میثم بادامچی
سخنان عبدالکریم سروش بر علیه برهنگی در حوزهی عمومی، در حاشیه موضعگیری انتقادی او در مورد شایستگی چهرههای حاضر در «نشست جرج تاون» برای نمایندگی اپوزیسیون ایران، موجب جنجال فراوان شده است. در این نوشتار با رویکردی همدلانه تصور سروش از مفهوم شرم را که به نظر ما اساس موضع انتقادی او علیه برهنگی گلشیفته در سپهر عمومی است شرح خواهیم داد. اینکار را بر اساس نظریهي «فضیلت شرم» سروش انجام میدهیم که در آن او کوشیده نوعی توازن میان حقگرایی و تکلیفگرایی بدست دهد. در نتیجهگیری، با تکیه بر مفهوم رالزی «حجاب بیخبری» که سروش در تبیین نظریهی فضیلت شرم خویش (البته بیشتر به شیوهای ذوقی) بدان تکیه جسته، از لزوم تعامل و مدارا میان دینداران و سکولارهای ایرانی حول عدالت لیبرالدموکراتیک و «عدالت به مثابهی انصاف» رالز دفاع خواهیم کرد.
لیبرالیسم محافظهکار سروش
ما در شرح موضع سروش در مورد برهنگی مبنا را جملات حساب شده او در مقالهی «دو جدال سفسطی» (زیتون، ۲۹ بهمن ۱۴۰۱) قرار میدهیم، نه شکل تقطیع شدهي سخنرانی ویدیویی ایشان در مورد اپوزیسیون که بخش مربوط به گلشیفتهی آن («تا سرتاپا برهنه نشد او را به درون خانواده هنری نپذیرفتند»)، همانطورکه بسیاری منتقدان گفتهاند، توصیفی دقیق در مورد کارنامهي هنری فراهانی نیست.[1] در مقالهی دوجدال سروش در دفاع از موضع خویش علیه برهنگی در سپهر عمومی مینویسد: «سرتاپا برهنه شدن و بدن عریان و شرمگاه خود را در مقابل چشمان جهانی به نمایشنهادن (حتی اگر مردی چنین کند) نه تنها کاریست که افتخاری ندارد، بلکه مورد تقبیح کثیری از عقلای عالم است و لذا چنین کاری نمیکنند.» سروش با گفتن اینکه «عامهی دینداران»، که بخش مهمی از عقلای جهان را در نظر او تشکیل میدهند، و تعداد قابل توجهی از «عالمان اخلاق» کار خانم فراهانی را «غیرعقلایی و خردناپسند» میدانند تلویحا اشاره میکند که موضعگیری او در این زمینه دینی-اخلاقی است، نه اخلاقی صرف.
سروش همچنین دفاع از برهنگی در حوزهی عمومی را لزوما علامت بیخردی و بیعقلی نمیداند، با گفتن اینکه البته «عقلایی هم هستند که آن کار [برهنگی] را نکوهش نمیکنند». مسئلهي او، چنانکه در ادامه بیشتر توضیح خواهیم داد، توازن میان حق و تکلیف است. او مشکلی با گفتن این ندارد که برهنگی در حوزهي عمومی حق لیبرال فرد برهنهشونده است. منتهی همزمان بر اساس فهمی که از مفهوم تکلیف اخلاقی-دینی آدمیان دارد، با برهنگی در عرصهي عمومی مشکل دارد. چنین است که مینویسد: «میگویند برهنهشدن حق خانم فراهانی و انتخاب او بوده است. بلی، انتخاب ایشان بوده ولی هر انتخابی درست و عقلایی نیست.»
(به نظر ما در اینجا عبارت «عقلایی» احتمالا به سهو اضافه شده، چون خود سروش در بالا گفته بود میپذیرد شکل عقلایی دفاع از برهنگی هم ممکن است. دقیقتر آنست که عبارت عقلایی را در این جمله اخیر حذف کنیم و بگوییم دکتر سروش از نظر اخلاقی و هنجاری برهنگی عمومی را درست نمیداند. عبارت بعدی این دریافت ما را تایید میکند. مینویسد: «حسن انتخاب داریم و سوء انتخاب و ایشان متاسفانه در اینجا دچار سوء انتخاب شده است (به اتفاق کثیری از عقلا).»)
سروش قبول دارد که بر اساس پارادایم لیبرالیسم، که خودش در آثارش بارها نوشته گفتمانی حقمحور است، میشود گفت عدهای هم حق دارند در حوزهی عمومی برهنه شوند (مثلا او میداند در کشورهایی غربی چون اسپانیا و فرانسه پلاژهایی برای برهنگان درنظر گرفته شده است)، چنانکه بقیهای هم حق دارند مانند خود سروش، مخالف منش ایشان باشند. سروش ولی از موضعی دینی انتخاب برهنگی بر عدم برهنگی در عرصهي عمومی را «سوء انتخاب» توصیف میکند و مینویسد: «گرچه برهنهشدن حق ایشان[گلشیقته] بوده، برهنهنشدن هم حق ایشان بوده است.» به نظر ما موضع دکتر سروش را میشود نوعی لیبرالیسم محافظهکار توصیف کرد که میشود بر اساس نظریهي «فضیلت شرم» سروش توضیحش داد. سروش تاکید دارد که حقگرای مطلق نیست، یعنی میکوشد میان حق و تکلیف و جدید و قدیم به تعبیر خودش توازنی ایجاد کند. مخالفت او با برهنگی را باید از این منظر فهمید.
نظریهي «فضیلت شرم»: قرآن همچون تقوینامه
«فضیلت شرم» موضوع یک سخنرانی مبسوط عبدالکریم سروش با همین عنوان در سال ۲۰۱۱ است و ما فرم پیاده شدهي آنرا به نقل از لینک زیر آوردهایم. سروش میگوید شرم احساسی است که هر انسانی در زندگی بارها کمابیش تجربه میکند، با اینحال در ادبیات علوم انسانی و اجتماعی به اندازهی کافی بدان توجه نشده است، خصوصا در مقایسه با مفاهیم پربازتابی چون عشق ویا ترس. (به نظر ما در موضوع شرم او تحت تاثیر اخلاقشناسی خشیتگرایانه/ خوفگرایانهي غزالی نیز هست.)
اهمیت مفهوم شرم در سه دین اسلام و مسیحیت و یهودیت بیش از هرچیز در داستان اسطوره ای آدم و حوا، که در نظر سروش توصیف «وضعیت بشر» است، منعکس شده است. با داستان آدم و حوا است که در واقع «مسئلهي» گناه برای نخستین بار مطرح میشود. شما هم در تورات (که برای مسیحیت هم حجت است) و هم در قرآن میخوانید که وقتی آدم و حوا از میوهی ممنوعه خوردند، «ناگهان برهنه شدند» و جامههایشان فروریخت. به تعبیر قرآن «بَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما وَ طَفِقا يَخْصِفانِ عَلَيْهِما مِنْ وَرَقِ الْجَنَّة» (شرمگاه بدنشان برایشان آشکار گردید و بر آن شدند که از برگ درختان بهشت خود را بپوشانند). او از این آیه و بخشهای مشابه در تورات نتیجه میگیرد که احساس شرم، شاید «ریشهدارترین و آغازینترین» احساسی است که در آدمی پدید آمده است.
در داستان میوهي ممنوعه هنوز «مفهوم محبت» میان زن و مرد (آدم و حوا) و حتی مفهوم «گناه» هنوز زاده نشده است. سروش از داستان آدم و حوا نتیجه میگیرد که «آدمی آدمی میشود وقتی که شرم در او پیدا میشود.» او با الهام از حافظ، که در نظرش هیچ شاعری به اندازهی او «به مفهوم گناه نپرداخته»، اضافه میکند: داستان احساس گناه، داستان تولد و حضور آدمی در این جهان است («کآتش اندر گنه آدم و حوا فکنم»). او در تفسیر بیتی از مولوی با عنوان «زان که هستی سخت مستی آورد/ شرم از دل عقل از سر میبرد» مینویسد: «انسان ترازویی است که دوکفه دارد، یا یک سقفی است که روی دو ستون است. یکی ستون عقل است و یکی ستون شرم؛ و آدم بیعقل آدم نیست و آدم بیشرم هم آدم نیست.» در خوانش سروش کسی که عقل ندارد، و نیز کسی که شرم ندارد، در واقع در زمرهي حیوانات هستند، «با دوتا پا و دوتا دست که آدم آدمی نمیشود.» یعنی عقل و شرم وجه تمایز انسان و حیوان در اندیشهي او است.
سروش قرآن را «تقوینامه» یا «خشیتنامه» توصیف میکند و توضیح میدهد تقوی را هرطور تعریف کنیم، لاجرم «یک عنصری، یک المانی، از شرم درش هست.» پس اینکه میگوییم فلان کس متقی است یعنی، «در مقابل خداوند شرم میکند.» تقوی البته با ترس فرق دارد، و بر خلاف ترسیدن مصداق رشد شخصیت آدمی است، چنانکه قرآن میفرماید: «وَأَمَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَنَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوَىٰ» (و اما كسى كه از ايستادن در برابر پروردگارش هراسيد، و نفس خود را از هوی و هوس باز داشت.) تقوی و پارسایی که یکی از آموزههای کلیدی دینی است، متضمن «عنصر شرم» است و باید بر وجود این عنصر در مفهوم تقوی تاکید شود.
