کتاب
"امتناع تفکر در فرهنگ دینی" آرامش دوستدار را 2 سال قبل از کتابفروشی
خاوران در پاریس گرفته بودم، ولی نخوانده بودمش. در تعطیلات یک هفته ای عید
قربان در ترکیه کتاب را با خودم آوردم مسافرت که بخوانم. همین حین یک سخنرانی از او در لندن در کنار آجودانی را هم دیدم از یوتیوب. دوستدار قلمش
در "امتناع تفکر" از آن سخنرانی بسیار وزین تر، قشنگ تر و فلسفی تر است. همین مطلب را شاید بشود در مقایسه کتاب و نامه سه سال پیشِ دوستدار به هابرماس هم گفت که به قول عطا هودشتیان مهم ترین مشکلش آمیختن مباحث نظری و انتزاعی با مباحث سطحی سیاسی روزمره است.
طبیعتا من
با تمام سخنانی که دوستدار در کتاب "امتناع تفکر" گفته موافق نیستم، و
خصوصا کل گرایی فرهنگی و ذات انگاری فرهنگی را عیب بسیار مهمی در کتاب او
می یابم. ولی کتاب اگر همدلانه خوانده شود، نکات خوبی از آن می توان
آموخت، نکاتی که البته همه آنها ممکن است مورد پسند دوستدار نباشد (مثلا نکته ای که در ص. 181 کتاب در مورد نظر جلال آل احمد در مورد خلقت گرایی و نظریه داروین آمده از قضا بر خلاف تفسیر دوستدار در من علاقه ای نسبت به موضع آل احمد ایجاد کرد! مثال دیگر تبیین و نقد دوستدار از برابری خواهی اسلامی شعوبیه است. مثال از این دست کم نیست.)
متاسفانه خود دوستدار عادت ندارد آثار دیگر روشنفکران، مثلا جلال آل احمد
یا عبدالکریم سروش را، همدلانه در معنای هرمنوتیکی اش بخواند (سید جواد
طباطبایی هم دچار این عیب بزرگ است). در واقع یکی از نقاط ضعف مهم دوستدار آنست که گاهی از کسی که می خواهد نقدش کند یک
کاریکاتور می سازد و بعد او را نقد می کند (باز این اشکال
سید جواد طباطبایی هم هست).یکی از شرایط یک نقد خوب آنست که قوی ترین و نه ضعیف ترین خوانش از سخنان کسی که می خواهیم نقدش کنیم را نقد کنیم.
اگر به کسی برنخورد باید بگویم بسیاری
از چیزهایی که دوستدار می گوید، در مورد بخش مهمی از فقیهان و مراجع
تقلید، حزب اللهی ها و تئوریسینهایشان (یعنی برخی نوحه خوانها)، و حتی صوفیان
(البته نه همه شان) به نظرم صادق است. به طور مشخص منظورم بحثی است که دوستدار در مورد "ناپرسایی" در فرهنگ دینی/اسلامی می کند. این
دسته از دینداران/مسلمانان (نه بر خلاف تصور دوستدار همه کسانی که نوعی هویت
دینی/اسلامی درشان هست) هرگز به خود اجازه نمی دهند برخی سئوالهای ممنوعه را از
خودشان بپرسند و ورای آنچه اتوریته های ذهنی/دینی ایشان به عنوان ارزش و هنجار معرفی می کند، افق بیشتر و وسیع تری را ببینند....من
جسارت دوستدار در نقد را می پسندم و بسیاری از نقدهایش بر فرهنگ خودمان را
در درجه ای واقعاً ملایم تر از آنچه خودش طرح کرده قبول دارم.
در نقدهایی که بر اندیشه های دوستدار
وارد شده، نقدهای محمدرضا نیکفر و علیرضا منافزاده، احتمالا بهترینها
باشد. با عبدالله شهبازی می توان موافق بود که القای "يأسي عميق و
مفرط" از نقاط ضعف مهم آثار دوستدار است، ولی بر خلاف نظر شهبازی من معتقد نیستم که بهائیت را در ردیف ادیان الهی قلمداد کردن نقطه ضعف اساسی اندیشه دوستدار باشد.
اگر به کسی برنخورد باید بگویم بسیاری از چیزهایی که دوستدار می گوید، در مورد بخش مهمی از فقیهان و مراجع تقلید، حزب اللهی ها و تئوریسینهایشان (یعنی برخی نوحه خوانها)، و حتی صوفیان (البته نه همه شان) به نظرم صادق است. به طور مشخص منظورم بحثی است که دوستدار در مورد "ناپرسایی" در فرهنگ دینی/اسلامی می کند. این دسته از دینداران/مسلمانان (نه بر خلاف تصور دوستدار همه کسانی که نوعی هویت دینی/اسلامی درشان هست) هرگز به خود اجازه نمی دهند برخی سئوالهای ممنوعه را از خودشان بپرسند و ورای آنچه اتوریته های ذهنی/دینی ایشان به عنوان ارزش و هنجار معرفی می کند، افق بیشتر و وسیع تری را ببینند....من جسارت دوستدار در نقد را می پسندم و بسیاری از نقدهایش بر فرهنگ خودمان را در درجه ای واقعاً ملایم تر از آنچه خودش طرح کرده قبول دارم.
در نقدهایی که بر اندیشه های دوستدار وارد شده، نقدهای محمدرضا نیکفر و علیرضا منافزاده، احتمالا بهترینها باشد. با عبدالله شهبازی می توان موافق بود که القای "يأسي عميق و مفرط" از نقاط ضعف مهم آثار دوستدار است، ولی بر خلاف نظر شهبازی من معتقد نیستم که بهائیت را در ردیف ادیان الهی قلمداد کردن نقطه ضعف اساسی اندیشه دوستدار باشد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر