۱۳۹۰ فروردین ۳۰, سه‌شنبه

تقوی و مهار قدرت: مروری بر خاطرات نخستین رئیس جمهور ایران ابوالحسن بنی صدر




بنی صدر گویا در کنار ابراهیم یزدی و صادق قطب زاده یکی از چند نفری است که در دوران اقامت آیت الله خمینی در پاریس نقش مهمی در تنظیم محتوای مصاحبه های  آیت الله خمینی با خبرنگاران غربی داشته است.  در قسمتی از نامه ای که ابوالحسن بنی صدر خطاب به همسرش حدود یک ماه پس از عزل او توسط آقای خمینی (یا کودتا علیه او به روایت خودش) نوشته شده آمده است:

"همسر خوش اندیش. می دانم وقتی این سطور را می خوانی سرزنش را آغاز می کنی و می گوئی از همان دیدار اول با خمینی که بازگشتم بتو نگفتم از این قیافه معنویتی مشهود نیست؟ نگفتم هرچه هست خشونت هست. [...] اما گوش نکردی تا آمد آنچه بر سر تو و همه مردم آمد! وقتی به شرح اشتباهات خود رسیدم، به این امر که ما خود درباره آقای خمینی سانسور می کردیم باز می گردم. در اینجا تصدیق می کنم راست می گوئی، تو این حرف ها را زدی و 607;ر بار که او قولی را زیر پا می گذاشت می گفتی نگفتم این ادم اهل ریاست و فریب می دهد؟ راست است که در پاسخ تو و دیگرانی که جانب تو را می گرفتند، می کوشیدم تا مجنون وار لکه ها را از قیافه او پاک کنم.  اما در درونم طوفان بود و به کسی می ماندم که اوراق حیات او را پیشارویش ورق به ورق به باد می دهند. این درد، بزرگ و بزرگ تر می شد. آن وقت بزرگ تر می شد که می دیدم او [آقای خمینی] درد مرا نمی فهمد. پنداری جز قدرت طلبی واقعیت دیگری وجود ندارد و او در اختلاف با گروه قدرت طلب تنها از میزان قدرتی که در دست "روحانیت " باید باشد، نظر می کرد." (بنی صدر، خیانت به امید، سال 1361، ص.9)

در این فراز تلویحا به سانسور سخنان آقای خمینی در پاریس توسط اطرافیان آقای خمینی بر این اساس که خمینی مردی معنوی است و خطا نمی کند، اشاره می کند. در واقع یکی از عللی که انقلاب سال 1357 ایران به انحراف رفت را می توان تصور عوامانه و ساده اندیشانه انقلابیون آن زمان در مورد مفهوم قدرت و عدم مطالعه این مفهوم در چارچوب نظریه های سیاست و روانشناسی مدرن دانست. بر مبنای همین رویکرد، سخنان آقای خمینی در دورانی که ایشان در پاریس بودند به مثبت ترین وجه تفسیر می شد و کوشش می شد هیچ لکه کدری از ایشان در برابر چشم خبرنگاران جهانی شکل نگیرد، مبادا که وقوع انقلاب دچار خلل گردد.

شاید بتوان گفت این سانسور ریشه در تصور نادرست روشنفکران آن زمان از مفهوم "قدرت" دارد. روحانیت در ایران شیعی قبل از انقلاب تا حد زیادی وارث جایگاهی را داشت که در تاریخ صوفیان برای مشایخ شان تراشیده بودند. در فضای عرفان زده ایران، روحانیان چون صوفیان دوره های قبل تر، منبع فیض و برکت برای مردم شمرده می شدند. روشنفکران مذهبی هم با وجود آنکه در غرب درس خوانده بودند و با علوم انسانی مدرن کمابیش آشنائی داشتند، از این تصور اعوجاج دار مصون نبودند. روشنفکران فکر می کردند، همانگونه که امروز طرفداران نظریه ولایت فقیه معتقدند، چون مراجع با تقوی و معنوی هستند، هول دادشان به سیاست به رهائی از استبداد خواهد انجامید. در کتاب درس تجربه مولف (بنی صدر) در مورد دو سفرش به نجف برای دیدار با اقای خمینی پیش از انقلاب می نویسد:

" با همین دوربین مثل دورین شما یک فیلمی هم تهیه کردم از محلی که او [آقای خمینی] درس می داد و از اطاق کارش. [...] آن وقت ها هم حالت عاشق را داشتیم دیگر. آدم عیب را که نمی دید و هرچه می دید، حسن می دید. هر عیبی را که می دید به پای حسن می نوشت. من رفتم به مسجدی که درس می داد، زیلوئی [ساده برای نشستن] انداخته بود. خوب من این را به پای درویشی [آقای خمینی] می گذاشتم. در حالیکه خودم از آنها عکس برداشتم و امروز هم آن ها را دارم. با این حال اعتراض کردم نه اینکه نکرده باشم و گفتم "آقا، این چیه اینجا!" [...] در سفر اول آقای محمد باقر صدر را هم دیدم و آقای خوئی را در سفر دوم دیدم. [..] آقای [آیت الله] شاهرودی را دیدم داشت چپق می کشید و می گفت اگر امام زمان را دیدم، از او می خواهم بپرسم این چپقی که می کشم حلال است یا نیست؟

 آن وقت که این وضع را دیدم گفتم دین مان را ملاحظه کن و مرجعش را نگاه کن. بین تمام مسائل دنیا تو وقتی امام زمان را دیدی می خواهی فقط راجع به چپق پرسی؟ مسئله دیگری نیست؟! آن وقت این جور می گفتم. هنوز تجربه این رژیم ملاتاریا را نکرده بودیم. حال، یک برداشت دیگری دارم و مقایسه می کنم با این اقایانی که حاکمند، می گویم او یک ادم عارفی بود و می خواست بگوید که این قدر مشکل است اظهار نظر کردن که حتی درباره کشیدن چپق نیز آسان نمی توان نظر داد. او در کشیدن چپق تردید داشت که آیا جایز است یا جایز نیست. حالا این آقایان چه راحت ادم می کشند به نام دین و این چنین سر می برند و آن را جایز می شمارند!" (درس تجربه، صص 57-56)

روشنفکران سالهای نزدیک به انقلاب، مخصوصا آنها که گرایش چپ داشتند دید منفی ای نسبت به روحانیونی که در اصطلاح امروز "روحانیون سنتی" (در برابر روحانیون سیاسی) خوانده می شوند  داشتند. ادامه سخنان بنی صدر در مورد نحوه مواجه اش با آیت الله خمینی و دعوت از او برای ارائه وارد شدن به سیاست خواندنی است:

" یک نامه ای قبلا دعائی [حجه الاسلام دعائی، مدیر روزنامه اطلاعات در زمان فعلی] برای من فرستاده بود و در ان نامه نوشته بود که آقا [خمینی] برای مسائل جدید هم راه حل پیدا کرده، مثل بیمه و غیره. من هم جواب نوشتم اگر شما می خواهید خودتان را تطبیق بدهید با سرمایه داری غرب، باید دنبال این اسب سرکش بدوید. شما باید اسلام را به مثابه یک نظام پیشنهاد کنید که در ان برای این جور مسائل راه حل وجود دارد. او بعد به من جواب داد که نامه ام را برد و حاج آقا خواند (آن وقت لقب امام در کار نبود و می گفتند حاج آقا) و خیلی پسند کرد." (ص. 56)

این قبل توصیه ها به آقای خمینی نتیجه اش نظریه ولایت فقیه شد. البته در نظر آقای خمینی در آن زمان ولایت فقیه به معنای "ولایت فقه" بود و هنوز معنائی که آقای خمینی در اواخر عمرش از ولایت فقیه توسعه داد، به معنای حکومتی که می تواند در مواقع مصلحت نماز و روزه و سایر احکام شرعی را هم تعطیل کند، هنوز مطرح نشده نبود:

"در سفر دوم من به نجف کتاب ولایت فقیه آمده بود بیرون و توز 740;ع هم شده بود. من و حبیبی در پاریس آن را خواندیم و گفتیم: "این دیگه چیه؟" ما گفتیم نظام، این دیگر چیه؟ با یکی تو تا روایت تو [شما] می گوئی ولایت داری بر مردم. البته در آنجا صحبت از ولایت فقیه نبود، ولایت فقیه مساوی است با ولایت فقه یعنی قانون، این جوری بود و آن طور که بعدا مدعی شد نبود. با این حال چپی ها آن را دست شان می گرفتند و می گفتند: مانیفیت اسلام و دست می انداختند. [...]  در سفر دوم که به نجف رفتم [..] گفتم  آقا شما یک شهر [نجف] را نمی توانید اداره بکنید. توی همین کوچه های نجف از زیادت کثافت و مدفوع، نمی شود راه رفت. شما این کتاب را نوشتید که رژیم شاه تا قیامت بماند توی ایران؟! کی می آید کشور را از دست او بگیرد و به دست این آقایان بسپارد؟ یک مدرسه تمیز الان در نجف پیدا نمی شود با این حقوق و موقوفات  و پولی که می آید نجف." او گفت: "من این را نوشتم تا فتح باب بشود که امثال شما و مطهری بنشینید و یک مبنا و پایه ای [نظریه ای] را بریزید برای این کار [حکومت]" (ص.57)

تمیز کردن خیابان و اداره شهر کار شهرداری است و شهرداری بخشی از حکومت است. انقلابیون آن زمان بد می دانسته اند که یک روحانی در مورد روش مملکت داری چیزی نداند و نخواهد در اداره سیاسی جامعه و امور حکومتی مداخله کند.  اگرچه دشوار است بتوان نظریه ولایت فقیه را حاصل فراخوان روشنفکران روحانیان را به حکومت دانست، ولی به هر تقدیر فضای آن زمان و بد دانستن روحانی ای که سنتی و اهل مبارزه نیست را می توان در شکل گیری نظریه ولایت فقیه موثر دانست.

بنی صدر تغییر گفتمان آیت الله خمینی از ولایت فقیه به جمهوری مانند فرانسه را در پاریس این گونه توجیه می کند:

"بعد که [آیت الله خمینی] امد به پاریس [در 15 مهرماه سال 1357] [..] گفتم: "شما یا در جا می مانید و به عنوان پناهنده سیاسی می پیوندید به بقیه پناهندگان و یا اگر می خواهید برگردید به ایران، باید تکلیف این ولایت فقیه را معین کنید. این بود که ولایت فقیه [..] در پاریس شد ولایت جمهور مردم." (صص. 58-57) و با اشاره به سانسور سخنان آیت الله خمینی و نقل سخنانی از ایشان که مورد پسند رسانه های غربی باشد می نویسد:

"ایشان قبل از اینکه بیاید به پاریس، یک هیاتی از خبرنگاران مربوط به کانال سه تلویزیون فرانسه برای تهیه برنامه ای عازم عراق بودند. آنها گفتند که می خواهند به نجف هم بروند و بلکه با آقای خمینی هم یک مصاحبه ای بکنند. آقای خمینی هم حاضر نمی شد با هیچ کس مصاحبه بکند. [..] من یک نامه ای نوشتم گفتم "اقا این فرصت ها را به به شما می دهند مغتنم نمی شمارید." به من جواب داد که: "من زبان خارجی بلد نیستم و اینها ممکنه یک چیزهائی از 602;ول من بنویسند که اثرات منفی داشته و جبران نا 62;ذیر بشود." [..] [ما به خبرنگاران] گفتیم شما سئوالات خود را بدهید و برای اینکه ایشان حاضر شود ما این سئوالات را قبلا برای او می فرستیم و اگر مناسب دانست و موافقت کرد، مصاحبه خواهد کرد. ما آن سئوالات را گرفتیم و جوابها را هم خودمان در پاریس تهیه کردیم که یکی از سئوالات این است که حکومتی مه مورد توجه شماست [مطلوب شماست] چیست؟ ما هم در جواب از قول آقای خمینی نوشتیم که حکومت ملی می خواهیم، به معنای اینکه حکومتی باشد بر پایه آزادی و استقلال. بدین ترتیب وقتی ان هیات خبرنگاران رفتند به نجف، او چون حالا سئوالات و جوابها دستش بود، پذیرفت که مصاحبه کند." (ص.58)

البته بنی صدر می گوید آقای خمینی به عهدی که با مردم در پاریس بست وفا نکرد:

"مجتهد می تواند فتوا را تغییر بدهد از جهت دینی. می تواند امروز یک نظری داشته باشد و بعد فردا ببینید غلط است، آن را تغییر بدهد. [...] می تواند فتوا را عوض کند. اما تعهد یک چیز دیگر است. به تعهد باید وفا کرد. این نص صریح قرآن است "اوفو بعهدکم". وقتی عهد در کار آمد، شما باید وفا کنید ولو به ضرر شما باشد و این آقا این چیزهائی که در پاریس گفت فتوا نیستند، اینها تعهدات هستند. چون در مقابل یک ملتی و در برابر دنیائی ایشان پذیرفته این جور و این چنین خواهد شد، مثلا پذیرفته که ولایت با جمهور مردم است، این پذیرفتن یک تعهد است، باید به این تعهد عمل کرد. او نقض تعهد کرده." (ص.58)[1]

به این ترتیب با این که در پاریس بحث ولایت فقیه مطرح نبوده در بازگشت به ایران، آقای خمینی ولایت فقیه را وارد قانون اساسی می کند.  وقتی در تهران از آقای خمینی پرسیده می شود چرا در پاریس گفتید روحانیون قرار نیست در حکومت شرکت کنند و در تهران نظرتان عوض شد،" آقای خمینی گفت این را برای بستن دهان بعضی آخوندها بود که نوشتم." (ص.60) 
[2]

بر اساس همان تصور سنتی از رابطه معنویت و مهار قدرت حتی گروههای سکولارتر و لیبرال ترها ایده شان این بوده که روحانیت در حکومت مشارکت فعال داشته باشد: "یک همکاری بود که ما کوشش می کردیم تا آن تجربه های انقلاب مشروطیت و نهضت [ملی] نفت تصحیح شود و نه اینکه یک قدرتی [حکومتی] که ایجاد شود، اول لگد بزند به روحانیت. نه، بلک اینان هم شرکت داشته باشند، یعنی آشتی تاریخی بشود بین دولت و روحانیت. می دانید که از دوران جمشید [ایران باستان] نزاع و جنگ است [میان نهاد روحانیت و دولت]. [تحلیل ما این بود که] یکی از عواملی که ایران این وضعیت را پیدا مرده و هیچ وقت سامان پیدا نکرده، همین تضاد بین دو بنیاد دینی و سیاسی است و گفتیم این را حل کنیم نه اینکه آن [روحانیت] بیاید و بر این مسلط بشود." (ص.61) یعنی در ذهن کسانی چون بنی صدر این بوده که در پایان انقلاب مشروطه و نهضت ملی شدن صنعت نفت ، هریک به نحوی، در حق نقش روحانیت در نهضت های آزادی خواه ظلم شده و این ظلم نباید در انقلاب 1357 تکرار شود.

نتیجه

بسیاری از انقلابیون سال 1357 تصوری کاملا سنتی از مفهوم قدرت و مهار آن داشتند که مبتنی برسنت چندین قرنه مذهب شیعه و نیز تصوف در اعتماد به مراجع و شیوخ به عنوان  نواب امام عصر و جانشینان پیامبر در برابرحکومت های سکولار پادشاهان بوده است. بر این اساس شیعیان هیچ گاه پیش از نظریه ولایت فقیه و شاید صفویه سلطان را سمبل واقعی دینی خویش ندانسته اند. در برابر سنت اکثر ایرانیان تا پیش از انقلاب عملا معصوم از خطا و دروغ پنداشتن روحانیان و مراجع تقلید بوده است. نتیجه این اعتماد حکومت فقها در عصر جمهوری اسلامی شد. این مقاله را با عبارت دیگری از خاطرات بنی صدر که در این مقاله بدان فراوان رجوع کردیم پایان می برم:

 "فکر می کردیم مرجع دروغ نمی گوید و می داند که دین یعنی تعهد و این عهد غیر از عهد آزادی نیست. او عهد نمی شکند به خصوص اینکه سودش در وفای به عهد است. حاصلش ملت آزاد و پیشرو است و این که بگویند او بانی یک ایران جدید است. چه ضرری برای او[آقای خمینی] داشت؟  پس با اطمینان خاطر از اینکه او مرجع است و عهد نمی شکند، هیچ تدارک دیگری را لازم ندیدیم. [..] باورداشتیم که مرجع تقلید خالی از هوا[ی نفس] است و کشش به قدرت ندارد." (درس تجربه، ص. 67)

گویا لازم می بود مردم ایران بهای گران حکومت فقها را بدهند تا روشنفکران ایران امروز عمیقا بفهمند بازار پر آشوب سیاست را نمی توان بر اساس مفاهیمی از قبیل "هوا و هوس" و "تقوی" توضیح داد و مهار قدرت نه با تکیه بر فضیلت مبهمی و فردی ای به نام تقوا که تنها با تکیه بر نهادهای نظارتی مدرن برخواسته از رای مردم میسر است. کاش سپاهیان و بسیجی ها و سایر طرفداران نظریه ولایت فقیه هم به اینکه حکومت را نمی توان بر مفاهیمی چون تقوا بنا کرد، پی می بردند.

توضیح: این نوشته با اختلافات بسیار جزئی برای نخستین بار در زمانه با عنوان "تقوی و مهار قدرت: مروری بر تجربه انقلاب 1357" منتشر شده است. 






[1] تفسیر بنی صدر از دوران اقامت اقای خمینی در پاریس این بوده که یک جبهه سیاسی از انقلابیون متشکل از جبهه ملی، به عنوان مثال دکتر سنجابی، نهضت آزادی با محوریت مهندس بازرگان و دیگر گروهها با آقای خمینی و روحانیون حول سه محور استقلال، آزادی و جمهوری (دموکراسی) شکل گرفته بود. در ایام اقامت آقای خمینی در پاریس، آقای مهندس بازرگان و دکتر سنجابی، از اعضای نهضت آزادی و جبهه ملی می آیند به پاریس به دیدار آقای خمینی. "با سلامتیان رفتیم به دیدار آقای سنجابی برای ایجاد یک محور سیاسی. مهندس بازرگان هم آمده بود به پاریس و در نوفل لوشاتو بود. با او هم گفتگو کردم. [..] او معتقد بود آزادی بر استقلال مقدم است. ایران آزادی هیچ وقت نداشته، اما استقلال داشته و استبداد هم بوده. [..] ما هم گفتیم آزادی از استقلال جدا کردنی نیست که مقدم باشد یا موخر." (بنی صدر، درس تجربه، ص.59)




[2] به نظر می رسد نه تنها آقای خمینی، بلکه اغلب روشنفکران آن زمان مانند خود بنی صدر هم تصور دقیقی از حکومت مطلوب خود در ذهن نداشته اند. مثلا بنی صدر می گوید ما طرفدار دموکراسی مبتنی بر شورا بودیم که معتقد بودیم چپ تر و مترقی تر از لیبرال دموکراسی غربی است و پیامبر هم در صدر اسلام آنرا در مدینه پیاده کرده است (چیزی در مایه قول جامعه مدنی مساوی است با مدینه النبی آقای خاتمی در دوران اصلاحات؟):

"[آقای خمینی در پاریس] می گفت دوره مرجع [دوره مورد پسند ما] دوره پیامبر است که دوره شورا بود. دوره پیامبر که ولایتی [به معنای ولایت فقیه] نبود بلکه شورا داشت یعنی "امرهم شورا بینهم". [...] دموکراسی بر اصل مشارکت را و به قول آن روز خودمان چپ تر و مترقی تر از دموکراسی لیبرال غربی بود، پیشنهاد می کردیم و به اصلاح خیلی جلوتر از غرب رفته بودیم." (ص.60)

به نظر معلوم نبوده دقیقا منظور از دموکراسی شورائی چیست و این دموکراسی چه فرقی با دموکراسی ها رایج آن زمان در غرب داشته است.


۳ نظر:

  1. این مطلب به گمان من یک خطای بزرگ در روش دارد. نتیجه گیری در باره ی امر چندبعدی و پیچیده ای مانند نظر ایرانیان نسبت به روحانیت و مرجعیت با تکیه بر روایت های یک نفر (حتی اگر فرض کنیم آن روایت اعتبار کافی دارد. امری که در مورد بنی ضدر محل مناقشه است ولی چون مربوط به بحث نیست از آن می گذرم. از این نکته هم می گذرم که بنی صدر قسمت اعظم عمر خود را در ایران نبوده و نمی توان وی را ایرانی "تیپیکال" دانست).
    آنچه "مردم ایران" نامیده می شود برحسب قومیت، جنسیت، طبقه، و مولفه های فرهنگی آرای متکثر و بسیار متفاوتی در مورد همه ی امور از جمله دین، روحانیت ومرجعیت داشته و دارند. این تعمیم های خارج از اندازه از شما بعید است. مثلاً اگر روشنفکران دینی را هم روشنفکر بپندارید وهمه ی آنان را به یک چوب نرانید، آنوقت این گزاره ی شما خیلی آب بر می دارد: "روشنفکران ایران امروز عمیقا [فهمیده اند] بازار پر آشوب سیاست را نمی توان بر اساس مفاهیمی از قبیل "هوا و هوس" و "تقوی" توضیح داد"
    یک مثال نقض حکم شما درمورد باورهای مردم نسبت به روحانیت انبوه مثل ها و اصطلاحات فارسی است که در آن آخوندها سمبل دروغگویی، تزویر، فساد مالی وجنسی نمایانده می شود. فرهنگ سخن یا امثال و حکم دهخدا نمونه های "قابل انتشار" آن را فراوان ضبط کرده اند. حتماً بهتر از من می دانید که چقدر باید باوری ریشه در اعماق مردم داشته باشد تا به شکل مثل در زبان ثبت شود.
    با وجود این، من این مثل ها را هم "اینه ی حقیقت" نمی دانم و به لحاظ روش شناسی نمی تواند منبع استنباط از درک و دریافت مردم نسبت به روحانیت در آن مقطع تاریخی باشد.

    پاسخحذف
  2. نیکوماخوس:

    مرتیکه: خیلی ممنون از توجه و دقت همیشگی ات و استفاده کردیم. قبول دارم می توان نتیجه را دوباره نویسی کرد تا دقیق تر شود. قطعا همه ایرانیان مقطع انقلاب در مورد روحانیت مانند هم فکر نمی کرده اند، کما اینکه امروز هم اختلافات شدید وجود دارد، ولی معتقدم یک خوشبینی تاریخی نسبت به نهاد روحانیت در میان ما وجود داشته که امروز با بحران مواجه شده. بنی صدر هم قبل از کودتا علیه اش و مهاجرت از ایران (به نظ;رم کودتا لغت م 606;صفانه ای است) می تواند "تاحدی" نمونه روشنفکران مذهبی تر ز;مان انقلاب دانست. در مورد روشنفکران هم موافقم باز می توان سخن را دقیق تر کرد. همان زمان هم کسانی مانند مصطفی رحیمی بسیار فراتر از افق زمان خودشان را در مورد نسبت نهاد روحانیت و حکومت می دیدند و امروز هم کسانی در میان طیف محافظه کار سبز هستند که هنوز بر اساس همان مفاهیم سنتی در مورد حاکمان قضاوت می کنند. متاسفانه هنوز نگاه "نهادگرا" بجای "فرهنگ گرا" به سیاست میان روشنفکران ایرانی رواج کافی و باید و شاید نیافته.

    پاسخحذف
  3. دوست گرامی من در چند مورد از این مطلب شما اقتباس کرده ام .(البته با ذکر مرجع) به عنوان نمونه در اینجا
    http://neoeblis.blogspot.com/2012/01/blog-post_05.html
    پایدار باشی و تندرست.
    ا.کاشانی

    پاسخحذف