Gohardani, Farhad and Tizro, Zahra, 2019. Political Economy of Iran: Development, Revolution and Political Violence, New York: Palgrave.
کتاب اقتصاد سیاسی ایران: توسعه، انقلاب و خشونت سیاسی «خوانشی نظری از تاریخ مدرن ایران» است. نویسندگان فرهاد گوهردانی (پژوهشگر توسعه) و زهرا تیزرو (پژوهشگر روانشناسی)، هردو مستقر در دانشگاه سنت جان شهر یورک انگلستان، تا حدودی بلندپروازانه، کوشیدهاند چارچوب جدیدی برای تحلیل توسعه (و توسعه نیافتگی) اقتصادی-اجتماعی ایران در دوران مدرن ارائه دهند. جهان بشری در چند سده اخیر از سنت به مدرنیته گذار کرده و در این میان حداقل برخی از کشورها راه توسعه سیاسی-اقتصادی موفق را تجربه کردهاند. ایرانیان نیز در دویست سال اخیر در تلاش بودهاند راه منحصر به فرد خود برای توسعه را با ترکیب عناصری از اسلام، مدرنیته و ایرانیگری برسازند، به اندازه کافی کامیاب نبودهاند. کتاب حاضر به نوبه خود در پی یافتن چرایی این وضعیت است و شاید بتوان آنرا پاسخی متفاوت برای سئوال قدیمی «چرا ما عقب ماندیم» دانست.
نویسندگان در «پیشگفتار» مینویسند اینکه ایرانیان (شاید بر خلاف بسیاری کشورها و ملتها) همیشه از وضعیتی که در آن هستند ناراضی هستند، یک انگیزهشان برای نگارش کتاب بوده:
«این پژوهش با مجموعه ای از سئوالات مربوط به علل آشفتگی در تاریخ ایران و تجارب همراه با توسعه نیافتگی اقتصادی-اجتماعی کشور در ۱۰۰ سال گذشته جرقه خورد. در طول قرن گذشته ، ایران یک جنگ [هشت ساله]، دو انقلاب [اسلامی و مشروطه]، اشکال مختلف جنبشهای سیاسی-اجتماعی، دوره های مداخلات و تحریمهای بینالمللی و موارد متعدد درگیریهای خشونتبار داخلی را از سر گذرانده است. با اینحال شاید به جز دوره های کوتاه غلبه احساسات مثبت و شاد در آستانه یا حین انقلابها، ایرانیان تقریبا همیشه در مورد هر جنبهای از وضعیت و نظم و نسق اجتماعی خود، از نظام سیاسی آن گرفته تا فرهنگ و اقتصاد کشورشان بسیار شاکی و ناخشنود بودهاند.» (p.vii)
به بیان دیگر، مروری بر تاریخ مدرن ایران از انقلاب مشروطه تا جنبش ملی شدن نفت، انقلاب اسلامی ۱۳۵۷، حرکت اصلاحات و جنبش سبز از نظر بسیاری از کارشناسان و مردم عادی دال بر این است وضعیت ایران از نظر غلبه بر بسیاری مشکلات سیاسی و اقتصادی، بعد از این همه سال تقریبا در جای اول قرار دارند.
