۱۳۹۲ اردیبهشت ۲۰, جمعه

اگر فارابی "سیاست" ارسطو را کشف می کرد

بعضی اتفاقات کوچک در تاریخ فلسفه می توانند تاثیرات سهمگین در آینده یک تمدن داشته باشند. 


می دانیم ارسطو فیلسوف یونانی آثاری بسیاری دارد. کتاب اصلی ارسطو در سیاست کتاب "سیاست" است. فلاسفه مسلمان از حدود 1000 سال قبل با همه آثار ارسطو آشنا بوده اند (خصوصا با متافیزیک و منطق او) و شرحهای مفصلی بر آثار ارسطو، من جمله کتاب او در اخلاق (اخلاق نیکوماخوسی) نگاشته اند. ولی عجیب و غریب آنکه شرحی از ایشان در مورد کتاب "سیاست" در دست نیست. یعنی یا به ترجمه این کتاب دسترسی نداشته اند(که محسن مهدی در صص 36-35 اثری که در پائین بدان اشاره کرده ام این را قدری بعید می داند: پس چگونه مسلمانان به همه آثار دیگر ارسطو دسترسی داشته اند؟)، یا کتاب "سیاست" را جدی نگرفته اند.

در "سیاست"ارسطو شکلی بسیار مقدماتی از آنچه امروز "دموکراسی" می خوانیم را، بر اساس فهمش از نظامهای سیاسی در دوران یونان باستان، ارائه کرده است. اتفاقی که در دنیای مسیحی بر خلاف دنیای اسلام اتفاق افتاد آن بود که از صده سیزدهم میلادی به بعد، با آثار کسانی چون توماس آکویناس، کتاب "سیاست" ارسطو کشف شد، و ارزش سیاسی آن به تدریج دانسته شد.

شاید بتوان تاثیر بعدی سیاست ارسطو را اینگونه خلاصه کرد که نظریه پردازان بعدی سیاست در غرب از اواخر قرون وسطی تا امروز اندیشه بسیط دموکراسی وجود در کتاب "سیاست" را برگرفتند ، این اندیشه ابتدایی ارسطویی را بسیار پروراندند که در نتیجه شکل امروزین وپیچیده دموکراسی بدست آمده است.

مسلمانان در عوض، بجای سیاست ارسطو فلسفه سیاسی افلاطون در کتاب جمهور را خیلی زود کشف کردند، شیفته آن شدند، و آنرا (به عنوان مثال از طریق کارهای فارابی،) با اسلام آمیزش دادند. گرچه آثار سیاسی فارابی هم بعدها تا همین اواخر در میان خود مسلمانان تقریبا فراموش شد.

برای خواندن و تامل بیشتر در این زمینه به کتاب "فارابی و تاسیس فلسفه سیاسی اسلامی"   از محسن مهدی، استاد فلسفه سیاسی اسلامی هاروارد که چند سال قبل فوت کرد، خصوصا فصل دوم آن، مراجعه کنید. در زبان فارسی شاید تنها کتابی که تاحدی مفصل به این موضوعات پرداخته "زوال اندیشه سیاسی در ایران" (ویراسته جدید 1383)، نوشته دکتر سید جواد طباطبایی است.


پی نوشت- در انتخاب عنوان اسم فارابی را قرار دادم تا عنوان چالشی تر شود. طبیعتا منظور متهم کردن فارابی نیست (به نظرم منطقی نیست متفکری جدی چون فارابی که معلم ثانی خوانده اندش را صرفا به خاطر اینکه در میان پژوهشهایش به فلان اثر ارسطو، معلم اول، نپرداخته ملامت کرد.) منظور آن است که تاکید شود کتاب سیاست ارسطو، بر خلاف جمهور افلاطون، پتانسیلهایی دارد. اگر مسلمانان این کتاب را جدی می گرفتند، و البته اگر شرایط اجتماعی و تاریخی (مثلا بسان اروپای اواخر قرون وسطی) مساعدت می نمود، شاید جوانه های نوعی نظریه دموکراتیک از دل اندیشه های فلاسفه اسلامی جوانه می زد. البته این اتفاق نیفتاد و مسلمانان تنها در اواخر قرن نوزدهم به واسطه وقایعی چون انقلابهای مشروطه در عثمانی و ایران و مصر و از طریق مواجهه با غرب (بسان "دیگری") و در گسستی لاجرم با سنت شان (که پتانسیل اندیشه های دموکراسی خواهانه جدید را مدتها بود نداشت)، توانستند با فلسفه سیاسی جدید آشنا شوند. یعنی قدری دیر.

۲ نظر: