۱۳۹۰ اسفند ۲۱, یکشنبه

برای حرکت آذربایجان

جان رالز می گوید فلسفه سیاسی وقتی زاده می شود که اندیشه سیاسی ما در بحران قرار دارد، یعنی وقتی که ما در ترددیم و نمی دانیم مسیر درست سیاسی کدام است. ( of two minds at a very deep level) این ما می تواند ارزشهای سیاسی مشترک یک جامعه هم باشد. (Political Liberaslism p.9)

موقعیتی که ایران امروز در مورد حقوق اقوام و ملل و نسبت این امور با یک نظام دموکراتیک دارد هم چنین موقعیتی است. مثلا آنچه جنبش سبز خوانده می شود، که ائتلافی است از گروههای مختلف، در مورد مسئله حقوق ملل مختلف ساکن ایران دچار تردد است. یعنی یا هنوز این سئوال را جدی نگرفته، مانند قسمت های اصلاح طلب مذهبی این جریان، یا آنکه این حقوق برایش مهم نیست، مانند ملی گرایان مرکزگرا. ولی اتفاقا دقیقا امروز است که اهل اندیشه این دیار باید به این سئوالات بپردازند. فردا روزی ممکن است خیلی دیر شده باشد.



از طرف دیگر هم حرکت آذربایجان از نظر مبانی نظری ضعیف است و معمولا جز ملی گرائی ترکی پشتوانه نظری دیگری ندارد و این نقص بزرگی است. به علاوه غلیان احساس در حرکت آذربایجان هنوز خیلی شدید است، آنقدر که گاهی بر این جریان که مطالباتش در اساس درست اند، راه را بر واقع بینی، منطقی اندیشی، و دوری از افراط می بندد. مثلا فعالان حرکت آذربایجان متوجه نیستند که دادن شعار جدائی طلبی، طرف مقابل فارس زبان را می ترساند و راه را بر هر گونه گفتگو میان این حرکت و سایر جریانات  دموکراسی خواه می بندد. در ثانی این دوستان متوجه نیستند که نمی شود حق ملت خود را خواست، ولی حقوق ملل دیگر برایمان مهم نباشد. حرکت آذربایجان نمی تواند فقط حقوق ترکها را بخواهد، ولی در مورد حقوق کردها ساکت باشد یا چشم اش را ببندد. جدائی طلبی یا طلاق سیاسی اگرچه در اصل (in principle) اگر به شکل دموکراتیک و در قالب رفراندم باشد از منظر فلسفه سیاسی قابل طرح است، ولی دادن این شعار در عمل وضعیت حقوق اقوام و ملل را در ایران بدتر می کند: به این دلیل ساده که بین خود مردم آذربایجان این شعار شدیدا اختلاف می اندازد (خیلی آذربایجانی ها شدیدا طرفدار تمامیت ارضی ایرانند) و باعث می شود اقوام دیگر، خصوصا فارسها هم از حرکت آذربایجان حمایت نکنند. این به نظرم اصلا به نفع حرکت آذربایجان نیست. به علاوه چه دوستان بخواهند یا نه، هرگونه حرکت استقلال طلبانه در آذربایجان در ذهن اکثریت مردم ایران و سایر اقوام و ملل به معنای حمایت کشورهای بیگانه از یک جریان تعبیر خواهد شد و این در دنیای پسا استعماری کنونی که همه کشورهای جهان سوم خاطره بدی از استعمار دارند، نقطه ضعف بزرگی برای یک جریان خواهد بود. مثال واضحش هم کشور اسرائیل است که چون با حمایت کشورهای بیگانه ساخته شده، با هفت من آب زمزم هم نمی تواند وابسته نبودن خود را به مردم جهان خصوصا خاورمیانه ثابت کند، و هنوز پس از نیم قرن از تاسیس این کشور، مسئله اسرائیل از مهم ترین مسائل و مصائب خاورمیانه و جهان است.

من سر سخنی که قبل ها گفته بودم هستم و البته رفته رفته این اندیشه در ذهنم واضح تر می شود. به نظر من بهترین راه حل برای ایران، که هم حقوق اقوام و ملل را فراهم می کند و هم تمامیت ارضی ایران را حفظ می کند به بهترین و عادلانه ترین نحو، نوعی از فدرالیسم مشابه آمریکا یا آلمان است. در این مورد بعدها بیشتر خواهم نوشت.

در آخر اضافه کنم که کلمه ایران را باید باز تفسیر کرد. بر خلاف ملی گرایان افراطی، ایران از قدیم الایام کشوری چند ملیتی بوده و در آن ترک و فارس و کرد و بلوچ و عرب و ارمنی در کنار هم زیسته اند. برای تحقق حقوق اقوام و ملل ساکن ایران اصلا تجزیه این کشور لازم نیست و برعکس چنان تجزیه ای فاجعه بار است برای کل خاورمیانه. تئوری الچی بیگ اولین رئیس جمهور جمهوری آذربایجان که ایران را با شوروی سابق مقایسه می کرد، از اساس تئوری ای مخدوش و فاقد مبانی علمی است. موقعیت اتحاد شوروی نه تنها با ایران، با هیچ کشور دیگری در جهان قابل مقایسه نیست. شوروی خیلی خاص بود. اگر ایران را بتوان از نظر تنوع قومی و مسائل مربوط به آن با جائی مقایسه کرد، ترکیه یا کشورهای اروپای شرقی بهترین مثالها هستند. کلمه ایران هرگز به معنای برتری قومی، مثلا فارسها، بر سایر ملل، مثلا ترکها، نیست که ابائی داشته باشیم آنرا بکار ببریم.

۴ نظر:

  1. ممنون از مطلب زیبای شما

    پاسخحذف
  2. در حال تردد استِ بند دوم رو اصلاح کنید بقیه اش عالی مرسی :>

    پاسخحذف
  3. ممنون از نظر و تشویق همه دوستان. تردد هم اصلاح شد:)

    پاسخحذف