با این حال ویل کیملیکا در نظریه چندفرهنگگرایی لیبرالاش از حقی به نام حق گروه-جدایش یافته[2] [جدایش یافته بر مبنای گروه / گروهمحور]، و همزاد با آن از مفهومی با نام شهروندی گروه-جدایش یافته[3]، برای اقلیتهای قومی/ ملی صحبت میکند.
برخی نقد کردهاند که نظریه حقوق گروه-جدایش یافته با
لیبرالیسم سازگار نیست. سئوال اساسی منتقدان کیملیکا این است که: چگونه
مفهوم حقوق گروه-جدایش یافته یا شهروندی گروه-جدایش یافته که حق را به گروه
نه فرد منتسب میکند، اصولا با لیبرالیسم قابل جمع است؟ به تعبیر دیگر:
چرا اقلیتهای قومی یا ملی صرفا به واسطه تشکیل دادن گروه خاصی باید حقوق
معینی در مورد اراضی، زبان، نمایندگی، و موارد مشابه داشته باشند؟ از نظر
این دسته از منتقدان، نظریه لیبرال بیش از آنکه دغدغه حقوق جمع را داشته
باشد، نگران حقوق افراد است، حال آنکه نظریه چندفرهنگ گرایی کیملیکا
دیدگاهی جمع گرا[4] یا جامعه گرا[5] است که دغدغههای لیبرالی دفاع از آزادیها و برابریهای فردی را در سایه قرار میدهد.
به ییان دیگر بسیاری از نظریه پردازان لیبرالیسم یا
سیاستمداران لیبرال در غرب در مقطعی بیم آن داشتند که مطالبه حقوق جمعی از
سوی گروهای قومی و ملی با حقوق فردی در تضاد باشد. نخست وزیر سابق و شهیر
کانادا، پیر ترودو[6]،
مخالفتش با اعطای حق خودگردانی به کبک را با تاکید بر "اولویت فرد " بر
جمع تبیین میکرد. از نظر ترودو که خود عضو اقلیت ملی فرانسوی زبان و متولد
کبک بود، حق تنها میتوانند به فرد تعلق بگیرند نه جمع و اصطلاح حقوق جمعی
و دفاع از حق خودگردانی کبک بر اساس آن فاقد اعتبار است (ترودو، ۱۹۹۰، ۳۶۳
به نقل از کیملیکا ۳۵). کیملیکا منتقد نظر ترودو در مورد اقلیتهای
قومی/ملی است و برای رفع سوء تفاهم معتقد است بجای عبارت مبهم حقوق جمعی
باید اصطلاح دیگری به کار برد تا ظرافتهای نظریه حقوق گروه-جدایش یافته را
منعکس کند (شهروندی چندفرهنگی، ۳۵-۳۴).
در این نوشته که بر اساس دفاع کیملیکا از نظریه خودش در
برابر منتقدان بر اساس تمایز میان محدودیتهای درونی و محافظتهای بیرونی
نگاشته شده است، نشان خواهیم داد که نظریه شهروندی گروه-جدایش یافته
کیملیکا با لیبرالیسم و لوازم آن در مورد حقوق فردی کاملا سازگار است.
ابهام در لفظ حقوق جمعی
از نظر کیملیکا "حقوق جمعی"[7]
اصطلاح دقیقی نیست و به دایره گستردهای از امورنامربوط به هم مانند حقوق
اتحادیههای کارگری، حق شهروندان برای تنفس هوای پاک و غیره اطلاق میشود.
کلمه حقوق جمعی به غلط این گونه به ذهن متبادر میکند که مصداق سخن نظریه
پرداز، نوعی از حقوق است که مخاطب آن جمعاند و در برابر حقوق فردی قرار
دارند که مخاطب اصلی آن فرد است. مفاهیم حقوق گروه-جدایش یافته و شهروندی
گروه-جدایش یافته فاقد تناقض میان جمع و فرد در درون خود است. (شهروندی چندفرهنگی، ۳۵-۳۴)
حقوق جمعی: محدودیتهای درونی یا محافظتهای بیرونی؟
از نظر کیملیکا ما باید میان دو نوع از مطالبات که زیر
عنوان حقوق جمعی در بحث حقوق اقلیتهای ملی یا قومی بدانها ارجاع داده
میشود تمایز قائل شویم. چنانکه خواهیم دید گرچه هردوی این مطالبات را
میتوان "حقوق جمعی" نامید، این دو دسته درخواست با هم عمیقا متفاوتاند.
کیملیکا مطالبات نوع اول را "محدودیتهای درونی"[8]، و نوع دوم را "محافظتهای بیرونی"[9] نام میدهد. محدودیتهای درونی برروابط درون گروهی[10] یا روابط درون یک گروه مشخص اعمال میشوند، حال آنکه محدودیتهای بیرونی بر روابط بیناگروهی[11]
یا روابط یک گروه با گروههای دیگر اطلاق میشود. نوع اول (محدودیت درونی)
مطالبه که مطالبه یک گروه بر علیه اعضایش است در لیبرالیسم مورد نظر
کیملیکا مردود است. نوع دوم (محافظت بیرونی) مطالبه یک گروه از جامعه
بزرگتر و مورد تائید و تاکید در تئوری کیملیکا است. به تعبیر کیملیکا با
آنکه هر دو نوع مطالبه یا حق ادعایی جمعی برای تامین استحکام گروه قومی یا
ملی مشخصی طراحی شده اند، از اساس با یکدیگرمتفاوتاند چرا که:
"نوع اول در پی آن است که گروه را از اثرات ناپایداری زای مخالفان/ منتقدان داخلی[12]
محافظت کند (به عنوان مثال تصمیمات برخی از اعضا در پیروی نکردن از آداب و
رسوم سنتی)، در حالیکه دومی در پی آن است که گروه را از اثرات تصمیمات
بیرونی[13] (به عنوان مثال تصمیمات سیاسی یا اقتصادی جامعه بزرگتر) پاسداری نماید." (کیملیکا، شهروندی چندفرهنگی، ۳۵)
در محدویت درونی یک گروه قومی یا ملی به بهانه حفظ همبستگی و
اتحاد گروه از زور برای اعمال محدویت بر آزادیهای فردی اعضایش استفاده
میکند و آزادیهای فردی اعضا را در مواردی که در تعارض با منافع گروه از
دید حکومت محلی قرار میگیرد، با قوه قهریه سرکوب میکند. البته واضح است
که در اینجا منظور ما محدودیت هایی که در تمام حکومتهای دنیا بر آزادی
افراد اعمال میشوند نیست.
کیملیکا میگوید در هیچ کجای جهان آزادی مطلقه نیست و مثلا
اگر منظور از آزادی نپرداختن مالیات است، حتی در لیبرالترین جوامع هم
افراد آزاد نیستند که مالیات ندهند. یا در خیلی جوامع دموکراتیک گذراندن
دورهای برای خدمت سربازی یا خدمات عمومی اجباری است. به تعبیر دیگر تمام
دموکراسیها حداقلی از مسئولیت پذیری مدنی و مشارکت را از سوی شهروندان خود
مطالبه میکنند. در استرالیا رای دادن اجباری است و هدف ازوضع این قانون
پاسداری از نهادهای لیبرال-دموکراتیک و سوق دادن شهروندان به همکاری و
مشارکت اجتماعی است.[14]
با این حال منظور کیملیکا از محدودیت درونی این گونه
محدودیتها نیست. منظور محدویت هایی است که در آنها برخی آزادیهای فردی
اعضای گروه به نام حراست از سنتهای فرهنگی، حفاظت از راست کیشی مذهبی یا
حفظ خالص ماندن نژادی یا قومیتی گروه مورد تعرض قرار میگیرند. برخی
گروههای دین مدار یا مرد سالار ممکن است متمایل باشند پیروی از برخی از
آداب و رسوم مشخص دینی را بر اعضای خود تحمیل کنند یا زنان را از برخی حقوق
اجتماعی یا سیاسی خویش محروم کنند. به طریق خطرناک تر برخی گروههای قومیتی
یا ملی ممکن است به دنبال پاک سازی قومیتی یا خالص سازی نژادی در منطقه
مورد نظر خود باشند. تاریخ از این گونه مثالها فراوان به خود دیده است.
موقعیت یوگسلاوی سابق پس از فروپاشی و جنگ داخلی و پاکسازیهای قومیتی را
به یاد بیاورید. اصطلاح محدودیتهای درونی به این گونه از محدودیتهای درون
گروهی اطلاق دارد که از نظر کیملیکا با لیبرال دموکراسی— به علت پایمال
کردن حقوق مدنی و سیاسی پایه اعضای گروه به بهانههای مختلف—قابل جمع نیست.
اصطلاح محافظتهای بیرونی در نقطه مقابل بر روابط فی مابین
گروهها اطلاق میشود نه روابط داخلی یک گروه. در این نوع از رابطه یک گروه
قومی یا ملی به دنبال آن است که هویت فرهنگی متفاوت خود را با محدود کردن
تاثیر جامعه بزرگ تر بر خود و اعضایش محافظت کند. به تعبیر کیملیکا
محافظتهای بیرونی تعبیه میشوند تا یک گروه قومی یا ملی معین را از اثرات
برهم زننده تعادل مصون بدارند. محدودیتهای درونی نه تنها در جوامع
چندملیتی/چندقومیتی که در جوامع تک فرهنگی هم ممکن است رخ دهند، ولی
محافظتهای بیرونی تنها در حکومتهای چندقومیتی یا چند ملیتی مصداق و معنا
دارد.
مهم است که دقت کنیم محدودیتهای درونی و محافظتهای بیرونی
لازم و ملزوم هم نیستند. ممکن است گروهی قومی یا ملی به دنبال محافظت
بیرونی نسبت به جامعه بزرگ تر باشد بدون آنکه بخواهد محدودیتهای درونی بر
اعضای خود اعمال کند. برعکس این مطلب هم ممکن است: میتوان تصور کرد گروهی
بیش از محافظت بیرونی به دنبال محدودیت درونی باشد و بخواهد اعمال و عقاید
اعضای گروه خود را به شکلی که در تضاد با آزادیهای پایه است کنترل کند. هر
یک از موارد محافظت بیرونی و محدودیت درونی به مفهوم متفاوتی از حقوق جمعی
برای اقلیتها میانجامد که در این میان تنها اولی مورد تائید لیبرالیسم
کیملیکایی است. نظریه چندفرهنگ گرایی لیبرال معتقد است لیبرالها برای
ارتقا انصاف در روابط میان گروهها باید از برخی انواع محافظت بیرونی حمایت
کنند، در حالیکه محدودیتهای درونی که حق اعضای گروه برای پرسش و تفکر در
برابر باورهای رایج یا اتوریتههای گروه را محدود میکند، یا در موارد
خطرناک به پاک سازی نژادی میانجامد، با لیبرالیسم قابل جمع نیست (شهروندی چندفرهنگی،
۳۷). در نقطه مقابل محدودیتهای درونی نه تنها رعایت محافظتهای بیرونی
لزوما با خواسته لیبرالیسم در مورد تحقق حقوق سیاسی و مدنی اعضای گروهها
ناسازگار نیست، بلکه از نظر کیملیکا در بسیاری موارد باعث ارتقا ارزشهای
لیبرال-دموکراتیک آزادی و خودبنیادی (اتونومی) میشود (ر.ک به شهروندی چندفرهنگی، ۱۰۶-۷۵).
سه نوع حق گروه-جدایش یافته و محافظتهای بیرونی
می دانیم کیملیکا در نظریه اش سه نوع حق گروه-جدایش یافته را برای اقلیتهای قومی یا ملی تبیین میکند:
حق نمایندگی ویژه در نهادهای سیاسی کلان جامعه: این
حق باعث میشود که با واسطه داشتن نمایندگانی ویژه در نهادهای تصمیم گیری
بزرگ تر در سطح کشور، اقلیت ملی یا قومی در تصمیماتی که برای تمام کشور در
نظر گرفته میشوند مورد اجحاف یا اغماض قرار نگیرند.
حق خودگردانی: این حق قدرت را به واحدهای کوچک سیاسی
منتقل میکند، و تضمین میکند که اقلیت ملی در مواردی که تصمیمات تاثیر
زیادی بر فرهنگ اقلیت دارند، مثلا در مباحث مربوط به آموزش، مهاجرت، توسعه
منابع انسانی، زبان، و قوانین خانواده اند، در سایه تصمیمهای اکثریت قرار
نگیرند.
حق چندقومیتی: بر اساس این دسته از حقوق آن دسته از
آداب فرهنگی یا دینی قومیتها که به واسطه در اقلیت بودن مورد حمایت مالی
کافی نیستند، مثلا گروههای هنری، یا آن دسته از آداب فرهنگی/دینی اقلیتهای
قومی که به واسطه قوانین موجود، غالبا به طور ناخواسته، مورد تبعیض اند،
مورد حمایت دولت قرار میگیرند (شهروندی چندفرهنگی، ۳۸-۳۷).
