دکتر محمدجواد مشکور پژوهشگر تاریخ ایران در مقاله ای در اسفند 1354 با عنوان "فاراب و فارابی" برای اثبات ترک نبودن فارابی به جمله ای از ابن
سينا در آخر الهيات كتاب شفا در بحث مدينه فاضله اشاره می کند. در آن جمله گویا شیخ الرئیس با اشاره به بحث مدینه فاضله فارابی گفته: "و انه لابد من ناس
يخدمون الناس، فيجب ان يكون هؤلا يجبرون علي خدمه اهل المدينه الفاضله، و
كذلك من كان من الناس بعيداً عن تلقي الفاضيله فهم عبيد’ بالطبع، نثل الترك
والزنح، و بالجمله الذين نشأوا في غير اقاليم الشريفه التي
اكثر احوالها ان ينشأفيها حسنه الامزجه صحيحه القرايح و العقول". کسانی که
با نظریه شهر آرمانی فارابی آشنایند می دانند که در آن نظریه فارابی پیرو
افلاطون اجتماع را به طبقات مختلف با مشاغل گوناگون تقسیم می کند، فلاسفه
(یا پیامبران) را حکمران می داند و در این میان گروهی هم باید باشند که به
طبقه حکیم یا فیلسوف یا پیامبر خدمت کنند. در تفسیر دکتر مشکور از نگاه
فارابی گرای ابن سینا به مدینه فاضله در عبارت بالا تركان و زنگيان
[سیاهان] روزگار قدیم از آنجا که عبيد و بنده بشمار ميرفتند و در
سرزمينهاي می زیستند که آب و هوای آن پرورنده "قريحه صحيح و عقول سليم"
نيست (آسیای میانه؟)، از فضيلت دورند و مجبور به خدمت به فیلسوفان مدينه
فاضله (فارس زبانها؟) ميباشند. نتیجه گیری دکتر مشکور گویا آن است که چون
فارابی فیلسوف بوده، نمی تواند ترک بوده باشد. (رجوع کنید به مقاله
محمدجواد مشکور. “فاراب و فارابي“. دوره14، ش161 (اسفند 54): 15-20 ).
از نظر من این سخنان را باید مصداق نگاه پیشا مدرن و پیشا برابری فلاسفه قدیم، من جمله ابن سینا و خود فارابی و حتی خود افلاطون و ارسطو، به مقوله قومیت و نژاد دانست که در روزگار کنونی با نگاه دموکراتیک و لیبرال سازگاری ندارد. فلاسفه پس از دوران رنسانس هم در مواردی حرفهای نژادگرایانه (مثلا در مورد سیاهان آفریقا یا سرخپوستان قاره آمریکا) زده اند، ولی آیا ما وقتی امروز لاک یا میل یا مارکس یا نیچه می خوانیم، باید سراغ آن بخشهای حرفهای "منافی اصل برابری میان انسانها"ی ایشان برویم و یا برعکس آن بخشها را مصداق تاثیرپذیری فلاسفه از بستر نابرابری طلب زمانه خود بدانیم؟ به نظر من اتخاذ رویکری برابری طلبانه به نگارش تاریخ اقلیت های قومی/ملی، نه تنها با ماندن در "چارچوب علمی" در مطالعه تاریخ هیچ منافاتی ندارد، که بلکه لازمه آن است.
مشاهدات من می گوید استدلالهایی شبیه آنچه توسط مرحوم محمدجواد مشکور در مقاله فوق (که از قضا در دوران پهلوی نگاشته شده) آمده در وضعیت کنونی ایران حس خودی نبودن و ملی گرایی (غیرفارس) را در میان قومیت های غیر فارس زبان ایران تقویت می کند. پیشنهاد جدی می کنم علاقمندی برود و در این زمینه مطالعه تجربی و میدانی بکند و ببیند که تاثیر اینگونه سخن گفتن در مورد ترکها و عربها و سایر غیر فارس زبانان، حتی به اسم علم و تاریخ و فلسفه، در کسانی که ترک زبان یا عرب زبان و ... هستند چگونه است. من تقریبا یقین دارم تاثیر منفی و بر ضد علاقه درست و روای ما به تمامیت ارضی ایران است. امروز که سیاستگذاران بسیاری کشورها پی برده اند برای آنتگراسیون بیشتر اقلیتهای قومی/ملی در فرهنگ اکثریت باید کتابهای درسی تاریخ از نو نوشته شود (نمونه اش تاریخ سرخپوست ها یا سیاهان در کتابهای درسی مدارس آمریکا)، چرا ما در ایران برای حفظ وحدت ملی به دنبال چنین پروژه ای در تاریخنگاری نباشیم؟
از نظر من این سخنان را باید مصداق نگاه پیشا مدرن و پیشا برابری فلاسفه قدیم، من جمله ابن سینا و خود فارابی و حتی خود افلاطون و ارسطو، به مقوله قومیت و نژاد دانست که در روزگار کنونی با نگاه دموکراتیک و لیبرال سازگاری ندارد. فلاسفه پس از دوران رنسانس هم در مواردی حرفهای نژادگرایانه (مثلا در مورد سیاهان آفریقا یا سرخپوستان قاره آمریکا) زده اند، ولی آیا ما وقتی امروز لاک یا میل یا مارکس یا نیچه می خوانیم، باید سراغ آن بخشهای حرفهای "منافی اصل برابری میان انسانها"ی ایشان برویم و یا برعکس آن بخشها را مصداق تاثیرپذیری فلاسفه از بستر نابرابری طلب زمانه خود بدانیم؟ به نظر من اتخاذ رویکری برابری طلبانه به نگارش تاریخ اقلیت های قومی/ملی، نه تنها با ماندن در "چارچوب علمی" در مطالعه تاریخ هیچ منافاتی ندارد، که بلکه لازمه آن است.
مشاهدات من می گوید استدلالهایی شبیه آنچه توسط مرحوم محمدجواد مشکور در مقاله فوق (که از قضا در دوران پهلوی نگاشته شده) آمده در وضعیت کنونی ایران حس خودی نبودن و ملی گرایی (غیرفارس) را در میان قومیت های غیر فارس زبان ایران تقویت می کند. پیشنهاد جدی می کنم علاقمندی برود و در این زمینه مطالعه تجربی و میدانی بکند و ببیند که تاثیر اینگونه سخن گفتن در مورد ترکها و عربها و سایر غیر فارس زبانان، حتی به اسم علم و تاریخ و فلسفه، در کسانی که ترک زبان یا عرب زبان و ... هستند چگونه است. من تقریبا یقین دارم تاثیر منفی و بر ضد علاقه درست و روای ما به تمامیت ارضی ایران است. امروز که سیاستگذاران بسیاری کشورها پی برده اند برای آنتگراسیون بیشتر اقلیتهای قومی/ملی در فرهنگ اکثریت باید کتابهای درسی تاریخ از نو نوشته شود (نمونه اش تاریخ سرخپوست ها یا سیاهان در کتابهای درسی مدارس آمریکا)، چرا ما در ایران برای حفظ وحدت ملی به دنبال چنین پروژه ای در تاریخنگاری نباشیم؟
میبیم بد جور به تناقض خوردی، حالا ریشه شیرازی هم پیدا کردی...
پاسخحذفببین همین که داری به زبان مادری من اینجا مینویسی یعنی نسلت در حال انقراضه...
آقای ناشناس که بعید است فارس باشی!
پاسخحذفبه نظر می رسد دوست داری دشمنی و کینه راه بیاندازی و خوب معلوم است در ین کشور چه کسانی بر طبل دشمنی می کوبند!