1- جان رالز معتقد است بروز جنگ های دینی در اروپا در قرن های شانزدهم و هفدهم (میان کاتولیک ها و پروتستانها)، و تلاش برای یافتن راه حلی برای پایان دادن نزاع و کشمکش و تنش بسیار در جامعه اروپا باعث شکل گیری لیبرالیسم و زایش ایده رواداری به عنوان یک ارزش اخلاقی شد. لیبرالیسم در ابتدا در غرب تنها برای سازش (modus vivendi) و یک تاکتیک عملی برای اجتناب از خون ریزی که در پی دو قطبی شدن شدید جامعه رخ داده بود پا به عرصه ظهور گذاشت. به تدریج و در طول دهه های بعدی این پایبندی پراگماتیستی به لیبرالیسم تبدیل به یک پایبندی بر مبنای اصول به لیبرال دموکراسی شد. ظهور لیبرالیسم در غرب هم برای یافتن راه حلی برای شکاف
های عمیقی که در جامعه اروپا در پی جنگ های مذهبی میان کاتولیک ها و
پروتستانها شکل گرفته بود اتفاق افتاد.
رصد فضای جامعه نشان می دهد امروز شکافهای مختلفی در جامعه ایران در حال عمیق شدند: شکاف مذهبی و ضد مذهبی (جدال میان بنیادگرایان دینی و مخالفان بی دینشان بر سر ترانه شاهین نجفی)، شکاف های قومیتی (شکاف میان ناسیونالیست های آریائی گرا و استقلال طلبان قومیت گرا اعم از ترک و عرب و غیره). تنها مدلی از حکومت که براساس تجربه دنیا می تواند بدون فروپاشی و با حداقل بحران این شکاف ها را در درون خود جای دهد و حتی الامکان به آنها به شکلی منصفانه پاسخ گوید لیبرال دموکراسی است. منتها لیبرال-دموکراسی که در ایران قرار است جایگزین نظام حکومت دینی شود باید برای شکافهای قومیتی هم راه حل داشته باشد، و فقط دغدغه اش یافتن مرهمی برای شکاف دیندار-ضددین یا مثلا مسلمان-پیرو سایر ادیان نباشد.
همچنان که همواره گفته ام به نظرم نوعی فدرالیسم متعادل مبتنی بر یک قانون اساسی لیبرال-دموکراتیک راه حل نهائی دوران پساجمهوری اسلامی باشد. البته در چنان نوع حکومتی اصولگرایان هم می توانند سهمی مهم داشته باشند اگر قواعد رقابت دموکراتیک و اصول سکولاریسم سیاسی (نه سکولاریسم فلسفی که با دین سازگار نیست) را لااقل به دلایل پراگماتیستی (اگر نه بر اساس اصول و باور عمیق به لزوم احترام متقابل) قبول کنند.
2- نقش سپاه در چنین گذاری خیلی مهم است. به نظرم در گذار مسالمت آمیز به دموکراسی نیروهای مسلح علی رغم همه نقدی که ما به وضعیت کنونی آنها داریم نباید نابود شوند، چون یک کشور دمکراتیک هم محتاج نیروهای نظامی قدرتمند است (مثالش آمریکا). ایده آل ترین حالت آن است که این نیروها در یک دگردیسی (که همه می دانیم آسان نیست متاسفانه در شرایط کنونی ایران و من خودم هم طریقش را نمی دانم) از نیروئی طرفدار طبقه روحانیون حاکم و شخص ولی فقیه به نیروئی محافظت کننده از دموکراسی و منافع سراسرشهروندان بدل شوند. سپاه پاسداران به همراه ارتش یکی از قدرتمندترین نیروهای نظامی منطقه خاورمیانه هستند، ولی نظریه ولایت فقیه سپاه را به همراه بسیج شدیدا داخل رقابت های حزبی-فرقه ای کرده است. در نقطه مقابل این وضعیت جانبدارانه که لطمه زیادی به اعتبار سپاه و بسیج در نزد مردم زده است، برای گذار به دموکراسی سپاهیان و بسیجی ها باید نقش شان را فقط محدود به دفاع از منافع ملی، فارغ از قومیت و دین و نژاد و جنسیت مردم، کنند به جای طرفداری از این یا آن کاندیدا و حزب سیاسی محبوب دل رهبر نظام. در ترکیه نیروهای نظامی علی رغم تمام نقدی که بهشان است (به خاطر کودتاها در تاریخ این کشور) در نزد مردم کوچه و بازار خیلی محبوب تر از ایران اند. کلمه نظامی (asker ) یک احترام عمیق با خود دارد در فرهنگ ترکیه. چرا نظامی ها این قدر در آن کشور باید محبوب باشند و در ایران نامحبوب و حتی متاسفانه در مواردی مورد نفرت؟ آیا بسیجی ها و سپاهی های ما هرگز به این مسائل حتی اندکی هم که شده فکر می کنند؟ آیا تصورش را هم می کنند که حمایت بی چون و چرای ایشان از رهبری مطلقه آقای خامنه ای و پشت کردنشان به مردم چه لطمات جبران پذیری می تواند برای امنیت ملی کشور در دراز مدت داشته باشد؟
رصد فضای جامعه نشان می دهد امروز شکافهای مختلفی در جامعه ایران در حال عمیق شدند: شکاف مذهبی و ضد مذهبی (جدال میان بنیادگرایان دینی و مخالفان بی دینشان بر سر ترانه شاهین نجفی)، شکاف های قومیتی (شکاف میان ناسیونالیست های آریائی گرا و استقلال طلبان قومیت گرا اعم از ترک و عرب و غیره). تنها مدلی از حکومت که براساس تجربه دنیا می تواند بدون فروپاشی و با حداقل بحران این شکاف ها را در درون خود جای دهد و حتی الامکان به آنها به شکلی منصفانه پاسخ گوید لیبرال دموکراسی است. منتها لیبرال-دموکراسی که در ایران قرار است جایگزین نظام حکومت دینی شود باید برای شکافهای قومیتی هم راه حل داشته باشد، و فقط دغدغه اش یافتن مرهمی برای شکاف دیندار-ضددین یا مثلا مسلمان-پیرو سایر ادیان نباشد.
همچنان که همواره گفته ام به نظرم نوعی فدرالیسم متعادل مبتنی بر یک قانون اساسی لیبرال-دموکراتیک راه حل نهائی دوران پساجمهوری اسلامی باشد. البته در چنان نوع حکومتی اصولگرایان هم می توانند سهمی مهم داشته باشند اگر قواعد رقابت دموکراتیک و اصول سکولاریسم سیاسی (نه سکولاریسم فلسفی که با دین سازگار نیست) را لااقل به دلایل پراگماتیستی (اگر نه بر اساس اصول و باور عمیق به لزوم احترام متقابل) قبول کنند.
2- نقش سپاه در چنین گذاری خیلی مهم است. به نظرم در گذار مسالمت آمیز به دموکراسی نیروهای مسلح علی رغم همه نقدی که ما به وضعیت کنونی آنها داریم نباید نابود شوند، چون یک کشور دمکراتیک هم محتاج نیروهای نظامی قدرتمند است (مثالش آمریکا). ایده آل ترین حالت آن است که این نیروها در یک دگردیسی (که همه می دانیم آسان نیست متاسفانه در شرایط کنونی ایران و من خودم هم طریقش را نمی دانم) از نیروئی طرفدار طبقه روحانیون حاکم و شخص ولی فقیه به نیروئی محافظت کننده از دموکراسی و منافع سراسرشهروندان بدل شوند. سپاه پاسداران به همراه ارتش یکی از قدرتمندترین نیروهای نظامی منطقه خاورمیانه هستند، ولی نظریه ولایت فقیه سپاه را به همراه بسیج شدیدا داخل رقابت های حزبی-فرقه ای کرده است. در نقطه مقابل این وضعیت جانبدارانه که لطمه زیادی به اعتبار سپاه و بسیج در نزد مردم زده است، برای گذار به دموکراسی سپاهیان و بسیجی ها باید نقش شان را فقط محدود به دفاع از منافع ملی، فارغ از قومیت و دین و نژاد و جنسیت مردم، کنند به جای طرفداری از این یا آن کاندیدا و حزب سیاسی محبوب دل رهبر نظام. در ترکیه نیروهای نظامی علی رغم تمام نقدی که بهشان است (به خاطر کودتاها در تاریخ این کشور) در نزد مردم کوچه و بازار خیلی محبوب تر از ایران اند. کلمه نظامی (asker ) یک احترام عمیق با خود دارد در فرهنگ ترکیه. چرا نظامی ها این قدر در آن کشور باید محبوب باشند و در ایران نامحبوب و حتی متاسفانه در مواردی مورد نفرت؟ آیا بسیجی ها و سپاهی های ما هرگز به این مسائل حتی اندکی هم که شده فکر می کنند؟ آیا تصورش را هم می کنند که حمایت بی چون و چرای ایشان از رهبری مطلقه آقای خامنه ای و پشت کردنشان به مردم چه لطمات جبران پذیری می تواند برای امنیت ملی کشور در دراز مدت داشته باشد؟