۱۳۸۹ شهریور ۳, چهارشنبه

دموکراسی/ لیبرالیسم/هر دو مورد/ هیچ کدام؟

به سید عباس محمدی قبلاً قول یک پست داده بودم که اینجا با نوشتن این مطلب در پاسخ کامنت او به قولم وفا می کنم . مطلب او در باب دموکراسی واقعی را می توانید در کامنت او بر پست قبلی بخوانید. قدیم تر ها هم که در وبلاگشان خوانده بودمش لذت برده بودم. تقریباً با تمام نوشته موافقم.

فقط  نکته ای در مورد تمایز پایان کامنت  میان دموکراسی و لیبرالیسم می گویم. سید عباس باید بیشتر برایم توضیح دهد چرا دموکراسی و لیبرالیسم دو مسئله جدا هستند و در نتیجه یکی را می خواهد و دیگری را نه.  اصولا می دانید "لیبرالیسم"  هم ریشه با لیبرال و لیبرته و لیبراسیون و لیبرو و این قبیل کلمات در زبانهای انگلیسی و فرانسوی و ایتالیائی است و نسبت وثیقی دارد با  کلمه "آزادی" که سید عباس هم در نوشته اش درترکیب هائی نظیر "انتخاب کاملاً آزاد مقامهای سیاسی ی مؤثّر"، "انتخاب کاملاً آزاد نوع حکومت"، "احزاب آزاد"، "رسانه های آزاد" بسیار به کارش  برده و بر آن تاکید کرده است.  لیبرالیسم را می توان دقیقاً و بدون دچار هیچ تعارضی با سابقه کلمه آزادی در ادبیات کلاسیک فارسی شدن به"آزادی خواهی" ترجمه کرد.

چنانکه مشهور است آیزیا برلین میان"آزادی مثبت" و "آزادی منفی" تمایز ایجاد می کند. بر اساس آن ما در سنت گذشته مان که در آن عرفان و دین با تمام گرایش های مختلف شان غلبه داشته اند، سنت بسیار قوی آزادی مثبت و رهائی نفس داریم ولی سنت آزادی منفی مان، یعنی آزادی از سلطه بیرونی کلیسا و....که لیبرالیسم به عنوان نوع حکومت با تاکید بر آن بنا شده، بسیار ضعیف بوده است.

اگر از ابتدا و بعد از مشروطه همان اصطلاحات "آزادی خواهی" و "حریت خواهی" را همیشه بجای لیبرالیسم بکار می بردیم، امروز کمتر مناقشه و ابهام و اختلاط مفاهیم داشتیم.

اضافه کنم که به قول  استاذنا جان راولز و خیلی ها دو نوع دموکراسی داریم:  اولی constitutional democracy است که باید آنرا دموکراسی اساسی یا دموکراسی قانون اساسی ترجمه کرد و دیگری procedural democracy است که باید دموکراسی روندی یا پروسه ای ترجمه اش کرد. دموکراسی قانون اساسی یعنی دموکراسی ای که در قانون اساسی اش لیستی از آزادی ها آمده که بر اساس این اصل قانون اساسی اگر "علی الاصول" زمین و زمان هم به هم برسند آن آزادی ها غیر قابل خدشه است. مثلاً لایحه حقوق اساسی در قانون اساسی آمریکا چنین نقشی را دارد. این دموکراسی عین لیبرالیسم است.

دموکراسی روندی اما یعنی اینکه پروسه از پائین به بالا باشد نه از بالا به پائین و رعایتش لزوما منوط به رعایت مو به موی آزادی های لیبرال نیست  و"می تواند" به نوع حکومتی متفاوت با لیبرالیسم بینجامد. مثلا دموکراسی در انتخابات فلسطین که در آن حماس به قدرت رسید - اگر قبول کنیم اکثر فلسطینی ها واقعا و بدون تقلب به حماس رای داده اند که فکر کنم فرض درستی است- احتمالاً چنین دموکراسی ای است. یعنی فرض کنید می خواهیم قانون اساسی آینده ایران را بنویسیم. اگر آنرا بر اساس دموکراسی اساسی بنویسم در آن یک حزب بنیادگرای اسلامی یا مسیحی یا یهودی ولو آنکه صاحب رای اکثریت باشد به خاطر نفی آزادی های اساسی نمی تواند به قدرت برسد. ولی در دموکراسی روندی این ممانعت وجود ندارد.

برای توضیح نظری بیشتر به کتاب "عدالت به مثابه انصاف" استاد راولز رجوع کنید.

آقا ما اصولا در ایران این بحث constitutional law را خیلی سهل گرفته ایم و چوبی که می خوریم از ضعف تئوریک مان در این زمینه هاست. در غرب، مثلا در آمریکا و کانادا، بحث قانون اساسی (یا به قول ترک ها  anayasak) در دپارتمانهای حقوق بسیار سنت فربهی دارد و کلی رویش تحقیقات جدید می کنند ولی در مملکت ما تا آنجا که من می دانم سنت این بحث واقعا ضعیف و حتی مرده  است.

و سرانجام یک مثال کاربردی در باب دموکراسی روندی و دموکراسی اساسی: بر اساس دموکراسی روندی با اغماض  می توان گفت دهه دوران زمامداری رهبر نخست انقلاب دموکراتیک بوده ولی لیبرال نبوده است. (اگر قبول کنیم اگر آن زمان رای گیری می شد ایشان اکثریت آرا را به دست می آوردند که فکر کنم درست است.) ولی دوران زمامداری رهبر دوم با نحوه انتخاب خبرگان در سال 68 بر اساس نقل قول منسوب به آیت الله خمینی به نقل از حاج احمد آقا و نفوذ آقای هاشمی عمل کرد نه دموکراتیک است و نه به طریق اولی لیبرال. گفتم با اغماض چون در دهه اول انقلاب هم قوانین مطابق موازین دموکراسی روندی نبوده اند مگر آنکه بتوان رای آری به قانون اساسی در سال 1358 را رای آری به آیت الله خمینی دانست.

دیگر آنکه بر اساس دموکراسی پروسه ای احتمالاً -البته باید فکر کنم- می توان مانند حمید حاجی حیدر در کتاب دموکراسی اسلامی از ترکیباتی نظیر دموکراسی اسلامی سخن گفت که البته از یک منظر لیبرال مخدوش است و البته با ولایت انتصابی فقیه هم سازگار نیست.

پی نوشت - میرحسین موسوی می گوید قانون اساسی وحی منزل نیست ولی راستش را بخواهید در مملکت ما قانون اساسی از وحی هم منزل تر است چون حاوی اصل مقدس و نقد ناپذیر ولایت فقیه است.

درترکیه همین روزها کلی کمپین و رقابت هست میان طرفداران و مخالفان تغییر قانون اساسی در 21 شهریور. در همین ترکیه که حزب اللهی های ما معتقدند و فراوان تبلیغ می کنند دیکتاتوری سکولار نظامی است، حزب اسلامگرای اردوغان آنقدر قدرت پیدا کرده که قانون اساسی جدید مورد نظرش را در 21 شهریور امسال دارد به رفراندم می گذارد.

دوستان مذهبی طرفدار حکومت در میان ما هم آیا می توانند زمانی مانند سکولارهای ترک  آنقدر سعه صدر نشان دهند تا در ایران هم بشود قانون اساسی را اصلاح کرد و به رفراندم گذاشت بدون آنکه از دماغ کسی خون بیاید؟

یک نکته دیگر هم اضافه کردم: به نظرم اردوغان و حزب عدالت و توسعه به دموکراسی روندی معتقدند نه دموکراسی اساسی و بر این اساس نمی توان لیبرال محسوب شان کرد. 

۱۶ نظر:

  1. جناب بادامچی فراموش نکنید "لیبرالیسم" در زبان فارسی و میان روشنفکران ایرانی بیشتر جنبه "اقتصادی" دارد و در مقابل اقتصاد کموننیستی و سوسیالیستی بکار می رود. در غرب هم ما "سوسیال دموکراسی" داریم.

    پاسخحذف
  2. سلام. خوب یک معنی لیبرالیسم هم لیبرالیسم اقتصادی است. ولی منظور من معطوف به این بود که شاید اگر از ابتدا برای این واژه معادلش یعنی "آزادی خواهی" بکار می رفت کمتر در اذهان ایرانی- نمونه اش ذهن حزب اللهی های صاحب قدرت که خودشان را دموکرات می دانند ولی مخالف لیبرالیسم اند- دایکوتومی و دوگانگی دموکراسی - لیبرالیسم بوجود می آمد.

    پاسخحذف
  3. سلام علیکم.
    دموکراسی ی واقعی، برای او و آنها که طالب لیبرالیسم باشند، آنها را می رساند به لیبرالیسم. برای آنها که طالب سوسیالیسم باشند، آنها را می رساند به سوسیالیسم.
    لیبرالیسم مصطلح موجود در دنیا، پیچیده تر از «آزادی» یا «آزادیخواهی» است. لیبرالیسم، یک ایدئولوژی است و یک جهان بینی است.
    داریوش آشوری، دانشنه سیاسی، انتشارات مروارید، 1387، صفحه ی 280:
    لیبرالیسم یا آزادیخواهی، مجموعه ی روشها و سیاستها و ایدئولوژیهایی که هدفشان .....


    قسمتهایی از دو نوشته ی سابق بنده:

    لیبرالیسم، در تعریفی مختصر، ظاهراً یک ایدئولوژی است و فلسفه ای اجتماعی. جمله ی liberalism is an ideology را در صفحات مختلف در اینترنت، از جمله در http://knol.google.com/k/liberalism می توانید ببینید.
    .........
    .........



    مقدمه) طبق درک و فهم و معلومات مختصر بنده، لیبرالیسم و سوسیالیسم و اسلام، جهان بینی هستند + ایدئولوژی + فلسفه ی اقتصادی و اجتماعی و .... . تفاوت اسلام با لیبرالیسم و سوسیالیسم در این است، که اسلام به جز جهان بینی و ایدئولوژی، «دین» هم هست.
    بنده لیبرال نیستم. لیبرال مسلمان نیستم. مسلمان لیبرال نیستم. سوسیالیست نیستم. مسلمان سوسیالیست نیستم. سوسیالیست مسلمان نیستم. مسلمان شیعه ی دوازده امامی هستم. و در بند چهار این مقاله، خیلی مختصر دلیلم را می گویم که چرا لیبرالیسم را نمی پذیرم.
    بعضی عزیزان ظاهراً انتظار دارند برای معرفی و نقد و رد یا قبول مبانی ی لیبرالیسم و کُلّ لیبرالیسم، دهها کتاب درباره ی لیبرالیسم خوانده باشیم. البته توقع آنها محترم است، اما آیا مبانی ی اسلام و مبانی ی لیبرالیسم و مبانی ی سوسیالیسم را نمی شود از دیدگاه قوت و ضعف عقلی و معنوی و فلسفی و انسانی و الاهی سنجید، و حکم داد درباره ی آنها؟ به نظر من، می شود، و من چنین کردم، و لیبرالیسم را نمی پذیرم.
    .......
    .......

    پاسخحذف
  4. سه) طبق http://malekiyan.blogfa.com/post-43.aspx مصطفی ملکیان گفته است:

    «به گمان بنده اگر حيات طيبه (زندگي پاك) مصداقي داشته باشد، مصداقش حياتي است كه در آن ميان «عقلانيت» و «معنويت» جمع و تلفيق شده. بنابراين در هر اوضاع و احوال و زمان و مكاني كه باشيم به زندگي‏اي نياز داريم كه در آن عقلانيت و معنويت، هر دو با هم، حضور داشته باشند نه ذره‏اي عقلانيت فداي معنويت شود و نه ذره‏اي معنويت فداي عقلانيت.»
    چهار) بنده لیبرالیسم را نمی پذیرم، و دلیلم را مختصراً عرض می کنم:
    ــ لیبرالیسم مکتبی مادی است.
    ــ مکتب لیبرالیسم، در اصول شانزده گانه اش (عدد «شانزده» موضوعیت ندارد، اما آن جا که مبانی ی لیبرالیسم را فهرستوار معرفی کرده بود و فرموده بود معرفی اش غیر کینه توزانه است (و معرفی ی وبسایت حوزه دات نت کینه توزانه است) شانزده اصل را معرفی کرده است)، کلاً اجمعین بُعد ِ «معنا» و «معنویت» انسان را کنار گذاشته. یعنی اصول شانزده گانه، با حذف نیمی از بُعد وجود انسان، شکل گرفته اند.
    ــ با پذیرفتن سخن مصطفی ملکیان، من لیبرالیسم را اساساً ناتوان از ساختن حیات طیبه برای فرد انسان و جامعه ی انسانی می دانم.
    ــ مکتب «مادّی»ی لیبرالیسم، یکی از اصول خود را «عقلگرائی» معرفی می کند. در حالی که طبق معلومات مختصر بنده، «تعقل» کیفیتش «غیر مادّی» است. بنده این را تناقض آشکار می دانم.

    [حاشیه:
    طبق http://daneshnameh.roshd.ir/mavara/mavara-index.php?page=%d9%84%d8%a7%d8%b3%da%a9%db%8c&SSOReturnPage=Check&Rand=0 [هارولدژوف لاسکی] در جای دیگر گوید: “ کاپیتالیسم هیچگاه موافقت نخواهد کرد که اصول سوسیالیسم از طریق جریان دموکراتیک صورت تحقق پذیرد و حتی راضی به برانداختن دموکراسی نیز خواهد شد. “ ]

    پاسخحذف
  5. و کامنتهای من برای دوستم، که دموکراسی را مفهومی حقیر می دانست و شدیداً معتقد به اولویت لیبرالیسم بر دموکراسی بود:

    سلام علیکم.
    گمان می کنم مشکل شما (از دید من شما "مشکل داری") این است خیال می کنی دموکراسی، 100 درصد یا 99 درصد یا 90 درصد، فقط یعنی "رای گیری". رای گیری ی آزاد. نه. من اجازه می خواهم مطلبی که مدتی قبل در وبلاگم نوشتم، نقل کنم و دوست دارم شما دقت کنی به آن و شاید احیاناَ با من در کلیت موضوع موافق شوی:



    دموکراسی ی واقعی ، راه رُشد سیاسی و اجتماعی ی مردم در تمام دنیا است
    بسم الله الرحمان الرحیم.
    می گویند باید قبل از دموکراسی، لیبرالیسم بوده باشد، تا دموکراسی موفق شود. قانون اساسی ی مشروطیت و قانون اساسی ی جمهوری ی اسلامی ی ایران را مثال می آورند.
    می گویند دموکراسی دروغ بزرگ بشر است.
    من این حرفها را قبول ندارم. من می گویم:
    1) در هر جامعه ای، اسلامی یا مسیحی یا الحادی، مردم باید بتوانند مقدّرات سیاسی و اجتماعی ی خود را تعیین کنند. مقدّرات سیاسی و اجتماعی، یعنی انتخاب کاملاً آزاد مقامهای سیاسی ی مؤثّر، و انتخاب کاملاً آزاد نوع حکومت. حق مطلق تعیین مقدّرات سیاسی را من «دموکراسی ی واقعی» می نامم.
    2) اگر دموکراسی ی واقعی در جامعه ای به دست آید، و در عالی ترین سطوح به رسمیت شناخته شود و اجرا شود، مردم قاعدتاً برای این که دموکراسی را پربارتر کنند و به اهداف عالی ی سیاسی و اجتماعی شان برسند، احزاب آزاد و فعال و رسانه های آزاد و فعال ایجاد می کنند. احزاب آزاد و رسانه های آزاد، محصول دموکراسی ی واقعی است. احزاب آزاد و رسانه های آزاد، در اختیار عالمان و دانشمندان و مؤمنان و ملحدان و سیاسیون و همه است. احزاب آزاد و رسانه های آزاد، آراء و افکار توده ها و آراء و افکار «افراد اندیشمندتر و متخصص تر»[*] را تا حد ممکن به هم می شناساند و به هم نزدیک می کند در هنگام انتخاب کردن مستقیم یا غیر مستقیم (مستقیم بودن یا غیر مستقیم بودن انتخاب فلان مقام سیاسی مطلقاً باید به خواست و اراده ی توده ی مردم باشد) مقامات مؤثر سیاسی و هنگام رفراندوم نوع حکومت. یعنی نیازی به تشکیل مجلس نخبگان نیست. احزاب آزاد و رسانه های آزاد، هم خواست مردم را نشان می دهند هم به مردم آموزش می دهند. نخبگان از رسانه های آزاد و احزاب آزاد استفاده می کنند. توده ها هم استفاده می کنند.

    پاسخحذف
  6. 3) وقتی در جامعه ای دموکراسی ی واقعی وجود ندارد، یعنی مردم حق انتخاب کاملاً آزاد مقامهای سیاسی ی مؤثر را ندارند، و قاعدتاً در این جامعه احزاب آزاد و رسانه های آزاد ایجاد نمی شود.
    4) دموکراسی ی واقعی، راه رُشد سیاسی و اجتماعی ی مردم در تمام دنیا است.
    5) دموکراسی ی واقعی، با ابزارهای مولود خودش، یعنی احزاب آزاد و رسانه های آزاد، به مرور به سمت عمق بیشتر و رُشد بیشتر می رود.
    6) در پدیده های اجتماعی، اگر به نتیجه ی 100 درصد نرسیم، این از نقص ذاتی یا غیر ذاتی ی روش مورد استفاده نیست. اگر حکومتی بخواهد تمام مردمش ملحد باشند، بالأخره اون وسط مسط ها چند نفر هم مؤمن می شوند! اگر حکومتی بخواهد تمام مردمش خداباور باشند، اون وسط وسط ها، چند نفر هم ملحد می شوند! در پدیده های اجتماعی معمولاً به نتیجه ی 100 درصد نمی رسیم.
    7) نواقص و اشکالاتی که ممکن است در دموکراسی ی واقعی دیده شود، یا افراد قائل به نخبه سالاری و مدلهای حکومتی ی غیر از دموکراسی ی واقعی را دلخور کند، درمانش تجویز فاشیسم و استبداد، در لفافه ی الفاظ قشنگ نیست.
    8) وجود داشتن یا نداشتن دموکراسی ی واقعی در کشورهای مختلف را، با تعریفی که از دموکراسی ی واقعی ارائه کردم، می سنجم. ایران را با آمریکا نمی سنجم. آمریکا را با ایران را می سنجم.
    9) احدی صلاحیت ندارد مردم را فاقد حق مطلق تعیین مقدّرات سیاسی و اجتماعی ی خود بداند.



    *) «افراد اندیشمندتر و متخصص تر» را به جای «نخبه ها» و واژه های مشابه به کار می برم.


    پایان نقل مقاله ی وبلاگم.
    تعدادی از دوستان من، ذوب در ولایت، متوجه شدند این "دموکراسی ی واقعی"، هیچ شباهتی با "مردم سالاری ی دینی"ی ادعایی در ایران ندارد، و مرا مسخره کردند که این حرفها به درد ویترین و تزئین می خورد.
    تعدادی از دوستان من هم، تمایل داشتند، یک دفعه از استبداد، بپرند برسند به لیبرالیسم.

    پاسخحذف
  7. حرفهای شما را قبول ندارم.
    یک دلیل:
    ــ لیبرالیسم ظاهراَ چند اصل یا مبنا دارد: دموکراسی، آزادی، سرمایه داری، ....
    ــ لیبرالیسم از اصلها یا اجزا یا مبانی ی دموکراسی نیست.
    ــ حال، اصلاَ شما یک مقدار فکر کن که
    "لزوم تقدم لیبرالیسم بر سرمایه داری"
    و
    "لزوم تقدم لیبرالیسم بر دموکراسی"
    جدای از درست یا غلط بودن، اصلاَ معنا دارد یا نه. توجه کن:
    "لیبرالیسم، که یکی از اجزایش دموکراسی است، باید بر دموکراسی مقدم باشد."
    از جمله ی فوق، چه معنایی درمی یابی؟

    و:
    اصلاَ از کجا معلوم، مطالبات جوامع، لیبرالیسم باشد؟ و اگر لیبرالیسم باشد، و سرمایه داری و آزادی ی لیبرالیستی و ... حاکم شد، چه قدر احتمال معقول می توان داد از این سیستم اجتماعی - سیاسی، بشود سوسیالیسم بیرون آید یا حکومت اسلامی بیرون آید؟
    شما وقتی می گوئی تقدم لیبرالیسم بر دموکراسی، بر فرض معنادار بودن حرفت، شما داری "هدف" را خیلی سریع و بی تعارف می آوری همان اول در کنار "وسیله" می نشانی. در حالی که به نظر من، دموکراسی اگر برقرار شود، اگر مطالبات جامعه لیبرالیسم باشد، می رود به سمت لیبرالیسم، اگر مطالبات جامعه سوسیالیسم باشد، می رود به سمت سوسیالیسم.


    عین همین ادعاهای شما را می توان این گونه گفت:
    تقدم سوسیالیسم بر دموکراسی
    تقدم ولایت فقیه بر دموکراسی

    خب اینها شما را متوجه اهداف استبدادی و غیر دموکراتیک نمی کند؟ شماها هول می شوید. سریع می خواهید لیبرالیسم را در آغوش بگیرید. باشه. بگیرید. من بخیل نیستم. اصلاَ الان من بحثم لیبرالیسم نیست. من حرفم این است شماها هول می شوید و چون احتمال می دهید ممکن است ابزار دموکراسی جامعه را به سمت هدف لیبرالیسم نبرد، خیال خود را راحت می کنید و می گوئید لیبرالیسم مقدم است بر دموکراسی.
    عین همین حرفها را ذوب در ولایتها می زنند. دموکراسی ی هدایت شده. دموکراسی ای که مقدم بر آن، ولی فقیه است. اینها که دموکراسی نیست.

    پاسخحذف
  8. وقتی شما می گوئی لیبرالیسم بر دموکراسی مقدم است، اولاَ این حرف چه معنا دارد؟ یعنی لیبرالیسم که یکی از اجزایش دموکراسی است، مقدم است بر دموکراسی، اصلاَ یعنی چی؟ ثانیاَ شما از چه طریقی متوجه شده ای مطالبات یک جامعه (فرض کن کشور ایران) رسیدن به حکومت و جامعه ی لیببرالیست است، و لذا لیبرالیسم مقدم است بر دموکراسی؟ اگر، احیاناَ، 80 درصد مردم ایران، مایل باشند ایران حکومتش و جامعه اش لیبرالیستی نباشد (فرض محال که نیست؟ فرض چندان شاخداری هم که نیست؟)، این نظر و نظریه و مطلب شما مبنی بر تقدم لیبرالیسم بر دموکراسی، برای تحقق چه چیزی است؟ برای تحقق لیبرالیسمی که 80 درصد مردم نمی خواهندش؟

    دقت کن دوست عزیز:
    تقدم لیبرالیسم بر دموکراسی، آیا فقط جز برای تحقق لیبرالیسم در یک جامعه است؟
    آیا تحقق لیبرالیسم بر دموکراسی، حتا نیم درصد ممکن است برای تحقق ولایت فقیه یا برای تحقق سوسیالیسم باشد؟
    پس لزوم تقدم لیبرالیسم بر دموکراسی، همان است که من عرض کردم، یعنی شما(ی نوعی)، که مطالباتت لیبرالیسم است، چون احتمال می دهی دموکراسی منجر نشود به لیبرالیسم، می آئی راحت و بی تعارف می گوئی آنچه که هدف نهائی ی من است باید همین اول کار حاصل باشد.
    طرفداران ولایت فقیه هم، همین جوری مثل شما بی تعارف، می گویند دموکراسی نباید واقعی باشد بلکه باید کنترل شده باشد.

    پاسخحذف
  9. اگر، احیاناَ، 80 درصد مردم ایران، مایل باشند ایران حکومتش و جامعه اش لیبرالیستی نباشد (فرض محال که نیست؟ فرض چندان شاخداری هم که نیست؟)، این نظر و نظریه و مطلب شما مبنی بر اولویـــــــــــــــــــــــت لیبرالیسم بر دموکراسی، برای تحقق چه چیزی است؟ برای تحقق لیبرالیسمی که 80 درصد مردم نمی خواهندش؟
    شما می گوئی لیرالیسم اولویت دارد بر دموکراسی. خب. فرض کنیم فردا قرار است ایران بشود کشور لیبرالیستی. آیا لیرالیستی شدنش باید با امر و فرمان باشد، یا از این طریق که معلوم شده باشد اکثر مردم این جامعه می خواهند کشورشان لیبرالیست باشد؟ اولویت لیبرالیسم بر دموکراسی، آیا جز در جامعه ای می تواند معنادار باشد، که این جامعه مطالبات لیبرالیستی داشته باشد؟

    چرا راه دور برویم. من. شخص بنده. لیبرالیست نیستم. قبول هم ندارم لیبرالیسم را. حق دارم قبول نداشته باشم که؟ بله؟ خب. حالا این "اولویت لیبرالیسم بر دموکراسی"، این حرف شما مخاطبش کیست؟ من که اصولاَ لیبرالیسم را قبول ندارم، به طریق اولا اولویت لیبرالیسم بر دموکراسی را قبول ندارم. اگر هم هم مخاطبت جمعیت فرضی یا واقعی ی مثلاَ 80 درصدی ی ایران است که مطالباتشان لیربرالیسم است، خب آنها جز این است که از طریق انتخابات آزاد باید بگویند ما می خواهیم کشورمان لیبرالیستی باشد؟

    شما ممکن است نخواهی برای من کامنت بگذاری. خب. ولی آیا دستت را قطع می کنی و چشمت را کور می کنی که کامنت نگذاری برای من؟ خب نه. احزاب و رسانه های آزاد هم، در جامعه ی دموکراتیک، در حکم دست و چشم است. فرض کنیم طبق سوال شما، مردم در نظام دموکراتیک گفتند ما حزب نمی خواهیم. اما اگر فرض "دموکراتیک بودن نظام" درست باشد، مردم الی الابد که حزب و رسانه را از خود دور نمی اندازند. هر لحظه بخواهند دوباره حزب و رسانه می آورند. شما نگران نباش.

    پاسخحذف
  10. "حفاظت از حقوق و آزادی های خدادادی انسانی"، توسط
    معنویت
    است، که ظاهراَ جزو مبانی ی لیبرالیسم نیست؟ توسط
    کاپیتالیسم
    است، که جزو مبانی ی لیبرالیسم است؟ لیبرالیسمی که سر تا پایش را بتکانی یک کلمه حرفی از خدا نزده، چه جوری قرار است حفاظت از حقوق و آزادی های خـــــــــــــــــــــــــدادای انسانی را به عهده بگیرد؟ و حتا اگر فرض کنیم لیبرالیسم بتواند حفاظت از حقوق و آزادی های خـــــــــــــــــــــــــدادای انسانی را به عهده بگیرد. خب. شما خودت از حـــــــــــــــــــقوق و آزادیها نام بردی. اگر منظورت حقوق خدا نسبت به انسان باشد، یعنی وظایف انسان در برابر خدا، طبق معلومات بنده، لیبرالیسم کاری به این مسائل ندارد.

    طبق معلومات و فهم من، نظام "لیبرال"، صرفاَ نظام "آزاد" نیست. لیبرال، به مثابه ی یک اصطلاح، یک جهان بینی و یک ایدئولوژی است.

    لیبرالیسم هم به صرف لیبرالیسم بودنش ارتش و پارلمان و ... ندارد برای حفظ حقوق اقلیت. دموکراسی ممکن است برسد به لیبرالیسم. ممکن است برسد به سوسیالیسم. ممکن است برسد به سلطنت. ممکن است برسد به مدلهای مختلف سیاسی - اجتماعی.

    اولویت لیبرالیسم بر دموکراسی، یا تقدم لیبرالیسم بر دموکراسی، حد اقلش، برای کسانی که لیبرالیسم را قبول ندارند (مانند بنده)، باطل است.

    اگر واقعاَ من بتوانم در جامعه ی دموکراتیک زندگی کنم، آن موقع تمایلات بنده درباره ی لیبرال بودن یا لیبرال نبودن جامعه ام، در کنار تمایلات دیگر آحاد جامعه، هنگام رای گیری و هنگام تعامل با رسانه ها و احزاب و سیاسیون و متفکران و انتلکتوئل ها (انتلکتوئل طبق تعریف غربی)، بروز پیدا می کند. لیبرال شدن جامعه، یک دفعه که انجام نمی شود. وقتی مردم جامعه و اندیشمندان جامعه و دین حاکم غالب در جامعه و تاریخ و فرهنگ و .... با داد و ستدها و تعامل ها و ارتباطهای چندگانه، و پس از شکست دادن نسبی ی بت استبداد، خواستند جامعه ی شان لیبرال باشد، جامعه ی شان لیبرال می شود.

    پاسخحذف
  11. تند تند می نویسم و تیتر وار:
    . دلیل استفاده دایمی از کلمه لیبلار ( آخوند ها بالای منبر اینطوری تلفظ ش می کنند ) هیچ ربطی به نویسندگان و دانشگاهیان و روشنفکران ندارد. دستگاه عبا و عمامه تنها یک دهه توانست آشکارا با الفاظی چون «قانون» و «آزادی» در صدر مشروطه مخالفت کند ( شیخ مشروعه آزادی را بزرگترین مصیبت می دانست و مستشار الدوله به دلیل نامگذاری کتاب ش به قانون، تکفیر شد )و خیلی زود جمعیت ۹۸٪ بی سواد ایران هم متوجه پرت گویی منبر خوانان شد. از آنجا به بعد، اسلامیست ها مرتب از معادل انگلیسی کلمات استفاده کرده اند تا چرت منبر نشین پاره نشود و به هزل گویی ش پی نبرد. فرصت طلبی چپ ایرانی هم سوار بر این موج مذهبی، لیبرال را تا سطح یک فحش پایین آورد ( بازرگان مکلا را با لیبلار خواندن فحش می دادند ) همین را می شود برای سکولاریسم یا سوسیالیسم هم تعمیم داد. مشکل با کلمات نیست، مشکل ابزارسازی قشر مذهبی از مفاهیم بلند مکتب غرب برای «مقابله» با سلطه همه جانبه غرب است. به همین دلیل ما لیبرال بومی نداریم.
    . تمایز میان دموکراسی فرآیندی و اساسی به نظرم درست است. در باره اسلامیست های ترکیه هم با شما هم عقیده ام. ولی موضوع این ست که بعید است کسی در ایران معطل دموکراسی اساسی بماند ، لنگه کفش هم در بیابان غنیمت است.
    .در باب مکتب به قول اسلامیست ها حیات بخش راولزی، فکر می کردم تا پیش از کودتای ۸۸ ، که واقعا به درد کسانی که به بهانه عدالت به کوتوله های سپاهی سیاسی چسبیده اند می خورد ولی امروز به شدت شک دارم.

    پاسخحذف
  12. میثم جان من فکر می کنم بحث اینجا بیشتر دچار اشتراک لفظ شده است.لیبرالیسم با دموکراسی فرق دارد. اتفاقاً فرقش در همان آزادی های اساسی است شما بعد به آن اشاره کردید. البته ممکن است شما بگویید من دموکراسی را طوری تعریف می کنم که آن آزادی های اساسی را شامل شود. خوب در اینصورت همانطور که گفتم بحث اشتراک لفظ می شود. ولی اگر بخواهیم کلاسیک بحث کنیم به نظرم باید اذعان کنیم که دموکراسی بدون لیبرالیسم ممکن است.و بر خلاف انتظار دوست عزیزمان آقای سید عباس این نوع دموکراسی به راحتی می تواند منجر به دیکتاتوری شود. بحث مستوفای آن را باید در کتاب دربارۀ آزادی جان استوارت میل دید. دموکراسی بدون در نظر گرفتن آزادی های فردی منجر به دیکتاتوری اکثریت بر اقلیت می شود. یکی از دلایلی هم که افلاطون با دموکراسی مخالف بود همین بود چون باعث مرگ سقراط شد. در ایران همین را داریم. البته از آن طرف کسانی مثل علامه طباطبایی هم معتقدند که دموکراسی با اسلام سازگار نیست. که البته می توان در مورد آن بحث کرد.

    پاسخحذف
  13. من تصور نمی کنم عنصر اساسی لیبرالیسم نفی معنویت باشد، عنصر اساسی آزادی های فردی است. این هم که آقای سید عباس اشاره کردند که اگر 80 درصد مردم گفتند ما لیبرالیسم نمی خواهیم چه می شود؛ باید گفت اگر 80 درصد گفتند آزادی های فردی نداریم و همه چیز را جمع تعیین می کند این همان چیزیست که جان استوارت میل در رساله دربارۀ آزادی علیه آن استدلال می کند زیرا این همان چیزیست که باعث مرگ سقراط ، مسیح و در فرهنگ خودمان حسین بن علی می شود. البته استدلال های دیگری نیز دارد....

    پاسخحذف
  14. نیکوماخوس عزیز، همیشه این جا را می خوانم اما این کامنت اول من است.
    یک سوال:
    گفتی:
    سنت بسیار قوی آزادی مثبت و رهائی نفس داریم ولی سنت آزادی منفی مان، یعنی آزادی از سلطه بیرونی کلیسا و....که لیبرالیسم به عنوان نوع حکومت با تاکید بر آن بنا شده، بسیار ضعیف بوده است.
    می پرسم:
    من همیشه آزادی مثبت را حق انتخاب حکومت و حاکم و آزادی منفی را حق خود بودن و تحقق فردیت معنا می کردم، اگر معنای مورد نظر من درست باشد هیچ کدام از این ها در سنت ما یافت نمی شود. آیا من اشتباه فهمیدم؟ اگر آری، معنای دقیق آزادی مثبت و آزادی منفی چیست؟

    پاسخحذف
  15. به سید عباس و دانیال و علیرضا: دو پست بعدی عکس العمل و پاسخ به کامنت های شما دوستان است. فقط اضافه کنم در مورد "رابطه معنویت و لیبرالیسم" سید عباس از دید ملکیان هم یک پست اضافه بعدها در برنامه ام گذاشتم که بنویسم و در مورد اشاره به در باره آزادی میل توسط علیرضا در پاسخ سید عباس هم به نظرم اشاره درست و به جائی است.

    پاسخحذف
  16. به امیر ریاحی عزیز: سلام. امیر خیلی خوشحالم که به یاد ما هستی و خواننده وبلاگم با وجود آنکه مدت طولانی است حضورا همدیگر را ندیده ایم. یاد خاطره های خوب قدیم افتادم.

    در مورد سئوالت باید بگویم سئوال بسیار خوبی است و می شود در موردش مقاله نوشت. در مقاله دو مفهوم آزادی که در کتاب "چهار مقاله درباره آزادی" توسط محمد علی موحد به فارسی ترجمه و توسط خوارزمی چاپ شده می توانی جواب مفصل این سئوال را از قول خود برلین بیابی. رجوع به ویکی پدیای فارسی در باره آیزیا برلین هم مفید است.
    برلین معتقد است که در دوران های اخیر عده ای به نام آزادی مثبت دیکتاتوری ساخته اند. آزادی منفی یعنی آزادی از اجبار بیرونی (اعم از کلیسا، قانون حجاب اجباری...) ولی آزادی مثبت یعنی آزادی معنوی. البته حق خود بودن و تحقق فردیت هم نوعی آزادی مثبت است. سخن برلین البته امروز کلاسیک شده و شاید نمی توان نقدش بر آزادی مثبت را تماماً درست دانست ولی حداقل می توان گفت در مورد مملکت ما این جمله آیت الله خمینی که با روحیات عرفانی اش می گفت "ما حکومتی می خواهیم که نه تنها دنیای شما بلکه آخرت شما هم آباد کند" مصداق تبدیل آزادی مثبت عرفانی- یادمان باشد ایشان شاگرد سید جواد ملکی تبریزی بود- به دیکتاتوری است. خود برلین خیلی خوب توضیح داده وقت کردی مقاله اش را بخوان. امروز هم بعضی آقایان هم درس عرفان و اخلاق -مثلاً در مسجد جامع بازار تهران-می گذارند و هم از استبداد تلویحاً یا تصریحاً دفاع می کنند.

    در تماس باش.

    پاسخحذف