کیملیکا توضیح میدهد که هریک از این سه نوع حقوق
گروه-جدایش یافته متضمن محافظتهای بیرونی هستند. به عبارت دیگر هر یک از
سه نوع حق فوق به طریقی متفاوت یک اقلیت ملی/قومی را در برابر قدرت سیاسی
یا اقتصادی جامعه بزرگ تر ایمن میکند.
او میافزاید در اکثریت موارد حقوق جدایش یافتهای که
اقلیتهای قومی یا ملی به دنبال آن هستند، فقط برای تحقق محافظتهای بیرونی
و نه اعمال محدودیتهای درونی است. در چنین موردی اقلیت قومی یا ملی فقط
به دنبال آن است که اطمینان حاصل کند جامعه بزرگ تر او را از شرایطی که
برای بقای فرهنگی اش به عنوان یک فرهنگ متمایز لازم است محروم نمیکند، نه
اینکه خواهان اعمال محدودیتهای غیر دموکراتیک بر اعضای خود باشد.
ولی در شرایطی ممکن است که حق خودگردانی و حقوق چندقومیتی برای کنترل صداهای مخالفان[15]
و سرکوب منتقدان درون گروه، یا اعمال محدودیتهای درونی بر اعضا مورد
استفاده قرار گیرند. مثلا در بستر کانادا یا آمریکا در مواردی بومیان
خواستار این بودهاند که از بندهایی از قوانین اساسی لیبرال آمریکا یا
کانادا که بر اساس قاعده تضمین آزادیهای پایه به چالش کشیدن قوانین محلی
از سوی مخالفان درون گروهی مجاز میداند مستثنا شوند.
نگرانی مشروع از منظر کیملیکا آن است که جایز شمردن محدودیت
در مورد اعمال منشور حقوق قانون اساسی در مورد بومیها این امکان را فراهم
آورد که افراد یا گروههای کوچک تر در جوامع سرخ پوستی زیر نام همبستگی
گروهی یا خلوص فرهنگی سرکوب شوند و صدایشان شنیده نشود. در آمریکا و کانادا
همواره این نگرانی از سوی لیبرالها ابراز شده که آزادیهای پایه زنان سرخ
پوست زیر عنوان خودگردانی و به نام آداب و رسوم گروه یا سنت نقض شوند. به
عنوان مثال در اوایل دهه نود اتحادیه زنان بومی کانادا درخواست کرد که
حکومتهای خودگردان محلی ازبندهای منشور حقوق قانون اساسی مستثنا نشوند تا
بدین وسیله زنان سرخ پوست از لوازم برابری جنسیتی موجود در قانون اساسی
لیبرال آمریکا یا کانادا محروم نگردند. استدلال اتحادیه زنان بومی آن بود
که به واسطه خطر تبعیض جسیتی در سرزمینهای سرخ پوستی، تصمیمات حکومت محلی
نباید مجاز به تخطی از منشور حقوق در قانون اساسی باشد.
یکی از استثناها در این زمینه قبیله پوبلو[16]
است. پوبلوها در واقع به دنبال آن بودهاند که نوعی حکومت دینی محلی برپا
کنند که بر علیه آن دسته از اعضای قبیله که از پذیرش دین رسمی قبیله سرباز
میزنند، تبعیض اعمال کند؛ مثلا آن دسته از اعضای گروه که به پروتستانتیسم
تغییر مذهب داده اند، از مزایای تامین مسکن ارزان تر محروم شوند. در این
مورد واضح است که حق خودگردانی برای محدود کردن آزادی اعضا برای مورد پرسش
قرار دادن عقاید رسمی گروه و تجدید تظر در آداب و رسوم سنتی مورد استفاده
قرار میگیرد و از منظر لیبرال مردود است.
با این حال کیملیکا معتقد است تجربه نشان داده اکثر گروههای
سرخ پوستی در کانادا و آمریکا به دنبال تحمیل قوانین غیر لیبرال بر اعضای
خود نیستند و ناظران بیرونی به راحتی و بدون بررسی دقیق نمیتوانند در مورد
لیبرال نبودن تصمیمات حکومت محلی سرخ پوستها کسب اطمینان کنند (شهروندی چندفرهنگی، ۴۴-۳۸). به عنوان مثال سرخ پوستها هرگز به دنبال پاکسازی نژادی در سرزمینهای خود نبودهاند.
انطباق سه حق گروه-جدایش یافته بر ایران
چنانکه کیملیکا در نظریه شهروندی چندفرهنگی خود از سه نوع
حق در مورد اقلیتهای قومی/ملی در نظریه اش دفاع میکند: یکی حق نمایندگی
ویژه در نهادهای سیاسی کلان جامعه بزرگتر است، دومی حق خودگردانی و سومی
حق چندقومیتی. سئوال اساسی این است که کدام یک از این حقوق تاحد زیادی بر
ایران، با در نظر گرفتن وضعیت خاص قومیتها در این کشور، قابل اجرا است؟
از میان سه نوع حق گروه−جدایش یافته، یا حقوق جمعی، که
کیملیکا از آنها یاد میکند، میتوان تصور کرد که در یک سیستم لیبرال
دموکراتیک در ایران پس از گذار به دموکراسی در دوره پسا جمهوری اسلامی، حق
نمایندگی ویژه و حق چندقومیتی، بدون چالش اساسی بر ایران قابل انطباق
باشند. در حق چندقومیتی، که مثال آن حقوق مهاجران در آمریکا و اروپای شمالی
است، مهاجران حق دارند که ویژگیهای فرهنگی-زبانی متمایز خود را به عنوان
یک قومیت مستقل، در کنار ادغام در فرهنگ اکثریت حفظ کنند. در مورد حق
نمایندگی ویژه، برای جلب مشارکت و اجرای عدالت در مورد اقلیتهای زیر
تبعیض، در یک سیستم حکومتی تعداد کرسیهای مشخصی برای نمایندگان آن
اقلیتها در نهادهای تصمیمگیری کلان، مثلا دادگاه عالی قانون اساسی و مجلس
یا مجالس، در نظر گرفته میشود. در مورد ایران میتوان تصور کرد که حق
نمایندگی ویژه به نمایندگان اقلیتهای قومی ترک، کرد، بلوچی، عرب، در کنار
اکثریت فارسزبان، در نهادهای تصمیمگیری کلان کشور داده شود. به نظر
میرسد حقوق چندقومیتی و حق نمایندگی ویژه در صورت اجرا نه
تنها خللی به تمامیت ارضی ایران یا ثبات وارد نمیکنند، بلکه برعکس حس وحدت
و قرابت را میان اقوام/ملل مختلف ساکن ایران، از فارس گرفته تا ترک و کرد و
عرب و بلوچی، محتملا کنند و ضامن تمامیت ارضی ایران گردند. البته در این
زمینه باید در حوزه عمومی بحث کرد که آیا این حق نمایندگی ویژه لازم است با
بازترسیم مرزهای مناطق کشور بر اساس قومیت صورت گیرد، یا تغییر تقسیمات
کشوری در اکثر موارد لازم نیست. نظر نگارنده بیشتر به آن تمایل دارد که در
مراحل اولیه گذار به دموکراسی بهتر است مرزبندیهای کنونی استانها را برای
اجتناب از بروز اختلافات قومی، بطور اساسی دچار تغییرنشوند. در همین
تقسیمات کشوری کنونی اقلیتهای قومی/ملی در استانهایی مانند آذربایجان
شرقی، اردبیل، زنجان، کردستان در اکثریتاند و در بسیاری موارد یک اقلیت
قومی در یک استان اکثریت را تشکیل میدهد.
اگر بپذیریم در ایران از دوران هخامنشی تا قاجار، با تمام
افتو خیزها و دست بدست شدنهای حکومتها همواره نوعی سیستم فدرالیسم
منطقهای با تقسیم کشور بر مناطقی چون خراسان، فارس، آذربایجان، خوزستان،
گیلان، مازندران، بلوچستان و..برقرار بوده است، به نظر میرسد فدرالیسم
منطقهای یا نظام نامتمرکز منطقهای بیش از سیستم فدرالیسم قومی بر ایران
قابل اطلاق است. به عبارت دیگر اگر بپذیریم ایران قبل از دوران رضا شاه
ولایات محروسه ایران بوده است نه یک سیستم حکومتی متمرکز، این تقسیمبندی
بر اساس منطقه بوده است تا قومیت. به نظر میرسد بتوان نشان داد اعطای دو
حق نمایندگی ویژه و چندقومیتی به اقلیتهای قومی/ملی با سابقه تاریخی ایران
به عنوان یک کشور یکپارچه با سیستمی چندفرهنگی/چندقومیتی از حکومت در
دوران قبل از حکومت پهلوی سازگار است.
با این حال شاید بتوان گفت چالشبرانگیزترین حق گروهجدایش
یافته از میان سه حق مورد اشاره کیملیکا در انطباق بر ایران حق خودمختاری
است که به نوعی سیستم فدرالیسم قومی میانجامد. (به این مسئله در مقاله
آینده بیشتر خواهیم پرداخت.)
دادگاه عالی قانون اساسی به عنوان جزو جدایی ناپذیر فدرالیسم یا نظام عدم تمرکز در ایران آینده
گفتیم بر اساس چندفرهنگگرایی، لیبرل حقوق جمعی و حقوق فردی
نمیتوانند به گونهای تعریف شوند که یکدیگر را نقض کنند. برای نیل به این
مقصود لازم است یک قانون اساسی لیبرال جایگزین قانون اساسی کنونی حاوی اصل
ولایت فقیه ایران شود و نهادی مانند دادگاه عالی قانون اساسی در آمریکا یا
کانادا (یا سایر کشورهای دموکراتیک) ضامن اجرای قانون اساسی و حفظ و
پاسداشت آزادیهای فردی در کنار حقوق جمعی باشد.
به تعبیر دیگر اگر قرار باشد سیستمی از خودگردانی در ایران
برقرار شود، باید پیشاپیش قوه قضائیه کنونی با یک قوه قضائیه دموکراتیک و
مستقل و قدرتمند وسکولار جایگزین شود. به عنوان بخشی از این قوه قضائیه،
باید یک دادگاه عالی قانون اساسی وجود داشته باشد که مستقل از حکومتهای
محلی ایالات و با قدرتی مافوق آنها بتواند آزادیهای فردی پایه در سراسر
کشور را تضمین کند. بر اساس حق نمایندگی ویژه، به عنوان یکی دیگر از حقوق
گروهجدایش یافته، اعضای اقلیتهای قومی/ملی لازم است در میان قضات این
دادگاه عالی نمایندگانی داشته باشند.
چنین دادگاهی که متعلق به حکومت فدرال است نه حکومتهای
محلی تضمین خواهد کرد که مناطق خودمختار، در صورت برقراری چنین حقی در
ایران، با تمام ساکنان خودشان، چه از گروه اکثریت یا اقلیت، و فارغ از
تعلقها و گرایشهای آنها در مورد دین، سیاست، تاریخ، هنر، فرهنگ، زبان و
قومیت به یکسان و بر اساس احترام به دو اصل برابری و آزادی برخورد میکنند.
تنها در چنین بستری است که میتوان امیدوار بود اعتلای حقوق جمعی به ارتقا
حقوق فردی و حقوق بشر، فارغ از نژاد و قومیت و مذهب و جنسیت، بینجامد.
پانویسها:
[1]می
توان گفت لیبرالیسم واکنشی بود به نظام فئودال که در آن حقوق سیاسی و فرصت
های اقتصادی افراد وابسته به تعلق گروهی آنها تعریف میشد.
[2] Group-differentiated rights
[3] Group-differentiated citizenship
[4] collectivist
[5] communitarian
[6] Pierre Trudeau
[7] Collective rights
[8] Internal restrictions
[9] External protections
[10] Inter-group relations
[11] Inter-group relations
[12] Internal dissent
[13] External decisions
[14]لازم
به توضیح نیست که در شرایطی مانند وضعیت کنونی ایران به علت وجود نظارت
استصوابی رای دادن اجباری برخلاف استرالیا ضد ارزشهای لیبرال دموکراتیک است
و این اجبار درسیستمی استبدادی مانند نظام ولایت فقیه مصداقی دموکراتیک
نمی تواند داشته باشد.
[15] dissent
[16] Pueblo
-------------------------
این مقاله قبلا در رادیوزمانه منتشر شده است.
در همین زمینه:
نقش تاریخ در تمامیت ارضی و نقدی بر نظریه کسروی در مورد زبان آذری
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر