میثم بادامچی
دکتر سروش دباغ از نواندیشان دینی و پژوهشگر فلسفه اخلاق تحلیلی اخیرا در مقالهاي با عنوان «گذارطلبی: برون رفتِ از انسداد سیاسی» (زیتون، ۸ دی) شش رویکرد را در سپهر سیاسی کنونی ایرانِ از یکدیگر تفکیک کرده است. در این نوشتار بر آنیم پیرامون تقسیمبندی سروش در مقالهی مزبور از جریانهای سیاسی پس از «جنبش مهسا» نکاتی طرح کنیم. سروش (در این مقاله به سبب سابقهي دوستی نگارنده ایشان را در موارد متعددی با اسم کوچکشان مورد خطاب قرار دادهایم) جریانهای سیاسی را بر اساس رویکردشان به شش دسته زیر تقسیم میکند: «ولایی-پایداری»، «اصولگرایی»، «اصلاحطلبی»، « انقلابطلبی»، «سرنگونیطلبی» و «گذارطلبی».
نگارندهي این سطور در این نوشتار به سه تای اول («ولایی-پایداری»، «اصولگرایی»، «اصلاحطلبی») نمیپردازد، چون اولا با کلیت تقسیم موافق است، و ثانیا آنها جریانهایی شناخته شده در سه دههی اخیر هستند. البته میشود در جزییات چیزهایی بر تفکیک این سه افزود یا احیانا ویرایشهایی کرد: مثلا میشود تردید کرد افراد موسوم به دستهی پایداری-ولایی با بیرون گذاشته شدنشان از دایرهی اصولگرایی در تقسیم سروش همداستان نباشند، ویا معلوم نیست احمدینژاد متاخر در کجای تقسیم بندی سه گانهي فوق قرار میگیرد، ویا اینکه تفاوت علی مطهری که سروش او را در زمرهي اصولگرایان محسوب کرده با طیف محافظهکارتر اصلاحطلبان دقیقا در چیست، و نکاتی از این دست. البته نمیشود انتظار داشت یک تقسیمبندی در علوم اجتماعی-سیاسی، بر خلاف علوم دقیقه چون ریاضیات، صددرصد تمایز دهنده و دربرگیرنده باشد و بخشی از ریشهی ابهام همین است.
ما در این مقاله ولی میخواهیم در مورد تفکیک سروش میان سرنگونیطلبی، گذارطلبی و انقلابگری متمرکز شویم. تامل ما البته نه با قصد نفی، بلکه با نیت است که بحث یک گام مختصر به پیش برده شود. چنانکه خواهیم دید نگارنده بر خلاف سروش دباغ در اینکه بشود مرز قاطعی میان انقلابطلبی از یکسو، و گذارطلبی/تحولخواهی از سوی دیگر در ایران معاصر کشید تردید دارد. شاید مقاومت ذهنی سروش و روشنفکرانی چون او در برابر واژهی انقلاب، به سبب تجربهی تلخ انقلاب ۱۳۵۷، باعث تاکید به نظرما تا حدی ناموجه ایشان بر تمایز میان گذار/تحول وانقلاب باشد. همزمان نگارنده با نقدهایی که دباغ بر سرنگونیطلبی و خصوصا شیوهی عدم مداراورزی و ضدیت ایشان با گفتگو وارد کرده، همداستان است.
گذارطلبی یا تحولخواهی
سروش دباغ در مقاله اصرار دارد حساب خودش را از انقلابطلبان جدا کند و اندیشهی مورد دفاعش را «گذارطلبی» معرفی کند. در توضیح او گذارطلبی این ویژگیها را دارد (شمارهگذاریها از ماست برای فهم بهتر):
۱- گذارطلبان «خواهان گذار امن» و «خشونتپرهیز» از «وضعیت موجودِ نامطلوب» به «وضعیت ناموجود مطلوب» هستند. عبارت «امن» عامدانه به متن اضافه شده و چنانکه خواهیم دید میشود حدس زد نگرانی سروش از تحولاتی که احیانا تمامیت ارضی ایران را زیر سئوال برد و یا موجب ایجاد جنگ داخلی با اصولگرایان و ولاییون-پایداریچیها شود، موجب شده دباغ بر آن تاکید کند.
۲- گذارطلبان، به حکمرانی «رضایتی» و مردمسالارانه باور دارند، نه شیوۀ حکمرانی «هدایتی» و «آمرانۀ از بالا».
۳- این گروه عمیقا دلمشغول پاسداشت حقوق بشر و تحقق ساز و کار دموکرتیکاند؛ سازو کار دموکراتیکی که در کنار ابتنای بر رای اکثریت، با پاسداشت «حقوق اقلیت» تامین میشود و در غیر این صورت سر از «دیکتاتوری اکثریت» در میآورد.
۴- در نزد گذارطلبان، تجربۀ سیاسی ۲۵ سالۀ اخیر دولتهای خاتمی و روحانی و احمدینژاد نشان داده که صرفِ تاکید بر «اجرای بی تنازل قانون اساسی»، کفایت نمیکند و باید از قانون اساسی کنونی فراتر رفت. این نکتهی بسیار مهمی است که نگارندهی این سطور هم اخیرا در دو مقاله در زیتون بر آن تاکید کرده است.
بر اساس این نگاه، مشکل نه در اجرای قانون اساسی موجود، که در بخشهای «غیراخلاقی، ناتراشیده و ناموجهی» است که در قانون اساسی سال ۱۳۵۸ و بازنگری ۱۳۶۸ گنجانده شده (مشخصا بخشهای مربوط به ولایت مطلقهي فقیه و اختیارات بدون پاسخگویی رهبری) و تحققِ «حکمرانی خوب» را در ایران به محاق برده است. نتیجه آنکه در نظر سروش دباغ، «اصلاح جدیِ قانون اساسیِ موجود، استفاده از ظرفیت رفراندوم و تشکیل مجلس مؤسسان، از جمله راهکارهای گذارطلبان جهت برونرفت از وضعیت کنونی است.»[1]
سروش همچنین مینویسد: «حاکمان، وکیل و زعیم مردماند و تمام مشروعیت خود را از ایشان میگیرند. به همین سبب، قانون اساسی ای که آیینۀ حقوق شهروندیِ تمام انسانهای پیرامونی نیست و تبعیضمدارست»، نیازمند خانه تکانیِ محسوس و ملموس است.
۵- گذارطلبان، برخلاف اصلاحطلبان سنتی، استفاده از «راهکار خیابان» برای «پیگیریِ اعتراضات و مطالبات مدنی به شیوۀ خشونتپرهیز» را به رسمیت میشناسد.
سروش تاکید دارد میان رویکرد مختار خودش یعنی گذارطلبی یا تحولخواهی و آنچه انقلابطلبی مینامد (و در ادامه بیشتر توضیح خواهیم دادش) تمایز قائل شود. خواهیم دید که پنج ویژگی که تاکنون ذکر شدند از سوی انقلابطلبان هم مورد قبول است. پس میشود حدس زد ویژگیهایی در مورد گذارطلبی، که وجود آنها سبب شده سروش دباغ میان گذارطلبی و انقلابطلبی و البته سرنگونیطلبی تفکیک کند، این چند ویژگی در ادامه است:
۶- «گذار طلبان معتقدند هر روشی ما را به هر نتیجهای نمیرساند. به تعبیر دیگر، به مدد روشهای غیر دمکراتیک یا انقلابیِ زیر و رو کننده، نمیتوان به ساز و کار دموکراتیکِ پایدار در کشور رسید. همّ اصلی ایشان، برونرفت از وضعیت کنونی با کمترین هزینه است؛ از اینرو میکوشند به قدر وسع از تجربۀ انقلاب بهمن ۵۷ عبرت بگیرند و در پی هر تغییری در سپهر سیاست با هر هزینهای نباشند؛ بلکه حساب سود و زیان و هزینه- فایده میکنند و نیک میدانند که در عالم سیاست متصور است و می توان از چاه عمیقی به چاه عمیقتری در غلتید. گذار طلبان خشونتپرهیزند.» (تاکید از من)
۷- گذارطلبان «با مداخلۀ دولتهای خارجی مخالفند».
۸- «حفظ تمامیت ارضیِ کشور» خط قرمز گذرطلبان یا تحولخواهان است. به نظر میرسد تاکید بر حفظ تمامیت ارضی برای تمایز با گروههایی در میان فعالین اقوام و فعالین چپ باشد که تمامیت ارضی را مسئلهای که مطلقا و در هیچ شرایطی قابل مذاکره نیست نمیدانند.
در کل به نظر میرسد که سروش میخواهد از نوعی محافظهکاری (در معنای فلسفهی سیاسی واژه) در برابر انقلابیگری دفاع کند، بدون آنکه صریحا از واژه ی محافظهکاری استفاده کند. او نگران آینده ایران است و اینکه اوضاعی پیش بیاید که وضعیت از کنترل خارج شود. احتمالا او تجربهی کشورهایی چون سوریه پس از بهار عربی را مد نظر دارد.
۹- گذارطلبی/تحولخواهی مورد نظر سروش دباغ با اصلاحات ساختاری هم قرابتهای مهمی دارد و شاید حتی با آن یکی است. دباغ توضیح میدهد که ایدۀ «اصلاحات ساختاری» توسط مصطفی تاجزاده که امروز در بند حاکمان است طرح شده و در پی اصلاح و لغو برخی از قوانین و ساختارهای موجود در قانون اساسی است؛ قوانین و ساختارهایی که مسیرِ تغییرات در راستای کاستن از درد و رنج عموم شهروندان و افزایش رفاه آنها را با مخاطرات جدی مواجه کرده است. «تلاش برای پاسخگو کردن رهبری و نهادهای منتسب به ایشان و افراد منصوب آقای خامنهای، از جمله راهکارهای اصلاحطلبان ساختاری است.»
در نظر او شخصیتهای معتبر و محبوب داخل کشور که از سرمایۀ سیاسی و نفوذ بسیار برخوردارند، از جمله نرگس محمدی و میرحسین موسوی، نمادهای گذارطلبی و اصلاح ساختاری هستند و میتوانند در فرایند خطیر و مسیر ناهموار کنونی، به کار ملک و ملت بیایند و «خواستههای بهحقّ آنها را نمایندگی کنند.»
۱۰- سروش دباغ مینویسد گذار طلبی احتمالا «آخرین راهکار مسالمتآمیز و خشونتپرهیز است برای عبور از انواع بحرانهایی که مملکت عزیزمان ایران را در چنبرۀ خود گرفتار کرده است.» و اگر هسته سخت قدرت، به گذارطلبی و تشکیل مجلس موسسان و اصلاح جدیِ قانون اساسی تن ندهند و در برابر آن مقاومت کنند؛ دیری نخواهد پایید که پای در وادی فروپاشی خواهیم نهاد که در آن «نه از تاک نشان ماند و نه از تاک نشان.»
سرنگونیطلبی
برویم سراغ سرنگونیطلبان، گروهی که به نظر میرسد سروش در کنار دستهی« ولایی-پایداری» بیشترین تاکید را بر فاصلهگذاری با ایشان دارد.
دباغ در توصیف سرنگونیطلبان آورده آنها خواستار «برانداختن نظام موجود» به هر قیمتی هستند، از جمله تحریم، «اعلام منطقه پرواز ممنوع بر فراز آسمان ایران، درخواست از قدرتها و کشورهای خارجی جهت مداخله برای برافتادنِ نظام کنونی و رایزنی با آنها، و حتی گاهی تجویز حمله نظامی». البته این گروه به گفتهي او در قیاس با دیگر کنشگرانِ فعال در پهنۀ سیاست ایران «کمشمارند.» البته سروش در این زمینه با سرنگونیطلبان همدل است که ادامۀ وضعیت موجود در جمهوری اسلامی، متضمن افزایش درد و رنج شهروندان داخل کشور است. تفاوت او با ایشان درآن است که برانداختن نظامِ جمهوری اسلامی «به هر قیمتی» را قبول ندارد. به علاوه او به سبب باورهای چپ لیبرال و پسااستعماری خود با تحریمها، اعلام منطقه پرواز ممنوع، درخواست از قدرتهای خارجی جهت مداخله برای برانداختن نظام و از همه مهمتر تجویز حمله نظامی به ایران شدیدا مخالف است. او از منظری لیبرال با رواج «دوگانههایی چون بیشرف/ باشرف و تئوریزهکردن خشونت و برکشیدن رفتار خشونتآمیز در ابعاد مختلف» و نیز «برچسب زدن و پس زدنِ گفتگو» را که از روشهای رایج سرنگونیطلبان و مشخصا بخشهایی از سلطنتطلبان اینروزها شده با قاطعیت مخالف است.
این نقد او به نظر نگارنده بسیار بجا است: اینکه این روزها برخی به نام سرنگونیطلبی و براندازی میکوشند «تمام کسانی را که با مشی و راهکار سیاسی آنها مخالف بودند و به اقتضای مشی خشونتپرهیزِ خود، با اقداماتی مثل عمام پرانی همدلی نداشتند- ولو اینکه با مشی و مرام هستۀ سخت قدرت هیچ همدلی نداشتند و مشخصا سرکوب خونینِ حکومت و ظلم عیان را نقد کردند- با بهکارگیری برچسبهایی چون وسطباز، مالهکش و… »به محاق و حاشیه برانند.
«برساختن فضای دو قطبیِ سنگینِ یا با مایی یا برما و تهورستانی از کسانی که ...تحلیل و تشخیص دیگری داشتند و دارند و به حاشیه راندنشان» از دیگر رفتارهای بخشی از اپوزیسیون سرنگونیطلب است که سروش به درستی با آن به نام گذارطلبی اخلاقمدار فاصلهگذاری میکند. سروش دباغ و لیبرالهایی که مانند او میاندیشند با عدم مدارای رایجی که میان سرنگونیطلبان اپوزیسیون اینروزها بسیار رایج است مخالف اند، و رفتارهای ایشان را در این زمینه شبیه رفتارهای حامیان جمهوری اسلامی مییابد. مگرنه جایگزین نظام فعلی با نظامی لیبرال-دموکراتیک و سکولار امری نیست که سروش دباغ و دیگر نواندیشان دینی لیبرال با آن مخالف باشند.
در ادامهي توضیح سروش آمده است: «در میان رویکردهای شش گانۀ یاد شده، به نزد من، صدای دو گروه ولایی-پایداری و سرنگونیطلب بلندتر است؛ که از تریبونها و امکانات رسانهای بیشتری برخورداند؛ دو گروهی که دو روی یک سکه اند، همدیگر را بازتولید میکنند و عموما از شیوههای حذفی و طردی برای مواجهۀ با رقبا بهره میگیرند و بر طبل دیگریستیزی میکوبند و مروج استبداد در فضای سیاسی اند؛ خواه تحت لوای دیانت، خواه تحت لوای غیر دیانت.» او میگوید عده و عُدّه شهروندانی که خواهان گذار امن از وضعیت موجودند با هزینه کمتر، بیشتر است؛ هر چند صدایشان کمتر شنیده میشود.
او نگران است که «مضارّ انقلابطلبی و سرنگونیطلبی» (اینجا از فقراتی است که انقلابطلبان را در کنار سرنگونطلبان میآورد و ما معتقدیم قابل نقد است) بیش از «منافع احتمالی اش» هست چون: اولا خشونت را به گفتهی او حداکثری میکند، و ثانیا با توجه به شناختی که از ساختار نظام جمهوری اسلامی و دستگاه سرکوب چند لایۀ آن داریم «حجم درد و رنج شهروندان» را به نحو محسوسی افزایش میدهد، و ثالثا «با در نظر آوردنِ شرایطِ اقلیمی، منطقه ای و بین المللی» خطر تجزیه و ناامنی را بالا میبرد.
انقلابطلبی
سروش دباغ در توصیف «انقلابطلبی» که دستهي دیگری از ششگانهی فوق است مینویسد بخش عظیمی از کسانی که در اعتراضاتِ صد روزۀ اخیر و جنبش «زن، زندگی، آزادی» در داخل به خیابانها آمدند و یا در خارج در تجمعات اعتراضیِ شرکت کردند، جزو این گروهند، یعنی انقلابخواه اند. یعنی سروش میپذیرد که بخش قابل ملاحظهای از مخالفان جمهوری اسلامی امروز انقلابطلبند. خواستۀ محوری انقلابطلبان (که او آنها را هم «برانداز» میداند و از این جهت نزدیک به «سرنگونیطلبان») به گواهی کنشگری آنها آن است که «عبور از حکومت دینیِ موجود با محوریت آموزۀ ولایت فقیه و برقراری حکومت دموکراتیکِ سکولار» را هدف دارند. انقلابطلبی همینطور ویژگی نسل Z است که در این جنبش اعتراضی تا کنون دست بالا را داشته است. این گروه سویههای زنانۀ پررنگی به جنبش مهسا نسبت میدهند و همزمان «حسرتِ داشتن یک زندگی معمولی و مطالبات مدنی و حقوق شهروندیِ دریغ شده و بهمحاق رفته» را فریاد میکنند. همچنین، «عموما اهل تکثراند و عمیقا سبکهای مختلف زندگی را برمیکشند و به رسمیت میشناسند؛ نه دین گرا هستند، نه دینستیز، بلکه دینپرهیز اند و منتقد جدی دین دولتی و اسلام سیاسی. آنها سبک زندگی و هویتی را ورای سبک زندگی و هویت رسمی که جمهوری اسلامی تبلیغ میکند و در پی تحقق آن است، میخواهند.»
خب، بر اساس توضیحاتی که پیشتر آوردیم، این ویژگیها که در گذارطلبان هم هست کمابیش. پس چه چیزی سبب شده سروش انقلابطلبان را در گروه متمایزی دستهبندی کند؟
شاید یک دلیل این باشد که انقلابطلبان (که بخش مهمیشان از نسل Z هستند) «در سلوک سیاسی خود اشارهای به شخصیتهای سیاسی شناختهشده نمیکنند». به هرحال سروش دباغ در توصیف ویژگیهای انقلابطلبان جملاتی میآورد که بسیاریشان در مورد گذارطلبان هم صادق است:
«انقلابطلبان، به نحو اغلبی، برای تحققِ خواستههای خویش حاضرند هزینه های گزافی بپردازند؛ اعمّ از کشته شدن و طعم زندان و شکنجه را چشیدن. گویی به تعبیر آگامبن، بر آناند تا بودن را فدای زیستن کنند. در عین حال، به نحو اغلبی خشونتپرهیز اند و خواستار مداخلۀ نیروهای خارجی نیستند. افزون بر این، این جماعت در پی تحققِ نوعی رنسانس ایرانی اند؛ رنسانسی که متضمن تغییرات جدی ارزشهاست و سبکهای مختلف زندگی را به رسمیت میشناسد. زیستن در ذیلِ حکومت دینی و به ستوه آمدن از اصرار بر اجرای احکام شریعت به روایت جمهوری اسلامی و حقنه کردنِ یک سبک زندگی توسط حکومت فقهی، به نحو دیالکتیکی، انقلابطلبان را در عداد منتقدان جدیِ دین حکومتی قرار داده و پذیرای دین مدنی در سطح جامعه کرده؛ دینداری ای که از حکومت مستقل است و پشتگرم به نهادهای حکومتی نیست؛ بلکه یکی از سبکهای زندگی است و تنوع و رنگارنگی دیگر سبکهای زندگی را قویا به رسمیت میشناسد.»
فکر نکنم هیچ گذارطلب یا تحولخواهی، بر اساس ویژگیهایی که خود سروش پیشتر آورد، داشتن این ویژگی ها را غیراخلاقی بداند و با آنها مخالفت اصولی داشته باشد.
همینطور اگر کسی بگوید مرز گذارطلبان و انقلابطلبان آن است که گروه اول به صورت مطلق با هرگونه خشونتی در مبارزه مخالفند حال آنکه گروه دوم در مواردی خشونت را مجاز میدانند، پاسخ منفی است. خود سروش در مصاحبهای با زیتون با عنوان خشونتِ اخلاقی و اخلاقِ خشونت به تاریخ ۶ آذر در پاسخ به این پرسش که آیا «خشونتِ معترضان به یک وضعیت استبدادی میتواند از نظر اخلاقی موجه باشد؟» میگوید اینکه گفته شود خشونت به طور مطلق و تحت هر شرایطی مردود است سخن پذیرفتنی نیست و در موارد محدودی خشونت اخلاقی هم داریم:
«اگر فرض ما این باشد که خشونتِ معترضان در یک بازه زمانی میتواند بازدارنده یک خشونتِ طولانیتر شود، قابل قبول است. اخلاقِ نتیجهگرا این قاعده را معتبر میشمرد که آنچه بیشترین سودمندی را به بیشترین افراد برساند امری اخلاقی است؛ بنابراین اگر خشونت معترضان در یک بازه زمانی سبب شود بیشترین افراد از زیر یوغ خشونت رهانیده شوند، میتوان گفت که خشونت آنها اخلاقی بوده است.»
و اینکه «ما در ایران، در جنبش مهسا، بر سر یک دوراهی هستیم: «از یک سو یک امر غیراخلاقی کوتاهمدت به نام خشونت معترضان را داریم. این خشونت از سوی اکثریت به اقلیت اعمال میشود. از دیگرسو خشونتی بلندمدت از سوی حاکمیت به مردم روا میشود؛ یعنی برعکس حالتِ اول، از اقلیت به اکثریت وارد میشود. در چنین دوراهیِ اخلاقی، انتخاب میان خوب و بد نیست، بلکه انتخاب میان بد و بدتر است.» (همان مصاحبه)
برآیند: تشکیک در تمایز میان گذارطلبی و انقلابخواهی
پس چرا سروش لزومی حس کرده که میان خودش به عنوان گذارطلب و انقلابطلبان تمایز قائل شود؟ شاید پاسخ آن باشد که تو گویی انقلابخواهان گرایشی دارند با برداشتن یک گام دیگر در دامان سرنگونیطلبان و عدم مدارای ایشان بیفتند؟ باید گفت این ادعایی است که نه قطعی است و نه شواهد درستی در مورد آن ارائه شده است یا میتواند بشود.
به علاوه راهکاری که سروش ارائه میکند و مورد تاکید ما نیز هست بعید است از سوی انقلابطلبان مورد هرگونه مناقشهای باشد: «تشکیل مجلس موسسان و تن دادن به خواست عمومیِ شهروندان و تغییر قانون اساسی موجود به نحوی که متضمنِ پاسداشت حقوق همۀ شهروندان، فارغ از جنسیت، مذهب، نژاد… باشد» است. و نیز: بازنگری جدی در قوانینی مثل «نظارت استصوابی» و بخش قابل توجهی از «قانون مجازات اسلامی»، همچنین پاسخگو کردنِ ولی فقیه و نظارت جدی بر نهادهای زیر دست و افراد منصوب ایشان، که البته «کفِ خواستههای» گذارطلبان است به تعبیر سروش.
پس به نظر میرسد میشود گذارطلبی و انقلابخواهی را در امتداد یکدیگر و به عنوان مکمل هم دید، نه دو گفتمان یا رویکرد جدا و مجزا. نباید از واژهي انقلاب هراسید، صرفا بخاطر کاربست آن از سوی انقلابیون ۱۳۵۷. انقلاب به یک تعبیر یعنی تغییر قانون اساسی کنونی و جایگزینی آن با یک قانون اساسی سکولار و لیبرال-دموکراتیک، فراتر از راهکارهای پیشبینی شده (و در واقع پیشبینی نشده!) در اصل ۱۷۷ قانون اساسی موجود.
یادمان باشد که انقلاب واژهای عمدتا بر آمده از گفتمان چپ است و طرفه آنکه خود سروش و نواندیشانی چون او هم بنا بر توضیحاتی که دادیم برآمده از سنت چپ لیبرال هستند که به عنوان نمونه منتقد نئولیبرالیسم است. در سوی دیگر بسیاری از سرنگونیطلبان ایرانی، خصوصا در میان هواداران سلطنت، به گفتمان راست جهانی وحتی گاهی راست افراطی گرایش آشکار دارند.
توضیح: این مقاله پیشتر در زیتون منتشر شده است.
[1] در این نوشتار گیومههایی را که خود سروش در مقاله بکار برده را عمدتا بجای گیومه به صورت پررنگ درآوردیم تا از نقل قولهای خودمان از سخنان او در داخل گیومه قابل تفکیک باشد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر