد و این فقط یک سیستم اعتقادی [سوبژکتیو] است که مرا از ارتکاب چنان عملی باز می‌دارد، آن‌وقت اساس سیستم [اجتماعی زندگی انسان] شروع به تخریب شدن می‌کرد. به بیان دیگر اگر من مثل بقیه این باورهای اخلاقی را نداشتم، به خودم می‌گفتیم به جهنم، و آن کار را انجام می‌دادم. یعنی در یک لایه باید نوعی زور و فشار پشت اخلاق باشد (نمی‌دانم از چه تعبیر دیگری استفاده کنم.) اینطوری بگم، ما لازم است حس کنیم که نباید خیانت و بی‌اخلاقی کنیم، نه صرفا به این دلیل که گندش درمی‌آید و بقیه می‌فهمند (یا شاید هم در نیاید!)، بلکه به این دلیل که فعل مزبور اساساً اشتباه است.

سامرز- در مورد شامپانزه‌ها و گونه‌هایی که رفتارهایی نوع‌دوستانه و حتی به تعبیر برخی اخلاقی دارند، چطور؟ شامپانزه‌ها احتمالاً هیچ مفهومی ازعینیت اخلاقی ندارند و با این حال هنوز آن رفتارها را انجام می دهند.

روس: مطمئن نیستم گونه‌‌هایی که گفتید هیچ تصوری از عینیت نداشته باشند. اینطور صورت‌بندی کنم: به محض اینکه موجودی شروع به داشتن نوعی هشیاری (awareness) کند، آنوقت می‌شود گفت که نوعی اخلاق عینی (البته که در درجه‌ای ضعیف‌تر از انسان) در آن وجود دارد. پیش آمده وارد خانه می‌شوم و سگم با نگاه شرمگین به من نگاه می‌کند و بعد متوجه می‌شوم که روی فرش ادرار کرده است! البته درست است که یک دلیل نگاه شرمگین این است که می‌ترسد من او را کتک بزنم. (البته من خیلی نادر سگم را کتک بزنم، با او در این زمینه همانطورم که با بچه‌های خودم). می‌خواهم نتیجه بگیرم که سگ من بنوعی می‌داند که اشتباه کرده است. در سوی دیگر، موش خرماهای من تقریبا همه‌جا مدفوع می‌کنند! البته من عاشق‌شان هستم، ولی فکر نمی‌کنم موش خرماهای من هیچ تصوری از درستی ویا نادرستی این کار داشته باشند. درحالی که در تجربه‌ي من سگ‌ها و گربه‌ها چنین حسی دارند، خصوصا سگ‌ها.

سامرز- اگر از من بپرسید می‌گویم قطعاً سگ‌ها بیشتراز گربه‌ها. به نظر نمی‌رسه گربه‌ها اصلا فکر کنند کار اشتباهی انجام داده‌اند!

روس:  درسته. من دراین مورد حتی نظر اخلاق‌شناسان را جویا شده‌ام. سگ‌ها حیواناتی بسیاراجتماعی هستند و اخلاق یک پدیده اجتماعی است. و بنابراین شاید بشود گفت از منظر خاصی سگ‌ها حتی مثلا از گوریل‌ها به انسان نزدیک‌ترند، و حتما از اورانگوتان‌ها! اورانگوتان‌ها مشخصا اصلا موجودات اجتماعی خاصی نیستند. پس، اگرچه ما از نظر تبارزایی تکاملی یا فیلوژنتیک (phylogenetics)[6] به اورانگوتان‌ها بسیار نزدیک‌تر از سگ‌ها هستیم، سگ‌ها به نظر مسیر اجتماعی بودن را کمابیش به‌گونه‌ای که ما طی کرده‌ایم طی کرده‌اند. پس عجیب نیست که چیزی شبیه به حس اخلاقی در سگ‌ها بیشتر ازاورانگوتان‌ها ظهور کرده باشد....سگ ها به صورت گروهی عمل می‌کنند و این همان چیزی است که آنها را به گونه‌ای موفق تا به امروز تبدیل کرده است. آنها با هم شکار می‌کنند و غذایشان را تقسیم می‌کنند. من البته سگ‌شناس نیستم اما فکر ‌کنم جالب باشد که ببینیم آیا سگ‌های خاصی به دلیل اینکه داخل بازی [اجتماعی شدن] نمی‌شوند، از جایی به بعد حذف می‌شوند؟ اگر تحقیقی به چنان نتیجه‌ای برسد من تعجب نمی‌کنم. و جالب است بدانید خصوصا در سطح شامپانزه‌ها، [برخلاف سگ‌ها] پیچیدگی‌های زیادی در مورد اینکه به‌چه کسی می‌توان اعتماد کرد و به‌ چه کسی نمی‌شود اعتماد کرد، و چه کسی تقلب و خیانت می‌کند ویا نه،... وجود دارد.

سامرز- و شما اسم اینرا می‌گذارید عینیت اخلاقی؟

روس:  آره می‌گذارم. اما اصرار ندارم که بگویم در این موارد هشیاری و آگاهی کاملی از عینیت وجود داشته باشد. اما چنانکه گفتم تقریبا تردید ندارم که سگ من درجه‌ای از احساس گناه را در خودش نشان می‌دهد که فقط نتیجه‌ی ترس نیست...

سامرز- اما شما پیشتر گفتید که در نهایت اخلاق عینی وجود ندارد.

روس:  اینکه شما نظریهای در مورد چیزی دارید به این معنی نیست که در عمل هم همان رخ می‌دهد. ممکن است شما سال‌ها روی کاناپه  دراز بکشید و روان‌درمانگرتان به شما تلقین کند که مادرتان واقعاً از شما متنفر نیست. اما بعدش دوباره به زندگی روزمره می‌روید و می‌بینید مادرتان دوست‌تان ندارد. منظورم این است که طبیعت انسان را نمی شود نادیده گرفت، صرفا به این دلیل که چند فیلسوف به گونه‌ی دیگری نظریه‌ پردازی می‌کنند.

این نکته‌ای است که ما از دیوید هیوم هم می آموزیم: فعالیت جدی فلسفی به شکاکیت می‌انجامد. شما نمی‌توانید تقریبا هیچ‌ چیز مهمی را با یقین ثابت کنید. اما آیا این وضعیت اهمیتی دارد؟ نه! ما به فعالیت فلسفی ادامه می‌دهیم. هیوم می‌گوید روانشناسی ما مانع از آن می‌شود که فلسفه ما را مایوس کند، پس ادامه می‌دهیم. من شیوه‌ی هیوم دراین بحث را جدی می‌گیرم: ما به عنوان فیلسوف در طول روز تخته‌نرد بازی می‌کنیم، غذا می‌خوریم، و بعدش  سراغ فلسفه می‌رویم که سرد و از جهاتی عجیب است.

پس من فکر می‌کنم اخلاق در باطن خود ذهنی است، اما به نظر ما عینی است و این تصور/نظر ما خودش نتیجه‌ي سازگاری تکاملی است. ما فقط از تجاوز بدمان نمی آید، بلکه در نظرمان تجاوز واقعاً و حقیقتا از نظر اخلاقی نادرست اشتباه است. جان رالز که پیشتر به او اشاره کردم البته [در فرااخلاق] ذهنی بودن اخلاق را انکار می‌کند و به عنوان یک اندیشمند کانتی بر این باور است که قرارداد اجتماعی نتیجه‌ی زندگی و کنش افراد عاقل در کنار یکدیگر است. من اما به این باور گرایش دارم که افراد عاقل چه بسا نظام اجتماعی متفاوت از ما داشته باشند. در این معنا من یک هیومی هستم که  اخلاق را به عنوان موضوعی روانشناختی می‌بینم.

سامرز- یعنی می‌خواهید بگویید این نه خود اخلاق، بلکه احساس عینی بودن در اخلاق است که توهم است، درسته؟ ولی آیا نتیجه‌ی سخن شما این نیست که اگر ما واقعا داروینی باشیم باید بگوییم که واقعیتهای اخلاقی عینی وجود ندارند و بنابراین حتی این احساس که تجاوز جنسی غیراخلاقی است یک واقعیت عینی نیست؟

روس:  دردرون سیستم، البته، تجاوز جنسی به شکل عینی اشتباه است، مانند قانون پنالتی در فوتبال وقتی شما در محوطه‌ی جریمه خطا کنید، یا قوانین مشابه در بیسبال.[7] اما من یک ناواقع‌گرا هستم، یعنی درنهایت به هیچ درست و غلط عینی باورم ندارم. برغم این، من هم مانند بقیه بخشی از سیستم هستم و نمی‌توانم از قواعد بازی فرار کنم. حقیقت لزوماً شما را آزاد نمی‌کند.

سامرز- حقیقت اینجا یعنی اینکه درست و نادرست اخلاقی عینی وجود ندارد؟

روس: آره، اما دانستن اینکه اخلاق در بنیادش [از منظر فلسفی] ذهنی است به این معنی نیست که می‌توانم به ابرمرد نیچه تبدیل شوم و نادیده‌اش بگیرم. من شخصیت راسکولنیکف را در رمان جنایت و مکافات بسیار جدی می‌گیرم. داستایوفسکی به یاد ما می‌آورد که حتی اگر معتقد باشیم که درست و غلط اخلاقی وجود ندارد، لزوماً نمی‌توانیم به همان شیوه هم زندگی کنیم.

جز بحث داستایوفسکی، من دلیل موجهی برای خروج از سیستم هم نمی‌یابم. اگر مرتکب تجاوز شوم، جدا از عواقبش وقتی که گرفتار شوم، حس وحشتناکی خواهم داشت. و به علاوه «مقابله به مثل» را هم نباید فراموش کرد: من نمی‌خواهم به همسر و دخترم تجاوز شود، حتی اگر تجاوز جنسی به نوعی با ساختار زیست‌شناسی ما نسبی هم داشته باشد...

سامرز- من هنوز مطمئن نیستم منظور شما را از «در درون سیستم به شکل عینی درست/نادرست است» فهمیده باشم. آیا منظورتان این است که چون قوانین و هنجارهایی علیه تجاوز وجود دارد، پس تجاوزنادرست است؟ یا آیا منظورتان این است که برای گونه‌ی ما و با در نظر گرفتن ساختار بیولوژیک‌مان تجاوز اشتباه است؟ و اگر منظورتان دومی است، آیا شما هم قانون هیوم [در عدم استنتاج باید از است] را نقض نمی‌‌کنید؟

روس: پاسخ من آن است که در درون ساختار فوتبال، از نظرعینی درست است که اگر شما در داخل محوطه‌ي جریمه خطا کنید، پنالتی اعلام می‌شود یا در شرایط خاصی اخراج می‌شوید[8]....اما همزمان هیچ حقیقت نهایی و عینی در مورد فوتبال وجود ندارد و قواعدش اختراع هستند. به همین منوال هیچ حقیقت نهایی در مورد اخلاق وجود ندارد. اخلاق یک اختراع است، البته اختراع ژن‌های انسان به‌جای خود انسان‌ها، و ما نمی‌توانیم قواعد بازی را به میل خود تغییر دهیم.

در درون سیستم، یعنی در درون نظام اخلاقی انسان، احکام اخلاقی مانند اینکه تجاوز خطا است، عینا درست هستند و از مبانی اخلاق و فطرت انسانی ناشی می‌شود.....بنابراین در درون ساختار من می‌توانم اخلاق را توجیه کنم. اما من منکر آن هستم که قواعد کلی اخلاق انسانی، اصولی مانند «همسایه خود را مانند خود دوست بدارید» و مثال‌هایی از این دست، در سطوح بالاتر انتزاعی قابل توجیه باشند. به همین دلیل است که من مرتکب استنتاج «باید» از«است» در شکل توجیه عملی ناروا نمی‌شوم. من [با تکیه بر علم زیست‌شناسی تکاملی] می‌کوشم توضیح دهم چرا ما صاحب این احساسات اخلاقی هستیم، اما این بحثش جداست. مثل آنست که من در مقام روان‌تحلیلگر می‌توانم توضیح دهم چرا شما از پدر‌تان متنفر هستید، اما این بدان معنا نیست که تنفر شما موجه و قابل توجیه عقلانی است.

سامرز- از مثال شما برمی‌آید که نظریهی داروینی می‌تواند توضیح دهد که چرا ما احساسات و باورهای اخلاقی مان را داریم. بگذارید اینجا وارد جزئیات شویم. چرا داشتن این احساسات اخلاقی ما را با محیط‌مان سازگارتر کرده؟ به تعبیر دیگر، چرا ژن‌های ما اخلاق را اختراع کردند؟

روس: من در کل در خوانشم از نظریه‌ی داروین بر انتخاب‌های فردی تاکید دارم [بجای انتخاب‌های گروهی]. انتخاب طبیعی داروینی به ما افکار خودمحورانه داده و این در تنازع بقا (struggle for existence) لازم بوده است... اما در عین گرایشات خودخواهانه اما حیوانات اجتماعی نیز هستیم و این هم لازم بوده، چون به این‌ترتیب می‌توانیم با هم کار و همکاری کنیم.

همزمان اجتماعی بودن مستلزم سازگاری‌ها و انطباق‌های خاصی در انسان بوده است، مانند توانایی مبارزه با بیماری‌ها [و همه‌گیری‌ها] و قابلیت برقراری ارتباط. ما برای بقایمان محتاج سازگار‌ی‌هایی در این زمینه بوده‌ایم، و اینجاست که اخلاق یا احساسات اخلاقی [در تاریخ تکامل ما] وارد شده است....

سامرز- [...] شما از یک سو معتقدید انتخاب طبیعی در ما افکاری خودخواهانه را تعبیه کرده است [که گرایش به تولید مثل را بالا می‌برد]. اما در سوی دیگری برخی سازش‌هایی که ما را به اخلاقی بودن سوق می‌دهند، حداقل در سطح و ظاهر، شانس بقا و تولید مثل را کاهش می‌دهند. مثلا احساس گناهی را در نظر بگیرید که ممکن است هنگام خیانت به همسر احساس کنیم. چرا انتخاب طبیعی چنین ویژگی را تشویق کرده است؟

روس-  به نظرم احساس گناه مورد اشاره شما بخشی از مجموعه احساساتی است که اخلاق را تقویت می‌کنند. اما من هرگز ادعا نمی‌کنم اخلاق جلوی اعمال بد را می‌گیرد....

سامرز- پس می‌شود گفت اصل مطلب این است که اخلاق به عنوان راهی برای مهار کردن برخی از ضداجتماعی‌ترین و مخرب‌ترین تمایلات ما ایجاد شده است؟ و اینکه آن میزان از خودآیینی طبیعی در ما وجود دارد که حداقل گاهی اوقات حس اخلاقی ما برنده شود؟

روس:  درسته. ما دچار نوعی تعادل، یا اگر مایلید بگویم تعارض، بین خودمحوری و نوع دوستی هستیم. این چیزی است که پولس قدیس هم قرن‌ها پیش گفته است....بگذارید اینطوری بگویم: در تصور من ما از نظر علّی و زیست‌شناختی از پیش برنامه‌ریزی شده‌ایم، اما بیشتر شبیه موشک‌های پیچیده‌ای هستیم که توانایی تعریف مجدد اهداف خود را در وسط پروازشان با ورود اطلاعات جدید دارند [تا اینکه شبیه ماشین‌های ساده باشیم].... در نگاه من به عنوان یک طبیعت‌گرا (naturalist)، دو شاخه‌ي معرفت‌شناسی و اخلاق در فلسفه باید استدلال‌های خود را بر عالی‌ترین و بروزترین دستاوردهای علم مدرن مبتنی کنند. نگاه کنید به شیوه‌ي دکارت، جان لاک، دیوید هیوم یا کانت...

سامرز- این ایدهی شما که اخلاق باید متکی بر بهترین دستاوردهای علوم تجربی مدرن باشد، در میان فیلسوفان امروز تاحد زیادی نامحبوب است، درسته؟ من اخیرا در یک کنفرانس آخر هفته‌ای که موضوعش «ارزش‌های اخلاقی ذاتی» بود شرکت کردم و اکثر  صحبت‌ها درباره حقوق، کرامت انسانی، و کنشگران عقلانی بود، بدون ارتباط مفهومی خاصی با علم. آیا با این سخن رفیق‌تان اد ویلسون موافقید که زمان آن فرا رسیده است که اخلاق را از دست فلاسفه گرفت و تحویلش داد بیشتر به زیست‌شناسان؟

روس: ویلسون البته در استفاده از کلمات اغراق می‌کند و به لفاظی علاقه دارد، اما در کلیت با نقد او همدلم. البته باید خاطرنشان کنم که امروز علاقه به رابطه‌ی تکامل و اخلاق در میان فلاسفه بیشتراز بیست سال قبل است. مثلا صاحب‌نظرانی چون برایان اسکیرمز و الیوت سوبر در این زمینه نوشته‌اند.[9]...

سامرز- نقدی که خیلی به گوشم خورده آن است که نتیجه‌ی تبیین اخلاق با تکامل و فروکاست اخلاق به تکامل نیهیلیسم اخلاقی است و اینکه زندگی معنایی ندارد. یعنی ما شبیه شخصیتهای دیوانه‌ی داستایوفسکی می‌شویم که یا خودکشی می‌کنند، و یا حداقل خودشان را از هر گونه گرایش نوع دوستانه ای که دارند به نفع سو استفاده از دیگران تهی می‌کنند. ولی با توضیحاتی که شما دادید، حتی اگر نیهیلیسم اخلاقی در بنیاد درست باشد، دلیلی نیست که بخواهیم خودمان را از احساسات اخلاقی تهی کنیم....برغم این نمی‌شود انکارکرد که خیلی از مردم جهان‌بینی داروینی را غیرقابل تحمل و تیره می یابند. پاسخ شما به افراد چیست؟

روس: گفتم برای من هم در نهایت اخلاق مبنای عینی ندارد، اگر دوست دارید اسمش را بگذارید نیهیلیسم اخلاقی. اما چنانکه گفتم با داستایوفسکی در جنایت ومکافات کاملا همنظرم که حتی اگر ما متوجه شویم اساس اخلاق بر هواست، این بدان معنا نیست که ما می‌توانیم آنطورهم رفتار کنیم و این به خاطر سرشت ماست. یادمان باشد در جنایت و مکافات راسکولنیکف به میل خود اعتراف می‌کند.

جزاین اصلا چرا ما باید سعی کنیم بر خلاف طبیعت‌مان عمل کنیم و خودمان را بدبخت کنیم؟ شاید تنها زمانی که پذیرفتنی باشد که ما بکوشیم از بازی اخلاق خارج شویم آن است که ببینیم آنطور رفتار کردن به چیزهای بدتری منجر می‌شود....

سامرز- پس شما مثل بعضی‌ها نگران برملا شدن این راز نیستید: عواقب اینکه بخش زیادی از جامعه بر این باور شوند که اخلاق عینی نیست؟

روس: من قطعا نگران نیستم. در عوض من خیلی بیشتر نگران رفتارهای غیرعقلانی برآمده از بنیادگرایی دینی هستم،.... مثل هزاره‌باوری و موعودگرایی و چیزهایی از این دست.....داشتن برخی باورهای مذهبی مقدار زیادی استرس و فشارهای روانی سنگین ایجاد می‌کند.... نمی‌دانم چرا، ولی خدای من همیشه نوعی خدای پرسبیترین (Presbyterian)[و کالونی][10] بود:  بعد از آفریدن بهشت و جهنم و بعدش انسانها، بقیهی وقت خلقتش را صرف آن کرد که از مخلوقاتش متنفر شود و زندگی را برای آنها سخت کند. برای من واقعا مایه‌ی آرامش بزرگی است که چنان خدایی دیگر بالا سرم  نیست!

سامرز- آیا این یک نظام باور جدید است؟

روس:  تا حدی. پدر من که در طول زندگی‌اش چندتا مذهب عوض کرده بود، در نهایت با رسیدن به نوعی وضعیت ولتری آرامش خاطر پیدا کرد. بهترین کاری که ما به عنوان بشر می‌توانیم انجام دهیم آن است که «باغمان را آباد کنیم»[11]، پس بگذارید چنین کنیم. من این شیوه‌ی زندگی را بسیار تسلی‌بخش یافته‌ام. حتی تاجای معینی.

سامرز- در مجموع، به نظر شما آیا نگاه داروینی به جهان خوش‌بینانه است؟

 روس:  من به داروینیسم به عنوان یک نظریه‌ي علمی لقب خوش بینانه یا بدبینانه نمی‌دهم (اگر چنان کنیم می‌شود مصداق استنتاج ارزش‌ها از علم). اما باهاش کنار آمده‌ام و برایم هیجانانگیز است که ما این نظریه را داریم و می‌توانیم تبعات علمی و فلسفی آنرا (که در نظر من کمابیش به‌هم گره خورده است)، بررسی کنیم.



[1] مشخصات مصاحبه از این قرار است:

“An Interview with Michael Ruse [Philosopher], by Tamler Sommers, Believer, July 1st, 2003, Issue Four.

 

 

[2] نهادی در جامعه مدنی، تاسیس شده به سال ۱۹۲۰، که وظیفه‌ي خود را دفاع از حقوق و آزادی‌های فردی مندرج در قانون اساسی و سایر قوانین آمریکا تعریف کرده است. مترجم

[3] رئیس کنونی پارتمان فلسفه‌ي دانشگاه دولتی جورجیا در آمریکا

[4] برای تفسیر‌های متفاوت بنگرید به اینجا. مترجم

[6] شاخه‌ای در زیست‌شناسی که به بررسی ارتباط تکاملی گروه‌های مختلف جانداران و جمعیت‌هایشان می‌پردازد. مترجم

[7] مایکل روس در مصاحبه از بازی بیسبال که در آمریکا محبوب است مثال زده است و برای نزدیکی به ذهن خواننده ایرانی با مثال از بازی فوتبال عوض شد. مترجم

[8] در اینجا نیز مثال بیسبال با مثال فوتبال عوض شد. مترجم

[9] در میان پژوهشگران ایرانی هم دکتر حسن میانداری، عضو هیئات علمی انجمن حکمت و فلسفه‌ي ایران، سال‌هاست در حوزه‌ي رابطه‌ی تکامل و اخلاق تدریس و تالیف می‌کند. به عنوان نمونه بنگرید به این مقاله از ایشان به زبان فارسی. مترجم.

[10] مسیحیت مشایخی یا پرسبیترین شاخه‌ای از مسیحیت کالونی در میان شاخه‌های متعدد پروتستانتیسم است که ریشه‌اش عمدتا به بریتانیا بازمی‌گردد. بنگرید به اینجا.

[11] اشاره به تعبیر مشهور ولتر در انتهای کتاب کاندید (۱۷۵۹). مترجم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر