انقلاب مشروطیت (۱۹۱۱-۱۹۰۵م/ ۱۲۸۸-۱۲۸۴ش) یکی از بزرگترین رویدادهای سیاسی ایران در قرن بیستم است. آن جنبش، شاهی را که با نیروی نظامی وابسته به حکومت تزاری روسیه بر مجلس تازه تاسیس تاخته بود و قانون اساسی را پایمال کرده بود، به زور اسلحه از تخت فرمانروایی برداشت و برجایش حاکم خردسالی را نشاند که قرار بود در چارچوب محدودیتهای قانون مشروطه حکم براند.
در این مقاله، با تامل و بازخوانی فقراتی از کتاب مجاهدان مشروطه نوشته سهراب یزدانی (تهران: نشر نی، ۱۳۸۸) استدلال خواهم کرد که انقلاب مشروطه یا مشروطیت یک ویژگی بسیار مهم داشت که در ادبیات مطالعات مشروطه و ایرانشناسی معمولا به آن کمتر توجه میشود؛ و آن اینکه انقلابی متعلق به اواخر دوران امپراطوریها و پیش از تشکیل دولت-ملتها در ایران و عثمانی و قفقاز بود. همین آن دوران را واجد نوعی چندفرهنگگرایی و انعطافپذیری مبتنی برآن میکرد که در دهههای بعد به تدریج تضعیف یا محو شد.
سهراب یزدانی مقدم استاد تاریخ دانشگاه تربیت معلم و فارغ التحصیل دکتری تاریخ و جامعه شناسی سیاسی از دانشکاه کیل انگلستان است. او نویسنده کتابها و مقالات متعددی در مورد تاریخ مشروطه و جنبش اجتماعیون عامیون در ایران است از جمله اجتماعیون عامیون (۱۳۹۲، نشر نی)، صور اسرافیل؛ نامه آزادی (۱۳۸۶، نشر نی)، و مجاهدان مشروطه، یعنی کتابی که مقاله حاضر براساس بازخوانی آن نوشته شده.
بخش بزرگی از کتاب مجاهدان مشروطه درباره رویدادهای تبریز در دوران انقلاب مشروطه و «مجاهدان» این شهر و سرنوشت آنهاست. این ازآنروست که در نظر نویسنده «مجاهدان در تبریز به صورت گونه اجتماعی مشخصی درآمدند»، گونه ای که به همان ترکیب در مناطق دیگر ایران شکل نگرفت.(ص. ۱۰)[1] بخش مهمی از این اثر، مانند بقیه آثار یزدانی، به بررسی عقاید و رفتارهای «فرقه اجتماعیون عامیون» (سوسیال دموکراتها)، خصوصا در منطقه آذربایجان ایران میپردازد.
نکتهای که میشود از آثار یزدانی و تاریخنگاریهای مشابه در مورد مشروطیت نتیجه گرفت آنست که یکی از اسباب خصومت (یا احیانا پتانسیل خصومت) کنونی میان هویتهای قومی/ملی/دینی مختلف مرتبط با قفقاز ویا مناطق اطراف آن، ضعیف شدن تدریجی گفتمان سوسیالیستی وچپ در آن منطقه است که خصوصا با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی شتابی دو چندان گرفت.[2] در دورانی که انقلاب مشروطیت در ایران رخ میداد، احزاب چپ و کارگری از مهمترین فراهمآورندگان زمینه همکاری و مشارکت میان ترکها و ارمنیها و فارسها بر سر مسائلی چون حقوق کارگران و عدالت اجتماعی و مبارزه با استبداد سیاسی بودند. با اینحال با پایان یافتن دوره امپراطوریها و تاسیس تدریجی دولت-ملتهای مبتنی بر گفتار ناسیونالیستی تک-زبانی و احیانا تک-قومیتی در منطقه، این فرهنگ همبستگی مبتنی بر گفتمان چپ در منطقه قفقاز و مناطق اطراف آن تضعیف شد و بجایش ملیگرایی ترکگرا، ارمنیگرا، فارسگرا و روسگرا تقویت شد. این وضعیتی است که کماکان ادامه دارد و در نظر نگارنده به نوبه خود بستر خصومتهای قومیتی را هم بالا برده است.
آذربایجان در آستانه مشروطیت
یزدانی مینویسد آذربایجان به هنگام سلطنت قاجار مهمترین ایالت ایران به شمار میرفت. حکومت این منطقه در زمان سلطنت فتحعلی شاه به ولیعهد واگذار شده بود و این قاعده تا عصر مشروطیت پابرجا مانده بود. مرکز فرمانروایی ولیعهد شهر تبریز بود. تبریز در ابتدای قرن بیستم، پس از تهران، پرجمعیتترین شهر کشور بود. بنا بر یک تخمین ۲۰۰هزار نفر، و در تخمین دیگری ۲۴۰هزار نفر در آن شهر میزیستند. (صص. ۱۴-۱۳)
اهمیت تبریز تنها به علت انبوهی جمعیتش نبود. این شهر در اقتصاد ایران مرکزی معتبر به شمار می رفت. آذربایجان، به علت موقعیت جغرافیایی خود، رابطه اقتصادی گستردهای با روسیه تزاری و عثمانی داشت و از طریق ایندو امپراطوری به بازارهای اروپایی راه مییافت. دو راه تجاری عمده ایران، یکی شمال به جنوب و دیگری شرق به غرب، در تبریز به هم میرسیدند. (ص. ۱۵)
البته معماری شهر لزوما به اندازه رونق اقتصادش برجسته نبود. مهدیقلی هدایت (مخبرالسلطنه) در سال ۱۲۵۸ ش به تبریز پانهاد و در خاطراتش نوشت: «کوچهها تنگ، [و] پیچاپیچ [است.] مدتی باید بین دو دیوار گلی عبور کرد تا شخصی به مرکز برسد.» (ص.۱۳)[3]
جمعیت تبریز در شانزده کوی اصلی شهر پراکنده بودند. خانواده ستارخان (۱۲۹۳-۱۲۴۵ش)، از مجاهدان شناخته شده، در محله امیرخیز زندگی میکردند. باقرخان (۱۲۹۵-۱۲۴۰ش) ساکن محله خیابان بود. هردو به عنوان مجاهد به حزب اجتماعیون اعتدالیون یا سوسیالدموکراتها گرایش داشتند و هردو از لوطیهای شهر بودند. رخداد مشروطه بدون سلاح ایندو ممکن نبود.
سوسیالیسم، چسبی که منطقه چندملیتی قفقاز و ایران را به هم نزدیک میکرد
قفقاز و مشخصا باکوی آن دوران از مراکز اندیشهها و کنشهای سوسیالیستی بود. یزدانی مقدم مینویسد: «در سالهای آغازین سده بیستم آهنگ پیشرفت صنعتی قفقاز کند شد...تولید نفت قفقاز [جمهوری آذربایجان کنونی] کاهش یافت و رکود اقتصادی این منطقه را فراگرفت. تعدادی از کارکنان بیکار شدند، دستمزد کارگران شاغل پایین آمد و ساعات کارشان بالا رفت. از سال ۱۹۰۱م موج جدید اعتصابهای کارگری برخاست. کارگران باکو در مارس ۱۹۰۳ اعتصاب خشونتباری به راه انداختند. اعتصاب بزرگ دیگری در دسامبر ۱۹۰۴ صنایع باکو را فلج کرد. این حرکت با پیروزی کارگران پایان یافت. کارگران ایرانی در هردو اعتصاب با کارگران روسی و ارمنی و مسلمان دیگر [از منطقه قفقاز] همکاری میکردند.» (یزدانی صص. ۴۲-۴۱) [4]
البته در همان ایام بستر خصومت میان هویت ترکی و ارمنی در منطقه وجود داشت. کارگران مسلمان با خواستههای صنفی در اعتصابات باکو شرکت میکردند، اما به دلایل فرهنگی و قومی از فعالیت حزبی و احیانا عضویت در حزب سوسیال دموکرات کارگران روسیه پرهیز داشتند. با اینحال سوسیالیستهای قفقاز در مجموع رویکردی چندفرهنگی داشتند و برغم خصومتی که کمتر از دو دهه بعد در زمان جنگ جهانی اول به اوج خود رسید و موجب خونریزی فراوان در دو طرف شد، تعداد اعضای ارمنی شعبه باکوی حزب سوسیال دموکرات چشمگیر بود.
در سال ۱۹۰۳ چند روشنفکر مسلمان یک گروه مطالعه سیاسی در شهر باکو تاسیس کردند با حضور کسانی چون سلطان مجید افندیف و محمدامین رسولزاده. «این گروه در سال ۱۹۰۴م روزنامه همت را به زبان ترکی آذری در باکو منتشر کرد، با این هدف که کارگران مسلمان را با اندیشههای تجددخواهانه و آزادیطلبانه آشنا سازد.» (یزدانی، ص. ۴۲) پس از انتشار شش شماره پلیس تزاری روزنامه همت را توقیف کرد، گرچه همان سال گروه ناشر روزنامه «سازمان همت» را بنیان نهاد: «هدف این سازمان دستیابی به کارگران مسلمان، زدودن دشمنی خطرناک آنان با کارگران ارمنی، و بسیج آنها برای مبارزه با نظام تزاری بود. اندکی بعد مشهدی عزیزبگوف [عزیزبیاوف] و نریمان نریمانف هم به سازمان همت پیوستند.... هردو...پس از زمانی کوتاه در زمره رهبران همت درآمدند.» (ص. ۴۲)
(نریمان نریمانف همان کسی است که در سال ۱۹۲۲ و پس از تشکیل شوروی، رئیس شورای ماوراء قفقاز شد و تا پایان عمرش در ۱۹۲۵م، عضو کمیته مرکزی حزب کمونیست روسیه ماند.)
سوسیالیستهایی که در باکو آموزش میدیدند با رخداد انقلاب مشروطه تاثیری چشمگیر در این انقلاب داشتند . بر اساس اسناد موجود در حدود اواخر سال ۱۹۰۵ «فرقه اجتماعیون عامیون ایرانیان» در باکو پایهگذاری شد. به گفته احمد کسروی در کتاب تاریخ مشروطه برخی بنیانگذاران آن چنین کسانی بودند: نریمان نریمانف (که ذکرش رفت)، میرزا جعفر زنجانی (که اصالتا اهل خوی در ایران بود)، حاجی خان، مشهدی محمدعلیخان، مشهدی اسماعیل میابی.[5]
اجتماعیون عامیون یا سوسیالدموکراتها
نام «اجتماعیون عامیون» برگردان «سوسیالدموکرات» است به فارسی (برگردانی که در فارسی امروز کمتر بدان توجه میشود) و بر همین اساس ما در این مقاله گاهی بجای اجتماعیون عامیون نوشتهایم سوسیالدموکرات. برنامه اجتماعیون-عامیون شبیه برنامه همت بود و شامل خواستههایی چون «تقسیم زمینهای کشاورزی بین دهقانان، ۸ ساعت کار روزانه برای کارگران، آزادی زبان و مطبوعات، حق تشکیل اتحادیههای کارگری و برپایی اعتصاب.» (ص. ۴۵)[6]
مرکز حزب اجتماعیون عامیون (یا سوسیال دموکرات قدیم) باکو در قفقاز بود، ولی «شعبههای ایالتی در شهرهای تهران، تبریز، مشهد، اصفهان، رشت و تفلیس» تشکیل شده بودند واین شعبهها میتوانستند شعبههای فرعی به وجود بیاورند. حزب اجتماعیون فعالیت مسلحانه هم داشت: «هر شعبه هیئت مخفی فدایی برای انجام دادن عملیات مسلحانه در اختیار داشت.» یزدانی در ادامه توضیح میدهد در فرقه یا حزب اجتماعیون عامیون، «از مسلمان معتقد گرفته تا پیروان لیبرالیسم سیاسی، طرفداران اصلاحات، و سیوسالیستها برای مبارزه با استبداد حاکم بر ایران گرد آمده بودند...اصولی چون استبدادستیزی و طرفداری از عدالت اجتماعی و پشتیبانی از حقوق فرودستان بر ضمیر اجتماعیون نقش بسته بود.» (یزدانی، ص. ۴۶)
شخصیت و هویت ملی/قومی حیدرخان عمواوغلی نماد بارز وضعیت چندفرهنگی آن دوره است که بالا گرفتن خصومتهای ملیگرایانه در دورههای بعدی آنرا دچار آسیب و در مواردی ناممکن کرد. او ترک آذری بود که در یکی از شهرهای ارمنستان کنونی زاده شده بود، در تفلیس گرجستان درس خواند و در مشروطیت ایران در کنار فارسها در برابر استبداد مبارزه کرد: «در اواخر سال ۱۹۰۵ م، به علت بسته شدن تاسیسات صنعتی قفقاز، جنگ ارامنه و مسلمانان، و فشار پلیس تزاری گروههایی از ایرانیان به میهنشان بازگشتند. برخی از آنها کوشیدند تا شعبههای اجتماعیون را در ایران برپا کنند...احتمال میرود نخسینن گام موثر برای تشکیل شعبه اجتماعیون را حیدر تاری وردیف برداشته باشد، کسی که بعدها به [حیدر]عمواوغلی شهرت یافت.» خانواده حیدر از آذربایجان به روسیه مهاجرت کرده و در شهر الکسانروپل (نام کنونی: گیومری) در ارمنستان اقامت گزیده بودند. عمواوغلی در جوانی در موسسه پلیتکنیک تفلیس در رشته مهندسی برق درس خواند و همانجا با افکار سوسیالیستی آشنا شد. او در سال ۱۹۰۳م به ایران مهاجرت کرد و ابتدا در مشهد و نهایتا در تهران در کارخانه برق حاج حسین آقا امینالضرب مشغول به کار شد. در پایتخت او گروه مخفی و کوچک اجتماعیون عامیون را بنیاد نهاد که در مجالس خصوصی آن کسانی چون ملکالمتکلمین (از خطبای مشهور مشروطیت که بعدا بدست محمدعلیشاه به قتل رسید) و سید جمالالدین واعظ اصفهانی (پدر محمدعلی جمالزاده داستان نویس معروف و از واعظان مشروطیت) عضویت داشتند.
علاوه بر تهران شعبههایی از حزب اجتماعیون در شهرهای مشهد، رشت، انزلی، اصفهان و خوی و البته تبریز تشکیل شد. این شعبهها در بسیاری موارد میکوشیدند متناسب با فضای ایران و در مقایسه با مرکز باکو چهره میانهروتری در سوسیالیسم از خود نشان دهند. در میان بنیانگذاران شعبه تبریز چنین کسانی دیده میشدند: کربلایی علی مسیو، حاج رسول صدقیانی، میرزا محمدعلی تربیت. علی مسیو که امروز یکی از نخستین فعالان تاریخ جنبش کارگری ایران محسوب می شود، در آن گروه مقامی برجسته داشت. مجلس خصوصی فرقه سوسیال دموکرات در تبریز «مرکز غیبی» نام گرفت و در دوران مشروطیت (۱۲۸۸ش- ۱۲۸۴) بسیار پرآوازه شد. این گروه البته مخفیانه فعالیت میکرد. سهرابی میگوید اعتقاد سوسیالیستی در مرکز تبریز در مسائلی چون اصلاح ارضی ملایمتر از شعبه باکو بود، و در عوض ایشان به نابودی استبداد، برپایی حکومت مشروطه و پیشرفت اقتصادی و اجتماعی کشور بیشتر متمرکز بودند. (سهرابی، ص. ۵۰-۴۷)
به بیان دیگر: «همه گروههایی [در ایران] که بر خود نام اجتماعیون عامیون نهاده بودند، ارتباط منظم سازمانی یا فکری با اجتماعیون باکو یا همت نداشتند. با همه اینها، پیدایش اجتماعیون در قفقاز و ایران، نتیجهای مهم برای جنبش آزادی ایران به بار آورد: هنگامی که طوفان انقلاب [مشروطیت] دررسید، گروههای سیاسی سازمان یافتهای وجود داشتند که رویدادهای انقلابی روسیه [که در نهایت به انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ منجر شد] را دیده بودند یا از آن نمونه برمیگرفتند. روابطی در دو سوی مرز بین آزادیخواهان پدید آمده بود. این گروهها آموخته بودند که انقلاب پدیدهای است قهرآمیز و در خلال آن، نیروهای کهن اجتماعی برای حفظ موقعیت خود از هر ابزاری بهره میگیرند. اجتماعیون میخواستند مبارزه با نظام خودکامه و نیروهای ضد انقلابی را پیش ببرند. برای چنین کاری، آنان باید مردم را برای پیکار با نیروهای استبدادخواه مسلح میساختند.» (یزدانی، ص.۵۱)
یزدانی البته در مصاحبهای جداگانه تاکید میکند آشنایی اجتماعیون-اعتدالیون با اندیشههای نظری چپ اندک بود و عمق چندانی نداشت: «آنها سازمانی عملگرا تشکیل دادند و خود را درگیر مسائل نظری نکردند. برخلاف آنچه از اعضای هر حزب سیاسی میتوان انتظار داشت، اندیشه اجتماعیون بدون هماهنگی و یکپارچگی کلی بود. اگر به شعبه اجتماعیون تهران نگاه کنیم، در آن هم امثال حکیمالملک و حسینقلی خان نواب را میبینیم که بیش از مشروطیتی لیبرال نمیخواستند، هم حیدرخان [عمواوغلی] را میبینیم که در محیط قفقاز با اندیشهها و جنبش سوسیالیستی آشنا شده بود. اما او شخصیتی اهل قلم نبود و در زمینه پخش اندیشه سوسیالیستی کاری انجام نداد. از سوی دیگر، علیاکبر دهخدا، که او هم عضو اجتماعیون تهران بود، مقالهای مفصل درباره لزوم تقسیم زمین میان دهقانان نوشت که در هفتهنامه «صوراسرافیل» منتشر شد، و این مقاله رنگ سوسیالیستی داشت.» (بنگرید به گفتوگوی تاریخ ایرانی با سهراب یزدانی، «تقیزاده نماینده اجتماعیون عامیون نبود»، ۱۱ مهر ۱۳۹۱)
با اینحال اینها مانع نمیشود افرادی که با این حزب تمایل داشتند را چپ در یک معنای کلی بدانیم. در بسیاری از کشورهای جهان هم چه بسا بخشی از اعضا و فعالین احزاب با مبانی نظری اندیشه چپ بصورت عمیق آشنا نیستند، ولی می شود ایشان را در یک معنای کلی چپ دانست.
استقلال نسبی انجمن ایالتی تبریز و تاسیس «مجاهدین»
از دیگر نکاتی که نشان میدهد انقلاب مشروطیت در وضعیت پیشادولتملتسازی در ایران رخ داد، استقلال نسبی انجمن ایالتی تبریز بود که حتی قابل مقایسه با استقلال انجمنهای ایالتی سایر شهرها نبود. سابقه تاسیس انجمن ولایتی تبریز چنین بود. «مظفرالدین شاه در چهارم مهر ۱۲۸۵ به برگزاری انتخابات در آذربایجان تن داد. آزادیخواهان تبریز برای آنکه برکار انتخابات نظارت کنند، نهادی به نام «مجلس ملی» را به وجود آوردند. فرقه اجتماعیون عامیون تبریز (مرکزغیبی) در تاسیس آن مجلس دست داشت.» سپس مجلس ملی تبریز خود را انجمن ملی نامید، و سرانجام «انجمن ایالتی آذربایجان» خوانده شد. یزدانی میافزاید انجمن پس از پایان گرفتن انتخابات به کار خود ادامه داد و دایره وظایفش را چنان گسترد که «در همه امور دولتی و مملکتی» به دخالت میپرداخت. انجمن در بهمن ماه ۱۳۸۵، و در اثنای جنبش مشروطیت، به مسلح شدن تبریزیها برای مقابله با استبداد قاجاری کمک کرد. به این ترتیب گروههای مسلحی هوادار مشروطه مشهور به «مجاهدین» در تبریز و برخی شهرها تاسیس شدند که به نوعی شاخه نظامی انجمن ایالتی بودند. «به پشتگرمی مجاهدان انجمن سرپا ایستاد و در برابر مخالفان خود [و هواداران سلطنت قاجار] پایداری کرد. حتی تامین آذوقه شهر به یاری مجاهدان صورت میگرفت. انجمن ایالتی به کمک این گروه تا حدی از دامنه احتکار غله کاست.» (صص. ۵۴-۵۸)
موقعیت سیاسی و اجتماعی آذربایجان در آندوره زمینه رشد نیروی مجاهدین را فراهم کرده بود؛ نظام قدیمی قاجار در حال فروریختن بود و نظام متمرکز پهلوی هم هنوز تاسیس نشده بود. البته این به نوبه خود سبب هرج و مرج هم شده بود: «شهرهای خوی و اردبیل و مراغه صحنه زد و خورد بین گروههای رقیب بود؛ در پیرامون سلماس و ارومیه و خلخال راهزنی میشد؛ عشایر سرکشی میکردند.» (ص. ۵۸) در چنین وضعیتی بود که خیلی از لوطیهای محلات هم، چون ستارخان و باقرخان، به مجاهدان پیوستند: «در اوضاع جدید اجتماعی، لوطی روزنه نجاتی در گروه تازه پای مجاهدان یافت. مجاهد، مانند او، عضو دارودستهای بود؛ اسلحه به دست میگرفت؛ با کسانی چون ابنارداران و محتکران و ماموران پیشین حکومتی میستیزید؛ ...بنابراین لوطی میتوانست به مجاهدان بپیوندد و زندگی اجتماعی خپد را، اینبار به صورتی تازه، ادامه دهد.» رفتار ستارخان و باقرخان در دوره تشکیل نیروی مجاهد موید این گفتههاست. اینگونه بود که در شرایط خاص تبریز آنزمان، سنت دیرین لوطیگری به سود پدیده تازهپای مشروطیت به کار گرفته شد. (صص. ۶۱-۶۰)
تصویب متمم قانون اساسی که شامل قانون انجمنهای ایالتی و ولایتی میشد هم به نوبه خود نتیجه فشار انجمن و مجاهدان تبریز بود. (ص. ۶۴).
مجاهدین قفقازی هم در جنبش مشروطه ایران فعال بودند: «چند تن از اجتماعیون باکو—مانند مشهدی اسماعیل، مشهدی محمدعلی خان و حاجی خان—در اوایل عصر مشروطه به تبریز آمده بودند...[حسن] تقیزاده میگوید چون آنها رخت جنگی قفقازی میپوشیدند، به نام مجاهدان قفقازی شهرت یافتند....این افراد در نتیجه زندگی در محیط طوفانی قفقاز...به مشروطه ایران نگاهی انقلابی داشتند.»(ص. ۶۵)
پرسش که اینجا پیش میآید آنست که چرا کسی که اهل قفقاز است باید اصولا برایش مشروطیت و تاسیس عدالتخوانه و برقراری دموکراسی در ایران مهم باشد؟ آیا دلیل جز این است که چون هنوز دولت-ملت منطق محدودگر خود را تحمیل نکرده بود، و حس تعلقات فرامرزی و بینالمللی سوسیالیستی میان مردم ایران و قفقاز و ترکیه وجود داشت؟ به این نکته در پایان مقاله بازخواهیم گشت. [7]
البته همه جا همکاری هم نبود و بین مجاهدان تبریزی و مجاهدان قفقازی تنشهایی هم بر سر اینکه مرکز قدرت باید کجا باشد بود و میانشان چشم و همچشمی وجود داشت. مجاهدان قفقازی «خود را پیرو مرکزشان در باکو میدانستند و رهبری مرکز غیبی را نمیپذیرفتند. مرکز غیبی به نوبه خود زیر بار این نمیرفت که در تبریز، زادبوم خود، زیر بار سازمانی برود که مرکزش در قفقاز بود.» (ص. ۶۶) آنطور که احمد کسروی روایت میکند، «آن دو دسته در برابر یکدیگر نیرو آراستند.» کم مانده بود که در روزهای سیام و و سیویکم خرداد بین آنها جنگ دربگیرد.[8]
ناآرامی ناشی از این تنشها و عوامل دیگر موجب شد شکایت از مجاهدان بالا بگیرد. در اواخر مهر ۱۲۸۶ش روسای مجاهد به انجمن ایالتی تبریز فراخوانده شدند و تعهدنامهای را در ۶ ماده تنظیم و امضا کردند که بر اساس آن رفت و آمد مسلحانه در شهر قدغن میشد. البته مفاد تعهدنامه به سبب مبارزه سیاسی در پایتخت و وضعیت آذربایجان اجرایی نشد. (صص. ۶۹-۶۸)
کمک سوسیال دموکراتهای قفقاز به مشروطه ایران بعد از کودتای محمدعلی شاه
محمدعلیشاه قاجار چهاردهم خرداد ۱۲۸۷ از تهران به باغ شاه رفت و چند روز بعد اعلامیه تلگرافی به سراسر کشور مخابره کرد که در آن «مشتی خائن خودغرض خودخواه» سبب تزلزل دولت و ملت اعلام شده بودند. انجمن ایالتی تبریز طرحی را برای برکناری شاه از مقام سلطنت ارائه داد. رشت، اصفهان و قزوین هم پشتیبانی خود را از مشروطیت اعلام کرده بودند. سیصد مجاهد مسلح در تبریز در روز بیست وهفتم خرداد ۱۲۸۷ آماده حرکت به پایتخت شدند. ستارخان و باقرخان، دو لوطی و جوانمرد شناخته شده، در اردوی اعزامی بودند و هرکدام سرکردگی پنجاه سوار را بر عهده داشتند. (ص. ۷۳)
طرفداران مشروعه هم در تبریز فعال شدند. میرزا حسن مجتهد، از روحانیون محافطهکار، اعلام کرد که مشروطیت با شریعت تعارض دارد. او تلگرافی برای شاه فرستاد و جهتگیری شاه بر ضد مشروطیت را ستایش کرد. مخالفان مشروطه (از جمله برخی ایلات منطقه با سواران خود) در «انجمن اسلامیه» گرد آمدند. انجمن اسلامیه یکی از سنگرهای مهم مقابله با مشروطه خواهان تبریز بود. تشکیل این انجمن کمی پیش از شروع مقاومت تبریز در مقابل قوای محمد علی شاه بود و نهایتا توسط مشروطهخواهان برچیده شد. ولی در آنزمان چندهزار تفنگچی در کوی شتربان تبریز آماده نبرد با مشروطهخواهان شدند.
دوم تیرماه ۱۲۸۷ محمدعلی شاه با کودتا مجلس را به توپ بست و نظام مشروطه را در تهران برانداخت. در تبریز اما مبارزه چندماهه مجاهدین علیه هواداران استبداد آغاز شد. تبریز یازده ماه در برابر تهاجم نیروهای دولتی پایداری کرد و پس از نبردی بسیار دشوار (که در کتاب یزدانی به صورت مبسوط شرح داده شده) نهایتا توانستند نیروهای دولتی را شکست دهند. سازماندهی مشروطهخواهان تبریز در دوره مقاومت عمدتا به کوشش سوسیالدموکراتها و انجمن ایالتی شهر صورت گرفت.
در این دوازده ماه تبریز چندین بار بدست نیروهای دولتی و با همدستی گروههای عشایری همدست دولت غارت شد. رهبر نیروهای دولتی مدافع استبداد رحیم خان چلبیانلو، ملقب به سردار نصرت، فرزند یکی از سران عشیرت چلبیانلو در قره داغ آذربایجان بود. (روایت شده او در سال ۱۲۹۰شمسی به حکم انجمن ایالتی تبریز در ساختمان ارگ کشته شد.) سرکنسول انگلیس در تبریز یکی از صحنههای جنگ در محلات تبریز را چنین شرح میدهد: «نیروهای دولتی، متشکل از سربازان و افراد ایل چاردولی، به کوی حکمآباد رخنه کردند. اما چاردولیها، به جای آنکه پیشروی کنند سرگرم عارت خانهها شدند. نیروی کمکی مجاهدان فرصت یافت که به منطقه درگیری برسد ودشمن را عقب براند.» (یزدانی، صص. ۸۲-۸۱)
واقعیت آنست که دو گروه مدافع و مخالف استبداد در ایران معادل خود را در میان همتایان روسی و قفقازی خود هم داشند. تزار روسیه از محمدعلیشاه حمایت میکرد، و سوسیالدموکراتها و کمونیستهای روسیه و قفقاز از انقلابیون و مجاهدان. از عجایب روزگار آنکه بخشی از همان سوسیالیستها بعدا یک دیکتاتوری پردامنه در شوروی، خصوصا در دوره استالین، تاسیس کردند.
پس از کودتا و اوایل دوره یکساله موسوم به استبداد صغیر (۱۲۸۸-۱۲۸۷ش)، حسن تقیزاده (که حداقل در جوانی[9]، به سوسیالدموکراتها گرایش داشت و نماینده مجلسی بود که آنزمان ویران شده بود) و حیدرعمواوغلی خود را به قفقاز رساندند و به یاری احمد بی آقااوغلو مصمم شدند که به حمایت از تبریز بیایند. (احمد بی آقااوغلو شخصیت بسیار مهمی در ملیگرایی ترکی آذری است و افکارش از نظر تاریخی هم در جمهوری آذربایجان و هم ترکیه فوقالعاده موثر بوده است و شایسته است مستقل مطالعه شود.) سوسیالیسم، بر خلاف روزگار کنونی، میان ارمنیان و آذربایجانیها هم زمینه همکاری فراهم کرده بود، چنانکه سوسیالدموکراتهای قفقاز و اجتماعیون عامیون ایرانیان از کمیته داشناکسوتیون ارمنیان و گرجیها هم یاری جستند. ثروتمندان باکو هم به مشروطه ایران کمک مالی کردند. نریمانف، محمدامین رسولزاده و مشهدی عزیزبیاوف هم برای یاری تبریز به کوششی بزرگ برخاستند و کمیتههای کمکرسانی تاسیس کردند. (ص. ۹۴)
کمیته محلی حزب سوسیالدموکرات روسیه هم در فراخوانی آن دسته از اعضای خود را که تجربه کار نظامی داشتند فراخواند که با اسلحه و مهمات به تبریز بروند. این از آنرو بود که، «به اعتقاد سوسیال-دموکراتها، هرچند انقلاب روسیه [در ۱۹۰۵] شکست خورده بود، اما مبارزه انقلابی در کشورهایی چون ایران، عثمانی، چین و هند دور تازه نبرد بینالمللی در راه انقلاب اجتماعی را میگشود.» به علاوه، «مسلمانان قفقازی—چه عضو سازمان همت و چه غیرسوسیالیست—انگیزهای قوی داشتند...هم عوام و هم روشنفکران قفقازی، پیوند ژرف تاریخی و فرهنگی و مذهبی با ایران داشتند که عمیقتر از پیوند آنها با جامعه و فرهنگ روسی بود.» (یزدانی مقدم، صص. ۹۵-۹۴)
نتیجهگیری: مشروطه، انقلابی پیش از تشکیل دولت-ملتها
انقلاب مشروطه در فضای چندفرهنگی سه امپراطوری رخ داد: امپراطوری تزاری روسیه، امپراطوری قاجار در ایران و امپراطوری عثمانی. ویژگی امپراطوریها، که ساختارهای حکومتی عمدتا مربوط به پیش از دوران انقلاب صنعتی هستند، آنست که چندفرهنگی هستند و افراد از قومیتها/ملل و زبانها و ادیان مختلف براحتی (و بدون نیاز به ویزا!) در مرزهای ایشان تردد میکنند. این ویژگی خاص منطقه آذربایجان ایران و قفقاز و آناتولی ترکیه در آن دوره بود.
توضیح دادیم که در میان اعضای اصلی اجتماعیون-عامیون برخی قفقازی الاصل بودند، و تعداد زیادی ایرانیان مهاجر قفقاز. واضح است اینکه کسانی بتوانند براحتی مثلا میان تبریز و باکو و شمال و جنوب ارس سفر کنند و در یک جنبش اجتماعی فراگیر و فرامرزی مانند مشروطه مشارکت کنند، بیش از هرچیز متعلق به فضای دوران امپراطوریها در قرن نوزدهم میلادی و پیش از برساخت دولتملتهاست. امروزه با مرزکشیهای سفت و سخت و مقرارت دشواری که برای شهروندی کشورها وجود دارد، چنین امری براحتی ممکن نیست.
با فاصله کمی از وقوع جنگ جهانی اول (۱۹۱۸-۱۹۱۴م) –جنگی خانمانسوز که تنها چند سال پس از مشروطه رخ داد— هرسه امپراطوری قاجار و عثمانی و تزاری به تدریج سقوط کردند و چندین دولت-ملت جای آن امپراطوریها را گرفتند. در مورد شوروی وضعیت قدری پیچیدهتر بود، چون اتحادی سوسیالیستی از دولتملتها، بجای یک دولت-ملت واحد، جای امپراطوری تزاری را گرفت.
در چنان روندی که پس از انقلاب مشروطیت و در نیمه اول قرن بیستم رخ داد، ایران و قفقاز و آناتولی که از نظر تاریخی مناطقی عمدتا چندزبانی بودند، به تدریج به مناطقی با تنها یک زبان رسمی بدل شدند که در آن دولتسازی تنها بر اساس یک هویت قومی/ملی بنا میشد. این رخداد البته فقط منحصر به این منطقه نبود و در واقع از اروپا کپیبرداری شده بود. این فرآیند البته تبعات خواسته و ناخواسته خودش را داشت و در مورد ایران به نوبه خود به تدریج باعث کمتر شدن اهمیت تبریز و آذربایجان ایران در مناسبات بینالمللی شد.
به علاوه ریشه برخی تنشهای امروز در منطقه قفقاز – که نبرد دوم قرهباغ و نیز تنش اخیر میان ایران و جمهوری آذربایجان یکی از آخرین مصادیق آن هستند— را میشود بر اساس این تحولات توضیح داد. فرض کنیم بسان دوران مشروطیت امروز اعتراضی کارگری در صنایع نفت باکو رخ دهد [البته آن فضای سوسیالیستی اوایل قرن بیستم در باکو مدتهاست برقرار نیست و چنین احتمالی بسیار کم است] آیا کارگران ایرانی و ارمنی قادر خواهند بود در آن اعتصاب با کارگران آذربایجانی همسو شوند؟ آیا اصولا آن مبادله کار که آندوران میان مناطق این ناحیه برقرار بود همچنان به همان آسانی ممکن است؟ پاسخ آشکارا منفی است. با خصومت چند دهه اخیر میان آذربایجان و ارمنستان احتمالا هیچ کارگر ارمنی در صنایع نفت آذربایجان مشغول بکار نیست و کارگران ایرانی هم آنجا باید ویزا و اجازه کار بگیرند که به نوبه خود بسیار پیچیده است، اگر ممکن باشد.
خلاصه آنکه غلبه منطق دولت-ملت در منطقه ما تعادل نیروها را به سمتی برده که تنها چنددهه پس از انقلاب مشروطه وقوع رخدادی انقلابی مانند مشروطیت با مشارکت نیروهای فرامرزی بسیار مشکلتر شده است، اگر نگوییم ناممکن. در ایران، پس از تاسیس حکومت پهلوی با ایدئولوژی باستانگرایانه نوعی سیاست همگونسازی و آسیمیلاسیون از بالا به پایین در کشور آغاز شد. در جمهوری آذربایجان با مرکزیت باکو هم امروز کشوری تاسیس شده است که اساس ایدئولوژی آن عملا ترکگرایی آذربایجانی است و جای چندانی به چندفرهنگگرایی (حداقل در مورد ارامنه) نمیدهد. هکذا در مورد ترکیه که در آن تاسیس جمهوریت همراه بود با سرکوب شورش برخی عشیرتهای کرد و انکار هویت کردی تا همین سالهای اخیر. ارمنستان هم با غلبه تفکر ملیگرای ارمنی امروز از مسلمانان و آذریها خالی شده است و ...
[1] شماره صفحات در این مقاله مربوط به کتاب مجاهدان مشروطه است مگراینکه خلافش ذکر شود.
[2] اینکه اتحاد جماهیر شوروی خصوصا با قدرتگیری استالین به نظامی توتالیتر بدل شد، و یا ناکامیهای اقتصاد سراسردولتی شوروی نکاتی کاملا درست هستند که البته بحثشان جداست و در موردشان فراوان نوشته شده و در این مجال واردشان نمیشویم.
[3] بنگرید به مهدیقلی هدایت (مخبر السلطنه)، خاطرات و خطرات، تهران: زوار، ۱۳۴۴، ص. ۳۰.
[4] یزدانی در کتاب خویش داخل پارانتز معادل شمسی و قمری تاریخها را هم آورده که ما برای سادگی آنرا در نقلقولها حذف کردیم.
[5] بنگرید به احمد کسروی، تاریخ مشروطه ایران، تهران: امیرکبیر، ۱۳۵۴، ص. ۱۹۴
[6] به نقل از فریدون آدمیت، فکر دموکراسی اجتماعی در نهضت مشروطیت ایران، تهران: انتشارات پیام، ۱۳۶۳، ص. ۱۴ پانویس.
[7] نقش سوسیال دموکراتهای مرتبط با باکو، مانند مشهدی اسماعیل میابی و حاجی خان در تشویق به آموزش نظامی مشروطهخواهان برجسته بود. این افراد تهاجم دولت تزاری روسیه به انقلابیون را به چشم دیده بودند و و وقوع ضد انقلاب علیه مشروطیت را ممکن میدانستند و بنابراین به رهبران مرکز غیبی گوشزد کردند که برپایی سازمان مسلح ملی برای رویارویی با نیروهای آزادیکش ضروری است. (یزدانی، ص.۵۵) در این میان حاجیخان در سال ۱۳۹۰ به طرز فجیعی بدست نیروهای تزار روسیه در تبریز کشته شد.
[8] بنگرید به کسروی، تاریخ مشروطه ایران، ص. ۳۹۱.
[9] تقیزاده اول به تعبیر همایون کاتوزیان در مقاله «سید حسن تقی زاده (سه زندگی در یک عمر)» (۱۳۸۲)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر