۱۳۹۱ مهر ۳۰, یکشنبه

رابطه ضدیت با دموکراسی و سفر نکردن به خارج از کشور

به این نتیجه رسیده ام یکی از علل اصلی تصلب اسلامگرایان حاکم بر ایران در مواجه با امور جدید سفر نکردن آنها به خارج از کشور (خصوصا غرب) در طول حیات شان، و به تعبیر دیگر جهان ندیدگی ایشان است. مهم ترین مقامات جمهوری اسلامی و از قضا جدی ترین مخالفان دموکراسی در میان آنها، اگر اسامی شان را لیست کنیم، تا جایی که من فهمیده ام هیچ کدام مهم ترین دشمن خود یعنی غرب و آمریکا را خارج از روی کاغذ نمی شناسند و به تعبیر دیگر تجربه نکرده اند. یعنی صرفا تصوری ذهنی و خیالی از دشمن خود دارند. از رهبر و مهم ترین قدرت تصمیم گیری کشور یعنی آقای خامنه ای، از شش فقیه شورای نگهبان به عنوان مهم ترین نهاد نظارتی کشور بر قوانین و انتخاباتها یعنی آقایان احمد جنتی، محمد مومن، غلامرضا رضوانی، صادق لاریجانی، محمدحسین قدیری و محمد یزدی، از فرماندهان ارشد و رده بالای سپاه که اگر اشتباه نکنم به خاطر نظامی بودن در از طرف ارگان خودشان در سفر خارج کشورمحدودیت دارند، کدامهایشان، چند بار، به جز برای سفر حج یا سفر به عراق و سوریه آنهم بصورت خیلی فشرده و برای زیارت و بدون آشنایی با زندگی واقعی مردم در آن کشورها، به خارج از کشور (و خصوصاً اروپا و آمریکا به عنوان مظاهر توطئه و شیطنت بر علیه ایران و اسلام از نظر ایشان) سفر کرده است؟



امروز داشتم مقاله ای  می خواندم با عنوان «آینده اسلام سیاسی در ترکیه»(The Future of Political Islam in Turkey)، نوشته وایت ماسون (White  Mason) و از آن در چارچوب ترکیه مثال می زنم. در مقاله توضیح داده شده پس از آنکه حزب اسلامگرای رفاه به رهبری نجم الدین اربکان در 28 فوریه 1997 به دستور دادگاه قانون اساسی و با کودتای نرم نظامیان لائیک بسته شد، حزب فضیلت به رهبری رجای کوتان، دوست و همفکر اربکان (که از کار سیاسی برای 5 سال محروم شده بود) تشکیل شد، تقریبا با همان عقائد حزب رفاه و ادامه دهنده راه او. نکته مهم آن بود که به تدریج شکافی میان دو نسل جوان تر و سالمندتر حزب فضیلت رخ داد، و این شکاف به تدریج اساس تشکیل حزب عدالت و توسعه توسط عبدالله گل و رجب طیب اردوغان و در واقع انشعاب آنها از قدیمی ترهای حزب فضیلت و شخص اربکان شد. انشعاب جدید بر خلاف نگاه ایدئولوژیک و اسلام سیاسی نسل قدیم نگاهی کاملا عمل گرایانه و پراگماتیستی به سیاست داشت و برخلاف روش اربکان و هم نسلان او که ضد غرب بودند طرفدار اجتناب از اعمالی که باعث ایجاد ترس و تحریک نظامیان سکولار طرفدار آتاترک می شود بود. یکی از افراد همفکر نسل جوان تر طرفدار اصلاح در مقاله می گوید نسل جدید و قدیم جهان بینی های متفاوتی داشتند. نسل جدید تجربه تجارت و بازرگانی بیشتری از نسل قدیم داشت. بیشتر به خارج از ترکیه سفر کرده بود و بیشتر با تجربه سایر کشورها، من جمله سایر کشورهای مسلمان، بود. برعکس، "نسل قدیمتر در یک جامعه بسته رشد کرده بود، قدیمی ها نمی دانستند در جهان بیرون از ترکیه چه می گذرد، حتی سایر کشورهای مسلمان را هم نمی شناختند."
به نظرم حکایت ده-بیست نفر اصلی ترین افراد تصمیم گیرنده در ایران کنونی هم در همین مایه هاست.

توضیح: عکس تزئینی است و برگرفته از لینک زیر ، مربوط به خبر بسته شدن حزب فضیلت در 2001. مدت کوتاهی پس از این تعطیلی حزب فضیلت طیب اردوغان و عبدالله گل حزب عدالت و توسعه را تاسیس کردند که در انتخابات 2002 پیروزی کم سابقه ای به دست آورد. این پیروزی پس از آن در دو انتخابات دیگر هم تقریباً با همان منوال تکرار شد که آخرین آنها دربهار 2011 بود.

۱۳۹۱ مهر ۲۸, جمعه

در امکان یا عدم امکان رابطه تبعات تحریم ها با دموکراسی خواهی در ایران

سیاست یعنی اینکه تهدیدها را به فرصت تبدیل کنیم نه بی عملی و تسلیم در برابر وضعیت موجود. اپوزوسیون خلاق هم یعنی اپوزوسیونی که بجای صرف نق زدن به این فکر کند که اصولا امکان این هست که از شرایط بین المللی پیش آمده حول و هوش ایران که از قضا ما به عنوان شهروندان عادی در ایجادش هیچ نقشی نداشیه ایم به نفع گذار به دموکراسی بهره جست و یا نه؟
یکی از مهم ترین مسائلی که امروز، فارغ از اراده ما، ایران را جداً درگیر کرده است مسئله تحریم هاست. 

با توجه به قدرت حکومت در سرکوب و تکیه انحصاری او بر منابع نفتی، به نظرم نمی توان بحث گذار به دموکراسی در ایران را  فارغ از موقعیتهای بین المللی و در ایزوله در نظر گرفتن ایران از جهان مطالعه کرد. به نظرم تجربه جنبش سبز در سه سال اخیر هم این امر را به خوبی نشان می دهد. در مورد تاثیر موقعیت بین المللی بر سیاست می توانم از پسااسلامگرایان حاکم بر ترکیه یعنی حزب عدالت و توسعه مثال بزنم. در سال 2002، وقتی حزب عدالت و توسعه اردوغان برای اولین بار و با ترس و لرز بسیار از کودتای نظامیان سکولار به قدرت رسید، تصمیم گرفت سیاستی کاملا بر خلاف اسلامگرایان کلاسیک در ترکیه (مانند اربکان) که با ورود ترکیه به اتحادیه اروپا به عنوان سمبل از خود بیگانگی و نفوذ امپریالیسم غرب بر فرهنگ بومی اسلامی مخالفت می کردند، از فرصت ورود به اتحادیه اروپا در جهت ورود به قدرت استفاده کند. به تعبیر دیگر پسااسلامگرایان ترک به این نتیجه رسیدند که می توان از شرایط جهانی برای اعمال خواست خود در کوتاه کردن دست نظامیان از سیاست و در نتیجه قوی تر کردن جای پای خود استفاده کنند. از قضا این استراتژی بسیار جواب داد و چنانکه می دانیم امروز ۱۰ سال است که عدالت و توسعه مدام در قدرت است.



ایران متاسفانه دراروپا نیست و ما فرصتی مانند ورود به EU برای فشار بر مستبدان طرفدار نظریه ولایت فقیه نداریم. ولی اپوزوسیون لازم است بجای انفعال و سکوت موضع خود را در مورد انرژی هسته ای از حکومت جدا کند. اگر ما اپوزوسیون دموکراسی خواهیم چرا باید با سکوت مان با توپ جمهوری اسلامی، که از قضا برای دموکراسی در کشور خود پشیزی ارزش قائل نیست، در سیاست خارجی بازی کنیم؟ به نظرم اپوزوسیون باید به غرب و مردم ایران آشکارا و با شفافیت (نه پشت درهای بسته) پیام دهد که تنها دموکراسی خواهان هستند ایران را از این بحران هسته ای گریبانگیرش رها کنند٬ نه حکومت و نه غرب تنها. باید به دنیا نشان داد که از ایران به جز صدای حکومت نامعقول و یکدنده، صدای معقولی هم بر می خیزد که منطقش با صدای اول کاملاً متفاوت است. خیلی ها هنوز در دنیا این را به درستی نمی دانند، چون جمهوری اسلامی خیلی جاها در فقدان صدای جایگزین خود را نماینده راستین مردم ایران جا زده است.

چه اشکالی دارد که اپوزوسیون (و نمایندگان آن) با صدایی رسا و بدون پرده پوشی به مردم ایران و جهان اعلام کنند که برایشان آزادی و دموکراسی مهم است و انرژی هسته ای در برابر دموکراسی برایشان کاملاً امری فرعی است؟ به نظرم دموکراسی خواهان بر خلاف حکومت با نظارت بین المللی بر امور هسته ای ایران نه تنها هیچ مشکلی ندارند٬ بلکه از آن استقبال هم می کنند و از اطمینان دادن به دنیا و تمام کشورهای آن برای صلح آمیز بودن برنامه هسته ای کوچک ترین ابایی ندارند. من هنوز نفهمیده ام در کشوری که یکی از چندین تولید کننده اول نفت و گاز جهان است، آنهم در شرایطی که انرژی هسته بسیار گران و پرمخاطره است و البته با تبعات محتمل زیست محیطی، دنباله گیری قاطع انرژی هسته ای از نوع جمهوری اسلامی آیا به جز در چارچوب قدرت طلبی و اقتدارطلبی در حوزه داخلی و بین الملل قابل فهم است؟

در هر صورت، گفتگوی شفاف در حوزه عمومی در مورد امور سیاسی کلانی که بر زندگی همه ما تاثیر می گذارند از ویژگی های فرهنگ دموکراتیک است. امروز ملت ایران در حال تحمل شدیدترین و دردناکترین تحریمها به خاطر سیاست های هسته ای نظام است. نه در راه اندازی سیاست هسته ای با ملت مشورتی شده و در نه در رسیدن به وضعیت بحرانی کنونی مردم عادی سهمی داشته اند. از طرف دیگر اموری مانند بحران اخیر دلار نشان می دهد سیاست هسته ای جمهوری اسلامی بر وضعیت کنونی ما و سرنوشت ما به عنوان مردمان عادی بسیار تاثیر می گذارد. به نظرم بر اهل نظر و همچنین مردم عادی است که در مورد سیاست های نظام حاکم در زمینه هسته ای به گفتگو در حوزه عمومی بنشینند و موافق و مخالف نظراتشان را با سعه صدر در شنیدن صدای مخالف و بدون توهین ابراز دارند. مثلاً جایی دیدم یکی از منتقدان جدی تحریمها گفته بود «هیچ ایرانیِ مادر به خطایی هم حق ندارد تا که وقتی توی اروپا و آمریکا نشسته، بگوید که تحریم‌ها اثربخش خواهد بود. بنشیند سر جایش، ...اضافی هم نخورد.» این دقیقاً ضد گفتگو است هرقدر هم که نویسنده خواسته باشد موضع خویش را فیلسوفانه طرح کند.

سکوت و انفعال روشنفکران، یا تبدیل فضا به فضایی از ارعاب برای افراد برای طرح نظراتشان، در مورد این مساله ی به خصوص باعث می شود یکی از تاثیرگذارین حوزه های کنونی حیات سیاسی ما در وضعیت حاضر تبدیل شود (چنانکه عملا در سالهای اخیر هم بوده) به حیاط خلوت تصمیم انحصاری و مطلقه حاکمان مستبد. گفتگوی شفاف در حوزه عمومی در مورد امور سیاسی کلانی که بر زندگی همه ما تاثیر می گذارند از ویژگی های فرهنگ دموکراتیک است و هیچ کس نمی تواند این حق را از ما بگیرد. مهم آنست که طرفین درست استدلال کنند. 
 
دقت کنیم (این دقت کنیم خیلی خیلی مهم است در بدفهمیده نشده نکته این یادداشت) که نویسنده این سطور به هیچ وجه از تحریم دفاع نمی کند. با این حال بنا بر فهم اش از روند پرونده هسته ای ایران و موضع غرب معتقد است وضعیت کنونی تحریم ها علیه ایران اصولاً و واقعاً فراتر از وضعی است که دیگر حتی احتمال کمی رود که بحث های ایرانیان در فضای مجازی در این مرحله بتواند جلوی تحریم هارا بگیرد. بحث تحریم ها علیه ایران به خاطر مسئله هسته ای سالهاست که مطرح است و شاید تا چند ماه قبل که اوضاع این قدر بحرانی نشده بود وضعیت فرق داشت و هنوز می شد امید داشت که اعتراض ما به تحریم ها اثر کند.  ولی آنقدر که من می فهمم امروز تقریباً نوعی اجماع جهانی در مورد تحریم ها علیه ایران شکل گرفته است. پس بحث بر سر این این است که با فرض اینکه ما کاری از دستمان برنمی آید برای جلوگیری از تحریمها، آیا راهی برای استفاده از تحریمها برای گسترش دموکراسی خواهی وجود دارد یا نه چنین فرضی کلاً منتفی است و تحریم در هیچ شرایطی نمی تواند ذره ای به گسترش دموکراسی در ایران بینجامد؟

این پرسشی است که نقدهای ایده آلگرایانه و صرفا ضد امپریالیستی به تحریم می کوشند به صورت صرفاً پیشینی (بدون رجوع به تجربه در عالم واقع) و حاضر و آماده به آن پاسخ منفی دهند. من نمی گویم پاسخ حتماً مثبت است (تقریباً غیرممکن است چنان بلی قاطعی داد) ولی در اینکه پاسخ حاضروآماده منفی به این پرسش وجود دارد هم تردید دارم. یعنی دقیق تر بگویم شک دارم هیچ روشی وجود نداشته باشد که بتوان بر اساس آن نارضایتی حاصل از تحریم ها در میان مردم را به نارضایتی از استبداد و فقدان آزادی و دموکراسی در ایران پیوند زد. مخالفان این نظر هم لطفاً نظرشان را با استدلال بیان کنند نه نسبت ناروا دادن.

۱۳۹۱ مهر ۲۵, سه‌شنبه

اندر باب عقلانیت و معنویت مصطفی ملکیان - قسمت دوم

همانطور که قبلاً هم گفته‌ام٬ کاش ملکیان قلم به دست بگیرد و همه تز عقلانیت و معنویت را در یک کتاب منقح کند. با این حال از آنچه در گوشه و کنار تابحال ملکیان مصاحبه کرده٬ می توان نکات بسیاری در مورد نظریه‌اش فهمید. من جمله این مصاحبه اخیرا منتشر شده مفید است.

 آنقدر که من می فهمم٬ نظریه عقلانیت و معنویت ملکیان نظریه ای در فلسفه اخلاق است٬ نه فلسفه سیاسی. یعنی ملکیان بیش از آنکه فیلسوف سیاست باشد فیلسوف اخلاق است. مهم ترین تاثیر تزعقلانیت و معنویت بر سیاست شاید از آنجا برخیزد که این نظریه به خاطر اساس قراردادن عقلانیت در داوری اخلاقی و در تشخیص ما از مفهوم خیر مبتنی بر خودمختاری یا آتونومی است  و آتونومی امری است که خیلی فلاسفه سیاسی٬ البته به اشکال مختلف٬ آنرا گره خورده با لیبرالیسم می دانند. به تعبیر دیگر٬ همانقدر که اخلاق کانتی یا اخلاق فایده باورانه میل تبعاتی مهم برای سیاست از نوع لیبرال دارند٬ نظریه عقلانیت و معنویت ملکیان هم تبعاتی مهم برای سیاست دارد.


مشاهده شخصی من هم از نظر سیاسی لیبرال بودن ملکیان را تایید می کند: در یک گفتگوی شخصی قدیم‌ها ملکیان می‌گفت که به لیبرالیسم دلبستگی دارد و تبعات نظری این دلبستگی را هم می پذیرد. البته پرواضح است که لیبرالیسم یک شکل ندارد٬ مثلا رالز و بنتام از دو نوع واقعا متفاوت لیبرالیسم دفاع می کنند و دقیقا مشخص نیست ملکیان طرفدار کدام نوع از لیبرالیسم است٬ مثلا مدافع لیبرتارین دست راستی نزدیک به نوزیک است٬ یا طرفدار چیزی شبیه عدالت به مثابه انصاف رالز که نظریه‌ای چپ لیبرال می‌توان بحسابش آورد. در فهم من از نظریه عقلانیت و معنویت این جزییات در نمی آید.

(در مورد مفاهیم بکار رفته خیلی خلاصه و سرراست بخواهم بگویم آتونومی یعنی اینکه انسان حاکم بر سرنوشت خویش است و مفهوم خیر مفهومی است که هر نظریه در فلسفه اخلاق باید فرمولی در مورد آن ارایه دهد. مثلا شادی خیر مورد نظریه فایده‌باوران است وقتی می گویند عملی اخلاقی است که بیشترین مقدار شادی را برای بیشترین مقدار آدم‌ها ایجاد کند.)

دیگر اینکه فهم کنونی من این است (باید بیشتر در این مورد تامل کنم و از ملکیان بخوانم) نظریه ملکیان در اخلاق پلورالیستی است٬ یعنی خیلی نظریه های دیگر در اخلاق جدید٬ مثلا اخلاق کانتی یا جان استوارت میلی که اشاره شد٬ می توانند مصداقش تلقی شوند. نکته خیلی مهم آنکه این نظریه در فلسفه اخلاق بر پیش‌فرضهای متافیزکی محل مناقشه مانند وجود خدا یا جهان پس از مرگ بنا نشده٬ گرچه آنها را رد هم نمی کند و در واقع نسبت به آنها بی‌موضع است. اتفاقا راز پلورالیست بودن نظریه عقلانیت و معنویت هم (اگر فهم من از نظریه او درست باشد) در همین است. به این فراز از مصاحبه اخیراً منتشر شده او دقت کنید:

پیش از این در درس‌ها و گفته‌هایم گفته‌ام و حتماً شنیده‌اید و برایتان مکرر است، ولی در عین حال چون بر آن بسیار مصرّم دوباره بر آن تآکید می‌‏کنم. ما باید همیشه از خودمان بپرسیم که آیا طرز زندگی‌ای هست که با در پیش گرفتن آن، چه خدا و زندگی پس از مرگ وجود داشته باشد و چه خدا و زندگی پس از مرگ وجود نداشته باشد،زیان نکنیم؟ اگر هست، چرا سراغ این دو راز بزرگ برویم که در ‌‌نهایت نمی‌توان در بابشان به قطعیت رسید. مگر اینکه کسی بتواند استدلالی اقامه بکند بر اینکه طرز زندگی‌ای نیست و وجود ندارد که آن طرز زندگی اگر خدا وجود داشته باشد و اگر خدا وجود نداشته باشد و اگر زندگی پس از مرگ وجود داشته باشد و اگر زندگی پس از مرگ وجود نداشته باشد، در هر چهار شق متصور (چهار شق متصور است چرا که این دو مسئله به هم بستگی ندارند)، زیانی در این زندگی وجود نداشته باشد. اگر کسی بگوید دلیلی دارم که چنین طرز زندگی‌ای وجود ندارد، به این معناست که ناچاریم از کوشش برای پی بردن به پاسخ آن دو سؤال بزرگ. من شخصا عقیده‌ام بر این است که یک چنین طرز زندگی‌ای وجود دارد.

منظور ملکیان از طرزی از زندگی که مبتنی بر پیشفرض وجود خدا و زندگی پس از مرگ نیست٬ گرچه این‌دو را نفی هم نمی‌کند٬ آنچیزی است که خود زندگی معنوی می‌خواند.

در آخر این یادداشت در مورد تاکید عقلانیت و معنویت بر خودشناسی بگویم. آنکه این نظریه بر خودشناسی٬ بر اساس تلفیقی از روانشناسی جدید و بخش‌های عقلانی خودشناسی در سنتهای عرفانی ٬ چه مسلمان و چه بودایی و چه مسیحی و غیره٬ تاکید دارد یکی از نقاط قوت مهم آن است به نظر من. خودشناسی امری است که به تجربه شخصی خود من برای سالم و اخلاقی زیستن بسیار مهم است و از بد روزگار خیلی مکاتب در فلسفه اخلاق به آن بی توجهند یا آنطور که باید و شاید این امر خیلی مهم را جدی نمی‌گیرند. خیلی از خود ما هم تصوری عوامانه از خودشناسی داریم که اصلا منظور نظریه عقلانیت و معنویت نیست. تاکید ملکیان بر خودشناسی را جدی بگیریم.

در همین زمینه: اندرباب عقلانیت و معنویت مصطفی ملکیان-قسمت اول

۱۳۹۱ مهر ۱۸, سه‌شنبه

معنویت٬ کار و ایران

دلبسته تفسیر این جهانی و روانشناختی مصطفی ملکیان از معنویتم. جملات او در مصاحبه اخیرش با اندیشه پویا در مورد تفسیر او از نگاه معنوی به کار حرف دل و تجربه وجودی و شخصی خود من هم هست. بسیار دیده ام کسانی را که از کارشان لذت نمی برند و فقط برای کسب درآمد به آن چسبیده اند. با این حال به نظرم بتوان ادعا کرد شما هیچ کارخلاقانه و مبدعانه ای در زمینه فلسفه٬ هنر٬ علوم انسانی٬ و علوم طبیعی نمی توانید بیابید-- از آن نوع کارهائی که مطلب جدیدی برمطالب قبلی یافته شده یا تولید شده توسط انسانها افزوده اند--که پدید آورنده اش از خلق آن لذت نبرده باشد (کشفها یا ابداعات تصادفی را که منطق شان متفاوت است و در اقلیت٬ فعلا کنار بگذاریم).
خبرنگار می پرسد: ٰ آقای ملکیان این نظریه عقلانیت و معنویت شما اصلا ربطی هم به جامعه و سیاست ما دارد؟ ٰ

مصطفی ملکیان پاسخ می دهد: ٰچرا که نه؟ ...اگر اقتضای معنویت این باشد که علاقهمان به کار فقط برای خاطر درآمدی نباشد که از طریق کار تحصیل می کنیم٬ بلکه به خود کارمان٬ فی نفسه و بنفسه علاقه داشته باشیم این در اقتصاد کشور و جامعه لوازم و آثار و نتایجی ندارد؟ اگر دولت امروز اعلام کند که در این ماه هر کارمند دولت چه به سر کار برود و چه نرود٬ حقوقش را دریافت خواهد کرد٬ به نظر شما چنددرصد کارمندان دولت به سرکار حاضر خواهند شد؟ درصدبسیار کمی. چرا؟ چون همه ما کار را فقط برای خاطر درآمدش می خواهیم و وقتی درآمد حاصل باشد دیگر عاشق چشم و ابروی کار خود نیستیم. رشد اقتصاد یک کشور فقط به منابع طبیعی و زیرزمینی و روزمینی آن کشور یا فقط به برنامه ریزی عالمانه و دقیق اقتصادددانان کشور وابسته نیست٬ بلکه٬ بیش از هرچیر به نیروی انسانی کشور و جهان نگری آن نیروی انسانی بستگی دارد. منابع طبیعی ژاپنی ها از منابع طبیعی ما ایرانیان کمتر است ولی دیدشان به کار با دید ما به کار بسیار متفاوت است و٬ در نتیجه٬ اقتصادشان به مراتب از اقتصاد ما شکوفاتر است. می خواهم بگویم که تا وقتی ما به کار به چشم شر اجتناب ناپذیر می نگیرم٬ یعنی چیزی که خودش بد است اما برای رسیدن به چیزی خوب٬ یعنی درآمد٬ چاره ای جز پذیرش آن نیست٬ وضع مان تقریبا همین طور است که هست. و اینکه کار را  خیر و مطلوب بالذات بدانیم یک نگرش معنوی است.ٰ


به نظرم جای چنین نگاهی به کار در ایران بسیار خالی است. البته ناگفته نماند شرایط سیاسی هم در رواج یا عدم رواج این نوع نگاه به کار که توسط مصطفی ملکیان در عبارات فوق توصیف شده بی تاثیر نیست. نظامی دموکراتیک که مبتنی بر همکاری اجتماعی منصفانه و متقابل است٬ محتملا بیش از یک نظام حکومت دینی که به شهروندان به دید انسانهای آزاد و برابر و کاملا عاقل نمی نگرد و سودهای همکاری اجتماعی را عادلانه توزیع نمی کند٬ مردم  را به چنان نگرش ٰمعنویٰ به کار تشویق می کند. البته نمی خواهم همه چیز را به سیاست ربط دهم٬ چراکه خود ملکیان تاکید دارد که مشکل اصلی فرهنگ است نه سیاست٬ فقط می خواهم بگویم نظام سیاسی هم موثر است در رواج نگرش معنوی مورد دفاع او به پدیده هائی چون کار٬ آموزش و اقتصاد.