ولی چرا چنین است؟ چرا کوشش تاریخی حول پرسش «چرا عقب مانده ایم؟»، بجای پیشرفت باثبات عمدتا خود را در «بی ثباتی و خشونت دائمی در حوزه سیاسی-اجتماعی» نشان داده است؟
رویکرد فوکویی به رابطه تولید حقیقت و تولید ثروت
نظریه میشل فوكو متفکر فرانسوی در مورد رابطه بين توليد حقيقت و توليد ثروت، فرضيه اصلی کتاب گوهردانی و تیزرو است. در واقع این جملات از میشل فوکو در کتاب دانش و قدرت: مجموعه مصاحبهها و مقالهها ستون نظری اصلی کتاب را تشکیل میدهد. فوکو مینویسد: «در برآورد نهایی، ما باید هم حقیقت و هم ثروت تولید کنیم، در واقع برای تولید ثروت در وهله اول باید حقیقت [مربوط به آن] را تولید کنیم.» (فوکو، صص. ۹۴-۹۳)[1]
نویسندگان میگویند با روشی که ترکیبی از «هرمنوتیک فهم» (hermeneutics of understanding) و «هرمنوتیک تردید یا سوظن» (hermeneutics of suspicion) معرفیاش میکنند، به این نتیجه رسیدهاند: «ناتوانی در تولید ثروت و رشد اقتصادی در ایران ریشه در ناتوانی در تولید حقیقت و اعتماد [از سوی دولت و سایر کنشگران اجتماعی-سیاسی] دارد.» (اقتصاد سیاسی ایران، p.xv) ادعا بر این است که تولید حقیقت به تولید ثروت میانجامد و به تعبیر هگل (در تفسیر ژیژک) «مسیر حقیقت خود بخشی از حقیقت است.» (نتیجهگیری کتاب، ص. ۲۸۳) سیاستمداران و سیاستگذاران اقتصادی و سایر کنشگران در ایران معمولا به این نکته توجه نداشتهاند.
نتیجه آنکه، «نابسامانی و گیجی در سازوکار ترجیحدهی سوژه ایرانی» بیش از هرچیز خود را از نظر تاریخی در «تشکیل ائتلافهای ناپایدار» میان گروهها و جریانهای اجتماعی-سیاسی متبلور کرده و در نهایت به صورت «شکستهای نهادی» (institutional failure)، از جمله شکست و نابسامانی نهاد دولت کارآمد، خود را نشان داده است. این وضعیت به نوبه خود منجر به چرخههایی از نظم اجتماعی آشفته و تاریخی مملو از انقلابات و شورشها و نارضایتیها در ایران شده است.
نویسندگان میگویند جامعه ایران در دوران مدرن همواره بین «وضعیتهای آنارشیسم و آشفتگی ناشی از تفاوتهای آشتیناپذیر درون و میان باهمستانهای اجتماعی» از یک طرف، و «نظامهای حقیقت» وابسته به هریک از این گروههای اجتماعی از سوی دیگر در نوسان است. در دورانهای موسوم به «بهار آزادی» و شکوفایی نسبی اجتماعی و سیاسی، جامعه به یک نظام حقیقت میل کرده، و در دورانهای «زمستان نارضایتی» و نهایتا استقرار نظم سرکوبگر به نظامی دیگر. پس از هر بار تجربه هرج و مرج اولیه، در جامعه ایرانی ناظمی ظهور کرده (یک اصطلاحا «لویاتان ایرانی») که «همراستا با لویاتانهای لیبرال یا غیرلیبرال بینالمللی» می کوشد نظم را دوباره برقرار کند و «منازعات و اختلافات را فرو نشاند». این چرخهی همواره تکرار شده و به نوبه خود در شکل نهادهای ناکارآمد، ائتلاف های سیاسی-اجتماعی ناپایدار، و سیاستگذاریهای عمومی اصطلاحا برگشتپذیر (reversible، فاقد امکان تداوم در قالب یک سنت ماندگار) خود را نشان میدهد.(p.xv ، ص.۶) (تحلیل نویسندگان از جهاتی یادآور تحلیل هما کاتوزیان در مورد تاریخ «کلنگی» اقتصاد سیاسی ایران نیز هست، گرچه بر مبانی نظری متفاوتی بنا شده.)
چنانکه اشاره شد روش نویسندگان بیش از هرچیز احتمالا فوکویی است. در کتاب کوشیده شده چارچوب نظری فوکویی در مورد رابطه بین تولید حقیقت، تولید اعتماد و تولید ثروت در یک جامعه، با ارائه مثالهای معین تاریخی از وقایع سرنوشتساز در تاریخ معاصر ایران موجه شود.
جز مقدمه و موخره و دو فصل نظری آغازین اثر، فصلهای کتاب به ترتیب متناظر با چهار مرحله از تحول نظم اجتماعی ایران تنظیم شدهاند: مرحله اول (فصل چهارم) تراژدی سردرگمی (tragedy of confusion)، مرحلهی دوم (فصل پنجم) تشکیل ائتلافهای ناپایدار (formation of unstable coalitions)، مرحله سوم (فصل ششم) شکست نهادی (institutional failure) و مرحله چهارم (فصل هفتم) نظم آشفته (chaotic order)؛ که روی هم رفته بخش عمده حجم کتاب را تشکیل میدهند. (صص. ۲۵۸-۷۹)
فرهاد گوهردانی، یکی از دو نویسنده، پیشتر در یادداشتهایی به زبان فارسی به برخی از دیدگاههای خود که مرتبط با کتاب فوق اشاره کرده است و در اینجا برای فهم بهتر مقصود تاحدودی دشواریاب او و تیزرو بد نیست به یک نمونه اشاره کنیم.[2] گوهردانی در مقاله «معضل دایمی اقتصاد ایران: هدف عدالت، نتیجه غارت»[3]، آنچه را که بعدا در کتاب اقتصاد سیاسی ایران «بینابینی و تاخیری بودن جامعه ایران» (inbetweenness and belatedness) خوانده را با ذکر مثالهایی توضیح دهد و استدلال میکند این اصطلاحا بینابینی و تاخیری بودن، «ناخواسته و بدون آنکه لزوما فرد یا گروهی در این میانه مقصر باشد» باعث اختلال در بازار حقیقت شده و مانع از شکل گیری الگوهای رفتاری و نهادی اجماعی باثبات و پیشبینی پذیر در قلمرو عدالت و سلامت اقتصادی شده است. (آیا عبارت بدون آنکه لزوما فرد یا گروهی در این میانه مقصر باشد به نوعی تقصیر را از سر سیاستمداران غیرپاسخگو در تاریخ ایران، از جمله جمهوری اسلامی، باز نمیکند؟ این نگرانی در سوی خواننده وجود دارد.)
هرچه هست گوهردانی عدم امکان اجماع و سازش میان «قبایل و طوائف فکری فرهنگی مختلف» گرفته، از ایرانگرا گرفته تا اسلامگرا و تجددخواه را، ریشه بسیاری از مشکلات ایران در زمینه توسعه نیافتگی معرفی میکند. امری که از آن با عنوان بحران اعتماد یاد شده:
«در یک نگاه وسیع، این قبایل [ایرانگرا، اسلامگرا یا مدرنیست، و غیره] در یک جنگ حق علیه باطل در صدد حذف رقبا و دشمنان بر میآیند تا بتوانند قدرت را یک کاسه کنند و بستههای حقیقتی سیاستی خود را برای نجات ایران به اجرا بگذارند. قبایل فکری فرهنگی در هر نهاد و سازمانی ودر هر شهر بزرگ و کوچکی با چهرهها و ترکیبهای متفاوت بازتولید میشوند. چون هر قبیله ای که حاکم شد بلافاصله خود را درمحاصره اغیار و در معرض تهاجم همه جانبه قبایل رقیب و متخاصم میبیند، تنها راهی که برایش باقی میماند این است که نیروهای وفادار به خود را در جبهه های مختلف اقتصاد، سیاست، فرهنگ، هنر، سینما و غیره مستقر کند.» یعنی ناخواسته کل اقتصاد ایران بدل به جبهه جنگ وغنیمت جنگی می شود و فضای قبیلگی و غارتی بر آن حاکم می گردد. نتیجه آنکه در عمل اکثر قریب به اتفاق سیاست های پیشنهاد شده از سوی سیاستگذاران بدلیل «غیر اجماعی بودن» با شکست مواجه میشوند.
تحول در پارادایمهای فکری هم زیاد اتفاق میافتد: «در مواجهه با بن بست ها وشکست ها، اعضای این قبایل فکری فرهنگی از بستههای سیاستی حقیقتی خود رویگردان شده و غالبا جهت گیری و مواضع خود را برای یافتن بسته های تشخیصی-درمانی جایگزین تغییر میدهند. آنان بدنبال شفای مام میهنند و از این منظر با هیچ چیزی یا کسی عهد مودت و اخوت ابدی نبسته اند.» بر این اساس «ایرانگرای دیروز اسلامگرای امروز می شود» و تجددگرای فردا یا برعکس. به این ترتیب میتوان «تغییرات ناگهانی و جابجائی شدید مواضع»، گرایشها در درون و بین قبایل فکری و فرهنگی ایران در دو قرن اخیر را توضیح داد. «موقعیت بینابینی و تاخیری سبب شده که ایرانیان صبح چیزی یا کسی را دعا کنند و شب به آن فحش و ناسزا بگویند.»
در مثالی نویسنده توضیح میدهد «در مسئله تعریف و مصداق ربا و فرق آن با بهره»، اختلافات گسترده ای در درون طیف روحانیان با اقتصاددانان و روشنفکران وجود دارد؛ چنانکه در مورد مکانیزم تعیین نرخ بهره وتثبیت میزان بهره بانکها هم منازعات جدی بین کارشناسان چپگرا و لیبرال وجود دارد. این اختلافات که به تفاوت های بنیادین «در منابع فکری و متون درسی طرف های درگیر» بر میگردد، در عمل سبب می شود که ایجاد سازگاری، همگرائی و وحدت رویه در سیاستگزاری و اجرا ناممکن گردد و راه برای «اعمال سلایق شخصی و فساد اقتصادی» در ایران باز شود.
این سخنان را میشود از مواضع مختلف نقد کرد. مثلا میتوان گفت وجود قبايل فکری در روزگار مدرن امری طبیعی در تمام کشورها است و منحصر به ایران هم نیست. (مشکلی که به طریقی دیگر در نظریه «جامعه گلنگی» و کوتاهمدت هما کاتوزیان هم وجود دارد.) با این وجود به نظر میرسد در نظر گوهردانی و تیزرو اختلاف نظر میان نخبگان جامعه و فقدان اعتماد میان آنها (که به نوبه خود به فقدان «عدالت» راه برده)، عمیقتر و سازش ناپذیرتر از جوامعی است که شاهد الگوهای موفق توسعه اقتصادی-سیاسی بودهاند.
رویکرد بینارشتهای و زبان پسامدرن کتاب
کتاب اقتصاد سیاسی ایران: توسعه، انقلاب و خشونت سیاسی از اسلوبی میان رشته ای و «در تقاطع فلسفه، روانکاوی، اقتصاد و سیاست» در پیشبرد هدف خود سود میجوید. رویکرد بینارشتهای یکی از برجستگیهای کتاب است (چنانکه اشاره شد یکی از دو نویسنده، گوهردانی، متخصص توسعه است و دیگری، تیزرو، روانشناس). بهروز مرواریدی، استاد دانشگاه برادفورد انگلستان در مرورش بر کتاب حاضر مینویسد این پژوهش برای دستیابی به هدف «نظریه و تاریخ» را خلاقانه درهم آمیخته و نشان داده چطور «کاوشهای نظری و تجربی» میتوانند دست در دست هم پیش بروند. کتاب اقتصاد سیاسی ایران نشان میدهد که گاهی لازم است «نظریهپرداز برای موفقیتش رویکرد چندرشته ای و بینارشتهای اتخاذ کند»، و همینطور نظریه خویش را بر «جزئیات و تکینگی های یک تاریخ» معین (در بحث ما ایران با بافتار خاص تاریخی-اجتماعیاش) مبتنی کند. (صص. ۲-۱ مرور مرواریدی) [4]
نویسندگان برای توضیح وضعیت خاص اقتصاد سیاسی در ایران نظریههای کسانی چون ساموئل هانتینگتون و فرانسیس فوکویاما (در جناح راست) و ادوارد سعید (در جناح چپ و پسااستعماری) را ناکافی یافتهاند و در عوض بستر نظریه خویش را، چنانکه اشاره شد، بر اندیشه فوکو و نگاه او به رابطه حقیقت و قدرت، (و همینطور مفاهیم دیگری که نویسندگان آنها را مکمل رویکرد فوکویی یافتهاند، همچون انگارهی «دازاین یا آنجا بودن» هایدگر) بنا کردهاند. مرواریدی قلم و بیان نویسندگان را نمونه متعارفی از «سبک بیان پسامدرن» معرفی میکند.
پسامدرن بودن این کتاب به گفته او همچنین در این نهفته که گوهردانی و تیزرو تاکید بر دوگانههای مدرنی «مانند حکومت در برابر ایدئولوژی، حکومت در برابر بازار آزاد، و حکومت در برابر جامعه مدنی» را مانع درک درست اوضاع و مشکلات ایران و سایر کشورهای در حال توسعه بدانند و در عوض بکوشند با تکیه بر نظام نظری فوکو و ادغام آموزههایی از رشتههای مختلفی همچون فلسفه، روانکاوی، اقتصاد و سیاست رابطه بین «نظام حقیقت، اعتماد و ثروت» در ایران معاصر را بررسی کنند. (بنگرید به مرور مرواریدی)
گرایش به فوکو و پژوهشگرانی قارهای (continental، در معنای خاص کلمه) مارا بر آن میدارد که بگوییم رویکرد نویسندگان پسامدرنیستی است و البته همین گرایش به پسامدرنیسم زبان ایشان را غامض و دشوارفهم هم کرده است. به بیان دیگر، گرایش شدید نویسندگان به اندیشمندان قارهای پسامدرن چون فوکو و ژیژک و دلوز و حتی هایدگر همزمان بیان ایشان را گاهی بیش از حد لزوم پیچیده کرده؛ امری که در تاریخ فلسفه معاصر، و در بحث سبک شایسته نگارش آثار فلسفی، مورد نقد فلاسفه تحلیلی در مورد برخی اندیشمندان اروپایی بوده است. منطق این نقد چنین است: هرچه هست متون تخصصی علوم انسانی به خودی خود فنی هستند و مخاطب اصلیشان خوانندگان نخبه. پس لازم نیست با بیانی غامض و احیانا چندپهلوتر این دشواری را دو چندان کنیم. به علاوه بیان غامض، که ویژگی بسیاری آثار پسامدرن از جمله نوشتههای فوکو است، براحتی ممکن است از تیغ نقد بگریزد و نسبت دادن باوری به خود را منکر شود.
با اینحال این نکات انتقادی مانع از آن نمیشود که علاقندان به مباحث توسعه سیاسی-اقتصادی و فرهنگی در حوزه خاورمیانه، در کتاب گوهردانی و تیزرو ایدههای ابتکاری و ناب نیابند و و از آن بهره نبرند.
توضیح: این یادداشت پیشتر در سایت راهنمای کتاب راهک منتشر شده است. عکس روی جلد برگرفته از این مرور به زبان ترکی در سایت ایرام آست.
[1] Foucault, M. (1980). Power/Knowledge: Selected Interviews and Other Writings,
1972–1977. New York: Pantheon.
[2] برای عناوین یادداشتهای او بنگرید به این معرفی در سایت لینکدن:
[4] بنگرید به:
Behrooz Morvaridi (2021): “Review of the book: political economy of iran: development, revolution and political violence”, British Journal of Middle Eastern Studies, DOI: 10.1080/13530194.2021.1872210.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر