۱۳۹۲ فروردین ۱۲, دوشنبه

اهمیت پرسش برای فیلسوف شدن

قدری که من می فهمم، برای فلسفه خواندن و فیلسوف شدن باید سئوال خوب فلسفی داشت. باید سئوالهایی داشت که از عمق وجود ما برخواسته اند و ما را به طور جدی مشغول خود و مجبور به یافتن پاسخ می کنند. فلسفه شخصیهای بزرگ تاریخ اندیشه، از سقراط و افلاطون و ارسطو گرفته تا دکارت و نیوتن و هابز و کانت و رالز، را می توان به مثابه واکنشهای این اندیشمندان به سئوالهای جدی که با آن درگیر بوده اند دانست. البته سئوال به صورت تصنعی ایجاد نمی شود، و محیط و زمانه اجتماعی، و نیز تجربیات فردی، در تعیین سئوالهای فسفی که برای هرکدام از ما ایجاد می شوند موثرند. در ایران خودمان هم، یکی از عللی که بر اساس آن عبدالکریم سروش، محمدرضا نیکفر، و سید جواد طباطبایی را (در سیاست) و مصطفی ملکیان (در اخلاق) می توان به گمان من فلاسفه خوبی دانست آنست که سئوالهایی جدی در ذهن داشته اند، و برای یافتن پاسخ به آن سئوالها پروژه هایی فکری برای خود تعریف کرده اند. از دیگر شاخه های فلسفه در ایران هم می توان مثالهایی آورد. 


 یکی از مشکلات آموزش فلسفه در ایران به گمانم آنست که در آن فلسفه به صورت سئوال-محور به دانشجویان آموخته نمی شود. صد البته که در این امر محدودیتهای سیاسی هم دخلیند. براساس دیدگاه رسمی جمهوری اسلامی، هر سئوالی را نباید پرسید و برخی پرسشها در محدوده سئوالات ممنوعه اند. این مسئله را بخوبی می توان در محدودیتهایی که در انتخاب موضوع پایان نامه فوق و دکترا در رشته های علوم انسانی، بطور خاص فلسفه، در ایران وجود دارد بخوبی حس کرد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر