به این پرسش میتوان به شیوههای مختلفی پاسخ داد که یکی
از مهمترین آنها توسل به اتحاد از طریق هویت مشترک میان اقوام گوناگون
ساکن یک سرزمین است. بر این اساس هویت مشترک مانند چسبی است که مردمان یک
کشور را به هم میچسباند و آنها را در قالب مرزهای معینی و در عین حفظ
تمامیت ارضی به همکاری اجتماعی با یکدیگر ترغیب میکند. به تعبیر ویل
کیملیکا اگر به این پرسش جواب دهیم که چه کسی از نظر هویتی با ما مشترک است
در واقع به این سئوال پاسخ داده ایم که با چه کسی بیشتر مایلیم کشورمان را
سهیم شویم.
کیملیکا مینویسد:
"آنچه آمریکاییها را به هم میچسباند، علی رغم ارزشهای
سیاسی مختلفشان، این است که همه آنها در داشتن هویت آمریکایی مشترکاند.
به همین منوال، آنچه سوئدیها و نروژیها را از هم جدا میکند [علی رغم
نزدیکی بسیار زبانهای سوئدی و نروژی به یکدیگر] نداشتن یک هویت مشترک است."
(شهروندی چندفرهنگی، ۱۸۸)
در اینجا سئوال مهمی که باید بدان پاسخ دهیم این است که
"هویت مشترک" در کشور چندقومیتی/چند ملیتی از کجا به دست میآید؟ در یک
دولت-ملت که تنها بر اساس یک زبان و یک فرهنگ و یک دین بنا شده است، پاسخ
به این پرسش تقریبا آسان است: هویت مشترک از زبان، محتملا دین و البته
تاریخ مشترک به دست میآید.
ولی در یک کشور چند ملیتی/چند قومیتی که زبان و دین مشترک نیستند پاسخ را باید در کجا جست؟
یکی از پاسخهای جدی در این زمینه بر اساس تجریه کشورهای مختلف چندقومیتی در دنیا تاریخ مشترک است.
مثال آمریکا
وقتی ما وضعیت کشورهای چند قومیتی ولی قویا وطن پرستی مانند
ایالات متحده یا سوئیس را مطالعه میکنیم، براساس نظر کیملیکا میبینیم در
این کشورها مبنای هویت مشترک حس غرور و افتخار شهروندان در مورد
دستآوردهای تاریخی مشخص کشورشان است. در مورد آمریکا این دستاورد مشترک
تاریخی بیش از همه بنیانگذاری جمهوری فدرال آمریکا با تمام دستاوردهای
افتخارآفرین آن است. ملت آمریکا از تأسیس این کشور به خود میبالد و بر
همین اساس در برابر جهانیان حس افتخار میکند.
همین آمریکاییها را به هم میچسباند و ضامن تمامیت ارضی کشورشان و حافظ
وطن پرستیشان است. این حس افتخارتاریخی مشترک به طور پیوسته در متون مدنی و
کتابهای درسی آمریکا بازتولید میشود تا با این تکرار حس هویت سیاسی
مشترک آمریکایی مصون از تضعیف بماند. در بحث از اتحاد اجتماعی، فراوان به
تاریخ و نقش غرور آمیز پدران بنیانگذاردر شکل گیری جمهوری فدرال آمریکا
ارجاع داده میشود و این گونه است که در میان مردمان جهان، آمریکاییها از
وطن پرست ترینها محسوب میشوند (شهروندی چندفرهنگی، ۱۸۹ -۱۸۸).
مثال کانادا
با این حال برخی مطالعات جامعهشناختی نشان میدهد در بعضی
کشورهای چند ملیتی/چندقومیتی تاریخ بیشترعامل تفرقه و جدایی میان گروههای
ملی/قومی است تا عامل اتحاد وغرور مشترک میان ایشان. این به خصوص در مواردی
رخ میدهد که شخصیتها یا رخدادهایی که عامل غرور و همبستگی ملیت/قومیت
اکثریت هستند، نماد خیانت یا بدعهدی در میان یک اقلیت قومی یا ملی شمرده
شوند. مثلا در کانادا اکثر کاناداییهای انگلیسی زبان از سر جان مکداِنلد[1]
به عنوان یکی از پدران فدرالیسم یا کنفدراسیون کانادایی به نیکی یاد
میکنند. ولی همین شخصیت تاریخی محبوب میان انگلیسیزبانها به خاطر نقشش در
اعدام شخصیت انقلابی و شورشیای که محبوب کبکی هاست، یعنی لوئیس رئیل[2]،
مورد لعن فرانسوی زبانها است. در مورد رخدادها میتوان از جنگ جهانی دوم
یاد کرد که خیلی از انگلیسیزبانها به خاطر نقش کشورشان در پیروزی متفقین
احساس غرور میکنند، ولی خیلی فرانسوی زبانها خاطره مثبتی از آن دوران در
ذهن ندارند. بر این اساس جالب آن است که در کانادا در مقایسه با آمریکا
برای ایجاد حس همبستگی ملی و اتحاد اجتماعی بسیار کمتر بر تاریخ و افتخارات
آن تاکید میشود (شهروندی چندفرهنگی، ۲۳۷، پاورقی ۱۳).
حدود و ثغور اخلاقی برساختن هویت مشترک تاریخی
مطالعه مثالهای آمریکا و کانادا نشان میدهد که تکیه بر
تاریخ برای برساختن هویت مشترک معمولا محتاج یک بازخوانی گزینکننده وحتی
بعضاً دستکاری کننده ازتاریخ گذشته یک سرزمین است. ارنست رنان[3]
، فیلسوف و تاریخنگار در جایی گفته است که "برساختن هویت ملی همان قدر
محتاج فراموش کردن گذشته است که نیازمند به یاد آوردن آن است" (نقل به
مضمون به نقل از شهروندی چندفرهنگی، ۱۸۹). این چالش در یک حکومت چندملیتی یا چندقومیتی واقعا پیچیدهتر از یک دولت-ملت یا یک حکومت تک ملیتی/تک قومیتی است.
برساختن هویت ملی بر اساس تاریخ مشترک سئوالات اخلاقی مهمی
را در مورد ماهیت آموزش شهروندی در جامعه دموکراتیک و حدود و ثغور اخلاقی
آن برای ما ایجاد میکند. تجربه دوران مدرن نشان داده است اگر حکومتها
بخواهند هویت مشترکی بر اساس تاریخ در میان شهروندان خود ایجاد کنند، مجبور
خواهند بود که صورتی عاطفی و احساسی و برانگیزاننده از هویت ملی شان در
اذهان شهروندان بیافرینند، صورتی که همراه با نمادهای شکوهمند تاریخی و
شخصیتها و قهرمانان اسطورهای است. به تعبیر دیگر بررسی نشان میدهد اکثر
کشورهای جهان در برنامه آموزش شهروندی خود بر تاریخی پرشکوه گذشته خود
تأکید و ابرام دارند.
سئوالی اخلاقی مهمی که در اینجا در برابر ما خود را
مینمایاند این است: حدود و ثغور اخلاقی برساختن هویت تاریخی چیست؟ به
تعبیر دیگر مرز میان جعل حقیقت و برساختن مشروع هویت پرشکوه تاریخی کجاست؟
باز برگردیم به مثال آمریکا. حس مباهات و هویت ملی
آمریکایی، بر اساس تاریخی که در متون درسی به کودکان این کشور آموزش داده
میشود، آمیخته با غلط نشان دادن عمدی تاریخ این کشور و نشان ندادن نقاط
سیاه در تاریخ این کشور است. ویلیام گالستون[4]
مینویسد که تحقیق تاریخی جدی تقریبا بطور یقینی مدافع لزوم "بازنگری" و
نگاه پیچیده و ذو ابعاد، بجای بسیط، در ترسیم تاریخی چهره شخصیتهای اصلی
تاریخ آمریکا خواهد بود. با این حال او ادامه میدهد: "آموزش مدنی [تربیت
شهروندان دموکراتیک] محتاج شخصیتهای فرهمند و والامنشی است که تاریخ را
اخلاقی میکنند: معبدی از اسطورهها [ی اخلاقی] که به نهادهای دموکراتیک
جامعه مشروعیت اخلاقی میبخشند و وجودشان شایسته تقلید است."
به طریقی مشابه کیملیکا از آندرو اولدنکوئیست[5]
نقل میکند که تصویر تاریخ آمریکا برای دانش آموزان در مدارس "باید به
گونهای باشد که بتواند حس مباهات و تعلق خاطر به آمریکا در آنها ایجاد
کند". در دید اولدنکوییست اگر به کودکان آموخته شود که ما آمریکاییها "سرخ
پوستها را نسل کشی کردیم، سیاهان را شکنجه کردیم، و ویتنامیها را قتل عام
کردیم"، آنها دیگر حس تعلقی به کشورشان آمریکا نخواهند داشت و به همکاری
اجتماعی ترغیب نخواهند شد (به نقل از شهروندی چندفرهنگی، ۲۳۸، پاورقی ۱۴).
نظریه گالستون و اولدنکوئیست فارغ از دشواری و ابهام نیست.
نخست اینکه این روش ارتقای هویت ملی و آموزش شهروندی بر اساس گزیده خوانی
تاریخ ممکن است هدف دیگر آموزش شهروندی دموکراتیک یعنی بالا بردن قدرت تفکر
مستقل و انتقادی در مورد جامعه و مشکلات آنرا را در دانش آموزان کمرنگ
کند. دوم اینکه این نحو از تاریخ نگاری بهداشتی مبتنی بر "معبد اسطورهها"
رفتارهای غلط تاریخی و باورهای بد همین اسطورهها در مورد زنان، سیاهان و
سرخ پوستها (کلا گروههای تحت حاشیه و ستم) را نادیده میگیرد و
دقیقا میشود آنچه بعضا تاریخ به روایت "مرد سفید پوست طبقه مرفه" آمریکایی
خوانده میشود. این روایت از تاریخ دقیقا همان شکلی ازتاریخ است که بسیاری
از اقلیتهای قومی یا ملی آنرا توهین آمیز مییابند. اقلیتهای قومی یا
ملی و سایر انواع اقلیتها همیشه گلایه داشتهاند که چرا تلاشهای آنان و
جنبش هایشان در کتابهای درسی نادیده گرفته میشوند (شهروندی چندفرهنگی، ۲۳۸، پاورقی ۱۴).
بر این اساس به نظر میرسد آنچه حتی در بسیاری از
دموکراتیکترین حکومتهای عالم به دانش آموزان در مدارس تدریس میشود
تاریخی صد در صد علمی و فارغ از احتیاجات هویتبخشانه حکومتی که قرار است
با حفظ تمامیت سرزمینی شهروندانی که حاضر باشند جانشان را در راه میهن شان
فدا کنند تربیت کند نیست، و این تقابل خود یکی از پارادوکسهای اخلاقی
آموزش دموکراتیک است که معلوم نیست به این راحتیها قابل حل باشد.
نقدی بر نظریه کسروی در مورد هویت و زبان آذربایجان
سید احمد کسروی یکی از بانیان تجدد و سکولاریسم، یکی از
خلاقترین و پرکارترین روشنفکران و یکی از مهمترین پیشگامان نقد استبداد
دینی در ایران است که جانش را هم در این راه نهاد. کسروی را میتوان شهید
راه روشنگری در ایران دانست. به علاوه با مطالعه نظرات کسروی در مورد دین
میتوان او را از پیشگامان جریان روشنفکری دینی دانست، اگرچه متاسفانه در
تحلیلها کمتر به این مسئله توجه میشود. سرانجام آنکه تاریخ نگاری کسروی
در مورد مشروطیت در کنار برخی دیگر از آثار او هنوز هم یکی از مهمترین
منابع برای مطالعه این دوران مهم از تاریخ ایران زمین هستند.
با این حال در این بخش نشان خواهم داد نظریه کسروی در مورد
زبان و هویت آذربایجان امروز از دید چندفرهنگی لیبرال و با معیارهای فلسفه
سیاسی معاصر چندان قابل دفاع به نظر نمیرسد. ایرادی که در اینجا بر نظریه
کسروی در مورد زبان و هویت آذربایجان وارد خواهم کرد، البته بر تاریخ نگاری
برخی از منتقدان کسروی در میان جریانهای ملی گرایی اقوام غیر فارس هم به
نحوی متفاوت وارد است.[6]
نقد من بر کسروی در این قسمت بر این اساس خواهد بود که بیم مشروع او از
تجزیه ایران باعث شده است کسروی نظریهای نه چندان مشروع در مورد هویت
آذربایجان بدهد که نتیجه عملی آن در طول چندین نسل میتواند نابودی هویت
ترکی آذربایجان یا کاملا فرعی یا ثانوی دانستن جایگاه این هویت در هویت
ایرانی است.
کسروی اقلا در دو تا از آثار خود با نامهای آذری یا زبان باستان آذربایجان و سرنوشت ایران چه خواهد شد؟ دغدغههای خود را در مورد آذربایجان مطرح میکند. اثر اول او یا همان آذری یا زبان باستان آذربایجان گرچه به ظاهر نظریهای زبانی است، در واقع نظریهای در مورد هویت و تاریخ آذربایجان است.[7]
کسروی در این کتاب حدوداً ۵۰ صفحهای کوشیده است نشان دهد هویت آذربایجان
ایران متفاوت از هویت ترکی همسایگان ایران یعنی عثمانی و قفقاز (ترکیه و
جمهوری آذربایجان کنونی) است. واضح است بیم از خطر تجزیه ایران انگیزه
کسروی از نوشتن کتاب "آذری یا زبان باستان آذربایجان" بوده است. کتاب با
جملاتی در دیباچه آغاز میشود که به خوبی دغدغه کسروی در مورد حفظ تمامیت
ارضی ایران را نشان میدهد. خود کتاب در سال ۱۳۰۴ و دیباچه آن در سال ۱۳۰۹
شمسی (۱۹۳۰ میلادی) در دوران حکومت رضا شاه نگاشته شده است. انگیزه نوشتن
کتاب در کسروی در اواخر دوره عثمانی در او ایجاد شده، در دورهای که هنوز
در عثمانی جریان اتحاد و ترقی (جزیانی که در ترکیه درست قبل از آتاترک
حکومت میکرده) بر سر قدرت بوده و جریانهایی در آن میکوشیدهاند بر اساس
هویت ترکی وحدتی میان تمام سرزمینهای ترکی به نفع عثمانی متاخر ایجاد
کنند. جریان اتحاد و ترقی گویا مدعیاتی هم در مورد هویت ترکی آذربایجان
داشته است.
کسروی مینویسد:
"بیست واند سال پیش یکرشته گفتارها در روزنامههای تهران و
قفقاز و استانبول در پیرامون مردم آذربایجان و زبان آنجا نگارش مییافت.
در عثمانی در آن زمان دسته اتحاد و ترقی بروی کار آمده و آنان باین
میکوشیدند که همه ترکان را در هر کجا که هستند با خود همدست گردانند. یک
توده ترک بسیار بزرگی پدید آوردند و در قفقاز نیز پیروی از اندیشه ایشان
مینمودند. و چون آذربایجان در جنبش مشروطه خواهی شایستگی بسیار از خود
نموده و در همه جا بنام شده بود، نویسندگان قفقاز و استانبول آن را از دیده
دور نداشته و از اینکه زبان ترکی در آنجا روانست دستاویز یافته، گفتههای
پیاپی درباره آذربایجان و خواست خود مینوشتند.
این گفتارها در آذربایجان کارگر نمیافتاد. زیرا
آذربایجانیان خواست نویسندگان آنها را نیک میدانستند و با جانفشانیهایی که
در آذربایجان در راه پیشرفت مشروطه از خود نموده و جایگاهی که برای خود
میان توده ایران باز کرده بود، هیچ نشایستی که پیروی از اندیشه دیگران
نماید." (کسروی، دیباچه آذری یا زبان باستان آذربایجان، ۵)
از نظر کسروی آذربایجان همیشه بخشی از ایران بوده و کمتر
زمانی از آن جدا شده است. با اینهمه این مسئله که زبان مردم آذربایجان
ترکی است به صورت "چیستانی شده" و بدست برخی روزنامه نویسان عثمانی و یا
گروههایی در ایران افتاده تا به بهانه آن در مورد رابطه آذربایجان و ایران
تشکیک کنند. بر این اساس و برای پاسخ به شبهات جدایی طلبانه است که کسروی
تز آذری یا زبان باستان آذربایجان را در کتابی به همین نام ارائه میدهد.
عبارت زیر نشان میدهد از همان زمان نگارش کتاب کسانی مخالف نظر کسروی بودهاند:
"چون سخن از آذربایجان و مردم آنجا میرفت و من برخاسته از
آذربایجانم بر آن شدم چگونگی را از راهش جستجو کنم و به نتیجه روشنی رسانم.
ولی در آن زمان دسترسی به کتابهایی نداشتم و سپس نیز تا چند سال در
مازندران و زنجان و خوزستان میگردیم تا در سال ۱۳۰۴ بتهران بازگشتم و چون
فرصت و کتاب هردو را داشتم به جستجو پرداختم و خرسندم که به آسانی توانستم
آذری یا زبان دیرین آذربایجان را پیدا کنم ....و نیز چگونگی رواج ترکی را
در آن سرزمین از راه تاریخ بشناسم. اینست دفتری بنام "آذری یا زبان باستان
آذربایجان" پدید آوردم که در همان زمان به چاپ رسانیدم و پراکنده گردانیدم
که اگرچه نادانانی به زباندرازیها برخاستند لیکن دانشمندان از ارجشناسی
باز نایستادند." (همان، ۶-۵)
بر اساس نظریه کسروی کلمه آذری اشاره و ارجاع به زبان
باستان آذربایجان از شاخه زبانهای فارسی دارد و نه لهجه آذربایجانی از
زبان ترکی. در این کتاب کسروی ناخواسته برای دفاع از هویت ایرانی هویت ترکی
آذربایجان را زیر سئوال میبرد یا آنرا امری فرعی و ثانوی و وارداتی
قلمداد میکند.
از نظر کسری لفظ "آذری" در نام آذربایجان اشاره به ترکی آذربایجان ندارد:
"پیش از آن [نوشته من در مورد آذری یا زبان باستان
آذربایجان] برخی از نگارندگان اروپایی "آذری" را ترکی آذربایگان شناخته
بودند. چنانکه در انسیکلوپیدی اسلامی در حرف الف که پیش از دفترچه من [کتاب
من] چاپ شده [در مدخل کلمه آذری] آذری را به همین معنی آورده. لیکن در حرف
تا در گفتگو از تبریز [مدخل "تبریز"] که پس از دفترچه من چاپ یافته آذری
به معنی درست خود آمده." (همان، ۶ پاورقی)
از عبارات کسروی در این کتاب بر میآید که او علیرغم تمام
خلاقیت اش به اشتباه فرض کرده زبان ترکی جزوی از هویت ایرانی نیست و بلکه
زبانی وارداتی/خارجی است. با این حال امروزه تاکید بر دیدگاه مرحوم کسروی
در مورد هویت آذربایجان محتملا بیشتر به ضرر تمامیت ارضی ایران است تا به
نفع آن، چون عملا و بطور ناخواسته به تقابل میان ایرانی بودن و ترک بودن
(آنچیزی که تجزیه طلبان هم بر آن تاکید دارند و از آن استقبال میکنند)
دامن میزند.
نگارنده، چون تخصصاش نیست، در بحث در مورد صحت تاریخی یا
زبان شناختی نظریه کسروی در مورد زبان آذری موضعی نمیتواند بگیرد؛ تنها بر
این تاکید دارد که در آذربایجان ترکی چه از دوران سلجوقی رایج شده (که
البته به نظر نویسنده نظریهای معقول میآید، مشابه رواج زبان ترکی در
ترکیه کنونی به اعتقاد خیلی از ساکنان این کشور) و چه از سدهها قبلتر
رواج داشته باشد (نظریه تقی زهتابی در کتاب تاریخ دیرین ترکان که
بعید است سنجشگری علمی تاریخی قسمتهای زیادی از آن را تائید کند)،
نمیتوان به بهانه اینکه سدهها قبل زبان مردم آذربایجان ترکی نبوده آنان
را از حقوق شان به عنوان یک اقلیت قومی/ملی محروم کرد. در روزگار کنونی
باید راههای بهتر و مقبولتری، که سازگار باشند با رعایت حقوق اقلیتها،
برای دفاع از تمامیت ارضی و حراست از آن پیدا کرد.
نظریه کسروی با آنکه دغدغه بسیار پرارزش و مهم حفظ تمامیت
ارضی ایران را دارد، امروز از منظر چندفرهنگی لیبرال محتملا بیش از آنکه
سبب وحدت شود، میتواند باعث افتراق میان اقوام ایرانی گردد. این از آن
روست که نظریه کسروی خواسته یا ناخواسته توجیهی برای ایدئولوژی یکسان سازی و
آسیمیلاسیون آذربایجان درهویت فارس محور بدست میدهد که از منظر
چندفرهنگگرایی لیبرال کیملیکا و نظریه او در مورد حقوق اقلیتها مورد
تردید است.
همان طور که محمدرضا نیکفر در جملات زیربه درستی در مورد
قرائت کسروی از هویت آذربایجان اشاره میکند، امروزه مسئلۀ وحدت مردمان
کشورایران را نمیتوان به سادگی دوران مرحوم کسروی حل کرد. به قول نیکفر در
مقاله "کسروی و مسئله هویت سکولار":
"زبانشناسی، باستانشناسی و فرهنگشناسی نمیتوانند جای
سیاست را بگیرند و به مسائل سیاسی پاسخ دهند. اگر چنین ادعایی کنند این خطر
جدی است که به ایدئولوژی تبدیل شوند. طرح این موضوع که در آذربایجان چه
علاقهای به زبان فارسی وجود داشته ، تأثیری بر روی آن تبریزیای ندارد که
حس میکند سامان کنونی کشور با تبعیض در حق او همراه است" (نیکفر، "کسروی و
مسئله هویت سکولار").[8]
کسروی یکی از خلاقترین روشنفکران زمان خویش بود و بسیاری
نظراتی که او در حوزههای مختلف مطرح کرده است در نوع خود نخستینها در
ایران بودهاند. بر این اساس هیچ بعید نیست اگر کسروی در زمانه ما میزیست،
با عنایت به نظریات متاخرعلوم انسانی در مورد مسئله اقوام/ملل در نظریه
خویش در مورد هویت آذربایجان تجدید نظر میکرد. نقد کسروی فارغ از در نظر
گرفتن تفکرات مشابه غالب در میان اندیشمندان روزگار او در سایر نقاط جهان
عین بی انصافی و نابهنگامی[9] است.
پانویسها
-------------------------------------------
[1] Sir Jon A. MacDonald
[2] Louis Riel
[3] Ernest Renan
[4] William Galston
[5] Andrew Oldrnquist
[6]منظور من بطور مشخص کتاب دکتر "محمدتقی زهتابی" در مورد تاریخ دیرین ترکان و نظریات دیگری از این دست است.
[7] کسروی
این کتاب را در زمان حکومت یک ساله سید جعفر پیشه وری بر آذربایجان نگاشته
است. بحث در مورد این کتاب را به نوشتاری دیگر موکول می کنیم.
[9] Anachronism
این مقاله قبلا در رادیو زمانه منتشر شده است.
در همین زمینه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر