۱۳۸۹ دی ۷, سه‌شنبه

بدیل فاشیسم حتما دموکراسی نیست

توضیح- این نوشتار با تغییرات بسیار جزئی در وبگاه رادیو زمانه نیز منتشر شده است.

عمیقا متوجه شده ام نه تنها طرفداران سرسخت ولایت و جمهوری اسلامی، بلکه برخی مبارزان جدی علیه نظام هم چندان با اصول لیبرالیسم آشنا نیستند. این جهل را آفت و مانعی در راه تحقق دموکراسی پایدار در ایران می دانم.

منظور من از لیبرالیسم، معنای مارکسیستی آن یعنی لیبرالیسم اقتصادی و رواج کامل مالکیت خصوصی نیست. من لیبرالیسم را در معنای راولزی آن در کتاب "لیبرالیسم سیاسی" (Political Liberalism) در نظر می گیرم که تسامح و مدارا (toleration) و اداره جامعه بر اساس "تکثر معقول" (reasonable pluralism) را قلب و کانون لیبرالیسم می داند.

این که علت این جهل نسبت به مبانی مدارا چه بوده و چه است خودش تحقیق مفصلی می طلبد. یک علت ساده اش می تواند این باشد که در اندیشه سیاسی جدید ایرانی که در طول 100 سال پس از انقلاب مشروطه شکل گرفته و در اندیشه سیاسی سنتی قبل از آن، هیچ وقت لیبرالیسم و باور و احترام به "تکثر معقول" یک جریان اجتماعی قوی در ایران نبوده است:

یا یک جریان اجتماعی مانند حزب اللهی های کنونی به دنبال ولایت مطلقه فقیه راه افتاده است؛ برخی مانند طرفداران محمدرضا شاه پهلوی نظام غیر لیبرال شاهنشاهی (monarchy)بر مبنای نوعی ناسیونالیسم ایرانی را مطلوب ایران دانسته اند؛ عده ای نزدیک به همین جریان اخیر به دنبال باستان گرایی (ایران باستان گرائی) بوده اند که در آن حمله اعراب به ایران و اسلام ام الفساد و منشا تمام عقب ماندگی ها و دوری ما از قافله مدرنیته و شکوه دوران امپراطوری ایران باستان دانسته می شود و در نهایت مدینه فاضله جریانی از روزنامه نگاران و روشنفکران و احزاب مطرح ایرانی (حزب توده) مدل استبدادی حکومت اتحاد جماهیر شوروی استالین یا لنین و یا چین مائو بوده است. همه این جریان ها هنوز عقبه های فعالی در فضای سایبری فارسی دارند و در قالب طرفدار جمهوری اسلامی یا مبارز پرپاقرص آن فعالیت می کنند. در این میان ممکن است برخی امروز منتقد ولایت فقیه یا سلطنت یا اتحاد جماهیر شوروی شده باشند، بدون آنکه در ادبیات خود تجدید نظر اساسی کرده باشند.

از گفتگوئی با دکتر محمد توکلی ترقی استاد ایران شناسی دپارتمان مطالعات خاورمیانه دانشگاه تورنتو آموختم که استعاره پزشک و بیمار در مورد کشور زمانی استعاره ای رایج در گفتمان روشنفکری ایران بوده است. از نکته دکتر توکلی می خواهم استفاده کنم و نشان بدهم این استعاره هنوز در میان برخی مبارزان خارج کشور (خود نظام جدا) رواج دارد. برخی مبارزان با استبداد دینی هستند که چاره کار وضعیت کنونی ما را فقط در زدودن "میکروب جمهوری اسلامی" (در ورژن خفیف) یا در زدودن "میکروب های اسلام" و "جمهوری اسلامی" تومان (صورت بندی قوی تر) از کالبد بیماری به نام "ایران" معرفی می کنند. گوئی اینکه وضعیت کنونی ما مانند کسی است که با وروداسلام در 1400 سال پیش به ایران که امروزه خود را در شکل جمهوری اسلامی متبلور کرده است (یا فقط با تشکیل جمهوری اسلامی) دچار مرض شده و اگر این میکروب نابود شود، بیمار ما سلامت کامل خود را باز می یابد. این باز یافتن سلامتی هم علی الاصول یعنی مدرن و دموکرات شدن ایران.

به عنوان مثال یک مقاله از کیهان لندن را شاهد رواج استعاره میکروب و بیمار در نظر می گیرم و سپس نقدش می کنم. این نوشته را برای تحلیل انتخاب کردم چون می دانم این گونه نوشته ها برخی مشتریان جدی در میان ایرانیان، به خصوص خارج نشین ها، دارد. خانم بقراط که روزنامه نگار فعالی هستند، در ویژه نامه 23 دسامبر کیهان لندن در یادبود سردبیر متوفای کیهان لندن، هوشنگ وزیری، نوشته اند:

"اصلی‌ترین نکته‌ای که در دو مقاله وزیری بر آن تأکید می‌شود سرنوشت نظام‌هایی است که در سرشت ایدئولوژیک خویش شباهت بی‌بدیل به یکدیگر دارند. با این همه، جمهوری اسلامی روی دست همه رژیم‌های تا کنون شناخته شده ایدئولوژیک و الزاما توتالیتر بلند شده است.[...]

امروز نیز پس از سر گذراندن تجربه محکوم به شکست اصلاحات در جمهوری اسلامی، عده‌ای موضوع اصلی را که ظرفیت‌های عملی و ممکن نظام تمامیت‌خواه جمهوری اسلامی است به کناری نهاده و بحث را به سوی امکانات و یا حسن نیت افرادی منحرف می‌کنند که هنوز بر این باورند که می‌توان «حکومتی اسلامی با چهره‌ای انسانی ارائه داد»!

گویی این افراد نمی‌بینند برای کسانی که هنوز بند ناف‌شان به نظام جمهوری اسلامی وصل است (از آن زاییده شده‌اند) مسئله در بهترین حالت بر سر نجات «نظام و ایران» است. آنها دوستداران و علاقمندان «نظام و ایران» را فرا می‌خوانند تا علیه دولت کنونی بسیج شوند. آنها می‌خواهند به آن جایگاه، به آن «حاشیه امن» نظام، برگردند که از آن رانده شده‌اند. آیا بازگشت آنها به آن «حاشیه امن» چیزی را تغییر خواهد داد و یا سودی برای مردم خواهد داشت؟"

تز "نابودی جمهوری اسلامی تنها راه نجات کامل ایران است" یکی از پیش فرض های اصلی نوشته فوق است. نویسنده نقدهای جدی را متوجه سران جنبش سبز یعنی موسوی و کروبی وارد می داند چرا که آنها دوستداران و علاقمندان «نظام و ایران» را فرا می‌خوانند تا علیه دولت کنونی بسیج شوند تا موسوی و کروبی بتوانند به «حاشیه امن» نظام برگردند که از آن رانده شده‌اند.

من با اینکه چقدر این نقد منصفانه و واقع بینانه است کاری ندارم. تحلیل من در مورد نقش موسوی و کروبی در شرایط کنونی جنبش دموکراسی خواهی ایران البته با نویسنده اختلاف جدی دارد. ولی در اینجا می خواهم روی یک نکته تکیه کنم و آن این است که مقاله فوق بر اساس استعاره "میکروب " و "بیمار" شکل گرفته است که به نظرم می تواند راهزن باشد.

در اینکه نظام کنونی ایران نظامی واپس گرااست که اندیشه ولایت فقیه در آن بر اساس مبانی حکومتی قرون وسطائی شکل گرفته فکر کنم کمتر کسی امروز، به جز سینه چاکان ولایت، اختلاف نظر داشته باشد. در اینکه دموکراسی لیبرال ایده آل ما در روزگار کنونی است هم فکر می کنم خانم بقراط با نگارنده این سطور هم نظر باشد.

مشکل کار در آن است که قلم خانم بقراط و کسان دیگری که مانند ایشان می نویسند به گونه ای است که به خوانندگان ساده بین و ساده لوح القا می کند تنها کافی است جمهوری اسلامی نابود شود؛ از آن پس در دم ایران بهشت برین خواهد شد. این استدلال همان اشتباه رایج روشنفکران ایرانی قبل از انقلاب 57 است که خانم نویسنده کیهان لندن امروزه به احتمال زیاد منتقد ساده اندیشی آنهاست.

نقد من آن است که به قول احمد شاملو بدیل ظلم لزوما عدالت نیست. به زبان دیگر جایگزین فاشیسم لزوما مدارا و لیبرالیسم نیست. کسانی که با فلسفه سیاسی معاصر، به خصوص آرا اندیشمندانی چون راولز و ویل کیملیکا (Will Kymlicka استاد ما در دانشگاه کوئینز کانادا) آشنایند می دانند چقدر ساده اندیشی در این پیش فرض نهفته است که ورود دموکراسی لیبرال به ایران را، بدون آنکه مدارا و تسامح و رعایت حقوق "برابر" تمام شهروندان از تمام قومیت ها و جنسیت ها و اقشار و ادیان را در فرهنگ عامه مردم و خودمان به عنوان فعالان سیاسی رواج داده باشیم، قابل تحقق بدانیم.

فیلسوفان سیاسی معاصر مانند راولز (به تاثیر از هگل) و ویل کیملیکا معتقدند نسبتی میان حکومت یک جامعه و فرهنگ مردمان آن جامعه وجود دارد. وقتی فرهنگ اپوزوسیون یک نظام فاشیستی به اندازه خود آن نظام مستبدانه باشد، هم خوابگی با عروس ماهروئی به نام دموکراسی به این زودی ها نصیب ما ایرانیان نخواهد شد و اگر نصیب شود هم بی ثبات و بی خاصیت خواهد بود.

پی نوشت- از پیمان امیری متشکرم که شعر زیبای زیر از احمد شاملو را در فیس بوک برایم پست کرد:

هنوز/ در فكر آن كلاغم در دره هاى يوش/ با قيچى سياهش/ بر زردى برشته گندم زار/ با خش خشى مضاعف/ از آسمان كاغذى مات/ قوسى بريد كج،/ و رو به كوه نزديك/ با غارغار خشك گلويش/ چيزى گفت/ كه كوه ها/ بى حوصله/ در زل آفتاب/ تا ديرگاهى آن را/ با حيرت/ ...در كله هاى سنگى شان/ تكرار مى كردند.

گاهى سئوال مى كنم از خود كه/ يك كلاغ/ با آن حضور قاطع بى تخفيف/ وقتى/ صلات ظهر/ با رنگ سوگوار مصرش/ بر زردى برشته گندم زار بال مى كشد/ تا از فراز چند سپيدار بگذرد،/ با آن خروش و خشم/ چه دارد بگويد/ با كوه هاى پير/ كاين عابدان خسته خوابالود/ در نيمروز تابستانى/ تا ديرگاهى آن را با هم/ تكرار كنند؟

بنا بر توضیح پیمان، شاملو در حاشیه شعر فوق نوشته است: "شعر از اين اشتغال ذهنى قديمى آب خورده است كه «بديل ظلم هرگز عدالت نخواهد بود». خطر در آن است كه غارغار خشك و بى معنى كلاغان تنها، در «كله هاى سنگى» تكرار مى شود!"

۷ نظر:

  1. درود
    با نقطه نظر شما در باره دیاسپورای ایرانی موافقم. یک وقتی هم تلاش ام این بود که مشکلات پرشمار دیاسپواری ایرانی را به عنوان سلسله ای پست در وبلاگ ام بیاورم که تنها یکی ش قلمی شده تا امروز. تنها فکر می کنم که درباب جامعه ایرانی، لااقل داخل نشینان زود قضاوت کرده اید. به نظر من تنها چیزی که برداشت اش از اعتراضات فراگیر پسا کودتایی ممکن است، سویه های لیبرالی ( از نوع فکری، یا به قول شما، دموکراسی معقول ) قوی در میان جمع است. خارج نشینان به زودی زود ارتباط شان را با واقعیت جامعه ایرانی داخل از دست می دهند که البته جمهوری اسلامی با سانسور فراگیرش کم مقصر نیست، ولی نباید فراموش بشود که مردمانی که نهایتا برای ایران تصمیم خواهند گرفت کسانی هستند که داخل ایران زندگی می کنند.
    شاد باشید

    پاسخحذف
  2. دوست عزیز من هم از جهاتی با دانیال جعفری موافقم، شکل گیری جنبش سبز (در داخل کشور) وجهی غالب از نگاه راولزی را می نمایاند، هم در گفتار و هم در عمل. اجماع حداکثری بر اشتراکات حداقلی برنامه سیاسی جنبش سبز بود. این پدیده هم خلق الساعه نبود. روشنفکران مدت ها به آن سو گام برداشته بودند. این براثر تجربیات پیش از آن حاصل شده بود. مثلا چندماه پیش از انتخابات فصلنامه گفتگو شماره ای با عنوان لیبرالیسم سیاسی بیرون داد که مقاله مرکزی اش ترجمه مقاله لیبرالیسم سیاسی راولز بود. یا نوشته یوسف اباذری در آیین (در آخرین شماره پیش از نوروز 1388) را اگر بخوانی آیینه تمام نمای اتفاقاتی است که بعد از انتخبات افتاد که در ان زمان هیچ کس را یارای پیش بینی اش نبود.
    من سال گذشته از ایران خارج شده ام و باور دارم که فضای نخبگان داخل با آنچه که از نخبگان در خارج از کشور نمایان است کاملا متفاوت است.
    بستگی دارد چقدر به رفتار سیاسی رهبران خود خوانده خارج نشین سهم دهیم. اگر این سهم را اندک درنظر بگیریم و واقعیت گفتار و رفتار غالب پدیده ای که به عنوان جنبش سبز موسوم است را مرور کنیم، به باور من بسیار خوشبینانه تر می توانیم نسبت به تحولات به قضاوت بشینیم.

    پاسخحذف
  3. درود
    نکته دقیق و حساسی رو اشاره کردید و موافقم.
    سوالی داشتم اینکه چقدر معیارهای معقول بودن در لیبرالیسم راولزی با زمینه(context) در ارتباط است و چقدر یونیورسال است؟

    پاسخحذف
  4. به دانیال جعفری و علی هنری: روی اینکه چنین تفکری چقدر رواج دارد داخل و خارج باید کار جامعه شناسی کرد و من نکرده ام. ولی من هم مثل شما به داخل کشور خوشبینم.

    ناشناس: لطف دارید.
    منصور: سئوال مهمی است. در موردش یک پست هر وقت فرصت کنم می نویسم.

    پستی که سر فرصت خواهم نوشت می تواند ادامه گفتگو با علی و دانیال در مورد لیبرالیسم سیاسی راولز در ایران نیز باشد.

    پاسخحذف
  5. به نگر من در برخی زمینه ها در درون کشور به سوی گونه ای مدارا و حقوق یکسان(دست کم در میان نخبگان و دانشجویان و.) پیش می رویم: برای نمونه حقوق کموند(اقلیتهای) دینی یا زنان. اما در برخی زمینه های دیگر شوربختانه کار زیادی مانده است و نه در بیشوند(اکثریت)و نه کموند چندان پذیرشی یه گفتگوی خردمنانه هنوز نیست: برای نمونه برخی ترکها با بدترین گونه اندیشه های نژادپرستانه به دشنام دهی به پارسها می پردازند و بیشتر پارسها حتا با نیاز و خواشته زبانی آنها آگهی ندارند و آنها که آگاهی دارند بیشترشان -به ویژه با ادبسار اینگونه ترکها-- نمی خواهند و نمی توانند همراهی کنند. به نگر من جستار حقوق زبانی هم میان پارسها هم میان ترکها-و کمتر کردستان- نیازمند کار است.این کنش هم نیازمند نظریه پردازی و هم پحش آن میان مردم است تا کم کم مانند دشواره زنان فراگیرتر شود. خطر دیگر برای مردمسالاری و مدارا و...خطر برخورد انتقامی با دستداران حکومت به دست برخی است که هم باز نیازمند نظریه پردازی و هم پخش آن میان مردم و دست کم نخبگانیم این یکی از یکمی هم پیچیده تر می نماید.

    پاسخحذف
  6. سامان:
    با چالش هائی که بهش اشاره کردی بسیار موافقم. امیدوارم در این وبلاگ به تدریج بتوانیم بسیاری از این مسائل را مطرح کنیم و از نظرات تو و سایر دوستان اهل نظر هم در قالب کامنت استفاده کنیم بحث را پیش ببریم.

    پاسخحذف