همانطور که قبلاً هم گفتهام٬ کاش ملکیان قلم به دست بگیرد و همه تز عقلانیت و معنویت را در یک کتاب منقح کند. با این حال از آنچه در گوشه و کنار تابحال ملکیان مصاحبه کرده٬ می توان نکات بسیاری در مورد نظریهاش فهمید. من جمله این مصاحبه اخیرا منتشر شده مفید است.
آنقدر که من می فهمم٬ نظریه عقلانیت و معنویت ملکیان نظریه ای در فلسفه اخلاق است٬ نه فلسفه سیاسی. یعنی ملکیان بیش از آنکه فیلسوف سیاست باشد فیلسوف اخلاق است. مهم ترین تاثیر تزعقلانیت و معنویت بر سیاست شاید از آنجا برخیزد که این نظریه به خاطر اساس قراردادن عقلانیت در داوری اخلاقی و در تشخیص ما از مفهوم خیر مبتنی بر خودمختاری یا آتونومی است و آتونومی امری است که خیلی فلاسفه سیاسی٬ البته به اشکال مختلف٬ آنرا گره خورده با لیبرالیسم می دانند. به تعبیر دیگر٬ همانقدر که اخلاق کانتی یا اخلاق فایده باورانه میل تبعاتی مهم برای سیاست از نوع لیبرال دارند٬ نظریه عقلانیت و معنویت ملکیان هم تبعاتی مهم برای سیاست دارد.
مشاهده شخصی من هم از نظر سیاسی لیبرال بودن ملکیان را تایید می کند: در یک گفتگوی شخصی قدیمها ملکیان میگفت که به لیبرالیسم دلبستگی دارد و تبعات نظری این دلبستگی را هم می پذیرد. البته پرواضح است که لیبرالیسم یک شکل ندارد٬ مثلا رالز و بنتام از دو نوع واقعا متفاوت لیبرالیسم دفاع می کنند و دقیقا مشخص نیست ملکیان طرفدار کدام نوع از لیبرالیسم است٬ مثلا مدافع لیبرتارین دست راستی نزدیک به نوزیک است٬ یا طرفدار چیزی شبیه عدالت به مثابه انصاف رالز که نظریهای چپ لیبرال میتوان بحسابش آورد. در فهم من از نظریه عقلانیت و معنویت این جزییات در نمی آید.
(در مورد مفاهیم بکار رفته خیلی خلاصه و سرراست بخواهم بگویم آتونومی یعنی اینکه انسان حاکم بر سرنوشت خویش است و مفهوم خیر مفهومی است که هر نظریه در فلسفه اخلاق باید فرمولی در مورد آن ارایه دهد. مثلا شادی خیر مورد نظریه فایدهباوران است وقتی می گویند عملی اخلاقی است که بیشترین مقدار شادی را برای بیشترین مقدار آدمها ایجاد کند.)
دیگر اینکه فهم کنونی من این است (باید بیشتر در این مورد تامل کنم و از ملکیان بخوانم) نظریه ملکیان در اخلاق پلورالیستی است٬ یعنی خیلی نظریه های دیگر در اخلاق جدید٬ مثلا اخلاق کانتی یا جان استوارت میلی که اشاره شد٬ می توانند مصداقش تلقی شوند. نکته خیلی مهم آنکه این نظریه در فلسفه اخلاق بر پیشفرضهای متافیزکی محل مناقشه مانند وجود خدا یا جهان پس از مرگ بنا نشده٬ گرچه آنها را رد هم نمی کند و در واقع نسبت به آنها بیموضع است. اتفاقا راز پلورالیست بودن نظریه عقلانیت و معنویت هم (اگر فهم من از نظریه او درست باشد) در همین است. به این فراز از مصاحبه اخیراً منتشر شده او دقت کنید:
پیش از این در درسها و گفتههایم گفتهام و حتماً شنیدهاید و برایتان مکرر است، ولی در عین حال چون بر آن بسیار مصرّم دوباره بر آن تآکید میکنم. ما باید همیشه از خودمان بپرسیم که آیا طرز زندگیای هست که با در پیش گرفتن آن، چه خدا و زندگی پس از مرگ وجود داشته باشد و چه خدا و زندگی پس از مرگ وجود نداشته باشد،زیان نکنیم؟ اگر هست، چرا سراغ این دو راز بزرگ برویم که در نهایت نمیتوان در بابشان به قطعیت رسید. مگر اینکه کسی بتواند استدلالی اقامه بکند بر اینکه طرز زندگیای نیست و وجود ندارد که آن طرز زندگی اگر خدا وجود داشته باشد و اگر خدا وجود نداشته باشد و اگر زندگی پس از مرگ وجود داشته باشد و اگر زندگی پس از مرگ وجود نداشته باشد، در هر چهار شق متصور (چهار شق متصور است چرا که این دو مسئله به هم بستگی ندارند)، زیانی در این زندگی وجود نداشته باشد. اگر کسی بگوید دلیلی دارم که چنین طرز زندگیای وجود ندارد، به این معناست که ناچاریم از کوشش برای پی بردن به پاسخ آن دو سؤال بزرگ. من شخصا عقیدهام بر این است که یک چنین طرز زندگیای وجود دارد.
منظور ملکیان از طرزی از زندگی که مبتنی بر پیشفرض وجود خدا و زندگی پس از مرگ نیست٬ گرچه ایندو را نفی هم نمیکند٬ آنچیزی است که خود زندگی معنوی میخواند.
در آخر این یادداشت در مورد تاکید عقلانیت و معنویت بر خودشناسی بگویم. آنکه این نظریه بر خودشناسی٬ بر اساس تلفیقی از روانشناسی جدید و بخشهای عقلانی خودشناسی در سنتهای عرفانی ٬ چه مسلمان و چه بودایی و چه مسیحی و غیره٬ تاکید دارد یکی از نقاط قوت مهم آن است به نظر من. خودشناسی امری است که به تجربه شخصی خود من برای سالم و اخلاقی زیستن بسیار مهم است و از بد روزگار خیلی مکاتب در فلسفه اخلاق به آن بی توجهند یا آنطور که باید و شاید این امر خیلی مهم را جدی نمیگیرند. خیلی از خود ما هم تصوری عوامانه از خودشناسی داریم که اصلا منظور نظریه عقلانیت و معنویت نیست. تاکید ملکیان بر خودشناسی را جدی بگیریم.
در همین زمینه: اندرباب عقلانیت و معنویت مصطفی ملکیان-قسمت اول
آنقدر که من می فهمم٬ نظریه عقلانیت و معنویت ملکیان نظریه ای در فلسفه اخلاق است٬ نه فلسفه سیاسی. یعنی ملکیان بیش از آنکه فیلسوف سیاست باشد فیلسوف اخلاق است. مهم ترین تاثیر تزعقلانیت و معنویت بر سیاست شاید از آنجا برخیزد که این نظریه به خاطر اساس قراردادن عقلانیت در داوری اخلاقی و در تشخیص ما از مفهوم خیر مبتنی بر خودمختاری یا آتونومی است و آتونومی امری است که خیلی فلاسفه سیاسی٬ البته به اشکال مختلف٬ آنرا گره خورده با لیبرالیسم می دانند. به تعبیر دیگر٬ همانقدر که اخلاق کانتی یا اخلاق فایده باورانه میل تبعاتی مهم برای سیاست از نوع لیبرال دارند٬ نظریه عقلانیت و معنویت ملکیان هم تبعاتی مهم برای سیاست دارد.
مشاهده شخصی من هم از نظر سیاسی لیبرال بودن ملکیان را تایید می کند: در یک گفتگوی شخصی قدیمها ملکیان میگفت که به لیبرالیسم دلبستگی دارد و تبعات نظری این دلبستگی را هم می پذیرد. البته پرواضح است که لیبرالیسم یک شکل ندارد٬ مثلا رالز و بنتام از دو نوع واقعا متفاوت لیبرالیسم دفاع می کنند و دقیقا مشخص نیست ملکیان طرفدار کدام نوع از لیبرالیسم است٬ مثلا مدافع لیبرتارین دست راستی نزدیک به نوزیک است٬ یا طرفدار چیزی شبیه عدالت به مثابه انصاف رالز که نظریهای چپ لیبرال میتوان بحسابش آورد. در فهم من از نظریه عقلانیت و معنویت این جزییات در نمی آید.
(در مورد مفاهیم بکار رفته خیلی خلاصه و سرراست بخواهم بگویم آتونومی یعنی اینکه انسان حاکم بر سرنوشت خویش است و مفهوم خیر مفهومی است که هر نظریه در فلسفه اخلاق باید فرمولی در مورد آن ارایه دهد. مثلا شادی خیر مورد نظریه فایدهباوران است وقتی می گویند عملی اخلاقی است که بیشترین مقدار شادی را برای بیشترین مقدار آدمها ایجاد کند.)
دیگر اینکه فهم کنونی من این است (باید بیشتر در این مورد تامل کنم و از ملکیان بخوانم) نظریه ملکیان در اخلاق پلورالیستی است٬ یعنی خیلی نظریه های دیگر در اخلاق جدید٬ مثلا اخلاق کانتی یا جان استوارت میلی که اشاره شد٬ می توانند مصداقش تلقی شوند. نکته خیلی مهم آنکه این نظریه در فلسفه اخلاق بر پیشفرضهای متافیزکی محل مناقشه مانند وجود خدا یا جهان پس از مرگ بنا نشده٬ گرچه آنها را رد هم نمی کند و در واقع نسبت به آنها بیموضع است. اتفاقا راز پلورالیست بودن نظریه عقلانیت و معنویت هم (اگر فهم من از نظریه او درست باشد) در همین است. به این فراز از مصاحبه اخیراً منتشر شده او دقت کنید:
پیش از این در درسها و گفتههایم گفتهام و حتماً شنیدهاید و برایتان مکرر است، ولی در عین حال چون بر آن بسیار مصرّم دوباره بر آن تآکید میکنم. ما باید همیشه از خودمان بپرسیم که آیا طرز زندگیای هست که با در پیش گرفتن آن، چه خدا و زندگی پس از مرگ وجود داشته باشد و چه خدا و زندگی پس از مرگ وجود نداشته باشد،زیان نکنیم؟ اگر هست، چرا سراغ این دو راز بزرگ برویم که در نهایت نمیتوان در بابشان به قطعیت رسید. مگر اینکه کسی بتواند استدلالی اقامه بکند بر اینکه طرز زندگیای نیست و وجود ندارد که آن طرز زندگی اگر خدا وجود داشته باشد و اگر خدا وجود نداشته باشد و اگر زندگی پس از مرگ وجود داشته باشد و اگر زندگی پس از مرگ وجود نداشته باشد، در هر چهار شق متصور (چهار شق متصور است چرا که این دو مسئله به هم بستگی ندارند)، زیانی در این زندگی وجود نداشته باشد. اگر کسی بگوید دلیلی دارم که چنین طرز زندگیای وجود ندارد، به این معناست که ناچاریم از کوشش برای پی بردن به پاسخ آن دو سؤال بزرگ. من شخصا عقیدهام بر این است که یک چنین طرز زندگیای وجود دارد.
منظور ملکیان از طرزی از زندگی که مبتنی بر پیشفرض وجود خدا و زندگی پس از مرگ نیست٬ گرچه ایندو را نفی هم نمیکند٬ آنچیزی است که خود زندگی معنوی میخواند.
در آخر این یادداشت در مورد تاکید عقلانیت و معنویت بر خودشناسی بگویم. آنکه این نظریه بر خودشناسی٬ بر اساس تلفیقی از روانشناسی جدید و بخشهای عقلانی خودشناسی در سنتهای عرفانی ٬ چه مسلمان و چه بودایی و چه مسیحی و غیره٬ تاکید دارد یکی از نقاط قوت مهم آن است به نظر من. خودشناسی امری است که به تجربه شخصی خود من برای سالم و اخلاقی زیستن بسیار مهم است و از بد روزگار خیلی مکاتب در فلسفه اخلاق به آن بی توجهند یا آنطور که باید و شاید این امر خیلی مهم را جدی نمیگیرند. خیلی از خود ما هم تصوری عوامانه از خودشناسی داریم که اصلا منظور نظریه عقلانیت و معنویت نیست. تاکید ملکیان بر خودشناسی را جدی بگیریم.
در همین زمینه: اندرباب عقلانیت و معنویت مصطفی ملکیان-قسمت اول
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر