پرسشی که این نوشتار میخواهد به صورت مختصر بدان بپردازد، آنست که نگاه طالبان به دموکراسی چیست؟ آیا جهانبینی اسلامگرایانه و جهادی طالبان با پسااسلامگرایی سازگار است؟ آیا این نگاه پس از سرنگونی حاکمیت طالبان بر افغانستان با حمله آمریکا و ناتو دچار تغییر شده است؟ پاسخ ما به پرسش آخری یک بلی بسیار محتاطانه است. چنانکه توضیح خواهیم داد به نظر میرسد پس از تجربه حمله نظامی آمریکا به «امارت اسلامی» افغانستان در سال ۲۰۰۱، و ایجاد وضعیت سیاسی-جغرافیایی کاملا جدید در این کشور، طالبان متوجه شده است برای حفظ قدرت خود در افغانستان جدید باید میان نظامیگری و دیپلماسی سیاسی نوعی موازنه برقرار کند. گفتگوی سیاسی این گروه با آمریکا و دولت افغانستان در سالهای اخیر، که البته همراه بوده با ادامه حملات انتحاری و کشتار گروههای نظامی و غیرنظامی افغان از سوی این گروه، را باید در این راستا فهمید. به بیان دیگر طالبان پس از ضربات نظامی سختی که در طول این سالها از جنگ با آمریکا، نیروهای ائتلاف غربی و البته ارتش افغانستان خورده متوجه شده که بازگشتش به قدرت سیاسی تنها با مدد نیروی نظامی و جهاد، و بدون دیپلماسی فعال و داشتن نوعی سیاست خارجی پراگماتیستی، ممکن نیست. منتهی این بدان معنا نیست که در این فرآیند چندساله طالبان به ارزشهای دموکراتیک نزدیک شده باشد. به بیان دیگر، به نظر میرسد تا درونی کردن ارزشهای دموکراتیک از سوی طالبان راه درازی در پیش باشد، اگر بدبینانه نگوییم چنان امری به سبب گفتمان جهادی این گروه ناممکن است.
طالبان و جهادیسم ملیگرایانه؛ تحلیل بخاری و سنزای
کامران بخاری و فرید سنزای در فصل «اسلامگرایان انکارگر: طالبان و جهادیسم ملیگرایانه» در کتاب اسلام سیاسی در عصر گذار به دموکراسی(انتشارات پالگریو، ۲۰۱۳) از طالبان به عنوان اسلامگرایی جهادی ناسیونالیستی یاد میکند، در تمایز با اسلامگرایی جهادی شبکههای جهانگستری چون القاعده که بینالمللی و فرامرزی است. در این نگاه تفاوت طالبان با القاعده در آنست که تمرکز اصلی خود را بر یک کشوری، یعنی افغانستان متمرکز کرده است. (بخاری و سنزای، صص. ۱۲۰-۱۱۹)
کسانی که با ادبیات سیاسی افغانستان آشنایی دارند میدانند طالبان هنوز از خود با عنوان «امارات اسلامی افغانستان» یاد میکند، و دولت مشروع کنونی افغانستان را رقیب خود میداند و حتی از آن با عنوان «مافیای ارگ» یاد میکند! این گروه آیه قرآنی «و قاتلو هم حتی لا یکون فتنه و یکون الدین کله لله» (و آنها را بکشید تا دیگر فتنهای [در زمین] باقی نماند و دین یکسره برای خدا باشد؛ سوره انفال، ۳۹) را به عنوان شعار حرکت خود اعلام کرده و جهادگرایی و توسل به خونریزی و حتی کشتن غیرنظامیان را با توسل به اسلام و دین توجیه می کند. طالبان البته در تبلیغات (یا شاید بهتر است بگوییم پروپاگاندای) خود دولت مشروع افغانستان را به نقض مقررات جنگی علیه نیروهای خودش متهم میکند. معلوم نیست که اگر حضور نیروهای نظامی غربی و ناتو در افغانستان نبود، طالبان با مخالفان افغان خود از قومیتهای مختلف چطور برخورد میکردند.
در پیامی که به مناسبت عید فطر ۲۰۱۵ از سوی ملاعمر رهبر فوت شده طالبان به پنج زبان فارسی، پشتو، عربی، انگلیسی و اردو منتشر شد، او از گفتگوهای صلح رودررو با دولت افغانستان و طرفهای غربی حمایت کرد و نوشت در اسلام «گفتوگو با دشمن منع» نشده و اینکه «در کنار جهاد مسلحانه»، کوشش برای رسیدن به «هدف مقدس خویش» از راههای صلح آمیز و فعالیت سیاسی «یک امر مشروع و بخش اهم سیاست نبوی» و سنت پیامبر اسلام در سیاست ورزی است. طالبان همیشه متهم به قومگرایی و در اولویت قراردادن منافع قوم پشتون در رفتارهای کلان خود بوده. (کشوری که تاجیکها، پشتونها، هزارهها و ازبکها مهمترین گروههای قومی آن هستند.) با اینحال ملاعمر در آن پیام تاحدودی متفاوت گفته بود که «حقوق اقلیتها و همه افغانها» را به رسمیت میشناسد و اینکه در صورت به قدرت رسیدن این گروه «در هر کنج و کنار کشور پیشرفتهای انجام شده مشروع حفظ خواهد شد، داراییهای ملی و دستاوردها و پیشرفتهای بخش خصوصی محفوظ خواهد بود، به حیثیت اقوام و شخصیتهای کشور احترام گذاشته خواهد شد.» (به نقل از گزارش بی بی سی در ۱۶ژوئیه ۲۰۱۵) مدعیاتی که اکثر منتقدان طالبان در افغانستان، خصوصا از اقوام غیرپشتون، در آنها به دیده تردید مینگرند.
همین قبیل اشارات سبب شده که تحلیگران بگویند طالبان در صحنه سیاسی افغانستان امروز ، به سبب شرایط بسیار متفاوت ژئوپولیتیک افغانستان پس از حضور ناتو و آمریکا، متفاوت از طالبان رادیکالتر دهه ۱۹۹۰ میلادی است. کامران بخاری و فرید سنزای در کتاب پیشتر مورد اشاره میگویند از دست دادن کنترل حکومت پس از حملات ۱۱ سپتامبر از سوی القاعده و واکنش متقابل آمریکا، به «تغییرات قابل ملاحظهای» در اندیشه سیاسی طالبان منجر شد، طوری که طالبان حاضر به تن دادن به نوعی انتخابات و قانون اساسی ولی آمیخته به «خوانش تنگنظرانهای از شریعت» شدهاند.(ص. ۱۲۰) مطابق این نگاه در بهترین حالت حکومت آرمانی مورد نظر طالبان نوعی مدل تئوکراسی شبیه جمهوری اسلامی خواهد بود، با این تفاوت که در آن فقه سنی حنفی جای فقه شیعه را خواهد گرفت و شیعیان (که اقلیت مذهبی قابل توجهی در افغانستان هستند) جایگاهی در اداره کشور نخواهند داشت. طالبان خواستار نظامی حکومتی هستند که در آن طلاب و روحانیون مدارس علوم دینی حنفی دیوبندی، یعنی رهبران این گروه اسلامگرا، دست بالا را در حکمرانی سیاسی داشته باشند. بخاری و سنزای توضیح دادهاند که طالبان میدانند محبوبیتی در افکار عمومی افغانستان ندارند و در یک رایگیری عادلانه تنها سهم قلیلی از مجلس و دولت منتخب نصیب ایشان خواهد شد و از این رو هدف نهاییشان تغییر قانون اساسی افغانستان به گونهای است که فارغ از میزان محبوبیت رایی، سهم ویژهای به این گروه شبه نظامی در قوای سهگانه حکومت و نیروهای امنیتی و مسلح داده شود.
طبیعی است که دولت افغانستان و هر دموکراسیخواهی در این کشور با این خواسته همدلی نخواهد داشت. خواست طالبان وضعیتی شبیه سهم سنگینی است که ولی فقیه و فقهای منصوب او، در نظام سیاسی ایران، فارغ از محبوبیت پایین و اندک انتخاباتی خود دارند. بسیاری تحلیلگران و بخش مهمی از افکار عمومی در ایران معتقدند (از جمله به شهادت نتایج انتخاباتهای مجلس و ریاستجمهوری در همین جمهوری اسلامی) که در یک انتخابات عادلانه کاندیداهایی که نزدیکترین قرابت را به ولایت فقیه دارند، حداکثر سی درصد آرا را ازآن خود میکنند.
امتناع پسااسلامگرایی در افغانستان به سبب وجود طالبان
صاحب این قلم در فصل اول پژوهش خود با عنوان فلسفه سیاسی پسااسلامگرا؛ گفتگوی روشنفکران ایرانی و لیبرالیسم سیاسی (Post-Islamist Political Theory: Iranian Intellectuals and Political Liberalism in Dialogue, Springer, 2017) در بحثی با عنوان «در باب چیستی فلسفهی سیاسی پسااسلامگرا»، پسااسلامگرایی را پروژه ای ناظر به شرایط اجتماعی ویژهای تعریف کرده که در آن فرد/سوژه از اسلام سیاسی هنجاری فاصله میگیرد.(نسخه فارسی این کتاب که با همت دوتن از دانشوران و ویرایش نویسنده تهیه شده برای سال آینده شمسی در ایران در دست انتشار است.) در آنجا نویسنده توضیح داده که: «شرایط اجتماعیای که پسااسلامگرایی به ترسیم آن دست مییازد شرایط ویژهای است در برخی جوامع مسلمان، بطور مشخص ایران پساانقلاب، که در آن متعاقب تجربه عملی اجتماعی، جذابیت، سرزندگی و منابع مشروعیت اسلامگرایی حتی در میان کسانی که زمانی در زمر حامیان سرسخت و مشتاق آن بودند نیزاز میان رفته است. در وضعیت مورد بحث، بسیاری از اسلامگرایان، پس از عبور از وضعیت انقلابی و در نتیجه تلاش برای عادیسازی و نهادینه کردن حکومت خود در درون جامعه، بر نابسندگیهای گفتمان اسلام سیاسی وقوف مییابند و میکوشند بر آن فائق آیند. به دیگر سخن، مبانی اجتماعی پسااسلامگرایی اشاره به وضعیتی دارد که در آن [به تعبیر آصف بیات در آثار خود در ارتباط با پسااسلامگرایی] «اسلامگرایی به وسیلهی تناقضات داخلی خود از یک طرف و فشار اجتماعی از طرف دیگر مجبور به بازآفرینی خود میگردد»، اگرچه نه به قیمت به کناری نهادن اسلام به تمامی.» (ص.۲) در تعریفی که آنجا ارائه دادهایم، در روند پسااسلامگرایی در یک کشور، طرفداران پیشین اسلام سیاسی برای حفظ سیستم هم که شده، مستعد پرسشگری، تجدید نظر، نقد و حتی رها کردن برخی اصول هنجارین اسلامگرایی میشوند. اگر این تعریف را اساس قرار دهیم، گروه طالبان، برغم تغییرات پراگماتیستی و محدودش در مقایسه با دوران «امارت اسلامی»، هنوز راهی بسیار طولانی و دشوار برای قبول گفتمان دموکراتیک پسااسلامگرایانه در پیش رو دارد. البته در ایران هم گروه موسوم به اصولگرایان و نفوذ شدید آنها در هسته مرکزی قدرت مانعی جدی برسر چرخش پسااسلامگرایانهای است که اکثریت جامعه با آن همدلی دارند.
توضیح: این یادداشت در شنبه ۹ ژانویه در سایت ایندپندنت
فارسی با عنوان «نگاه طالبان به دموکراسی چیست؟» منتشر شده است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر