میثم بادامچی
کریم مجتهدی (۱۰ شهریور۱۳۰۹ – ۲۵ دی ۱۴۰۲) پروفسور بازنشستهی گروه فلسفه دانشگاه تهران که مدتی قبل فوت کرد، معلم چند نسل از دانشآموختگان فلسفه ایرانی بود و به نگارنده این مقاله هم در دوره فوق لیسانس فلسفه علم در دانشگاه صنعتی شریف برای دو ترم درس داده بود. این مقاله برای نکوداشت یاد کریم مجتهدی نگاشته شده و دین شاگردانش به او. منبع اصلی ما در اینجا مصاحبهی مفصلی است با ایشان با عنوان «درد فلسفه، درس فلسفه است»، نشر شده در کتابی با عنوان درد فلسفه، درس فلسفه: جشننامه استاد کریم مجتهدی، به کوشش رئيسزاده، بابک عباسی، منصور هاشمی (تهران: انتشارات کویر، ۱۳۸۴). در این مصاحبه که کمتر از بیست سال قبل و در ایام اوج فعالیت فکری و پختگی او انجام شده، مصاحبه شونده به نکات جالب توجهی در مورد نگاه خویش به فلسفه و نیز وضعیت فلسفه در فرانسه در دهههای آغازین پس از جنگ جهانی دوم اشاره کرده است که میتواند برای خوانندگان فارسیخوان جذاب باشد.
مجتهدی که تاریخ تولدش به میلادی سال ۱۹۳۰ است، برای تکمیل تحصیلات دبیرستان و گرفتن دیپلم و آموختن بیشتر زبان فرانسه، ابتدا از ایران به سوئیس میرود و پس از یکسال اقامت و گرفتن دیپلم دبیرستان به فرانسه میرود، تا در دانشگاه سوربن در پاریس مشغول تحصیل شود. در سال ۱۹۶۳ او به ايران باز میگردد و پس از مدت کوتاهی زير نظر دكتر يحيي مهدوی (۱۲۸۷–۱۳۷۹شمسی)، رئیس وقت گروه فلسفه دانشگاه تهران که جزو معلمین فلسفهي یک نسل قبل از مجتهدی بود، به استخدام گروه فلسفه در میآید. با این حساب خاطرات ذکر شده در مصاحبهای که منبع اصلی این مقاله است در بخش مربوط به فرانسه، متعلق به دههی ۱۹۵۰ و نیمهي اول دههي ۱۹۶۰ میلادی است، یعنی فقط چند سال پیش از انقلابات دانشجویی معروف می ۱۹۶۸ پاریس و فرانسه (به تعبیر برخی انقلابات پستمدرن) که تاثیر شگرفی را بر سیاست و فرهنگ جهان در دهههای بعد گذاشت.
فلسفه در سوربن
سالهای نوجوانی مجتهدی «مصادف با اواخر جنگ جهانی دوم» است. او بعد از گرفتن دیپلم در سوئیس برای تحصیل فلسفه به سوربن میرود: «اولین برخوردم با دانشگاه سوبرن، بینظمی آنجا بود.» در سال اول دورهي مقدماتی یا پیشدانشگاهی را میگذراند که «اسمش را propédeutique گذاشته بودند». دوره پیشدانشگاهی خاص اهل فلسفه نبود. هرکس وارد سوربن میشد باید امتحان این دوره را میداد و سختگیری بسیاری در مورد امتحانش وجود داشت.
آن ایام اوج محبوبیت رشتهی فلسفه در فرانسه بود و «از هر شش نفری که در فرانسه دیپلم میگرفت، یک نفرشان میخواست فلسفه بخواند.» زمانِ اوج اگزیستانسیالیسم فرانسوی بود و البته غلبهی مارکسیسم و چپگرایی. مثال میزند: دانشجویان مارکسیست در کلاس استادی به اسم بیرو که گرایش هایدگری داشت، «معترض بودند و میگفتند هیدگر فاشیست است و نمیخواستند او درس بدهد.» استاد البته اعتنا نمیکرد. کلاسهای درس زیباییشناسی رئیس وقت گروه فلسفه سوربن، فردی به اسم سوریو، در رادیوی فرهنگ پاریس پخش میشد.
دو نوع کلاس وجود داشت: کلاسهایی که استاد اصلا دانشجو را نمیشناخت و حتی به دانشجوها نگاه نمیکرد و به یادداشتهای خودش فقط تمرکز داشت و یک منشی ماشیننویس هم نکات مهم سخنان استاد را تایپ میکرد. روش تدریس از این قرار بود که جنبههای تخصصی یک فیلسوف بحث میشد: استاد میآمد و تصورش بر این بود که مثلا اسپینوزا را یا خودتان خواندهاید یا از این به بعد میخوانید. بعد مثلا میگفت در این نیمسال قرار است درباره دو نکته در فصل ششم کتاب اخلاق اسپینوزا بحث کنیم که «خیلی ظرافت دارد و شاید کلید ورود به اسپینوزا» باشد. در کلاسها نه حاضرغایبی در کار بود، نه به رفت وآمد دانشجو به کلاس کاری داشتند. فقط امتحانی بود که باید دانشجو درش قبول میشد. مجتهدی که بعدها در ایران سختگیریاش در حضور و غیاب دانشجویان شهره کسانی شد که با او درسی داشتند، میافزاید: «من الان در حضور وغیاب سختگیری میکنم، شاید به این دلیل هم هست که دلم میخواست کسی اسمم را در کلاس [در سوربن] بگوید!» (صص. ۱۵-۱۴)
نوع دوم کلاسهایی بود که اصطلاحا عملی بود و در آنها استاد در یک جمع ۲۵-۲۰ نفره یک کتاب را فصل به فصل تحلیل میکرد، مثلا قواعد روش جامعهشناسی امیل دورکیم را. در این کلاسهای عملی دانشجو نیز مشارکت میکرد. شما میتوانستید «پیشنهاد بدهید که گزارش دهید» و ارائه بحثی به عهده شما باشد: «من از سال دوم-سوم دوبار گزارش دادم. یکبار در کلاس درس افلاطون که اتفاقا خیلی هم ناجور بود.» (ص. ۱۵) در سوربن تاریخ فلسفه درس نمیدادند، خود دانشجو بایستی آن را میخواند. «هردو سال یکبار شش فیلسوف مشهور را جزو درس میگذاشتند.» بعضی فلاسفه اصلی، مثلا افلاطون و دکارت و کانت، تقریبا همیشه بودند و ثابت جزو دروس بودند.
برای امتحان هم در هر درسی، استاد حدود ۱۵ کتاب به دانشجو معرفی میکرد و دانشجو کافی بود از میان آنها انتخاب کند. استاد در امتحان میگفت کدامها را خواندهای و سئوال میپرسید. چهار ساعت وقت میدادند: «مطلبی به شما میدادند که آن را تحلیل کنید. یکی بر اساس هیدگر تحلیل میکرد، یکی بر اساس لایبنیتس و به همین ترتیب.»
مجتهدی در سوربن با ژان پیاژه (۱۹۸۰ –۱۸۹۶) هم درس داشت، مشخصا در سالهای ۱۹۵۵-۱۹۵۶. ژان پیاژه روانشناس، زیستشناس و شناختشناس فرانسویزبانِ سوئیسی بود که به خاطر کارهایش در روانشناسی رشد/روانشناسی تکوینی شهرت دارد. پیاژه هفتهای یکبار سهشنبهها از ژنو به پاریس میآمد و دو کلاس را درس میداد، عمدتا روانشناسی رشد. (ص.۱۷-۱۶)
ژان وال: استاد محبوب کریم مجتهدی
مجتهدی در مصاحبه میگوید «از معلمان واقعی من در فلسفه غرب، در درجه اول ژان وال [نویسنده کتاب بحث در مابعدالطبیعه، مترجم: یحیی مهدوی] بود.» او خودش را ساخته و پرداختهي ژان وال میداند. با ژان وال دوستی شخصی هم پیدا کرده بود و به منزل او میرفت. به لحاظ فکری عمق داشت. «کلاسهای عمومی داشت که میدیدید فلان کارگردان مشهور فرانسوی آمده و سر کلاس او نشسته»، یا فلان هنرپیشه شناخته شده تئاتر آمده و به درس او گوش میدهد. وال هم به سبب کتابهایش محبوب بود، هم به سبب شیوهي تدریسش. مجتهدی میگوید در کتابهای خویش به فارسی در مورد فلسفهي هگل با عنوانهای منطق از نظرگاه هگل و پدیدارشناسی روح بر حسب نظر هگل از جزوات پلیکپی شده درسهای ژان وال بهره جسته است و همچنان جزو منابعش هستند.
ژان وال اولین کسی بود که در فرانسه آن موقع درباره کییرکگور صحبت کرده بود و بر اگزیستانسیالیستهای فرانسوی اثر گذاشته بود. خارج سوربن، در ساختمانی اداری و شلوغ حوالی منطقهي سنژرمن پاریس، یک انجمن مردمی فلسفه تاسیس شده بود که بلیط ورودیه نداشت و خود ژان وال جلسه را اداره میکرد. مدیریتش در آنجا بسیار رقیق و دموکراتیک بود. تعداد بسیاری روزنامهنگار و غیردانشگاهی علاقمند به فلسفه، از کمونیست/مارکسیست گرفته تا اگزیستانسیالیست و غیره آنجا جمع میشدند. کسانی مثل لوسین گلدمن آنجا میآمدند. گلدمن شاگرد گئورگ لوکاچ، فیلسوف، منتقد ادبی و مبارز کمونیست مجار بود. مجتهدی میگوید فرانسویها که لوکاچ را میشناختند «سرشان درد میکرد برای اینکه ببینند شاگرد لوکاچ چه میکند.» (ص. ۱۶) امروزه آثاری متعددی از لوکاچ مانند: هگل جوان: پژوهشی در رابطهٔ دیالکتیک و اقتصاد، (ترجمهٔ: محسن حکیمی، نشر مرکز، چاپ نخست: ۱۳۷۴) و تاریخ و آگاهی طبقاتی (ترجمهٔ: محمدجعفر پوینده، نشر تجربه، ۱۳۷۷) به فارسی ترجمه شدهاند و لوکاچ در ایران نیز کمابیش شناخته شده است.
جو اروپامحوری در میان اساتید آن روز فلسفه در فرانسه امر دیگری است که مجتهدی بدان اشاره دارد. البته چنانکه خواهیم دید این جو استثنائاتی هم دارد، مانند هانری کربن.
میگوید برخی اساتید در باطنشان قبول نمیکردند «یک دانشجوی شرقی بتواند فکر کند»، چون تصورشان بر این بود که «شرقی اهل عرفان است» و فلسفه به معنای اخص کلمه غربی است. مجتهدی این پیشفرضها را نقد میکند: «ما [در ایران] ممکن است گرایش عرفانیمان بیشتر از آنها باشد، اما بخشی از حرف آنها ناشی از تعصب نژادی» بود و بر اساس باور به تفوق خودشان. مینویسد غربیها، «در یک شرایط تاریخی» خاصی به فلسفه جلب شدند و «الان هم که خودشان ضد فلسفه شدهاند.» در صورتی که فلسفه در نزد مجتهدی بیش از هرچیزی، «دلالت میکند بر استقلال ذهن.» (ص. ۱۷) مجتهدی صریح نمیگوید، ولی به نظر میرسد وقتی میگوید اروپاییها خودشان ضد فلسفه شدهاند نقدی بر غلبهی گرایشهای پسامدرن در فرانسه در نیمهي دوم قرن بیستم هم در سخنانش باشد. (شاید هم منظور او نقد پوزیتویسم است.)
مجتهدی برای دریافت مدرک فوقلیسانس رسالهای میگذراند با راهنمایی ژان وال درباره «تحلیل استعلایی در فلسفه نظری کانت». میگوید «البته ژان وال اصرار داشت درباره رنویو کار کنم، اما من یکبار صریح به او گفتم چهطور به ایران برگردم بگویم تخصصم رنویو است، در حالی که در ایران کسی او را نمیشناسد؟ به همین دلیل همان کانت را کار کردم.» (ص. ۱۸)[1]
غلبه و افول پوزیتویسم در فرانسه
مجتهدی میگوید در فضای تحصیلی آنروز فرانسه، دو فیلسوف بطور طبیعی از همه مهمتر بودند: دکارت و کانت. کانت با اینکه در اصل آلمانی بود در فرانسه بومی حساب میشد و کانتشناسی یک سنت فرانسوی هم داشت. به هگل کمتر از آندو اهمیت میدادند، چون فضا هنوز تاحدی پوزیتویستی بود، گرچه اگزیستانسالیسم فرانسوی پوزیتویسم را رقیق کرده بود. چون هگل با علم تجربی سازگار نبود، برخی استادان علمگرا از او دوری میکردند، گرچه همانها به دکارت و کانت اقبال داشتند، چون ایندو فیلسوف علمگرا یا علمگراتر بودند.
مجتهدی در مورد الکساندر کوژو (۱۹۰۲ - ۱۹۶۸) که به دلیل تفسیر آثار هگل به زبان فرانسوی شهرتی دارد هم میگوید: کوژو هگلی نبود، ولی وقتی متوجه شد فلسفه تحصلی/علمگرایی/پوزیتویسم که در فرانسه آن ایام رایج شده بود «فرهنگ را از بین میبرد»، در عکسالعمل به این پدیده تحقیقاتش را روی هگل متمرکز کرد.(ص. ۱۸) دورانی که مجتهدی در فرانسه دانشجو بود دورانی بود که پوزیتویسم در فلسفه و فرهنگ غربی از سوی جناحهای گوناگون مورد حمله قرار گرفته بود و به تدریج در حال از دست دادن شوکتاش بود. امری که چنانکه در مقدمه مقاله اشاره شد به زودی در انقلابات دانشجویی مه ۱۹۶۸ هم نمود یافت.
جالب است بدانیم مجتهدی نیز مانند علی شریعتی (۱۳۵۶-۱۳۱۲)علاقمند ژرژ گورویچ جامعهشناس و حقوقدان فرانسوی روسیالاصل بود و نگاه خود را به جامعهشناسی مدیون گورویچ میدانست. میگوید گورویچ «شخصیت علمی استثنایی بود و شخصا هم آدم عجیبی بود.» از طرفی ضدکمونیستها بود، ولی از طرف دیگر به کمونیستها رای میداد: «حتی خودش سر کلاس میگفت که با وضعی که فرانسه دارد، من نمیتوانم به این طرف [راست] رای دهم.» مجتهدی میافزاید: «آن زمان ته دل خود من هم این بود که ایدئولوژی کمونیستی برای خودش یک چیزی است و تسلط دارد. شما الان این را درک نمیکنید، اما آن زمان برای ما این چیز خیلی محکمی به نظر میآمد.» همین جملات کافی است که غلبهی مارکسیسم را در دوران تحصیل مجتهدی در اروپا به خوبی حس کنیم.
با اینحال گورویچ منتقد مارکسیسم هم بود: «بحث میکرد و مدعی بود اصلا جامعهشناسی در فرانسه به خصوص در دست کسانی که گرایش چپ دارند، به صورت مجموعهای از شعارها درآمده که همهچیز است به جز جامعهشناسی، به جز علم.» گورویچ در بحث دربارهي طبقات اجتماعی معتقد بود که ضوابط تشخیص طبقات اجتماعی، بر خلاف نظر غالب مارکسیستها، «الزاما اقتصادی نبود». خیلی چیزهای دیگر هم در شکلگیری یک طبقه یا صنف نقش دارد که اقتصاد فقط یکی از آنها است. اگر جنبههای مختلف انسان را در نظر بگیریم، یعنی اقتصاد، عواطف و غیره را، این جنبهها و لایهها با جنبههای مختلف جامعه همچون یک کل مطابقت میکند. پس برای شناخت جامعه نمیتوانیم فقط به یک زیربنا توجه کنیم: جامعه نه صرفا اقتصاد است و نه صرفا فرهنگ، و تقلیل جامعه به یک رکن و زیربنا سخنی شعاری است. (ص. ۱۹)
مجتهدی به یاد میآورد که در پاریس سر کلاسهای موریس مرلوپونتی (۱۹۰۸–۱۹۶۱)هم میرفته. مرلوپونتی «استاد شناخته شدهای بود به واسطهی همکاری با اگزیستانسیالیستها و سارتر و مجله Les temps modernes ». نام این مجله که در سال ۱۹۴۵ با همکاری مشترک سارتر، سیمون دوبوار و مرلوپونتی بنیانگذاشته شد و تنها در سال ۲۰۱۹ انتشارش متوقف شد، الهام گرفته از فیلم ۱۹۳۶ چارلی چاپلین با عنوان عصر مدرن است. فیلم مزبور همزمان حاوی نوعی نقد انقلاب صنعتی بود.
مرلوپونتی از نظریهپردازان شناختهشدهی جریان پدیدارشناسی در قرن بیستم بود و از پدیدارشناسی او با عنوان «پدیدارشناسی زیباییشناختی تنمحور» نیز یاد شده است. معروفترین کتاب مرلوپونتی پدیدارشناسی ادراک است. این اثر زمان انتشارش در سال ۱۹۴۵ بیانیه اصلی اگزیستانسیالیسم فرانسوی در نظر گرفته شد. یک کتاب دیگر مرلوپونتی که به واسطهي آن به ویژه در آمریکا شهرت یافت ماجراهای دیالکتیک [ترجمه انگلیسی Adventures of the Dialectic] بود که در ۱۹۵۵ نگاشته شد. مرلوپونتی در سوربن درس نمیداد، بلکه استاد کلژدوفرانس یا همان کالج فرانسه بود. کرسی برگسون را در کلژدوفرانس به او داده بودند.
مجتهدی توضیح میدهد که مرلوپونتی منتقد پیاژه بود. برای پیاژه همه چیز تجربی است، قدری مانند جان لاک. مرلوپونتی منکر منشا تجربی نیست، ولی به اصطلاح به ترانسندنس/استعلا قائل است، حتی در کودک. هوش برای مرلوپونتی انفعالی و صرفا تجربی نیست، ترانسندنتال/استعلایی است، یعنی فراتر از داده خارجی میرود: «در پیاژه به اصطلاح فقط perception هست اما برای مرلوپونتی apperception هم به اصطلاح لایبنیتس هست.» این دومی تجربی صرف نیست، بلکه «سئوال و بررسی تجربه است از زاویهای غیرتجربی».
مرلوپونتی با اینکه چپ بود، بواسطهی انتقاداتش بر مارکسیستهای ارتدوکس مشهور بود، یعنی متفکری انتقادی بود. ژان کلویچ معلم فلسفه دیگر مجتهدی که بواسطهی عضویتش در نهضت مقاومت فرانسه در دوران جهانی دوم نیز مشهور بود[2]، در یادداشتهایش از مرلوپونتی انتقاد بسیار کرده که به بهانه اینکه دارد رساله دکتری مینویسد یا مادرش مخالف بوده، «از عضویت در نهضت مقاومت سرباز میزده است.» (صص. ۲۳-۲۲) در فضای آنروز فرانسه که مجتهدی در پاریس دانشجو بود و تنها چند سال با خاطره اشغال فرانسه توسط آلمان نازی فاصله داشت، این مباحث برجسته بود.
کریم مجتهدی، هانری کربن و رساله دکتری در مورد افضلالدین کاشانی
این یادنامه را با اشارهای به خاطرات مجتهدی از هانری کربن به پایان میبریم. میگوید: «در رساله دکتری من دلم میخواست روی یک موضوع خارجی کار کنم.» چون فوق لیسانسم کانت بود، «دلم میخواست باز در زمینهی کانت کار کنم.»
با این حال جالب و عجیب بوده که «مقامات رسمی سوربن» از او میخواهند که بجای فیلسوفی غربی، روی یک موضوع مقایسهای/تطبیقی کار کند که جنبه اسلامی و ایرانی داشته باشد. برای برآوردن این خواسته، مجتهدی تصمیم میگیرد روی فلاسفه نوافلاطونی متاخر کار کند که افکارشان میتوانست وجه مشترک میان فلسفههای غربی و فلسفههای اسلامی باشد.
دلیل این تاکید بر فلسفه تطبیقی در آندوره در فرانسه چه بود؟ فرضیات مختلفی قابل طرح است که البته در سخنان مجتهدی اشاره مستقیمی بدان نمیشود. شاید بشود گفت در فضای جنگ استقلال الجزایر (۱۹۶۲-۱۹۵۴) که در نهایت به رهایی این کشور از استعمار فرانسه منجر شد، و در حالی که وقایع مشابهی در نقاط دیگر جهان جریان داشت و انقلابات دانشجویی در شرف وقوع بود، مدیران سوربن میخواستند از محتوای پایاننامههای تحصیلی در مورد دانشجویان خارجی استعمارزدایی کنند. اگر این تحلیل درست باشد، آنزمان در آکادمیای فرانسه، در فضای پسااستعماری جهان، خصوصا دانشجویان ایرانی و شرقی در نوعی فضای بازگشت به خویشتن پرورش مییافتند یا چنین کوششی وجود داشت. نگارنده این موضوع را صرفا به عنوان یک حدس مطرح میکند که باید در موردش جداگانه کاوش بیشتری شود. رویکرد اصالتگرای هانری کربن فرانسوی به فلسفههای پیشامدرن ایرانی و نوعی ناخشنودی او از مدرنیته، چنانکه در ادامه اشاره میشود، از این منظر هم قابل فهم است.
هرچه هست مجتهدی با هانری کربن (۱۹۷۸-۱۹۰۳) آشنا میشود. کربن در سوربن استاد مدعو بود و نمیتوانست استاد راهنمای رسمی دانشجویان دکتری باشد. قرار میشود «گندیاک»[3] از نظر اداری و رسمی استاد راهنمای کریم مجتهدی باشد، و هانری کربن (۱۹۷۸-۱۹۰۳) استاد مشاور و در واقع استاد راهنمای غیررسمی او در نگارش رسالهي دکتری. با کربن مجتهدی اصلا فکر نمیکرده بتواند تفاهم کند: «اولین برخوردهایمان اصلا خوشایند نبود. من اسم کانت را میبردم، او میگفت تو ایرانی هستی این حرفها چیست میزنی؟ گوشش نمیشنید و تعمدا سمعکش را هم نمیگذاشت تا در برابر هرچه میگویی سکوت کند. بعدها البته دوست شدیم.»
«من در دوره لیسانس در درس قرون وسطی شاگرد گندیاک بودم. مسیحی متدینی بود، شاگرد ژیلسون.» مجتهدی بواسطهی هم کربن و هم گندیاک، شاگردِ شاگرد اتین ژیلسون، متخصص شناخته شده در حوزهي «تاریخ فلسفه مسیحی در قرون وسطی» محسوب میشود. گندیاک «سختگیرتر از ژان وال بود»، ولی به مجتهدی میگویند او باید بر رساله دکتریت نظارت کند. گندیاک از مجتهدی جوان میخواهد من باب مقدمه در جلسات سمینارمانندی که در «گروه قرون وسطی» سوربن برگزار میشود، شرکت کند. کلاسهای گندیاک جو خاصی داشت. آدمهای مهمی به سمینارهای او میآمدند: «تقریبا همه کسانی که به نحوی در[فلسفه] قرون وسطی در فرانسه کار میکردند، در آن حاضر میشدند. یکی مولف چندین کتاب بود، یکی کشیش بود، یکی از ایتالیا میآمد و ..» در آن ایام ژیلسون بازنشسته شده بود و مطرحترین فرد در تدریس فلسفه قرون وسطی در سوربن گندیاک محسوب میشد. ژیلسون استاد کربن هم بود و کربن خود را خیلی مدیون او میدانست. (ص. ۲۰، ص. ۲۲) کتاب فلسفه در قرون وسطی را که بعدها مجتهدی به زبان فارسی نوشت، بنوعی ریشهدار در آن ایام و آن کلاسها است.
مجتهدی میخواسته روی خواجه نصیر کار کند، اما کربن پیشنهاد میکند درباره افضلالدین کاشانی (همینطور معروف به بابا افضل) کارکند که «همه آثارش به فارسی هستند و تقریبا همان گرایش خواجه نصیر را دارد.» به این ترتیب رسالهي دکتری کریم مجتهدی با اینکه در اروپا نوشته شده ربط زیادی به فلسفه غرب ندارد. او به عنوان پایاننامهي دکتری دو رساله مدارجالکمال و جاوداننامه را از افضلالدین کاشانی از فارسی به فرانسه ترجمه میکند (خودش میگوید دومی عمیقتر است)، به همراه مقدمهای طولانی.
«برای رساله دکتری شروع کردم به جمع آوری متون». در بررسی میفهمد چهارتا از رسالههای بابا افضل، مانند برخی دیگر از نوشتههای قرون وسطی، «منحول»اند، یعنی نویسندهشان دقیقا معلوم نیست و افضلالدین فقط مترجم آنهاست. سبک رسالههای منحول قرون وسطی که معمولا به خطا سراسر به فلاسفهی یونانی نسبت داده میشوند، مختلط است: یک قدری مشایی، یک قدری اشراقی، یک قدری ارسطویی، قدری افلاطونی و غیره. این رسالهها معمولا نسخههایی به زبانهای مختلف خاورمیانهای و مدیترانهای چون عبری، عربی، لاتینی و...دارند.
مجتهدی در مورد سبک نگارشش به فرانسه در پایاننامه دکتری مینویسد: «در ترجمه خیلی زحمت کشیدم و تحت تاثیر کربن بودم.» کربن پیشتر رساله عقل سرخ شهابالدین سهروردی را به زیبایی به فرانسه برگردانده بود و ترجمههایش از فارسی به فرانسه «ظرافتهای فوقالعادهای» داشت. حتی اگر با محتوای فکر او موافق نباشیم، «استعداد فوقالعادهاش» در زمینه ترجمه قابل صرف نظر کردن نیست.
افضلالدین کاشانی که مجتهدی در رسالهي دکتریاش روی آثار او تحقیق کرده، به اعتراف محققانی چون ویلیام چیتیک، حتی امروز شخصیتی کمتر شناخته شده در فلسفه ایرانی-اسلامی است. پس میتوان پرسید چرا میان این همه شخصیت از مجتهدی از سوی مدیران سوربن خواسته شد روی این شخصیت نسبتا حاشیهای کار کند؟ در مورد علی شریعتی که سه سال از مجتهدی کوچکتر بوده نیز میدانیم او در فرانسه در دورهی دکتری روی شخصیتی ایرانی-اسلامی کار کرد و زیر نظر ژیلبر لازار، به تصحیح و ترجمه فرانسوی و تحشیۀ متنِ ادبی-تاریخی فضائل بلخ پرداخت که مستقیم ربطی به نویسندگان مدرن جامعهشناسی ندارد.
نوشتن و ترجمهي رسالهي دکتری مجتهدی در فرانسه حدود دو سال و نیم طول میکشد: «در دفاعم تنها کسی که از رساله خیلی انتقاد کرد اتفاقا ژان وال بود. نگذاشت جلسه بدون پیچ و خم تمام شود. من ادعا میکردم روشم پدیدارشناسی است، اما ژان وال میگفت این ادعا برای این است که نمیخواهی به خودت زحمت تاریخنگاری بدهی.» البته وال از چیزهایی هم تعریف کرد و پایاننامه نمره خوبی میگیرد: «پیشنهاداتی دادند که اگر خواستی رساله را چاپ کنی اینها را رعایت کن». ولی متن رساله دکتری هرگز به صورت کامل منتشر نمیشود و بخشهایی از آن به صورت مقالاتی به زبان فرانسه منتشر میشود.(صص. ۲۱-۲۰) مجتهدی میگوید از آنزمان حدود پانزده مقاله فلسفی به زبان فرانسه منتشر کرده است.[4]
در سالهای پس از بازگشت به ایران و استخدام رسمی در دانشگاه تهران رابطه کریم مجتهدی و هانری کربن تعمیق شد، طوری که به گفتهي مجتهدی او، در کنار داریوش شایگان، دو نفری بودند که بیش از همه ایرانیان با کربن معاشرت داشتند: «بعدها با او و همسرش که انسان فوقالعاده مهربانی است و با تمام وجود به کربن برای انجام کارهایش کمک میکرد، روابط نزدیک و دوستانه داشتیم.» مجتهدی «سه چهار مطلب» هم به زبان فرانسه درباره کربن نوشته است. (ص. ۲۳) به فارسی او مقدمه بیش از صد صفحهای هانری کربن بر کتاب المشاعر ملاصدرای شیرازی را به فارسی ترجمه و در کنار متن فارسی مشاعر با عنوان مقدمه بر المشاعر صدرالمتالهین شیرازی به سال ۱۳۸۱ ش در موسسه بنیاد حکمت اسلامی صدرا منتشر کرد.
توضیح: این مقاله در آسو منتشر شده است. عکس برگرفته از ضمیمهي کتاب درد فلسفه، درس فلسفه
[1] چون تلفظ فرانسه اسم این فیلسوف، رنویو، در مصاحبه مندرج نشده، نگارنده مقاله متوجه نشد منظور دقیقا کیست و تخصصاش چه حوزهای بوده.
[2] مجتهدی ژان کلویچ را شخصیتی «جالب و خیلی عمیق» توصیف میکند که در ایران شناخته شده نیست. به سبب فقدان تلفظ فرانسه اسم این فرد در مصاحبه، نگارنده در این مورد نیز موفق نشد اطلاعات بیشتری کسب کند.
[3] تلفظ فرانسهي نام این پژوهشگر فلسفه قرون وسطی نیز در مصاحبه موجود نیست.
[4] برای مشخصات برخی از این مقالات بنگرید به: «کتابشناسی دکتر مجتهدی»، به کوشش سید ابراهیم اشک شیرین، در: درد فلسفه، درس فلسفه [ص. ۴۲ «بعضی آثار فرانسه»]