۱۳۹۰ آبان ۲, دوشنبه

ابراهیم امینی در شورای بازنگری 1368 در مورد مرجعیت و رهبری


توضیح: یادداشت زیر بخشی از یادداشت های مقدماتی است که برای نوشتن پایان نامه تهیه کرده بودم و به تدریج منتشرشان می کنم. این روزها بحث تغییر قانون اساسی و تبدیل ریاست جمهوری به نخست وزیری از سوی محافظه کاران مطرح شده است. در این شرایط شاید بد نباشد مروری کنیم بر یکی از مهم ترین تغییراتی که در جریان بازنگری انجام شده در شورای بازنگری سال 1368 انجام شد و در آن شرط مرجعیت از مجموعه شرایط رهبری حذف شد. به نظر می رسد پیکان تغییرات در قانون اساسی از زمان تدوین پیش نویس قانون اساسی در سال 1358 که در آن ولایت فقیه مطرح نبود، تا بحث های کنونی در مورد تبدیل ریاست جمهوری به نخست وزیری همه در جهت غیر دموکراتیک بوده است:
---------------------------

در جلسه دوم[1] شورای بازنگری 1368، بر اساس نامه ای که از آقای خمینی قرائت شد، شرط مرجعیت از میان شروط رهبری حذف شد. در نامه که به قلم آقای خمینی خطاب به آقای مشکینی رئیس جلسه نوشته شده بود، آمده بود:

"پس از عرض سلام ، خواسته بوديد نظرم را در مورد متمم قانون اساسي بيان كنم .هرگونه آقايان صلاح دانستند عمل كنند من دخالتي نمي كنم فقط در مورد رهبري . ما كه نمي توانيم نظام اسلامي مان را بدون سرپرست رها كنيم ، بايد فردي را انتخاب كنيم كه از حيثيت اسلامي مان در جهان سياست و نيرنگ دفاع كند من از ابتداء معتقد بودم و اصرار داشتم كه شرط مرجعيت لازم نيست . مجتهد عادل مورد تأييد خبرگان محترم سراسر كشور كفايت ميكند اگر مردم به خبرگان رأي دادند تا مجتهد عادلي را براي رهبري حكومت شان تعيين كنند وقتي آنها هم فردي را تعيين كردند تا رهبري را به عهده بگيرد قهري او مورد قبول مردم است ،در اين صورت او ولي منتخب مردم ميشود و حكمش نافذ است . در اصل قانون اساسي من اينرا مي گفتم ولي دوستان در شرط مرجعيت پافشاري كردند منهم قبول كردم من در آن هنگام ميدانستم كه اين در آينده نه چندان دور قابل پياده شدن نيست .توفيق آقايان را از درگاه خداوند متعال خواستارم 
والسلام عليكم ورحمةالله وبركانه-   
  1368/2/9   روح الله الموسوي الخميني "

در سنت شیعی حوزه های علمیه اعلمیت شرط مرجعیت است. بدین ترتیب با حذف شرط مرجعیت به نظر می رسد آقای خمینی بنا بر دلایل پراگماتیستی روادانسته است اعلمیت در فقه از شروط رهبری حذف شود. این مسئله را می توان در سایه تزمصلحت نظام ایشان بیشتر فهمید. در جلسه پنجم[2] ابراهیم امینی، یکی از فقیهان جزو شورای بازنگری، سخنان مهمی در مورد پارادکس مرجعیت و ولایت فقیه در جمهوری اسلامی ایراد کرد. او در مورد نامه خمینی مبتنی بر حذف شرط مرجعیت برای رهبر جمهوری اسلامی گفت:

" برخورد ما با اين رهنمود حضرت امام دوگونه ميتواند باشد : يك برخوردي كه بگوئيم خوب امام فرموده اند كه مرجعيت شرط نيست و من از اول هم موافق نبودم , ما هم راحت بشويم و بگوئيم كه خيلي خوب از قانون اساسي مرجعيت را حذفش كنيم و بگوئيم كه رهبر عبارت است از يك مجتهدي كه داراي شرايط رهبري باشد , عادل باشد و اينرا به همين صورت انتخاب بكنيم و رد بشويم.

برخورد ديگر اين است كه ما واقعيات را خوب بسنجيم و نظر امام را هم كاملا رعايت كنيم [...] [یعنی] مرجعيت را به عنوان يك اولويت بپذيريم و بگوئيم به عنوان اولويت اگر مرجعيت امكان داشت بهتر ولي اگر نبود باز نمانيم بگوئيم كه اسلام و اين نظام بي سرپرست باشد [و ولی فقیه بدون داشتن شرط مرجعیت را انتخاب کنیم] ."

در ادامه امینی به چالشی که مسئله اعلم بودن برای ولایت فقیه ایجاد می کند اشاره کرد:

"مرجع الان در شرايط فعلي و شايد از خيلي زمان هاي قديم اينجوري بوده و اقلا از وقتي كه حكومت از دين علما جدا شد مرجعيت يك حالت اينجوري پيدا كرد كه داراي دو شرط شد يكي عبارت از اينكه اين مرجع باتقوي باشد و يكي هم اعلم باشد يعني چيز ديگري را لازم نمي دانستند چون مرجع عبارت بود از آنكه مسأله و احكام مردم را استنباط مي كرد و ميگفت و براي اين قسمت هم بيش از اين دو شرط ضرورت نداشت . از يك طرف بايد عادل باشد از طرف ديگر هم بايد اعلم باشد . به اين طريق بود و شرط ديگري را اصلا دنبالش نبودند براي اينكه آنجا نه حساب مديريتي بود , نه بينش سياسي بود چون علما حكومت جدا شده بود چيز ديگري جز اين نمي فهميدند . وقتي هم مي آمدند در اجتهاد و تقليد آنجا هم بحث بكنند مي رفت ذهنشان در اين مطالب . [...] البته من شخص خودم يك عقيده اي دارم [...] كه در اسلام اينجور نيست كه ما يك رهبر داشته باشيم و يك مرجع براي اينكه ولايت فقيه تداوم همان امامت است و در واقع تداوم همان حكومت پيغمبر اسلام است كه مرجعيت علمي و اجرايي در يك جا جمع بود . در مورد اين مرجع تقليد هم من حالا ذهنم اينجوري است , احتمال اين معنا را ميدهم كه اگر انسان بحث بكند اصلا به اين معنا برسد كه اينجور نيست كه ما هميشه بتوانيم يك مرجع آزادي داشته باشيم و يك رهبر , بلكه اصلا از كسي ميشود تقليد كرد كه همان شرايط رهبري را هم داشته باشد . البته اين ...[..] چيزي است كه به ذهن من مي آيد."

سپس امینی پرسید آیا اعلمیت شرط رهبری است یا نه و این گونه پاسخ داد که ظاهرا یک گونه دوگانگی در آرا خمینی در این زمینه وجود دارد:

"اعلميت در اين قانون اساسي شرط نشده . [...] من در اين جهت كه يك مقداري مطلب هم روشن بشود همين پريشب يك دفعه ديگر به ولايت فقيه حضرت امام مراجعه كردم كه ببينم ايشان آنوقتها چه فرموده ؟ چون يادم نبود , ديدم در تمام اين كتاب ولايت فقيه كه من مطالعه كردم هيچ جاحرف از مرجعيت و اعلميت اصلا نيست و آنچه كه ايشان دارد اين است كه بايد يك فقيهي باشد عادل , فقيه عادل كه بتواند امور مسلمين را اداره كند در واقع اين است و هيچ جا در كتاب ولايت فقيه ايشان مسئله مرجعيت و اعلميت نبود .

البته به يك استفتائي برخورد كردم كه همين روزهاي آخر بعضي ها ذكر كرده اند كه آن استفتاء شايد مثلاً يك مقداري ظهور داشت در اينكه مرجعيت تقليد شرط در رهبر است . [..] اين تقريباً يك استفتايي است كه ظاهراً لبناني ها كرده باشند . استفتاء چند تا مطلب است از جمله اين است كه .هل تفصلون بين المرجعيه الدينيه والقياده السياسيه و ان لا يكون المقلد غير القائد . [...] امام فرموده اند . بسم الله الرحمن الرحيم . لا تفصيل بينهما و ليست ولايه القياده السياسيه الا للمجتهدالجامع لشرائط التقليد . [...] جامع شرايط تقليد يكي از آن اعلميت است . اگر جامع شرايط تقليدشد خوب بايد اعلم باشد ولا از غير اعلم كه نمي شود تقليد كرد . به هر حال ظهور بسيار قوي يا صراحتي دارد در اينكه بايد مرجع باشد اين مطلب را ايشان دراستفتائات فرموده اند" .

[...] " ما در مورد رهبري و ولايت فقيه آزاد مطلق نيستيم بايد يك مقداري از منابع استفاده كنيم و تابع آن هستيم از اين جهت من مراجعه كردم به اينكه آيا مثلا در رهبر اعلم بودن شرط هست يا شرط نيست ؟ مراجعه كردم به روايات . يك تعدادي روايت من يادداشت كردم كه زياد است من چندتايش را مي خوانم .

قال علي عليه السلام : ايهاالناس ان احق الناس بهذاالامر اقويهم عليه و اعلمهم بامرالله فيه , كه جالب اين ذيلش است كه«اعلمهم بامرالله فيه» ظاهرا «امرالله فيه» يعني مسائل و احكام و اين حرفها , اعلم در فقه مي شود تقريباً . يا مثلا روايت ديگري است . قال رسول الله صلي الله عليه وآله وسلم : من ام قوماً و فيهم اعلم منه اوافقه منه لم يزل امرهم في سفال الي يوم القيامه . اين مال محاسن بلخي است . ديگر ترجمه لازم نيست بكنم اولش مي گويد «فيهم اعلم منه»بعد مي گويد«اوافقه» موضوع افقه را هم ذكر ميكند . بازحديث ديگري است . قال اميرالمومنين في بيان صفات الامام تا اينجا كه ذكر مي كند . و اما اللواتي في صفات ذاته فانه يجب ان يكون ازهدالناس و اشجع الناس , كه اين هم باز اعلم الناس است البته اعلم الناس ميسازد به اينكه اعلم در امور اجتماعي باشد , اين صراحت ندارد در افقهيت . يا مثلا اين حديث در تحت العقول , عن الصادق عليه السلام : من دعاالناس الي نفسه و فيهم من هو اعلم منه فهو مبتدع ضال . كه اين نسبت به كسي است كه خودش ادعا مي كند , اينهم اعلم را البته دارد . باز حديث ديگري است , عن علي (ع) اين حديث را حضرت به معاويه نوشته : قال , فان اولي الناس بامر هذه الامه قديماً و حديثاً اقربها من الرسول و اعلمها بالكتاب و افقها في الدين اولها اسلاماً و افضلها جهاداً … تا آخر حديث كه اينجا هم باز در اين حديث اعلم به كتاب را ذكر كرده و افقه در دين را . [...] به هر حال اين موضوع هست كه رهبر بايد اعلم باشد . افقه باشد اين جهات هست . [...] يك مسأله ديگري هست كه ما مزاياي اجتماع رهبري و مرجعيت را هيچوقت نمي توانيم ناديده بگيريم و فراموش بكنيم . شما همه تان ميدانيد و از خود بنده هم بهتر ميدانيد كه اگر امام يك مرجع تقليد نبود اين موفقيت را نداشت . آن كه مردم آنقدر ايثار ميكردند و حرف شنوي داشتند چون آن موفقيتي كه مرجع تقليد در دل مردم و مسلمانها داشت آن سبب ميشد همه وظيفه خودشان را ميدانستند كه هر كس به مقدار توانش در اين قسمت كمك بكند . [...] واقعاً آنچه كه سبب عشق همه ما بوده و هست و شده اين است كه مرجع تقليدمان بوده و مرجع تقليدمان هست و اگر يك دستوري مي دهد عمل مي كنيم آرام است دلمان كه مطابق دستور خدا عمل كرده ايم , به جهت اينكه مرجع تقليدمان است [..] آن كسي كه مي آيد حتي خودش را به كشتن مي دهد اين آرامش پيدا مي كند براي اينكه رهبر اينجور گفته . [..] شما يادتان است آن وقتي كه حضرت امام هم اوائل مبارزات بود آقاياني كه در صدد بودند كه يك مقدار كاري بكنند كه رژيم سابق نتواند مثلا ضربه اي به حضرت امام بزند آمدند و آن تصديق مرجعيتي كه 10-11 نفر از آقايان تصديق كردند در آن شرائط با همه آن مشكلات آنرا نوشتند براي اينكه خيلي مهم بود . شايد يك مقدار زيادي كه رژيم نتوانست ضربه اي به حضرت امام بزند همين بود كه [خمینی به واسطه مرجعیت] يك موقعيت ديني و مقدس اجتماعي داشت."
 
امینی تلویحا اعتراف می کند شرط داشتن بینش سیاسی برای رهبر در قانون اساسی جمهوری اسلامی انحرافی از موضع سنتی است و لازم دانستن انتخاب رهبر از میان فقها یا مراجعی که با ایدئولوژی حکومت نزدیکند، با شرط مرجعیت در بسیاری موارد سازگار نیست. امینی به تعارض موجود در نظام جمهوری اسلامی میان مرجعیت و ولایت فقیه اشاره می کند، که در رهبری فردی که بر اساس قانون اساسی بازنگری شده حاصل این مذاکرات در سال 1368 به رهبری انتخاب شد، یعنی آقای خامنه ای، خود را به واضح ترین نحو نشان داده است. آقای خامنه ای نه آن زمان که به رهبری برگزیده شد و نه امروز هیچ گاه مرجع در تعریف سنتی حوزه های علمیه نبوده است: 

" در بين اين آقايان [روحانیان در قم] افرادي هستند ملا, خوب , باتقوا , اما ولايت فقيه را در سر حد همين قيمومت برصغار و امثال اينها مي دانند ملا هم هستند با تقوا هم هستند , مرجع هم ممكن است باشند اما اين را مي دانند . خوب ما مي توانيم اين را براي رهبري بياوريم ؟ آدمي كه اينجور اصلا عقيده ندارد به اين , يا كسي ممكن است باشد كه اصلا به رهبري [ولایت فقیه] عقيده نداشته باشد مي شود ؟ نه , بعضي ها هم داريم كه اينها شايد آنجور نباشند اما داراي آن شرايط نيستند كه در قانون اساسي است آن شرايطي كه در قانون اساسي هست عبارت هست از اينكه بينش سياسي , اجتماعي , مديريت داشته باشد , اگر آنرا نداشته باشد اصلا نمي تواند رهبر باشد [این باز نشان می دهد ولایت فقیه در جمهوری اسلامی فقط از اندیشه شیعه نیامده و بر اساس تلفیق شیعه با نوعی ایدئولوژی ضد امپریالیسم، لنینی، ساخته شده.] رهبر كه مسأله گو فقط نيست . رهبر يك كسي است كه بايد يك جمعيتي را اداره كند و به فرمايش امام دفاع كند از اين نظامي در اين وضع موجود بين اين شيطانهاي بزرگ و كوچك در جهان. [...] شما توجه داريد مرجعيت رفته در يك جاهاي ديگر و آن شرايط را ندارد ما هم كه حضرت امام فرمودند كه اين نظام مان را نمي توانيم بي سرپرست بگذاريم [..] بگوئيم در اين زمان چون نداريم يك كسي را كه داراي آن شرايط است اين زمان باشد فقط همان مرجع تقليد و عادل . خوب اگر اين جور باشد اصلاً بايد فاتحه نظام را خواند , نميشود كه اينجور[...]
[از طرف دیگر] لازمه اين حرف اين است كه ما همه آن مزاياي مرجعيت را از دست بدهيم . يك راه ديگر اين است كه بگوئيم نه مرجعيت يك اولويت است , همين طور كه شرايط ديگر بود مرجعيت هم يك اولويت است. [...]  اما حالا نگوئيم كه اگر اين اولويت نبود ديگر رهبر نداريم , نه در يك شرايطي اگر نيست اشكال ندارد بگوئيم شرايط اضطراري است و ما مرجعيت را و اعلميت را در اين شرايط صرفنظر مي كنيم تا اينكه در آينده اصلاح بشود و پيدا بشود يك فردي كه داراي دو قسمت باشد ." 

سخنان امینی تلویحا نشان می دهد در نهاد سنتی مرجعیت در شیعه اصولا با ولایت فقیه و رهبری سیاسی فقیه در عمل قابل جمع نیست، حتی اگر از نظر تئوریک بتوان گفت مرجعیت و رهبری در یک نفر قابل جمع اند. علت آن است که نهاد مرجعیت شیعه اصولا نهادی متکثر است و نمی توان آنرا تنها به یک مرجع منحصر کرد، و ثانیا تقوی و اعلمیت شرط مرجع شدن بوده است که ربطی به رهبری سیاسی ندارد و آوردن آن در شمار خصوصیات رهبری در قانون اساسی موجود ایران هم وصله پینه ای بیش نیست. 

نامه آقای خمینی به شورای بازنگری نشان می دهد ایشان در آن زمان کسی را در میان مراجع که شایسته واگذاری مقام ولایت فقیه به او باشد، شایسته نمی دیده یا از انتقال قدرت به مراجع برای آینده نظامش بیمناک بوده. تجربه آیت الله شریعتمداری در زمان خمینی و منتظری در زمان خامنه ای نشان می دهد نهاد مرجعیت رقیبی در برابر ولی فقیه است، چون مرجع به واسطه جایگاهش در سنت شیعی در برابر نظر ولی فقیه و میراث او از خودش استقلال نشان دهد. آقای خمینی می گوید " من از ابتداء معتقد بودم و اصرار داشتم كه شرط مرجعيت لازم نيست." شاید این بدان معناست که ولی فقیه نخست ایران از ابتدا این خطر را حس می کرده.



[1] جلسه ساعت هفده و پانزده دقيقه روز نهم ارديبهشت ماه1368 هجري شمسي برابر با بيست و دوم رمضان المبارك1409 هجري قمري
به رياست آيت الله مشكيني تشكيل شده .

[2] جلسه ساعت شانزده و ده دقيقه روز سه شنبه دوازدهم ارديبهشت ماه 1368 هجري شمسي برابر با بيست و پنجم رمضان المبارك 1409 هجري قمري به رياست آيت الله علي مشكيني تشكيل شد .

۹ نظر:

  1. میثم من نفهمیدم میان این همه نظریه ناگهان پای لنین میان آمد؟ خب می توانست هر نظریه دیگری هم باشد.

    پاسخحذف
  2. آقای خمینی کمابیش با همه مراجع بد بود و کینه ایشان را بابت هواداری و همپیمانی با شاه به دل داشت. موضوع صرفا تهدید های منتظری و شریعتمداری نیست، موضوع احساس حقارت دایمی ست که خمینی نسبت به بقیه آیات اعظام حس می کرد و آنها را متهم به همدستی با طاغوت می کرد. البته این به این معنی نیست که آقای خمینی واقعا از طاغوتی بودن بدش می آمد، نوبت خودش که رسید، همه طاغوت ها را قال گذاشت، چرا که حاج آقای فلسفی را با وجود اینکه شهره عالم بود به ساواکی بودن، فردای انقلاب نزدیک خود نشاند.

    پاسخحذف
  3. 1- "پیکان تغییرات در قانون اساسی از زمان تدوین پیش نویس قانون اساسی در سال 1368 که در آن ولایت فقیه مطرح نبود، تا بحث های کنونی در مورد تبدیل ریاست جمهوری به نخست وزیری همه در جهت غیر دموکراتیک بوده است"
    این خود فرضیه است یا شاهدی برای دفاع از یک فرضیه؟ مسأله پایان‌نامه شما چیست؟
    2- نیازی به استناد به سخنان تلویحی امینی نیست. مخالفت صریح بسیاری از مراجع با ولایت فقیه ثبت شده است. (رک به ویکیپدیا، یا کتاب کدیور در این مورد).
    3-وقتی سخنان صریح کسانی مثل علامه طباطبایی در مورد ناسازگاری دموکراسی با اسلام وجود دارد، فکر نمی‌کنید اظهارات فوق توضیح واضحات باشد و پایان‌نامه را به‌جای کار بنیادی و نظری به سمت تحلیل‌های ژورنالیستی سوق دهد؟

    پاسخحذف
  4. دانیال: ممنون از کامنت ات. مخلصیم رفیق:)
    ناشناس: ممنون از کامنت. لنین را به خاطر صحبت های آقای بهشتی در خبرگان اول در جلسه ای که درش ولایت فقیه تصویب شد و در آن قانون اساسی چند تا از کشورهای بلوک شرق توزیع شده بود گفتم، فرصت شد در موردش می نویسم.

    نفهم: ممنون از توجهت. این یادداشت چنانکه نوشته ام "بخشی از یادداشت های مقدماتی است که برای نوشتن پایان نامه تهیه کرده بودم" نه خود پایان نامه. من یادداشت های زیادی برای پایان نامه تهیه کرده بودم، که همه آنها در پایان نامه نمی آید، من جمله بخش های مربوط به این یادداشت. البته آن یادداشت ها را بطور مستقل (مثل نوشته بالا) در وبلاگ خواهم آورد. جمله "پیکان تغییرات در قانون اساسی از زمان تدوین پیش نویس قانون اساسی در سال 1368 که در آن ولایت فقیه مطرح نبود، تا بحث های کنونی در مورد تبدیل ریاست جمهوری به نخست وزیری همه در جهت غیر دموکراتیک بوده است" هم ربطی به پایان نامه ندارد، ولی فرضیه این یادداشت است و به نظرم باقی متن، خصوصا حذف مرجعیت از قانون اساسی در سال 1368، شاهدی بر این فرضیه باشد.

    در مورد آقای طباطبائی گویا مثل هم فکر نمی کنیم. فرصت شد در موردش می نویسم. نوعی ساخت گرائی سیاسی در بحث عدالت از نظریه ادراکات اعتباری مرحوم طباطبائی قابل استنتاج است. نه لزوما دموکراسی، بلکه برخی مبانی فلسفی دموکراسی از اندیشه های فلسفی آقای طباطبائی قابل استنتاج است.

    پاسخحذف
  5. ممنون از جواب. اما اینکه نظریه‌ای از ادراکات اعتباری طباطبایی قابل استنتاج است، حرف دیگریست. خود وی "صریحاً" در تفسیر المیزان اسلام و دموکراسی را قابل جمع نمی‌داند. عنایت هم در کتاب خودش به این اشاره دارد.
    تا اینجا راجع به کلیت "اسلام" بود. اگر وضعیت "شیعه" را در نظر بگیرید این وضعیت بدتر می‌شود. تفسیر "امروز" از "شیعه"، تنها هویتش و دعوایش اینست که قدرت سیاسی مخصوص "امام" است. به نظرم این تفسیر از زمان تسلط اسماعیلیه باب شده باشد؛ اگر اشتباه نکنم.

    پاسخحذف
  6. نفهم: مرسی بابت کامنت.
    درست است، بحث من در مورد مبانی ای است که نظریه ادراکات اعتباری طباطبائی در بحث عدالت فراهم می کند ته نظرات روئی تر طباطبائی.

    می دانی اساسی ترین نقد طباطبائی بر دموکراسی در کدام جلد و کجای المیران آمده؟ آگر آره آدرس بده لطفا.

    پاسخحذف
  7. به گمان من شاهد آوردن از مذاکرات شورای بازنگری قانون اساسی (و اساساً نهادهای رسمی بعد از سال 1358) در مباحث نظری اشکال روشی دارد. در شرایطی که به قول آقای منتظری "چارتا بچه اطلاعاتی مرجعیت را مبتذل کرده‌اند"، جدی گرفتن این مباحثات از شما بعید است. احتمالاً تصدیق می‌کنید که این مبتذل کردن انحصاری به آقای خامنه‌ای ندارد. آن وقت که به اشاره و تأیید آقای خمینی از آقای شریعتمداری "خلع مرجعیت" شد، مباحث نظری محلی از اعراب نداشت. پیشفرض ناگفته‌ی شما این است که این جماعت در آن محافل اندیشه‌ورزی می‌کرده‌اند و لابد با آزادی بیانی که مستلزم اندیشه‌ورزی است.
    به گمان من ارزش حرف‌های آقای امینی (که زمانی رئیس هیأت عالیه تأیید حکم اعدام در قم بود) در حدِّ ارزش سخنان حامیان استالین و مائو در پولیت بوروهای چین و شوروی است؛ یعنی از حرف‌های آنان نظرورزی در باب سوسیالیسم درنمی‌آید. واقعاً شما این حرف‌ها که این روزها در توجیه حذف ریاست جمهوری و نسبت آن با جمهوریت نظام گفته می‌شود جدی می‌گیرید؟

    پاسخحذف
  8. من الان حضور ذهن ندارم در کدام جلد بود. ولی در کتاب حمید عنایت ترجمه خرمشاهی هم دیدم .اگر ببینید بر این تأکید دارد و آدرسش هم داده الان دم دستم نیست.
    گنجی هم در یکی از مقالات اخیرش "بی مروتی دینی" در روزآنلاین اشاره دارد:
    "اما تفسیر المیزان. در "قرآن محمدی" به تفصیل نشان دادیم که طباطبایی در المیزان حقوق بشر و دموکراسی را با استناد به آیات قرآن نفی می کند. تحمیل اسلام به غیر مسلمانان(یهودیان، مسیحیان، مشرکان، و...) به زور از طریق جهاد ابتدایی را ضروری اسلام می شمارد که تا ابد هیچ کس قادر به نسخ آن نیست.همه ی نابرابری های حقوقی میان مسلمان و نامسلمان، آزاد و برده، زنان و مردان، و... را ضروری اسلام به شمار می آورد. به یاد دارم که وقتی مستندات را عرضه می داشتیم، پاسخ می نوشتند که نظرات طباطبایی تفسیر معتبری از قرآن نیست. در موارد تعارض علم و دین، عقل و دین، قصص تاریخ قرآن، طباطبایی نکات بی شمار ی گفته است که نواندیشان دینی کنونی همه ی آنها را رد می کنند.اما به یاد داشته باشیم که حتی امروز کسی در حوزه های علمیه به پای طباطبایی نمی رسد."

    پاسخحذف
  9. مرتیکه و نفهم:

    آقا زمانی که این نوشته را نوشتم جوری درگیر نوشتن تز بودم که یادم رفت پاسخ کامنت هایتان را بنویسم و خیلی دیر شد....منتظر کامنت های دقیق شما برای نوشته های جدید هستم...لطفا غیب تان نزند و باز نظر بدهید استفاده کنیم:)

    به توصیه مرتیکه بار مطالب تئوریک را در وبلاگ دوباره افزایش دادیم و مباحث آقایان را کمتر جدی می گیریم :دی در مورد طباطبائی هم که مورد عنایت نفهم بود در آینده باز در مورد طباطبائی می نویسم. ایشان افکارشان واقعا پارادوکسی است بعضا و من هم کاملا قبول دارم.

    مخلص مرتیکه و نفهم

    پاسخحذف