۱۳۹۰ خرداد ۱۰, سه‌شنبه

عزت اله سحابی و تصویب ولایت فقیه

هنگامی که خبر فوت غم انگیز عزت الله سحابی را شنیدم، یکی از اولین تصوراتی که از ذهنم گذشت، صحنه مخالفت شجاعانه او در کنار مقدم مراغه ای در برابر وارد شدن اصل ولایت فقیه به قانون اساسی در مجلس خبرگان اول بود.
داستان از این قرار است. در جلسه پانزدهم مجلس خبرگان قانون اساسی اول مورخه 21 شهریور 1358 به ریاست آقای بهشتی، در مورد وارد کردن ولایت فقیه به قانون اساسی ایران رای گیری شد و پس از ایراد سخنان یک نفر در مخالفت (مقدم مراغه ای) و یک نفر در موافقت (بهشتی) در نهایت با 53 رای موافق، 8 رای مخالف و 4 رای ممتنع از میان آرا 65 نفر حاضر در جلسه، اصل نامبارک ولایت فقیه به قانون اساسی ایران وارد شد. در آن روز عزت الله سحابی یکی از 8 شجاع مردی بود که به ولایت فقیه رای منفی داد.
قبل از رای گیری سحابی به رئیس جلسه بهشتی گوشزد کرد که ورود ولایت فقیه تحولی ژرف در قانون اساسی و حیات سیاسی ایران ایجاد می کند و نمی توان تکلیف آنرا با یک "قیام و قعود" معین کرد. آنروزها رسم بر این بود که پیش از جلسات رسمی خبرگان، در جلساتی غیر رسمی موضوعاتی که قرار است در موردشان رای گیری شوند، به بحث گذاشته شوند تا وقت کمتری از جلسات رسمی خبرگان گرفته شود. در جلسات غیرعلنی موافقان ولایت فقیه بسیار فرصت یافته بودند تا استدالالهای عریض و طویل و البته غالبا سطحی خود را در طرفداری از ولایت فقیه بیان کنند، ولی به سحابی فرصت بسیار کمی داده شده بود تا دلایل متعدد و فراوانش را برای مخالفت بیان کند. از این رو عزت الله سحابی پیش از رای گیری خطاب به بهشتی و سایر حضار گفت:

"این اصل [ولایت فقیه]، یک اصل بسیار اولی و اساسی است و انقلابی در جامعه ایران ایجاد خواهد کرد. بنابر این نگذارید که این اصل سرسری بگذرد. در جلسات خصوصی بنده به عنوان مخالف فقط چند دقیقه توانستم صحبت کنم، در حالیکه دهها مطلب دیگر داشتم که فرصت نشد و در حدود بیست نفر و شاید سی نفر در دنباله حرف های من جواب دادند و بازجواب داشت ولی به هیچ کدام نوبت نرسید. بنابراین روی این اصل بقدر کافی در این مجلس خبرگان توضیح داده نشده شما اگر بخواهید با یک قیام و قعود مساله را تمام بکنید، این در نظر ملت ایران مساله ای است که ایجاد مسائل و مشکلات خواهد کرد و خود جنابعالی در این جلسه مطالبی فرمودید که در آن جلسه گفته نشده بود و جوابش نیز داده نشده بود. همین مطالب شما جواب دارد ."    مشروح مذاکرات، جلد اول، ص 383
اشاره سحابی در آخر سخنش مربوط می شود به استدلال لنینیستی بهشتی در طرفداری از ولایت فقیه که در یکی از یادداشت های اینده بدان خواهم پرداخت. (در آن جلسه ترجمه قانون اساسی چین، شوروی و بلغارستان به فارسی در جلسه توزیع شد) به هر حال نظر سحابی به هیچ گرفته شد و با قیام و قعودی یکی از سرنوشت سازترین اصول قانون اساسی بدان اضافه گشت. 

در این سی و دو سال فاصله میان 21 شهریورآنروز تا نیمه شبی که سحابی جان به جان آفرین تسلیم کرد، عزت الله سحابی همواره بر سر موضع ای که بدان رای داده بود ماند، بدون انکه هرگز از منش ضد خشونت اش دست بردارد. او هزینه عقیده اش را با تحمل سالها محرومیت (از قبیل تعطیلی نشریه اش ایران فردا) و زندان داد. او به معنای دقیق کلمه آزادی خواه بود و از این روست که خاطرش این چنین عزیز است پیش نسل ما.

از همان زمانی که در جلسه خبرگان قانون اساسی به سحابی فرصت داده نشده تا استدلالهای خود را در مخالفت با ولایت فقیه بیان کند، همیشه رسم بر این بوده است که طرفداران ولایت فقیه هر چند ساعت که بخواهند و از هر تریبون و صدا و سیمائی نظراتشان را بیان کنند و همین طور رسم بر این بوده است که تصویر مخالفان، البته بدون صدایشان، تنها احتمالا در هنگام ذکر خبر فوت شان در حد چند ثانیه از تلویزیون پخش شود. (یا آنهم نشود.) 

خوب این هم گوشه ای از عدالتی است که در سایه حکومت فقها بدان رسیده ایم. دعا کنیم همین را هم ازمان نگیرند.

پی نوشت بعد التحریر- در خبرها امروز دیدم هاله سحابی فرزند عزت الله سحابی در اثر ضرب و شتم نیروهای امنیتی در مراسم ختم پدرش به شهادت رسیده است. یاد آیه های مربوط به ظلم فرعون در قرآن افتادم. کی ما خواهیم توانست از شر این ظلم ها که مصداق بارز اعمال فرعون است، یعنی به روایت قرآن "یذبحون ابنائکم و یستحیون نسائکم"، رها شویم؟ من از هیچ کس نشنیده ام که رژیم شاه چنین برخوردی  با خانواده داغدار انقلابیون آن زمان کرده باشد.ولایت فقیه روی سلطنت شاه را هم سفید کرده است. به خصوص وقتی این قبیل ضد خبرهای نخ نمای همیشگی را از سایت های حکومتی در مورد مرگ هاله سحابی می بینیم، بیشتر از اصلاح این نظام ناامید می شوم. کجای دنیا به جز ایران آدم را در روز روشن می کشند و بعد مقتولین را محکوم می کنند؟

۱۳۹۰ خرداد ۷, شنبه

گفت و گوی تمدن ها در استانبول و حاشیه های آن

هفته گذشته یک هفته در ورک شاپ/ کنفرانس استانبول در باب گفتگوی تمدن ها و گفتگوی شرق و غرب شرکت کردم. این کنفرانس هر ساله با حضور بزرگان فلسفه و علوم سیاسی از سراسر جهان در دانشگاه بیلگی شهر استانبول برگزار می شود. شهر استانبول بطور سمبلیک انتخاب شده، چون شهری است که نیمی از آن در آسیا و نیمه دیگری ازش در اروپا قرار دارد و می تواند نمود گفتگو میان شرق و غرب یا اسلام و اروپا باشد. دیوید راسموسن از بوستون، عبدالله النعیم از شیکاگو، آنتونی آپیا از پرینستون، الساندرا فرارا از رم، طارق رمضان از آگسفورد، سیلا بن حبیب از ییل، نیلوفر گوله از پاریس، ابراهیم کالین از واشینگتن و آنکارا، روبرتو توسکانا از لیتالیا/لوئیس، عقیل بیلگرامی از کلمبیا، ابو فیلالی انصاری از دانشگاه آقاخان لندن، فرد دالمایر از نوتردام، زید ایادت از دانشگاه اردن و برخی دیگرحضور داشتند. از ایران هم رامین جهانبگلو بود که از تورنتو آمده بود.

طبعا تجربه مغتنم و جالبی است برای دانشجویان تحصیلات تکمیلی هم صحبت شدن با این اهل اندیشه از نقاط مختلف جهان. کنفرانس طبق روالش حالت سخنرانی و میزگرد اساتید را داشت و مشارکت شنوندگان و دانشجویان چون من در قسمت پرسش و پاسخ یا فرصت های صرف چای و قهوه و هواخوری در میانه سخنرانی ها و میزگردها بود. خیلی سخنرانی ها در مورد اسلام در غرب و مسئله تکثر سیاسی در اروپا به واسطه پدیده مهاجرت بودند و اکثرا  به مسائل مبتلا به ما در ایران مرتبط بودند، اگرچه کمتر اسم صریحی از ایران برده شد. کنفرانس های استانبول بنا بر عنوانش که گفتگوی تمدن ها است مسائلی را پوشش می دهد که دغدغه های خاورمیانه ای در آن پررنگ است. در سخنرانی ها هم ارجاع به لیبرالیسم سیاسی راولز را می توانستید شاهد باشید، هم اشاره به اثر فارابی در فلسفه سیاسی یعنی آرا اهل مدینه فاضله، هم صحبت از انقلاب مصر و مقایسه اش با انقلاب 1357 ایران، هم صحبت از فمینیسم اسلامی در مراکش، هم مسئله کردها در ترکیه در چارچوب پروژه پیوستن به اتحادیه اروپا، هم مهاجران ترک در آلمان و ..را می توانستید مشاهده کنید.

در چندجا سعی کردم از موقعیت حضور این اساتید استفاده کنم و صحبتی در مورد جنبش سبز ایران باز کنم. شاهد بودم هم از سوی شنوندگان و هم اساتید در مورد انقلاب کشورهای عربی فراوان صحبت می شود، ولی کمتر اشاره ای به ایران می شود، گوئی حرکت ایران تافته جدابافته است. این مسئله ای بود که رامین جهانبگلو هم از قضا بصورت کامنت در ذیل سخنان یکی دیگر از اساتید بصورت نقد مطرح کرد و البته مورد توجه واقع شد.

یکی ازصحبت هائی که در حاشیه کنفرانس رخ داد، فرصتی بود که برای صحبت با طارق رمضان در مورد ایران دست داد. یک لحظه که در فرصت هواخوری رمضان را فارغ یافتم، یافتن او زیاد آسان نیست، فارغ یافتنش که چه عرض کنم، رفتم و بدون مقدمه در مورد ایران ازش پرسیدم. طارق رمضان را اهل نظر به خاطر کارهایش در زمینه اسلام در اروپا به خوبی می شناسند و احتیاج به معرفی به خوانندگان این وبلاگ ندارد. خودمانی شدم و طارق صدایش زدم و گفتم به نظر شما چرا مردم مصر و تونس موفق شدند، ولی مردم ایران نه؟ جواب رمضان برای من عجیب بود. رمضان گفت چون در ایران هنوز رژیم خیلی بیشتر از مصر مبارک و تونس بن علی محبوبیت در میان مردم دارد. رمضان رژیم ایران را بدون مشکل نمی دانست ولی گویا نگاهش نسبت به آن در مجموع مثبت بود بدون آنکه صریحا بگوید. قدری گوش کردم و سپس اعتراض کردم. گفتم اتفاقا تا جائی که تجربه من به عنوان فعال جنبش سبز که 10 ساعت هرشبانه روزش را تقریبا پای اینترنت و در خواندن و نوشتن به فارسی در مورد ایران می گذارند نشان می دهد، جمهوری اسلامی اقلا در میان نسل جوان ایران یک رژیم شکست خورده است، در مورد بقیه مردم اگر نتوانم به این قاطعیت نظر بدهم. البته کسی شک ندارد که این رژیم 20-30 درصد طرفدار پروپا قرص دارد که از قضا امکانات زیادی هم دست شان است و به همان نسبت هم صدایشان بلند است. عده زیادی از مردم کم درآمد در ایران هم اصلا سیاسی نیستند و برایشان اصلاح طلب و اصولگرا و شاه و خامنه ای فرقی ندارد، مهم ان است که در کدام سیستم وضعیت اقتصادی شان بهتر شود. گفتم شما تابحال به ایران رفته اید؟ کافی است بروید تهران و سوار تاکسی شوید. این چه نوع حکومت محبوبی است که یکی از دوتا حرفی که مردمش تا فرصت می کنند در محیط هائی چون تاکسی بزنند، لااقل آنطور تجربه روزمره من وبسیاری دوستانم نشان می دهد، نقد و ناسزا به سران آن است؟ طارق گفت 20-30 درصد را از کجا می آوری؟ آمار داری برای اثبات این که اکثر مردم با این نظام مشکل دارند؟ گفتم آمار را خود حکومت در ایران در انحصار دارد و هیچ طریقی برای آمار گیری مستقل وجود ندارد که من بر اساس آن بتوانم به شما نشان دهم این نظام چقدر طرفدار دارد و هرگونه نظر سنجی در چنان زمینه هائی از خطوط قرمز این حکومت محسوب می شود. بر این اساس نه من و نه کسانی که برخلاف من چون شما معتقدند جمهوری اسلامی محبوبیت دارد نمی توانند بر اساس آمار پاسخ یکدیگر را بدهند. بر این اساس تنها می توان بر اساس حال و هوای جامعه و مشاهدات روزمره مان در گفتگو با افراد داخل کشورتخمین هائی بزنیم. اگر می خواهید امتحان کنید خودتان یک تک پا سفری کنید به ایران و با قشرهای مختلف مردم صحبت کنید...


رمضان قسمت عمده ای از عمرش را مصروف بحث های مرتبط به اسلام کرده است، ولی کم اطلاعی مضاعف روشنفکری جهانی در حد او در مورد شرایط درون ایران و وضعیت اسلام در ایران برایم شگفت انگیز بود. یکی از دلایل واضحش هم این بود البته که رمضان فارسی نمی دانست. اصولا اگر در مورد اوضاع درونی کشوری بخواهی نظر بدهی و زبان آن کشور (در مثال ما فارسی) را ندانی، احتمال اینکه پرت بگوئی بسیار بالا می رود.

البته کسانی هم در میان اساتید کنفرانس بودند که اطلاعشان در مورد ایران دقیق بود. مثال مشخصش فرد دالمایر که مقاله هائی در مورد خاتمی و سروش دارد و از قضا در کنفرانس هم ایران و ترکیه و مصر را با هم مقایسه کرد در صحبتش. روبرتو توسکانا هم که چندسالی در زمان خاتمی سفیر ایتالیا در ایران بوده، سیاست ایران را اندازه یک ایرانی اهل فکر می شناخت و نظراتش در مورد ایران عمیق بود. از او سابقه دوستی با جهانبگلو را هم دارد، همان پرسش طارق رمضان را پرسیدم. توسکانا (که بنا بر اتفاق دیروز در فیسبوک دیدم یکی از کاندیداهای گزارشگری ویژه حقوق بشر در مورد ایران است) جواب داد چون جنبش سبز و اصلاح طلبان که قسمت مهمی از آن هستند به جذب اقشار پائین دست و مستضعفانی که مسائل اقتصادی برایشان مهم و طاقت فرسا است سرمایه گزاری نکرده است. معتقد بود هیچ جنبش اجتماعی بدون توجه به عدالت اجتماعی و دادن شعارهای عدالت اجتماعی نمی تواند در ایران تحول ساختاری و عمیق ایجاد کند. مثال زد از صحبتی که 6 سال پیش زمان کاندیداتوری معین در انتخابات ریاست جمهوری 1384 با او در تهران داشته است و اینکه معین خیلی با اشتیاق از دغدغه های حقوق بشری اش حرف می زده، بدون آنکه برنامه ای اقتصادی برای اقشار پائین دست داشته باشد. توسکانا تاکید داشت جنبش سبز باید عدالت اجتماعی و اقتصادی را جدی بگیرید. گفت اقتصاد شما در ایران امروز مانند اقتصاد ایتالیا در دوره فاشیستها/موسولینی (قبل از پایان جنگ جهانی دوم) است. در ایران امروز مانند ایتالیای موسولینی هر کسی به  حکومت نزدیک باشد، وضعیت اقتصادی اش خوب می شود و بدا به حال کسی که حکومت با او بد است. از بسیاری حقوق محروم است...

هم از سخنرانی های کنفرانس و هم از صحبت های حاشیه سخنرانی ها بسیار بهره بردم و نکته ها آموختم. شما هم می توانید سخنرانی های کنفرانس (سال قبل تررا) بصورت مقاله در وب سایت همایش مطالعه کنید. همین طورمی توانید مصاحبه ها و اخبار جالبی در مورد کنفرانس امسال در این وب سایت مشاهده کنید و حتی به شرکت در همایش سال بعد فکر کنید! من که اقدام نکردم، ولی اگر زودتر مدارک تان را ارسال کنید ممکن است کمک هزینه مختصری در حد 100-200 یورو هم برای شرکت در کنفرانس دریافت کنید. به علاوه در پایان برای کسانی که در تمام سخنرانی ها شرکت کرده اند، دیپلمی صادر می شود که ممکن است تا حدی بدرد رزومه بخورد.

۱۳۹۰ خرداد ۵, پنجشنبه

امکان کاندیداتوری رهبری برای انتخابات ریاست جمهوری؟

در نوشتار گذشته به نقد قسمت هائی از سخنان اخیر و جنجالی سید محمد خاتمی پرداختم. به نظر خاتمی در پی گذاشتن شرط و شروطی برای حکومت برای شرکت جنبش سبز در انتخابات است. در این یادداشت بر انم پیشنهادی ارائه کنم به آقای خاتمی یا اعضای شورای هماهنگی راه سبز امید، البته اگر این پیشنهاد بتواند از تیغ نقد صاحب نظران به سلامت عبور کند.

بهترین راهکارها برای یک جنبش اجتماعی دموکراسی خواه، در مثال ما جنبش سبز، برای آنکه حرکتی رو به جلو و مترقی محسوب شود، دادن پیشنهادهائی است که پذیرفتن و نپذیرفتن آن بطور یکسان رقیب یعنی حکومت را در بازی باخت- باخت قرار دهد. پیشنهاد راهپیمائی 25 بهمن برای همبستگی  با مردم مصر و تونس در سال گذشته از چنین پیشنهادهائی بود که دیدیم چه مقدار هم با موفقیت همراه شد و تبلیغات یک ساله حکومت در مورد مرده بودن جنبش سبز را نقش بر آب کرد.

به نظرم آقای خاتمی و شورای هماهنگی راه سبز امید می توانند شرط شرکت جنبش سبز در انتخابات ریاست جمهوری دو سال آینده را کاندیداتوری آقای خامنه ای برای انتخابات ریاست جمهوری آینده قرار دهند. به علاوه یکی از دو رهبر جنبش سبز یعنی موسوی یا کروبی هم  باید اجازه شرکت در انتخابات و رقابت با ایشان را داشته باشد. جناح احمدی نژاد هم می توانند یک کاندیدا معرفی کنند. به علاوه به طریقی باید تضمین شود که در انتخابات تقلب نخواهد شد و هریک از این سه کاندیدا (یعنی آقایان موسوی یا کروبی، خامنه ای و مثلا مشائی) یا بقیه کاندیداها اکثریت آرا به دست بیاورند، اجازه داشته باشند که دستور بازنگری در قانون اساسی را صادر کنند. باید تاکید کنم این پیشنهاد فقط با کار گسترده و کلان و فشار از سوی بدنه اجتماعی جنبش سبز به حکومت برای پذیرش شرایط جنبش قابلیت ثمردهی دارد.

برای موجه کردن این استدلال قدری از تاریخ مثال می آورم. ساختار پیش نویس قانون اساسی سال 1358 بر اساس نوعی دموکراسی پارلمانی (تقریا مشابه ترکیه از بسیاری جهات منتهی در فرم غیر لائیک) تنظیم شده بود که با ورود ولایت فقیه به قانون اساسی در سال 1358 این تعادل به هم خورد و ولایت فقیه بدل به رقیب اصلی ولی انتصابی نهاد ریاست جمهوری شد. در انتخابات اولین دوره ریاست جمهوری ایران در سال 1358 ، یعنی همان انتخاباتی که در آن بنی صدر توسط ملت به ریاست جمهوری برگزیده شد، بعضی گروههای سیاسی از آیت الله خمینی رسما خواستند که مانند بقیه نمایندگان گروههای سیاسی (بیش از 100 کاندیدا که در میان شان افراد مشهور آن دوره کم نبودند) کاندیدای ریاست جمهوری شود و همراه با بقیه خود را در برابر رای مردم قرار دهد، ولی آقای خمینی و طرفدارانشان زیر بار نرفتند با این توجیه که (نقل به مضمون از سخنان آقای خمینی در آن زمان) ولی فقیه و بقیه روحانیون قرار نیست پس از انقلاب "حکومت" کنند. آنها قرار است تنها بر اسلامی ماندن انقلاب نظارت کنند. همین و بس. البته این ادعای آن زمان بر اساس تجربه سالهای بعدی انقلاب از حد یک تعارف زبانی صرف فراتر نرفت. روحانیت و ولایت فقیه بطور رسمی و کامل وارد حکومت شدند و بسیار فراتر از مرزهای صرفا "نظارتی" در زندگی ایرانیان اعمال نفوذ کردند. پدیده ای که تا به امروز ادامه دارد.


شورای بازنگری قانون اساسی سال 1368 قید "مطلقه" را به عبارت ولایت فقیه [ولایت امر] در قانون اساسی اضافه کرد.  از طرف دیگر شورای بازنگری کوشید با حذف نهاد نخست وزیری از قانون اساسی تعارض ایجاد شده میان نهاد انتخابی ریاست جمهوری و نهاد ولایت فقیه در ساختار سیاسی جمهوری اسلامی را کاهش دهد. در زمانی که آقای خامنه ای رئیس جمهور بود ایشان بر سر انتخاب نخست وزیر میرحسین موسوی و وزرای منتخب ایشان با آقای خمینی ولی فقیه زمان اختلاف نظر داشت.  پس از حذف نهاد نخست وزیری هم دوگانگی میان نهاد رهبری و نهاد ریاست جمهوری در تمام دولت های پس از بازنگری سال 1368، یعنی دولت های هاشمی و خاتمی و احمدی نژاد، خود را نشان داده است. در دولت هاشمی بر سر اصلاحات و مدنیزاسیون اقتصادی میان ولی فقیه و رئیس جمهور وقت رفسنجانی اختلاف نظر بود، در دولت خاتمی بر سر اصلاحات سیاسی و مقوله آزادی اختلاف جدی میان رهبر و رئیس جمهور وجود داشت و در دولت احمدی نژاد امروز اختلاف بر سر نوع رابطه با امام زمان (اینکه با واسطه فقها باشد یا بدون واسطه ایشان) در جریان مشائی خود را به بهترین نحو نشان داده است. این ها نشان می دهد تعارض میان نهاد ولایت فقیه با نهاد ریاست جمهوری بدون اصلاح قانون اساسی کنونی و محدود کردن اختیارات ولی فقیه اصلا رفع شدنی نیست.

جنبش سبز می تواند با گذاشتن شرط کاندیداتوری آقای خامنه ای در انتخابات ریاست جمهوری آینده برای شرکت در انتخابات وارد بازی برد-برد شود. اگر حکومت این شرط را بپذیرد پیروزی بزرگی برای جنبش سبز محسوب خواهد شد، چون جنبش به خواسته اساسی خود که به عقیده بسیاری برقراری انتخابات آزاد در ایران است رسیده است. اگر هم حکومت این شرط را نپذیرد، که به احتمال زیاد و بنا بر رویه جاری حکومت در انعطاف ناپذیری و سرکوب چنین خواهد شد، بحث های زیادی که در این مدت مانده به انتخابات در فضای مجازی و حقیقی شکل خواهد گرفت. این بحث ها، اگر فعالان جنبش سبز جدی پی کار را بگیرند، نقش بسیار مهمی در آگاهی بخشی در میان مردم ایران در مورد مفهوم انتخابات آزاد به عنوان خواسته نهائی جنبش سبز خواهد  داشت. یعنی صرف طرح این مسئله از سوی آقای خاتمی یا شورای هماهنگی راه سبز امید می تواند بحث های با برکت و آگاهی بخش زیادی ایجاد کند.

پس از موضع گیری رهبری در نماز جمعه 29 خرداد سال 1388 در طرفداری صریح از شاید مناقشه انگیز ترین کاندادی ریاست جمهوری 30 سال اخیر نقش رهبری در ایران در عمل به نقش یکی از طرفین معارضه و اختلاف بدل شده است. آن کاندیدا یعنی احمدی نژاد هم که اخیرا در جریان مشائی موضع خود را از رهبری، یعنی مدافع اصلی خود، جدا کرده است. بر این اساس چرا ممکن نباشد که رهبری به همراه یکی از دو رهبر جنبش سبز یعنی آقایان موسوی و کروبی (و نامزدی از جناح احمدی نژاد؟) در یک انتخابات ریاست جمهوری منصفانه در مقابل یکدیگر به رقابت بیپردازند و کسی که اکثریت آرا را صاحب شد، بتواند به عنوان رئیس جمهور دستور بازنگری در قانون اساسی را بدهد؟ مگر هوگو چاوز که هر بار خودش را در معرض رای مردم قرار می دهد، یا پوتین و مدودف که هر بار در انتخابات ریاست جمهوری شرکت می کنند، رفقای حکومت وقت ایران نیستند؟ چرا ولایت فقیه در ایران نتواند مانند ریاست جمهوری در روسیه یا ونزوئلا باشد؟

------------------
پی نوشت بعد التحریر: پس از نوشتن این یادداشت بعضی از دوستان در فیس بوک کامنت گذاشتند که فلانی، داری شوخی می کنی؟! این دیگر چه نوع پیشنهادی است؟ من در جواب یکی از این دوستان این سطرها را نوشتم که اصلاح شده شان را اینجا می آورم. بحث های انجام شده با ان دوست به دقیق تر شدن و کامل تر شدن بحث بسیار کمک کرد. من پاسخ دادم:

"نه شوخی نیست. می دانم که این پیشنهاد پذیرفتنی نیست از سوی حکومت، ولی باز کردن بحثش هم می تواند فواید بسیار داشته باشد. مگر نه این است که بنا بر تاکید مهندس موسوی فعلا مهم ترین کاری که می توانیم بکنیم اگاهی بخشی و باز کردن باب بحث های روشن گرانه است؟ این مسئله اتفاقا بازگشت به نقطه ای است که اگر ما بتوانیم به آن نقطه برگردیم خیلی مشکلات ما در ایران حل می شود و ان بحث های سال 1358 است، یعنی سالی که در آن استبداد توانست سوار بر موج انقلابی گری شود و در چارچوب نظریه ولایت مطلقه فقیه و مادام العمر بودن رهبری خود را مستقر سازد. چنان پیشنهادی اگر از سوی سران جنبش سبز (نه من که مثلا وبلاگم را عده خیلی محدودی می خوانند) مطرح شود، علی رغم رد شدن قطعی اش از سوی حکومت می تواند بطور جدی این بحث را در جامعه و میان عده ای از افراد طرفدار حکومت که این گونه بحث ها برایشان تابو است پیش بکشد: چرا ممکن نیست آقا در کنار بقیه کاندیدای ریاست جمهوری شود؟ چه چیزی ایشان را مافوق کاندیداتوری ریاست جمهوری قرار می دهد؟ و الی آخر. هدف من باز شدن آن بحث ها است. به علاوه شعار به انتخابات کشاندن خامنه ای به نظرم بهتر از شعار مرگ بر اوست. مسالمت امیز تر و عملی است اگر قرار باشد در نهایت مشکل مان با ولایت فقیه را با گفتگو حل کنیم نه شعار مرگ. پیشنهاد فوق یکی از راههای برقراری گفتگو است اگر چه از سوی حکومت رد خواهد شد."
 دوست من نوشت دلایل زیادی وجود دارد که بر اساس آنها آقا می تواند در انتخابات به راحتی شرکت نکند. من پاسخ دادم:

"الان بحث این است که آقا عملا به یکی از طرفین مناقشه تبدیل شده. آن زمانی که لازم نبود آقا در انتخابات شرکت کند زمانی بود که اقا (لا اقل بر حسب ظاهر) بی طرفی اش را حفظ کرده و از کسی جانبداری نکرده بود و ماورای جناح های سیاسی ایستاده بود. الان ولی آقا خودش شده رقیب موسوی و کروبی (و حتی احمدی نژاد با بحث مشائی). حالا باید دید چگونه می شود این مناقشه ای را که میان آقا از یک طرف، میرحسین موسوی و کروبی از طرف دیگر، و حتی احمدی نژاد به عنوان جناح سوم ایجاد شده را حل کرد. در عالم انسانی اساسا انتخابات و مراجعه به ارا عمومی برای فرونشاندن مخاصمات و مناقشات طراحی شده است. شرکت در انتخابات ریاست جمهوری به این معنا شبیه به شرکت در رفراندم است. یعنی این سخن من با پیشنهاد برگزاری رفراندم میان طرفداران و مخالفان ولایت مطلقه فقیه که قبلا عده ای داده بودند فرقی ندارد. انتخابات ریاست جمهوری هر 4 سال به هر حال بنا بر اجبار در ایران برگزار خواهد شد، رفراندم آن مزیت را هم ندارد، فقط ما باید فشار بیاوریم شرایط خودمان را بر انتخابات تحمیل کنیم. اگر نیروی اجتماعی ما قوی باشد ما قادر خواهیم بود شرایط خودمان را بر انتخابات تحمیل کنیم.تحقق انتخابات آزاد که اصلاح طلبان هم بر آن به عنوان شعار جنبش سبز تاکید می کنند از منظر فلسفه  سیاسی معنائی جز این ندارد که تمام مقامات کشور من جمله بالاترین آنها که رهبری است خود را در معرض رای مردم قرار دهند. انتخابات ریاست جمهوری با حضور رهبری در آن بطور برابر با بقیه کاندیداها به یک انتخابات بسیار واقعی  و رقابتی و هیجان انگیز بدل خواهد شد."

دوست من نوشت چرا نماینده آقا نمی تواند نقش خود آقا را [با شرکت در انتخابات] داشته باشد؟ و من نوشتم:

"مسئله اصلی همین جاست. فرض کن می خواهیم آقا را از عرش اعلای قدسی بودن و ظل الله بودن و مصاحبت تنها با فرشتگان عالم بالا (بر اساس تفسیر رسمی) پائین بکشیم و ایشان را هم نشین آدمیان عالم خاکی کنیم. آیا این پیشنهاد یکی از بهترین راههای گشودن باب این بحث نیست؟ اساسا سکولاریسم هم که عده ای در جنبش سبز من جمله خود من دنبالش هستیم معنائی جززمینی شدن قدرت و امر سیاسی ندارد. چرا همیشه آقا نمایندگانش را به این جا و آنجا می فرستد، بدون انکه خودش مستقیما در اموری مانند انتخابات مشارکت کند؟ چرا اقا هیچ گاه با هیچ رسانه ای یا حتی صدا و سیما و در میان حضور خبرنگاران داخلی و خارجی مصاحبه زنده و بی سانسور نمی کند. کاندیداتوری در انتخابات ریاست جمهوری یعنی شکسته شدن این تابوها. تمام کاندیداهای  ریاست جمهوری از هر جناحی و در تمام کشورها من جمله ایران این کارها را موجب شفاف شدن مواضع شان می شود، در هر انتخاباتی می کنند. اساسا این تابو ها و قداست تراشی هاست که پدر سیاست ایران را دراورده مگر نه اینکه زید باشد در قدرت یا عمر، مادام که قدرت مقیده و کوتاه مدت و جابجائی پذیر باشد، امری گذرا است. به علاوه امروز برای جنبش سبز (لااقل به تفسیر من)  خود ولی فقیه است که رقیب اصلی جنبش سبز است نه گماشتگان ایشان. خود ایشان را باید مخاطب داوری و گفتگو برای حل مخاصمه قرار داد و نه گماشتگان آقا را."

دوست من گفت زمانی این حرکت ها اثرگذارن که تو دید طرف مقابل هم نتیجه ی مطلوب ما رو داشته باشند...اون ها به سادگی و با تفسیرهای متفاوت به این قضیه [دعوت از رهبری برای شرکت در انتخابات ریاست جمهوری] جهت های دیگه می دهند. تو دید اونها رهبری مقامی قدسی و بالاتر از ماست و برای همین موضوع رو به راحتی منتفی می دونن و حتی با طرح این موضوع که ما نیازی به شرکت اصلاح طلبان تو انتخابات نداریم موضوع رو کنار می ذارن.من پاسخ دادم:


"نباید پیش فرض بگیریم طرفداران حکومت کسانی هستند که تمامشان شستشوی مغزی شده اند و به هیچ عنوان راه نجاتی برای بازگشت شان نیست. می دانم اساس نظریه ولایت فقیه آن است که شرکت ولی فقیه در انتخابات بی معنا است چون این مقامی است که از طرف امام زمان به ایشان اعطا شده. ولی اتفاقا یکی از راههائی که حکومت طرفدارانش را همواره کنار خودش و معتقد به ولایت فقیه نگه می دارد نشان دادن قضایا و تحلیل ها به آنها تنها از موضع خودش و نه منتقدان است. طرح پیشنهاد شرکت رهبری در انتخابات از سوی اصلاح طلبان می تواند باب بحث جدی در زمینه قدرت رهبری و حدود و ثغور آن را در اعمال درونی تر جامعه که با این بحث ها کمتر آشنایند مطرح کند، ولو آنکه حکومت جواب های روتین همیشگی در مورد ولایت فقیه را باز از طریق صدا و سیما و تریبون های رسمی مانند زمان حال به خورد ملت خواهد داد. در صورت جدی طرح شدن بحث در جامعه این وسط بالاخره عده ای از معتقدان کنونی ولایت فقیه پیدا می شوند که در ولایت مطلقه فقیه مقداری شک کنند و بگویند خوب چرا شاید حق مقداری هم در طرف مقابل باشد. چرا نشود آقا هم کاندیدا شود مانند بقیه؟ مگر مساوی بودن رهبری با بقیه در برابر قانون که در قانون اساسی امده یکی از مصادیق اش هم همین مسئله نیست؟ (که به نظر من هست.)،... الی آخر."

دوستم نوشت فکر نمی کنی اساسا بحث به جای تحلیل های مفید و مورد نظر تو به سمت دفع کامل اصلاح طلبان برود؟ یعنی حکومت  جدا از هر بحثی اعلام عدم نیاز به شرکت اصلاح طلب ها در انتخابات را اعلام خواهند کرد؟ من جواب دادم:

"در مورد بیرون راندن اصلاح طلبان از قدرت، مگر آنها امروز در قدرت هستند؟! آنها را که از سال 84 از ریاست جمهوری بطور کامل رانده اند و وقایع سال 1388 تا امروز هم نشان داده به این زودی ها راه بهشان نخواهند داد. از مجلس هم که از زمان مجلس هفتم بکی رانده شده اند و به جز سهمی 40-50 نفری در میان 270 نماینده مجلس امروز سهمی در مجلس ندارند. اگر این بحث مطرح شود و حکومت جواب رد بدهد ممکن است آن را هم ازشان بگیرند، که به خاطر تاثیر ناچیز یک جمع 40-50 نفری مهم نیست. امروز خود اصولگرایان در بحث مشائی بقدر کافی اختلاف دارند که بدون حضور اصلاح طلیان در بدنه حکومت باز حاکمیت دوگانه باشد. ولی در عوض مواضع پیش روانه و رو به جلو از طرف اصلاح طلبان درب قلب های مردم را برویشان بیشتر باز خواهد داشت که هیچ حکومتی در دراز مدت نمی تواند در برابر آن مقاومت کند. حکومت تنها اگر در ایران نسل کشی کند، می تواند این پایگاه را که در خانه های مردم است از اصلاح طلبان بگیرد. پایگاههی که جایگاهش جامعه مدنی و در درون شبکه های اجتماعی غیرحکومتی است. مگر آقای خمینی که در سال 1357 انقلاب کرد و موفق شد سهمی از حکومت دوران شاه یا طرفدار مهمی در میان حکومتیان داشت؟ اگر آن روز انقلابی موفق شد، چرا امروز نشود؟ آیا اصلاح طلبان محکومند که همیشه به اب باریکه ای که حکومت بهشان می دهد اکتفا کنند و قدم از قدم برندارند مبادا آنکه مقام ولایت و طرفدارانشان برنجند؟ آنها که اصلاح طلبان هر کاری کنند باز ازشان دل خوشی نخواهند داشت. (تجربه عملکرد آقای خاتمی و حمله همیشگی اصولگرایان به او)


این بحثی که من اینجا طرح کردم اگرچه با اجرای بی تنازل قانون اساسی که همانطور که کدیور در مصاحبه با کلمه نشان داده، تفسیری محافظه کارانه از قانون اساسی موجود است احتمالا نمی خواند، ولی به نظرم با اجرای اصول معطله قانون اساسی سازگار است به خصوص با این اصل قانون اساسی که تابحال بدان عمل نشده و بر اساس آن رهبر در برابر قوانین با تمام مردم برابر است. خوب یکی از قوانین مملکت هم شرکت صاحبان افکار مختلف در انتخابات ریاست جمهوری و قرار دادن خود در برابر رای مردم است (اساس جمهوریت نظام) و اگر اسلامیت (برخواسته از ولایت فقیه) را مغایر جمهوریت ندانیم (چنانکه حکومت مدعی این امر است و قانون اساسی هم در تفسیر دموکراتیک چنین چیزی را ایجاب می کند) مانعی وجود ندارد که رهبری در انتخابات شرکت نکند. "

۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۷, سه‌شنبه

متناقض نمای سخنان سید محمد خاتمی

 آقای خاتمی اخیرا در میان جمعی از رزمندگان سخنانی ابراز داشته اند که محل مناقشه شده. آن سخنرانی نقاط مثبت فراوانی دارد، مانند اینکه دیگر نمی توان دیوار آهنین بدور کشور کشید و نفوذ اطلاعات در اذهان شهروندان را مانع شد، یا اشاره تلویحی به بحث رفراندم به عنوان راه حل، ولی در اینجا من می خواهم سخنان ایشان را نقد کنم. نقد من متوجه آن قسمت از سخنان ایشان است که در آن گفته شده دموکراسی خواهان حرکت سبز و آقای خامنه ای بطور متقابل ظلمی که به ایشان شده را عفو کنند تا فضای دوقطبی موجود در جامعه از بین برود و همه به سوی آینده بهتر برویم. آقای خاتمی، بنا بر نقل وب سایت شان، در قسمت آخر سخنانشان گفته اند:

"ما... قانون اساسی را چارچوب عملی می دانیم. همین حقوقی را که در قانون اساسی به ملت داده شده است ما همان را می خواهیم. البته قانون اساسی وحی منزل نیست. ساز و کاری هم در آن گنجانده شده و می شود در قانون اساسی تجدید نظر کرد. ما معتقدیم این نظام باید بماند و البته که اصلاحات مداوم براساس موازین و معیارهای درست راه تداوم نظام و انقلاب هم هست و راه دیگری نیست. من واقعا من نگرانم با تقابلی که در درون کشور ایجاد شده که باعث ایجاد توهم و شیدایی در یک سو و ایجاد نفرت در طرف دیگر شده است و دائماً هم از دو طرف به آن دامن زده می شود. از اصطکاک میان شیدایی بی حساب و نفرت فزاینده باید ترسید و به خدا پناه برد.... ما می گوییم این جو مسموم درمان شود. هر منتقدی برانداز و عامل دشمن به حساب نیاید و اگر فضا تلطیف و تعدیل شود بسیاری از مسائل حل خواهد شد. فضا باز شود، احزاب و گروه ها کار کنند و عقلا هم ساز و کاری را برای انتخابات در نظر بگیرند تا در آن حرف و حدیث نباشد. خدا می داند اگر چنین شود آرامش و ثبات و پیشرفت از هر جهت تأمین خواهد شد. اگر ظلمی شده است که شده است همه بیاییم عفو کنیم و به آینده نگاه کنیم و اگر به نظام و رهبری ظلم شده است به نفع آینده از آن چشم پوشی شود و ملت هم از ظلمی که بر او و فرزندانش رفته است می گذرد و آن وقت همه به آینده بهتر روخواهیم آورد."

هدف اصلی آقای خاتمی از این سخنان، شاید مانند روال غالب ایشان ایجاد اجماع وتوافق وآشتی میان جنبش سبز و شخص ولی فقیه یعنی آقای خامنه ای است. این مسئله البته در نگاه اول بد نیست چون فیلسوفان سیاست هم، چون راولز، مبنای حکومت و سیاست در یک جامعه را همکاری اجتماعی میان گروههای مختلف فکری و عقیدتی بر سر یک سری مبانی مشترک، که این مبانی مشترک معمولا قانون اساسی هر کشور است، می دانند. ولی آیا قانون اساسی کنونی جمهوری اسلامی ایران امکان یک اجماع عادلانه میان شخص ولی فقیه و مردم را فراهم می کند؟

نقد اصلی بر سخنان آقای خاتمی آن است که همکاری اجتماعی باید بر اساس موازین عادلانه و منصفانه باشد نه هر نوع موازینی. قانون اساسی کنونی ایران اصلا چنان قواعد منصفانه و عادلانه ای را برای همکاری اجتماعی و قرارداد اجتماعی میان مردم و حاکمان فراهم نمی کند، چون در آن اختیارات مطلقه و مادام العمری به شخص آقای خامنه ای و جانشینان ایشان داده شده است.  همکاری اجتماعی در موقعیتی که در آن یک طرف در موقعیت خدایگان و قدرت مطلقه است و دیگری درموقعیت فرودست و برده، اصلا ممکن نیست. بر اساس نظریه ولایت مطلقه فقیه موجود در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران شخص ولی فقیه  با بقیه مردم در موقعیت "برابر" نیست که بتوان با عفو و بخشش صرف زندگی بهتر را در مملکت جاری کرد،گو اینکه در این سالها هیچ سو عملکردی از جانب ایشان بر مملکت روا داشته نشده است. 

همکاری اجتماعی عادلانه و منصفانه (انصاف کلمه ای است که راولز در نظریه عدالتش مکرر بر آن تاکید دارد) بدون ایجاد تغییرات ساختاری در نهادهای کشور، یا همان تغییر قانون اساسی، ممکن نیست.  اساس جنبش سبز، آنطور که من می فهمم، مبارزه برای از میان برداشتن نهادهای ناعادلانه در ساختار قانون اساسی کشور، و جایگزین کردن آنها با نهادهائی عادلانه و دموکراتیک و لیبرال است.

علی رغم احترام فراوانم به اقای خاتمی سئوال اصلی من از ایشان آن است که چگونه می توان میان ولایت مطلقه فقیه و برابری میان ولی فقیه و مردم جمع کرد؟ اگر آقای خاتمی دنبال اجماع اند تنها راه اجماع آن است که آقای خامنه ای بپذیرند که دیگر از این پس قدرت شان قرار نیست مطلقه باشد و بلکه باید مقید به قیودی باشد که اکثریت مردم تعیین می کنند.

پی نوشت- کلمه "مطلقه" در شورای بازنگری سال 1368 وارد اصل 57 قانون اساسی شد، آنجا که این اصل می گوید قوای حاکم در جمهور اسلامی ایران یعنی قوای مقننه، مجریه و قضاییه زیر نظر ولایت مطلقه امر اداره می گردند. رجوع کنید به مشروح مذاکرات جلسه چهلم شورای بازنگری قانون اساسی 1368 و اختلاف نظر میان خامنه ای و موسوی خوئینی ها بر سر وارد کردن قید "مطلقه". در آن بحث موسوی خوئینی ها مخالف وارد کردن عبارت "مطلقه" بوده و خامنه ای، که البته هنوز رهبر نشده بود، مدافع آن. چنانکه می دانیم مخالفت موسوی خوئینی رای نیاورد. همین قانون اساسی بطور متناقض رهبر را در برابر قوانین مساوی با بقیه افراد کشور می داند. نمی دانم در شورای بازنگری که از قضا آقایان کروبی و موسوی هم حضور داشتند، نظرشان به موسوی خوئینی نزدیک بوده یا خامنه ای ولی مهم تر آن است که هیچ کدام از این دو دیگر امروز به ولایت مطلقه فقیه، یا حتی ولایت فقیه در هر شکل آن، معتقد نیستند.

۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۵, یکشنبه

چهار حوزه برای پژوهش

در نویسندگی هر آن در معرض این آفتی مطالبی را که در ذهن داری ننویسی تا روزی فرا برسد که آنها به بهترین و کامل ترین شکلشان بر قلم آوری و آن روز کامل موعود هم هیچ وقت فرا نرسد. حکایت مدتی ننوشتن ما در وبلاگ هم، در کنار قدری مشاغل در این مدت، همین است. تصمیم گرفتم مانند سابق ایده هائی را که در ذهن دارم، ولو غیر کامل و ناقص، بر صفحه اینترنت جاری کنم و در عوض به تدریج با پست های نوتر کامل ترشان کنم بجای ننوشتن. نکته ای که اخیرا در مورد نسبت میان علویان ترکیه و شیعیان ایران متوجه اش شده ام و در پست آینده بدان خواهم پرداخت، یکی از این موارد است.


در نیکوماخوس قصد دارم روی چهار حوزه بطور تخصصی کار کنم. حوزه اول، چنانکه قبلا مفصل گفته ام، قابلیت جمع یا عدم جمع فلسفه سیاسی راولز متقدم و متاخر با اندیشه سیاسی اسلام ، با تمرکز بر اسلام شیعی، است. حوزه دوم مورد علاقه من بحث حقوق اقلیت های قومی  است و این که چقدر اندیشه چندفرهنگ گرائی لیبرال، بطور مشخص فلسفه سیاسی کیملیکا و کسانی که نزدیک به او فکر می کنند، بر کشورهای خاورمیانه که اکثریت شان مسلمانند، بطور مشخص ایران و ترکیه، قابل جمع است.


حوزه سوم مطالعه ساختار قانون اساسی موجود ایران از منظری لیبرال است. بطور مشخص به تاریخچه و نحوه ورود نظریه ولایت فقیه به قانون اساسی موجود علاقمندم. برای این کار مشروح مذاکرات مجلس خبرگان قانون اساسی سال 1358 که ولایت فقیه را به پیش نویس مصوب شورای انقلاب وارد کرد، و مذاکرات شورای بازنگری قانون اساسی سال 1368 که در ان ولایت فقیه به ولایت مطلقه بدل شد و شرط مرجعیت از شروط رهبری حذف شد اصلی ترین منابع اند. مذاکرات این دو مجلس را که مقایسه می کنیم در می یابیم که سطح مذاکرات مجلس خبرگان قانون اساسی اول در 1358 بسی عمیق تر و مبنائی تر از مذاکرات شورای بازنگری سال 1368 است. در مجلس خبرگان اول، اگر چه بدون توازن و تعادل قوا، کسانی وجود دارند که مخالف ولایت فقیه اند و مخالفت شان را آشکارا ابراز می کنند، اگرچه در نهایت نظرشان رد می شود توسط اکثریت طرفدار ولایت. ولی اعضای شورای بازنگری سال 1368 تماما کسانی اند که معتقد به ولایت فقیه و از نزدیکان آقای خمینی اند، اگر چه میان شان در بحث مطلقه بودن اختلاف نظرهائی هست. این اختلافات البته در دوران رهبری آقای خامنه ای مهم می شوند و در رقابت میان مجمع روحانیون مبارز و جامعه روحانیت مبارز، مجمع مدرسین حوزه علمیه قم با جامعه مدرسین حوزه علمیه و یا بطور کلان اصولگرایان و بدنه مهمی از اصلاح طلبان خود را نشان می دهد. تنها شاهدی برای عمیق تر بودن بحث های سال 1358آنکه در آن احتمالا ذیل بحث شورای نگهبان این نکته با توسل به بعضی روایات توسط حجج اسلام گلزاده غفوری و شیخ علی تهرانی مطرح می شود که می توان در کشور اسلامی ایران کارخانه تولید مشروبات الکلی داشت، به شرط آنکه این تولید برای صادرات باشد، اگرچه پیشنهادشان توسط سایر اعضا و به خصوص فقها رد می شود. ولی در شورای بازنگری این گونه بحث ها از اساس تابو است و مثلا آقایان مومن و خزعلی در بحث حول کارکرد مجمع تشخیص مصلحت نظام صراحتا از چنان مباحثی به عنوان نقطه ضعف اعضای مجلس خبرگان اول یاد می کنند. (ر.ج به مشروح مذاکرات جلسه چهلم شورای بازنگری چاپ شده توسط شورای نگهبان)


و اما حوزه چهارمی که مایلم بطور تخصصی در چند سال آینده بهش بپردازم، مطالعه تطبیقی میان سیاست ایران و ترکیه است. به خاطر دلایلی که باید در جای خود مفصل ذکرشان کنم معتقدم ترکیه مورد بسیار جالبی برای مطالعه شکل عینی چالش هائی است که ما در ایران دموکراتیک آینده با آن مواجه خواهیم بود. فرهنگ سیاسی مردم در ایران و ترکیه بسیار شباهت ها به هم دارد. از ساختار خانواده گرفته، تا علاقه گروه مهمی از نخبگان به سکولاریسم یا لائیسیته و بحث داغ در افکار عمومی حول آن، تا انقلاب های مشروطه در اواخر قرن نوزدهم در ایران قاجار و ترکیه عثمانی و کلا بارقه های مواجهه با مدرنیته، تا نقش اسلام در زندگی فردی و اجتماعی بخش عمده ای از مردم، تا ملی گرائی کلاسیک و مثلا بر اساس آن تمایز گذاشتن بخش زیادی از مردم میان خود و کشورهای عربی، تا تشکیل یافتن مملکت از اقلیت های قومی متنوع، تا بحث اقلیت های دینی و نحوه مواجهه حکومت مرکزی اکثریت گرا با آنها و غیره. ترکیه مورد بسیار مطلوبی برای "آینده پژوهی" در مورد سیاست ایران در دوران پس از گذار به دموکراسی برای جنبش سبز است و جنبش سبز بسی نکته ها می تواند از تجربه سیاست ترکیه در دوران معاصر بیاموزد. مطالعه  عقاید علویان و نقش شان در ساختار سیاسی ترکیه و شباهت ها و تفاوت هایشان با شیعیان ایران یکی از این مباحث است. علویان مهم ترین اقلیت دینی در ترکیه محسوب می شوند.


در نوشته ای در آینده در مورد خطوط اولیه پژوهشی که در مورد علویان ترکیه و مقایسه میان آنها و شیعیان ایران در ذهن دارم، چند سطری خواهم نوشت.