‏نمایش پست‌ها با برچسب ارسطو. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب ارسطو. نمایش همه پست‌ها

۱۳۹۲ مهر ۲۹, دوشنبه

خدای ابن سینا، خدای اسلام و خدای ارسطو

در فلاسفه مسلمان ابن سینا چندان فیلسوفی سیاسی نیست، ولی در شاخه ای از فلسفه که متافیزیک می خوانیمش فیلسوفی شایسته پژوهش جدی است. به عنوان مثال او کوشیده است که در فلسفه اش میان خدای ارسطو و خدای اسلامی-قرآنی جمع کند. بد نیست یک نفر از دانشجویان فلسفه یا الهیات فلسفی در مقطع دکترا یا فوق لیسانس تزی بنویسید در بررسی اینکه آیا ابن سینا در جمع میان خدای ارسطویی و خدای قرآنی موفق بوده است یا نه.

چنین تزی حداقل چهار بخش باید داشته باشد: در بخش اول بر اساس منابع امروزین فلسفی و تاریخی/یونان باستان (که طبیعتا ابن سینا به همه آنها دسترسی نداشته)، تصویر خدای ارسطو ترسیم شود. در بخش دوم با محور قرار دادن قرآن، تفاسیر و پژوهش های جدید در علوم قرآنی، خدای قرآنی ترسیم شود. در بخش سوم باید مفهوم خدای واجب الوجود ابن سینا با تکیه بر آثار اصلی او تبیین شود. فصل چهارم یا نتیجه گیری، که شاید مهم ترین بخش آن تز خواهد بود، قضاوت پژوهشگر در این باره خواهد بود که آیا ابن سینا در جمع میان خدای ارسطو و اسلام موفق بوده است یا نه.

آرامش دوستدار در فصل ششم کتاب امتناع تفکر در فرهنگ دینی با عنوان "خدای یونانی و ارسطویی، و واجب الوجود اسلامی"، از دید خود به این مسئله پرداخته است. طبیعتاً دوستدار معتقد است خدای اسلام و خدای ارسطویی قابل جمع نیستند و ابن سینا در این جمع ناموفق بوده است.

آموزش سنتی آنچه فلسفه اسلامی می خوانیمش، در حوزه های علمیه و دانشگاهها، دچار اشکالات جدی است. یکی از مشکلات اساسی آن راه نبردنش به خلاقیت و گشتن در مدار بسته حاشیه نویسی است. باید پژوهشهایی که درشان سئوالهای  خلاقانه وجود دارند را در این شاخه از فلسفه جدی گرفت. امکان یا عدم امکان جمع میان خدای یونانی ها و خدای اسلام به نظرم یک سئوال مهم در فلسفه اسلامی است.

۱۳۹۲ اردیبهشت ۲۰, جمعه

اگر فارابی "سیاست" ارسطو را کشف می کرد

بعضی اتفاقات کوچک در تاریخ فلسفه می توانند تاثیرات سهمگین در آینده یک تمدن داشته باشند. 


می دانیم ارسطو فیلسوف یونانی آثاری بسیاری دارد. کتاب اصلی ارسطو در سیاست کتاب "سیاست" است. فلاسفه مسلمان از حدود 1000 سال قبل با همه آثار ارسطو آشنا بوده اند (خصوصا با متافیزیک و منطق او) و شرحهای مفصلی بر آثار ارسطو، من جمله کتاب او در اخلاق (اخلاق نیکوماخوسی) نگاشته اند. ولی عجیب و غریب آنکه شرحی از ایشان در مورد کتاب "سیاست" در دست نیست. یعنی یا به ترجمه این کتاب دسترسی نداشته اند(که محسن مهدی در صص 36-35 اثری که در پائین بدان اشاره کرده ام این را قدری بعید می داند: پس چگونه مسلمانان به همه آثار دیگر ارسطو دسترسی داشته اند؟)، یا کتاب "سیاست" را جدی نگرفته اند.

در "سیاست"ارسطو شکلی بسیار مقدماتی از آنچه امروز "دموکراسی" می خوانیم را، بر اساس فهمش از نظامهای سیاسی در دوران یونان باستان، ارائه کرده است. اتفاقی که در دنیای مسیحی بر خلاف دنیای اسلام اتفاق افتاد آن بود که از صده سیزدهم میلادی به بعد، با آثار کسانی چون توماس آکویناس، کتاب "سیاست" ارسطو کشف شد، و ارزش سیاسی آن به تدریج دانسته شد.

شاید بتوان تاثیر بعدی سیاست ارسطو را اینگونه خلاصه کرد که نظریه پردازان بعدی سیاست در غرب از اواخر قرون وسطی تا امروز اندیشه بسیط دموکراسی وجود در کتاب "سیاست" را برگرفتند ، این اندیشه ابتدایی ارسطویی را بسیار پروراندند که در نتیجه شکل امروزین وپیچیده دموکراسی بدست آمده است.

مسلمانان در عوض، بجای سیاست ارسطو فلسفه سیاسی افلاطون در کتاب جمهور را خیلی زود کشف کردند، شیفته آن شدند، و آنرا (به عنوان مثال از طریق کارهای فارابی،) با اسلام آمیزش دادند. گرچه آثار سیاسی فارابی هم بعدها تا همین اواخر در میان خود مسلمانان تقریبا فراموش شد.

برای خواندن و تامل بیشتر در این زمینه به کتاب "فارابی و تاسیس فلسفه سیاسی اسلامی"   از محسن مهدی، استاد فلسفه سیاسی اسلامی هاروارد که چند سال قبل فوت کرد، خصوصا فصل دوم آن، مراجعه کنید. در زبان فارسی شاید تنها کتابی که تاحدی مفصل به این موضوعات پرداخته "زوال اندیشه سیاسی در ایران" (ویراسته جدید 1383)، نوشته دکتر سید جواد طباطبایی است.


پی نوشت- در انتخاب عنوان اسم فارابی را قرار دادم تا عنوان چالشی تر شود. طبیعتا منظور متهم کردن فارابی نیست (به نظرم منطقی نیست متفکری جدی چون فارابی که معلم ثانی خوانده اندش را صرفا به خاطر اینکه در میان پژوهشهایش به فلان اثر ارسطو، معلم اول، نپرداخته ملامت کرد.) منظور آن است که تاکید شود کتاب سیاست ارسطو، بر خلاف جمهور افلاطون، پتانسیلهایی دارد. اگر مسلمانان این کتاب را جدی می گرفتند، و البته اگر شرایط اجتماعی و تاریخی (مثلا بسان اروپای اواخر قرون وسطی) مساعدت می نمود، شاید جوانه های نوعی نظریه دموکراتیک از دل اندیشه های فلاسفه اسلامی جوانه می زد. البته این اتفاق نیفتاد و مسلمانان تنها در اواخر قرن نوزدهم به واسطه وقایعی چون انقلابهای مشروطه در عثمانی و ایران و مصر و از طریق مواجهه با غرب (بسان "دیگری") و در گسستی لاجرم با سنت شان (که پتانسیل اندیشه های دموکراسی خواهانه جدید را مدتها بود نداشت)، توانستند با فلسفه سیاسی جدید آشنا شوند. یعنی قدری دیر.

۱۳۸۸ بهمن ۶, سه‌شنبه

نیکوماخوس در فلسفه سیاست رونمائی شد

سرانجام من وبلاگ خودم را تاسیس کردم و اسمش را "نیکوماخوس" گذاشتم. حکایت این نامگذاری از قرار زیر است:

برای وبلاگ جدید دنبال اسمی بودم که 1) اشاره ای به فلسفه سیاست داشته باشد، 2) وزین باشد و جدیت محتوا را برساند 3) اسمی تکراری نباشد و تا قد ممکن منحصر به فرد در میان اسامی وبلاگ های ایرانی باشد. و4) بین اندیشه سیاسی غربی و سنت خودمان تا حد امکان مشترک باشد.

برای رسیدن به این اهداف به ذهنم رسید از نام شخصیت یا مفهومی در یونان باستان استفاده کنم چون احتمالاً تنها یک شخصیت یا مفهوم یونانی بتواند شرط 4 را برآورده کند؛ بسیاری از فیلسوفان یونانی هم بر سنت غربی تاثیر بسیاری گذاشته اند و هم در سنت فلسفه ایرانی- اسلامی شناخته شده اند.
با یکسری از دوستان هم در رم (حضوری) و در ایران (از طریق چت و تلفن) مشورت کردم. به پیشنهاد محمد (ایمانیان) (و ایده شهودی خودم) به ذهنم آمد که نام یکی از شخصیت های مکالمه های افلاطون، را انتخاب کنم؛ شخصیتی که به قول یاسر (خوشنویس) جدیت وبلاگ را هم نشان بدهد. به قول خودم مثلاً اسم کفاش سر کوچه سقراط اینا که از قضا هنگام بحث سقراط با سوفیست ها از آنجا می گذشته و سقراط افلاطون هم او را برای بحث به قول خودمانی خفت کرده و بعد نظرش را در مورد عدالت یا حقیقت یا هر چیز دیگر پرسیده، پرستیژ لازم و استاندارد مطلوب را نداشت. (به خصوص درجامعه فلسفه زده ایران که در آن فیلسوف ها حالت طراحان لباس های مدل، مانند ولنتینو، برای ایتالیائی ها را دارند!)

به علاوه شخصیتی که اسم اش برای وبلاگ فلسفه سیاسی انتخاب می شود باید لااقل تاحدی فلسفه سیاسی را تداعی کند و با دیدن آن مخاطب احتمالاً فکر نکند که در موردیکی از عناصر کمتر شناخته شده جدول مندلیف سخن می گوئیم! یک بدی دیگر هم شخصیت های مکالمه های سقراطی داشتند و آن اینکه نیمی از شخصیت های مهم و نیمه معروف آن که مقابل سقراط استدلال می کنند سوفیست هستند که اسم هایشان بد در رفته است و نمی توان ازشان استفاده کرد. مثلاً تراسیماخوس که در جمهور در برابر سقراط استدلال می کند هم مرتبط با فلسفه است و هم سیاست شخصیت اش، ولی چون یک سوفیست است وجه خوبی اصلاً ندارد. من خودم در یکی از یادداشتهای قبلی افکار بعضی "آنطرفی ها" را در مود عدالت تراسیماخوسی خوانده بودم و بالطبع اگر زبانم لال اسم وبلاگ را تراسیماخوس می گذاشتم نقض غرض می شد!

حالا از شوخی که بگذریم چنین مشکلاتی در مورد نام گذاری یونانی وجود داشت. از اسم های خیلی گنده مانند سقراط و ارسطو، افلاطون هم بالطبع نمی شد استفاده کرد چون این اسم ها زیااادی بزرگ اند. استفاده از اسامی هومری و اسم های خدایان یونان هم این مشکل را داشت که آنها بیشتر بار اسطوره و احساس را دارند تا فلسفه و مثلاً برای یک وبلاگ صرفاً ادبی بهترند. به علاوه معمولاً ردی در سنت ضد پاگان دینی خودمان ندارند.

در حال و هوای انتخاب نام برای وبلاگ بودم که هفته گذشته به روال همیشگی پنج شنبه ها که در دانشگاه سمینار دانشجویان دکترای فلسفه سیاسی است، با همراهی تعدادی از دانشجویان و اساتید رفتیم کافی شاپ-کتاب فروشی ای که نزدیک دانشگاه قرار دارد و معمولاً این موقع ها آنجا می رویم (فرم اش مانند کافی شاپ- انتشاراتی های بلوار زند تهران است که آقایان ارشاد دولتی گفتند خانه فساد شده و تعطیل اش کردند و بسیاری را در حسرت شان گذاشتند) در حین بحث به دوستم میرکو (گاراسیک) که اهل رم است و بسیار بامرام و فعال در حوزه تحقیق خودش یعنی اخلاق کاربردی و پزشکی، گفتم دارم برای خودم یک وبلاگ می زنم در فلسفه سیاست و برایش دنبال اسم ام و تو پیشنهادی نداری؟ (میرکو طرفدار آتشین و پروپا قرص تیم آ.ث. رم است طوریکه برایش طرفداری هریک از تیم های میلانی یا حتی تیم دیگر مربوط به شهر رم و (بیشتر) حومه یعنی لادزیو مثل فحش نیاکان است)
چند تا پیشنهاد بین مان رد و بدل شد که یکی شان این بود که اسم وبلاگ را معادل ایتالیائی برای "عدالت" یعنی "ژوستیتزیا" یا ریشه لاتین آن یعنی "یوستیتا" بگذارم. ولی این اسم علی رغم خوش آهنگ بودن مانند بسیاری از کلمات ایتالیائی، برای غالب خوانندگان ایرانی چیزی از فلسفه یا سیاست تداعی نمی کرد.

القصه، فکر کنم وسط بحث بود که من از "اخلاق نیکوماخوسی" ارسطو مثال زدم و گفتم اصطلاحی از اصطلاحات یونانی این کتاب یا شخصیتی مرتبط با آن هم می تواند به کار من بیاید؛ این کتاب در سنت اخلاق فلسفی در فلسفه ایرانی اسلامی هم، مانند سنت غرب، بسیار خوانده شده است و حتی ما معادل بومی شده بعضی ترم های آن را داریم. بخش هائی از آن حتی وارد فرهنگ ما هم شده است مثل فضیلت را معادل حد تعادل دانستن ارسطو در این کتاب که عامیانه اش می شود نه افراط، نه تفریط بلکه تعادل خوب است. در اینجای بحث میرکو گفت راستی می دانی که نیکوماخوس در اخلاق نیکوماخوسی ظاهراً از اسم پدر ارسطو "نیکوماخوس" می آید. من که تا آن لحظه نمی دانستم "نیکوماخوس" در عنوان کتاب ارسطو دقیقاً از کجا می آید، همین که میرکو این را گفت به خودم گفتم گمشده ام را یافتم: نیکوماخوس!

به خانه که رفتم از اینترنت فهمیدم "نیکوماخوس" از قضا هم اسم پدر ارسطو بوده است و هم پسر او. ولی این کلمه در عبارت "اخلاق نیکوماخوسی" اشاره به پسر ارسطو دارد که ظاهراً ارسطو این کتاب را خطاب به او تقریر و برای او نوشته است.

"اخلاق نیکوماخوسی" ارسطو یکی از پرخواننده ترین کتاب های تاریخ فلسفه در اخلاق و سیاست است شاید در تمام ادوار است. در دنیای اسلام و زمان فعالیت دارالحکمه هم این کتاب را اسحاق ابن حنین (یا حنین ابن اسحاق؟) که یک مسیحی نسطوری بود به عربی ترجمه کرد. در سنت اخلاق در فلسفه اسلامی کسانی مانند فارابی، ابن سینا، ابن مسکویه، ابن رشد وخواجه نصیر طوسی به درجات مختلف در اخلاق فلسفی شان و سیاست از این کتاب اثر پذیرفته اند. در فلسفه سیاسی معاصر هم طبیعتاً این کتاب به عنوان یک اثر کلاسیک مهم است، به خصوص برای نو ارسطوئی های فلسفه سیاسی مانند مارتا نوسبام.

البته من زیاد با محتوای کتاب ارسطو برای نامگذاری وبلاگ کاری ندارم و فکر نمی کنم خیلی در اخلاق ارسطوئی باشم. مهم اهمیت سمبلیک اسم برایم بود که هم به فلسفه سیاست اشاره می کند و هم مابین سنت های غرب و شرق پلی می زند و علاقه من به بازاندیشی در سنت های فکری خودمان بر اساس فلسفه های جدید و مدرن را بازتاب می دهد.

این ها را گفتم تا بگویم از این به بعد اگر خواستید احیاناً که نوشته های من را بخوانید به وبلاگ نیکوماخوس در آدرس زیر در بلاگ اسپات مراجعه کنید: http://nikomakhus.blogspot.com/ (که البته الان که این مطلب را می خوانید تقریباً این کار را کرده اید!)

تمام نوشته های بنده از نزدیک انتخابات تا کنون (چه چاپ شده در وبگاه زمانه و چه پست شده دربلاگ فلسفه علم) در آرشیو وبلاگ جدید نیز قابل دسترسی هستند. با اجازه دوستان و به طریق سلف صالح (!) من هم تا مدتی لینک مطالبم در وبلاگ جدید را در وبلاگ فلسفه علم هم می گذارم تا خوانندگان احتمالی نوشته ها به آدرس جدید هم عادت کنند. بنده کماکان در زمره نویسندگان وبلاگ فلسفه علم هم خواهم ماند و خصوصاً اگر مطلبی مشخصاً در مورد گروه فلسفه علم شریف داشتم آنرا بطور کامل در آن وبلاگ هم می گذارم.

پی نوشت: اولین نوشته ای که برای اینجا در حال نوشتنش هستم مطلبی است در شرح و نقد جدال قلمی جالبی که اخیراً مابین علی پایا و اکبر گنجی (احتمالاً در پی طرح پاره ای از مباحث مجموعه مقالات «قرآن محمدی» توسط گنجی در مصاحبه با عنایت فانی در شبکه بی بی سی و پخش کاملاً بی طرفانه قطعاتی از آن در خبر 20:30 ) در مورد معنا و جایگاه موجه سازی در معرفت شناسی و عبارت "معرفت یعنی باور صادق موجه" و درمورد روا بودن یا ناروا بودن اخلاقی طرح پاره ای از مسائل چالش برانگیز برای دینداری مردم سنتی درهنگامه کنونی جنبش سبز در گرفته است. در این جدال دوطرفه من در هر دو مورد فوق به نظرم بیشتربا گنجی همدلی دارم تا پایا. از قضا در این بحث خاص این نقد علیرضا (شفاه) بر پایا را روا می دارم که ظاهراً بدون توجیه، عقلانیت انتقادی پوپر، آنهم تفسیر دیوید میلری از این عقلانیت را، خاتم الاپیستمولوژی می داند. زمانی از دکتر میانداری شنیده بودم (و در گزارش ورک شاب 2-3 سال پیش در وست مینیستر در مورد افکاردکتر سروش هم خوانده بودم)که پایا به سروش اشکال کرده بود که چگونه می توان معرفت شناسی پوپری را با عرفان و تصوف گره زد؟ حالا این سئوال را باید از دکتر پایا پرسید که چگونه دیدگاهی که ظاهراً «قرآن محمدی» یا استدلال های مشابه در مورد امام زمان را به نفع تلقی های سنتی تر رادیکال می داند (شاید هم دیدگاه دکتر پایا را بد فهمیده ام؟)، می تواند طرفدار عقلانیت انتقادی دیوید میلری در مورد دین باشد که در آن تعریف معرفت حتی"باور صادق موجه" نیست؟