چند روز پیش در حاشیه یک سفر فرصتی دست داد که دکتر سروش را از نزدیک ملاقات کنم. من که تا آن وقت عبدالکریم سروش را بیشتر بواسطه نوشتار، کتاب و یا مصاحبه، و گاهی هم شنیدار، یعنی فایل های صوتی سخنرانی ها، می شناختم، ملاقات حضوری برایم بسی مغتنم و هیجان انگیز بود.
وقت ملاقات این حس بهم دست داد که سروش یک فیلسوف است. یعنی کسی است که ساعات زیادی از زمانش را صرف اندیشه ورزی می کند و خیلی امور را از منظری تئوریک و عمیق می نگرد، تا نگاهی روزمره و غیر تحلیلی. اگر در مورد سیاست هم نظری می دهد، از منظر فلسفه سیاسی سخن می گوید، تا سیاست به معنای سخن گفتن کیلوئی.
عصائی در دست داشت هنگام راه رفتن که هوائی از گذر زمان و دوران پختگی در فضا می پراکند. به واسطه صحبت با ایشان و دوست عزیزم سروش دباغ متوجه شدم عبدالکریم سروش، بر خلاف آنکه ممکن است تصور شود وبلاگ خوانی تنها محبوب جوانان است، وبلاگ خوان حرفه ای است و برخی وبلاگ ها را مرتب دنبال می کند. خوشحال شدم که شنیدم نیکوماخوس را هم دیده اند.
از او در مورد وضعیت جنبش سبز از منظر نظری پرسیدم. یادم بود که 2-3 ماه مانده به انتخابات ریاست جمهوری 1388، ضمن اعلام حمایت از کانیداتوری مهدی کروبی در انتخابات، اصلاح طلبان من جمله آقای خاتمی را نقد کرده بود که عدم شجاعت در عمل شان نتیجه نبود بصیرت در مبانی نظری شان است. خواستم بدانم امروز پس از گذشتن 2 سال از ظهور جنبش سبز در ادامه همان انتخابات وضعیت تئوریک این جنبش را چگونه می بیند.
واضح بود سروش دلبسته حرکت سبز است. با این حال گفت سر جنبش سبز به اندازه بدنش رشد نکرده است، یعنی مبانی نظری این جنبش به موازات گسترش سریع عملی آن بسط و تکامل نیافته است و احتیاج به تکمیل دارد. می گفت از بسیاری کنش گران جنبش سبز اگر بپرسی در نهایت چه می خواهند و شکل ایده آل سیاست ورزی شان [مثلا در دوران پسا جمهوری اسلامی] چیست، هنوز دقیقا نمی دانند چه پاسخی بدهند. جنبش سبز احتیاج به اتاق های فکری دارد، که اهل نظر، به خصوص از جوانان، در مورد مسائل مختلف پیش روی این جنبش متالهانه نظر کنند و تولید اندیشه نمایند.
با خود می گویم هر کجای دیگر دنیا بود و اندیشمند مسئولی چون سروش داشت، او را قدر می دانستند و در صدر می نشاندند و برایش محیط وامکاناتی آکادمیک فراهم می کردند تا بتواند درس بدهد و شاگرد پروری کند و جای اینکه در بلاد غربت رحل اقامت بیفکند، پروژه های فلسفی خود را در کشور خودش و در حضور دانشجویانی که بلاغت فارسی نویسی او را می فهمند، دنبال کند. ولی چون سروش تملق گوی سلطان نیست، استبدادی دینی تنگ نظر و دگمی که از نوک دماغ خود جلوتر را نمی بیند و در آن منافع باندی جای منافع ملی را گرفته است، او را از تدریس در کشورش محروم می کند. مگر نه چرا خانواده سروش مجبور باشند به خاطر یک نامه انتقادی و کاملا بجا به شخص اول مملکت هزینه کوچ و آوارگی در بلاد بیگانه را پرداخت کنند؟
ویژگی تمام نظام های توتالیتر آن است که در آنها منافع الیت و نخبگان حاکم بر منافع ملی و عمومی کشور ترجیح دارد.
وقت ملاقات این حس بهم دست داد که سروش یک فیلسوف است. یعنی کسی است که ساعات زیادی از زمانش را صرف اندیشه ورزی می کند و خیلی امور را از منظری تئوریک و عمیق می نگرد، تا نگاهی روزمره و غیر تحلیلی. اگر در مورد سیاست هم نظری می دهد، از منظر فلسفه سیاسی سخن می گوید، تا سیاست به معنای سخن گفتن کیلوئی.
عصائی در دست داشت هنگام راه رفتن که هوائی از گذر زمان و دوران پختگی در فضا می پراکند. به واسطه صحبت با ایشان و دوست عزیزم سروش دباغ متوجه شدم عبدالکریم سروش، بر خلاف آنکه ممکن است تصور شود وبلاگ خوانی تنها محبوب جوانان است، وبلاگ خوان حرفه ای است و برخی وبلاگ ها را مرتب دنبال می کند. خوشحال شدم که شنیدم نیکوماخوس را هم دیده اند.
از او در مورد وضعیت جنبش سبز از منظر نظری پرسیدم. یادم بود که 2-3 ماه مانده به انتخابات ریاست جمهوری 1388، ضمن اعلام حمایت از کانیداتوری مهدی کروبی در انتخابات، اصلاح طلبان من جمله آقای خاتمی را نقد کرده بود که عدم شجاعت در عمل شان نتیجه نبود بصیرت در مبانی نظری شان است. خواستم بدانم امروز پس از گذشتن 2 سال از ظهور جنبش سبز در ادامه همان انتخابات وضعیت تئوریک این جنبش را چگونه می بیند.
واضح بود سروش دلبسته حرکت سبز است. با این حال گفت سر جنبش سبز به اندازه بدنش رشد نکرده است، یعنی مبانی نظری این جنبش به موازات گسترش سریع عملی آن بسط و تکامل نیافته است و احتیاج به تکمیل دارد. می گفت از بسیاری کنش گران جنبش سبز اگر بپرسی در نهایت چه می خواهند و شکل ایده آل سیاست ورزی شان [مثلا در دوران پسا جمهوری اسلامی] چیست، هنوز دقیقا نمی دانند چه پاسخی بدهند. جنبش سبز احتیاج به اتاق های فکری دارد، که اهل نظر، به خصوص از جوانان، در مورد مسائل مختلف پیش روی این جنبش متالهانه نظر کنند و تولید اندیشه نمایند.
با خود می گویم هر کجای دیگر دنیا بود و اندیشمند مسئولی چون سروش داشت، او را قدر می دانستند و در صدر می نشاندند و برایش محیط وامکاناتی آکادمیک فراهم می کردند تا بتواند درس بدهد و شاگرد پروری کند و جای اینکه در بلاد غربت رحل اقامت بیفکند، پروژه های فلسفی خود را در کشور خودش و در حضور دانشجویانی که بلاغت فارسی نویسی او را می فهمند، دنبال کند. ولی چون سروش تملق گوی سلطان نیست، استبدادی دینی تنگ نظر و دگمی که از نوک دماغ خود جلوتر را نمی بیند و در آن منافع باندی جای منافع ملی را گرفته است، او را از تدریس در کشورش محروم می کند. مگر نه چرا خانواده سروش مجبور باشند به خاطر یک نامه انتقادی و کاملا بجا به شخص اول مملکت هزینه کوچ و آوارگی در بلاد بیگانه را پرداخت کنند؟
ویژگی تمام نظام های توتالیتر آن است که در آنها منافع الیت و نخبگان حاکم بر منافع ملی و عمومی کشور ترجیح دارد.
سلام
پاسخحذف1.از کمالات شما بعید است که بنویسی "عصائی در دست داشت هنگام راهرفتن که هوائی از گذر زمان و دوران پختگی در فضا میپراکند." صرفنظر از اینکه عصا ربط منطقی به گذر زمان یا پختگی ندارد و باز صرف نظر از اینکه با همهی تتبعات فیزیکی نجومی نفهمیدم "هوا در فضا میپراکند" یعنی چه، کل جمله با رعایت حسنِ تعبیر مریدوارانه بود.ضمناً احتمالاً منظورت این بوده که "خوشحال شدم که شنیدم نیکوماخوس را هم دیدهاست [نه دیدهاند]"
2. آنچه "بلاغتِ فارسینویسی" خواندهای احتمالاً از نقاط قوّتِ سروش نیست. نثر متکلّف، مسجّع و مصنوع وی (بخصوص در نامهها و خطابههایش)، صرفنطر ازاینکه تقلیدی و فضلفروشانه است، نسبتی با بلاغت ندارد؛ جمهور علمای بیان تعقیدِ لفظی و معنوی را از عیوب مسلمّ فصاحت و بلاغت دانستهاند.
3. مخالفت با سلطان نیز جزو نقاطِ قوتِ وی نیست. سابقهی وی در سالهای اولیهی سلطنت سلطان لاحق وهمهی دوران سلطان سابق مؤیّدِ چنین نظری نیست.
4. چرا نیمفاصلهی فارسی را رعایت نمینمایی؟ کنترل+ شیفت+ 2 این نیم فاصله را ایجاد مینماید.
مرتیکه:
پاسخحذفممنون از دقت ات مثل همیشه رفیق. با کامنت اولت موافقم. یعنی کلا باید کلا نوشته هامان گونه ای باشد که مریدوارانه نباشند.باید در این زمینه کوشش و دقت کرد.
با شماره دوم موافق نیستم. من از قدیم با نثر سروش حال کرده ام و تکلفش را نابجا نمی یابم. البته زیبا نویسی فارسی یک طیف ذوقی است که انواع متفاوتی از سبک نوشتن درش جا می شود. مثلا در مورد من هم فارسی سروش که متاثر از ادبیات کلاسیک فارسی درش عربی زیاد است برایم جاذب است، هم فارسی داریوش آشوری که درش عربی کمتر است، هم برخی دیگر.
با کامنت سوم هم زیاد موافق نیستم. اتفاقا مخالفت با سلطان در شرایطی که برخی "اساتید" با مداحی سلطان به بهترین مقامات دست یافته اند و عضو شورای انقلاب فرهنگی بودن فقط یکی از منابع درآمدی شان درآمدشان است، بسی ستوده است. من هم عضویت سروش در ستاد انقلاب فرهنگی را نقطه ضعف مهمی در کارنامه او می دانم، ولی به نظرم تقریبا تمام آثار سروش از قبض و بسط به این سو با سروش ستاد انقلاب فرهنگی زاویه دارند.
در مورد نیم فاصله هم ممنون از تذکرت:) راستش نمی دانستم چگونه می شود ایجادش کرد که یاد گرفتم به لطف کامنت ات!
مخلصیم:)
بحث رابطهی سروش وسلطان درازدامن است پس بماند برای روزگار دیگر.
پاسخحذفاما در مورد نثر، خوب است به مثال خودت دقت کنی. مقایسهی نثر آشوری و سروش جالب است. آشوری صاحب سبک است، هم در نثر هم در واژهگزینی که کارش با دیگری اشتباه نمیشود. در مورد زبان نظرورزیهای گرانسنگی کرده است (هرچند سبکش ونظریههایش را برخی نمیپسندند اما همان برخی به مایهدار بودنِ حرفهایش معتقدند). موجز مینویسد و قلّ دلّ. اصلاً به فارسینویسیاش کاری ندارم. نثر شفیعی کدکنی هم مملو از کلمات عربی و به تناسب بحث سرشار از شعر، آیه، حدیث، و اشارات داستانی است. اما نشنیدهام کسی بگوید نثر شفیعی متکلف است در حالی که درمورد سروش حتی برخی از "اراتمند"انش هم تعبیر "متکلف" را به کار میبرند (که نوعی حسن تعبیر برای مصنوع یا متظاهر است). گمان ندارم انس شفیعی با مولانا، حافظ، عطار، وقرآن وحدیث کمتر از سروش باشد.