البته شرم با «کمرویی» یکی نیست. کمرویی «یک عاطفهی منفیست در آدمی» که به تمامیت شخصیت او لطمه میزند و اجتماعی شدنش را مانع میشود. در عوض شرم، یک «عاطفهی متعالی اخلاقی» است. کمرویی در نظر سروش یک «رفتار مرتبه اول» است، حال آنکه شرم رفتار «مرتبه دوم» است و تویش بر خلاف کمرویی، «محاکمه» و«محاسبه» و «نظر کردن» در خویش و «نقد» خویش خوابیده است. سروش بر اساس این تفاصیل احساس شرم را یک «فضیلت اخلاقی بنیادین» محسوب میکند که مبنای فضایل مربوط به اخلاق اجتماعی از جمله احترام متقابل است.
سروش در اینجاست که تاکید میکند نه «حق»گرایی و نه «تکلیف»گرایی را به صورت مطلق نمیپسندد. ما چه حقگرا باشیم و چه تکلیفگرا، به گفتهي او، در سیستم اجتماعی-سیاسیمان یک خللها و نقصانها و اشکالاتی ایجاد میشود. تعارض حق و تکلیف در جوامع انسانی البته همیشه وجود داشته است: در دوران ماقبل مدرن و جوامعی چون ایران کفهي تکلیف سنگینتر بوده است، در جهان جدید و جوامع غربی کفهي حق. سروش میگوید ایدهآل یک پارادایم سومی است که میان حق و تکلیف بالانسی ایجاد میکند، یعنی به شیوهی هگلی، سنتری از پارادایم تکلیف و پارادایم حق بدست میدهد. سروش به شیوهای تاحدودی متناقض اسم این پارادایم جدید را «پارادایم شرم» نام مینهد. شرم در نظر سروش عنصری است که میتواند میان حق و تکلیف (یا قانون و اخلاق) توازن برقرار کند. بر این اساس است که ما نظریهي او را لیبرالیسم محافظهکار خواندیم. پارادایم شرم نظامهای حقگرا و تکلیفگرا را تومان دربر میگیرد.
حجاب بیخبری و لزوم اجماع دینداران و سکولارها بر سر قانون اساسی عادلانه
سروش در بخشی از سخنرانی «فضیلت شرم» به درستی جان رالز را «احیا کننده فلسفهي سیاسی» در سنت تحلیلی توصیف میکند و مفهوم پرده یا حجاب بیخبری (veil of ignorance) در نظریهای در باب عدالت جان رالز را بنیاد جهانی خالی از تبعیض توصیف میکند و آنرا به زبان ساده اینطور توضیح میدهد: فرض کنید که هیچکس هنوز آفریده نشده و ما در یک مرحلهای مثل «عالم ذر» (مرتبهای قبل از مرتبهي آمدن به این دنیا، به تعبیر رالز موقعیت آغازین/original position) گذاشتهاند و از ما میپرسند «اگر وارد جهان شوید، دلتان میخواهد در کجا قرار بگیرید؟» این سئوال را در وضعیتی از ما میپرسند که در حجاب بیخبری قرار داریم، یعنی نمیدانیم در آینده مرد خواهیم بود یا زن، برده خواهیم بود یا سرور، اهل کدام کشور خواهیم بود و الی آخر. سروش موقعیت آغازین رالزی را اینطور تفسیر میکند: «آدمیانی که پشت پردهی بیخبری هستند و نمیدانند فردا کجا قرار خواهند گرفت»، شرایط و جایی را برای خود پس از ورود به جهان پیشنهاد میکنند که «به ضررشان نباشد.» پس به این نتیجه میرسند که بردهداری در طراحی جهان عادل آینده جایی نداشته باشد، چون «اگر نظام بردهداری در جهان باشد و من به این جهان بروم، ای بسا که من جزو بردهها باشم.» و یا ترجیح میدهند جهانی جنسیت-بیطرف (gender-neutral) برقرار باشد که در آن تفاوتی میان جایگاه اجتماعی-سیاسی زن و مرد نباشد، «تا منی که وارد جهان میشوم و ممکن است که جزو زنان باشم»، از یک سری حقوق محروم نگردم. پس در پشت حجاب بیخبری، ما لاجرم قانونهایی تصویب میکنیم که منصفانه (fair) باشند و در آنها از «تبعیض» خبری نباشد. برای همین است که رالز مفهوم مورد اشارهاش از عدالت را «عدالت به مثابهي انصاف» (justice as fairness) نام مینهد.
سروش با ذکر این مثال البته از جهانی که در آن شرم روابط میان انسانها را تنظیم میکند دفاع میکند. او میگوید اگر پشت پردهی بیخبری نگهاش دارند و بپرسند اولین صفتی که دوست داری آدمیان داشته باشند چیست، خواهد گفت جهانی که در آن «بهرهمند از احساس شرم باشم، بتوانم شرمگین شوم.» نگارنده مطمئن نیست این تفسیر از موقعیت آغازین منطبق بر هدف رالز باشد. در نهایت تفسیری ذوقی از حجاب بیخبری رالزی است.
ما ولی از این اشاره سروش به حجاب بیخبری در بحث فضیلت شرم، به تبع رالز در فصل «انگارهي خرد عمومی» کتاب لیبرالیسم سیاسی، چنین نتیجه میگیریم: اینکه دموکراسیخواهان ایرانی از گروههای عقیدتی و قومیتی مختلف، بر سر«مفهوم سیاسی از عدالت» (political conception of justice) با هم اجماع کنند.[2]
توضیح آنکه اپوزسیون جمهوری اسلامی و مدافعان انقلاب زن، زندگی، آزادی، از بخشهای مذهبی و غیرمذهبی تشکیل شده است. مثلا سروش و میرحسین موسوی و مصطفی تاجزاده و مولوی عبدالحمید نمایندهی بخش مذهبی مدافعان تغییر وضعیت موجود هستند، حاضران در نشست جرج تاون، یعنی رضا پهلوی و مسیح علینژاد و ... نماینده بخش سکولار و عمدتا غیرمذهبي جامعهی ایران. ما البته هیچ آمار دقیقی در دست نداریم که با نظر گرفتن تمامیت جمعیت مردم ایران در داخل و خارج کشور، کدام دسته در ایران امروز هوادارن بیشتری دارند و فقط میشود حدسهایی زد. در فهم ما «مفهوم سیاسی عدالت» (به تعبیر جان رالز) فراتر از نظریهها یا آموزههای جامع/ فراگیری (comprehensive) قرارمیگیرد که نظریهي فضیلت شرم دکتر سروش، ویا اسلامگریزی خداناباورانه منتقدان سکولار او در زمرهي آنها قرار میگیرند، و البته میتواند از سوی ایشان در یک اصطلاحا «اجماع همپوشان» (بنگرید به فصل چهارم کتاب لیبرالیسم سیاسی) مورد حمایت قرار گیرد. عدالت به مثابهي انصاف در نظر ما مستلزم نفی ولایت فقیه و عبور از قانون اساسی موجود به قانون اساسی فاقد اصل «ولایت فقیه» است.
پس وضعیت حجاب بیخبری، بیش از آنکه تبیینی برای شرم بدست دهد، مستلزم آنست که هم کسانی چون دکتر سروش و هم سکولارهای منتقد او، به شرط پایبندی به معقولیت (reasonableness)، دیدگاههای دینی، اخلاقی و فلسفی جامع و فراگیرشان را در مواردی کنار بگذارند و بکوشند برسر یک قانون اساسی لیبرال-دموکراتيک و آزادیخواهانه، مبتنی بر مفهوم سیاسی عدالتی مثلا از نوع عدالت به مثابهي انصاف، به توافق برسند.
البته در سپهر جامعه مدنی (که نشستهایی که دکتر سروش برای مخاطبان ویژهشان با عنوان درسگفتارهای مثنوی برگزار میکنند از مصادیق بارز آنست) ویا حوزهی خصوصی هرکسی حق دارد دیدگاههای خودش را داشته باشد و در دفاع از آن بکوشد و بر آن اصرار کند. و چنانکه رالز هم معتقد بود و سروش هم تاکید میکند باور به هرعقیدهای و «حق» داشتن آن در ساختار لیبرال-دموکراتیک، به معنی درست بودن باور مزبور نیست.
«ادب و شرم تو را خسرو مهرویان کرد/ آفرین بر تو که شایستهی صد چندینی»
توضیح: این مقاله پیشتر در زیتون منتشر شده است.
[1] نگارنده اتهام «زنستیزی» را در مورد دکتر سروش نمیپذیرد و از آنجا که توضیحات ایشان را در مقاله در این زمینه قانعکننده مییابد، به این موضوع در این نوشتار، چنانکه مسئلهي تکراری نقش سروش در انقلاب فرهنگی، نمیپردازد.
[2] تفسیر ما از رالز و قانون اساسی عادلانه فاقد اصل ولایت فقیه برای ایران در این اثر عرضه شده: میثم بادامچی، فلسفهي سیاسی پسااسلامگرا: گفتگوی جان رالز و روشنفکران ایرانی (نسخهی فارسی در دست انتشار؛ نسخه انگلیسی اسپرینگر، ۲۰۱۷).
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر