میثم بادامچی
در خبرها خواندیم که یک مرد ۳۸ ساله ایرانی ساکن شهر لیون در جنوب شرقی فرانسه روز دوشنبه ۵ دی با انداختن خود از بالای پل به درون رودخانه رون خودکشی کرد. محمد مرادی پیش از خودکشی با انتشار ویدیویی، دلیل انتخاب این مرگ خودخواسته را جلب توجه جهانیان به سرکوب اعتراضات و وضعیت دیکتاتوری در ایران توصیف کرد. در این نوشتار برآنیم کنش او را، البته بدون هرگونه تایید آن، خوانشی سارتری کنیم. منبع ما در این مقاله در شرح اگزیستانسالیسم ژان پل سارتر (۱۹۸۰-۱۹۰۵)، کتابچهی اگزیستانسیالیسم و اصالت بشر نوشتهی این فیلسوف و کنشگر فرانسوی خواهد بود که توسط مصطفی رحیمی پیش از انقلاب به فارسی برگردانده شده و چندین بار هم تجدید چاپ شده است. مصطفی رحیمی در پیشگفتاری که بر چاپ نهم کتاب در سال ۱۳۷۶ نگاشته آورده است: «رسوبهای ذهنی مبتنی بر جبر بر اندیشههای ما سنگینی میکند....پادزهر این سم...رواج دادن اندیشههای مبتنی بر آزادی (اختیار) است...این گفته [ی سارتر] که بشر آزاد است، بدان معنی است که خود آدمی میتواند و باید در سرنوشت خود موثر واقع شود. میتواند دشمن را واپس براند و بر موانع پیروز گردد.» (صص. ۱۶-۱۵) در ادامه ربط این مواضع را بر خوانشمان از کنش محمد مرادی توضیح خواهیم داد. بازهم تاکید میکنیم که نگارش این مقاله هرگز به معنای تایید خودکشی مرادی نیست، ولی همزمان ادای دین به خون جوانانی است که در ماههای گذشته توسط حکومت دیکتاتوری جمهوری اسلامی به قتل رسیدهاند و محمد مرادی آگاهانه، خودکشی خویش را به عنوان راهی برای اعتراض به رفتارهای وحشیانهي حکومت در سرکوب زنان جوانان برگزید. به امید آنکه تغییر عملی در ساحت سیاست ایران به نفع دموکراسی و آزادی در ایام پیش رو حاصل شود.
محمد مرادی در آخرین ویدیوی خود چه گفت؟
محمد مرادی دانشجوی دکتری در رشته تاریخ در شهر لیون فرانسه بود. وقتی صفحهي اینستاگرام او را بررسی میکنیم، همانجا که آخرین ویدیوهایش را به دو زبان فارسی و فرانسه آنجا منتشر کرده است، از علائق او به نویسندگی و کتاب و هنر آگاه میشویم. یکی از عکسها (مربوط به آوریل ۲۰۲۰) کاور فیلم هارکیری (۱۹۶۲) ساختهي کوبایاشی (۱۹۹۵-۱۹۱۶) که قصهي یک سامورایی است و عنوانش برگرفته از شیوهي خودکشی هاراکیری میان ساموراییهای ژاپنی که اغلب برای حفظ شرف و به نشانهی وفاداری انجام میشد. در ذیل عکس مرادی جملاتی نوشته که بخشی از آن چنین است: «سیاست هنر حیلهورزی و ماندن در قدرت به هرقیمت است. بزرگترین قربانی سیاستمدار اخلاقیات است.» یا عکس دیگری یک ردیف انبوه کتاب، همراه با یادداشتبرداری نویسنده به زبان فرانسه، است که در میانشان کتاب کاندید اثر ولتر یا آثار کافکا به چشم میخورد. در چند پست هم به پژوهشگران فقید جلال ستاری، حبیب لاجوردی و بکتاش آبتین و نویسندگانی از این دست پرداخته ویا اشاراتی دارد به مکانهای تاریخی شهر لیون. یکی از عکسها تصویری است از پشت جلد کتاب اختناق ایران اثر مورگان شوستر، مستشار آمریکایی است و از جملاتی که مرادی از داخل کتاب نقل کرده معلوم است مسئلهی حقوق زن از دغدغههای اصلی او بوده است و دربردارندهی «وصف مورگان شوستر از زنان ایرانی» (صص ۱۶۱-۱۵۸)کتاب. نوعی غم و اندوه در پسزمینهی بسیاری پستهای اینستاگرامی او که دو ویدیوی مربوط به خودکشی آخرین آنهاست حس میشود. و اما آخرین جملات او:
«من قرار است وقتی شما این ویدیو را میبینید، درون این رودخانه غرق شده باشم. منتهی این خودکشی به خاطر مشکلات شخصی نیست. هدف من از این خودکشی کشاندن توجه اروپاییان و مردم غربی به مسئلهی ایران است...با اینکه اینجا در آمد خوبی دارم، هوای پاکی دارم... با اینکه مردم اینجا متمدناند در برخورد با دیگران..هیچکدام از اینها سبب نمیشود من چشمم را به وضعیت مردم و مشکلات هموطنانم ببندم. من برای کشورم مرگ را به این زندگی باخفت ترجیح میدهم و امیدوارم مرگ من توجه دست کم بخشی از رسانهها در خارج از کشور را به خودش جلب کند. وهمینطورامیدوارم این پیامی باشد به مردم ایران که فکر نکنند ایرانیان خارج از کشور درغم آنان شریک نیستند و اگر پیش بیاد جانشان را برای آنها فدا نمیکنند. جان من هزار بار قربان ایران و مردم ایران باشد...هیچ بیماری و مشکل روانی ندارم...انجام این عمل حماسی در مقابله با ابتذال زندگی و به لجن کشیدن عشق و مفاهیم مهمی مثل انسانیت و کرامت انسانی برای من دغدغه خیلی مهمی است که حاضرم جانم را در راهش فدا کنم. زنده باد آزادی. زن زندگی آزادی. شما پیروز هستید. این خونها هدر نخواهد رفت... غمگین نباشید و شادی کنید که روز پیروزی نزدیک است.»
پس معلوم است که او، از جهاتی همچون صادق هدایت، با چشم باز خودکشی را به عنوان روشی برای اعتراض به رفتارهای خونبار حکومت در ایران انتخاب کرده.
اگزیستانسیالیسم سارتری: بشر همان است که خود میسازد
برویم سراغ سارتر. کتاب اگزیستانسیالیسم و اصالت بشر سارتر در واقع صورت پیاده شدهی یک سخنرانی اوست. این متن نه چندان بلند یکی از مشهورترین متون فلسفی معاصر در موضوع اگزیستانسیالیسم است و چاپها و ترجمههای متعددی از آن در زبانهای گوناگون در دسترس است. در نگاه سارتر اگزیستانسیالیسم را میشود به دو دسته تقسیم کرد: دستهی اول، اگزیستانسیالیستهای مذهبی هستند که او یاسپرس و گابریل مارسل را در زمرهی آنان قرار میدهد. دستهی دوم، اگزیستانسالیستهای غیرمذهبی هستند که هایدگر و خودش را در آن دسته بر میشمرد. وجه مشترک تمام این اگزیستانسیالیسمها آن است که معتقدند «وجود (existence) مقدم بر سرشت/ماهیت (essence) است.» (بنگرید به ترجمهي رحیمی، ص. ۲۵)[1]
پس اگزیستانسالیسم یعنی تقدم وجود بر سرشت/ماهیت/طبیعیت. ولی منظوراز این تقدم چیست؟ سارتر میگوید یک کارد (knife) را در نظر بگیرید. این کارد به دست سازندهای که تصوری از آن شی و کارکردش داشته ساخته شده است. یعنی سازنده از پیش تصوری از کارد و فن ساختنش دارد، و نوعی دستورالعمل، پیش چشم اوست. کارد بر اساس فلسفهي ساختش نزد صانع قرار است فایده و کارکرد مشخصی داشته باشد. پس در مورد کارد یا اشیایی از این دست، سرشت یا ماهیت (یعنی دستورالعمل کارکرد) مقدم بر وجود است. (production precedes existence)
مطابق تفسیر سارتر از مذهب کاتولیک، وقتی در مسیحیت و ادیان ابراهیمی گفته میشود خدا انسان را آفرید، «مفهوم بشر در اندیشهی خالق، شبیه مفهوم کارد در ذهن صنعتگر است.» یعنی خداوند بشر را بر طبق اسلوب و مفهومی که از او در ذهن دارد خلق میکند؛ درست چنانکه صنعتگر، کارد را بر طبق شکل و اسلوب معینی میسازد. (ص. ۲۶) در دوران روشنگری هم، برغم زیر سئوال رفتن بسیاری مفاهیم دینی، اینکه آدمی واجد ماهیت/سرشت/طبیعتی محسوب میشود که نزد همه مشترک است از میان نرفت. در فلسفهی دیدرو، ولتر و حتی کانت، «ماهیت [یا سرشت] بشر» مقدم بر «وجود تاریخی» اوست و هر فرد بشری، نمونهای جزئی از «مفهوم کلی بشر» در نظر گرفته میشود. (ص. ۲۷)
اگزیستانسیالیسم وقتی میگوید وجود مقدم بر ماهیت یا سرشت است، یعنی میگوید واقعیت بشری پیش از آنکه تعریف آن به وسیلهی مفهومی ممکن باشد، «وجود» دارد. پس بر خلاف نظر قدما، «بشر ابتدا وجود مییابد، متوجه وجود خود میشود، در جهان سر برمیکشد و سپس...تعریفی از خود بدست میدهد.» (سارتر، ص.۲۸) به بیان دیگر، «بشر نه فقط مفهومی است که از خود در ذهن دارد، بلکه همان است که از خود میخواهد» و میسازد. (ازاین موضوع می شود با تعبیر «سوبژکتیویتی» هم یاد کرد که البته از جهاتی عبارتی رهزن است.)
نتیجهی شگفتانگیز این مقدمات چنین است: بشر همان است که خود میسازد. این نگاه سارتری حس آزادی زایدالوصفی نثار انسان میکند.
پس بشر سرنوشت مقدری ندارد: «بشر بیش از هرچیز همان است که طرحِ شدنش را افکنده است.» (سارتر، ص. ۳۰)
و اگر به راستی وجود مقدم بر سرشت و ماهیت است، پس بشر مسئول وجود خویش است و رفتارهایش. منتهی این مسئولیت را نباید فقط فردی یا خودخواهانه فهمید. وقتی میگوییم بشر مسئول وجود خویش است، همچنین قصد میکنیم که او «مسئول تمام افراد بشر است.» (ص. ۳۱) پس مسئولیت ما در نظر سارتر بسیار عظیمتر از آن است که میپنداریم. این مسئولیت متوجه همهی بشریت است.
اینجاست که مفهوم دلهره (anguish) در فلسفهی زندگی سارتر خود مینمایاند. البته مراد دلهرهای نیست که به گوشهنشینی و اجتناب از عمل منجر میشود، بلکه دلهرهای است که اکثر کسانی که مسئولیتی داشتهاند، میشناسندش. مینویسد:
هنگامی که فرماندهی نظامی، در دفاع از وطنش مسئولیت حملهای را بر عهده میگیرد که منجر به مرگ کسانی خواهد شد، این شخص اوست که چنین تصمیمی میگیرد. غالبا به این فرمانده دستورهایی از مافوق میرسد. این دستورها بسیار کلی است و نیاز به تفسیر دارد. این تفسیر و در نتیجه زندگی ده، پانزده یا بیست نفری که زیر دست اویند به عهدهی همین فرمانده است. چنین شخصی نمیتواند در تصمیمی که میگیرد نوعی دلهره نداشته باشد. این دلهره برآمده از آن است که فرمانده مزبور «با امکانهای متعدد» مواجه است. ای همان دلهرهای است که اگزیستانسیالیسم به تشریح آن میپردازد و بدون توجه به مسئولیت ما در برابر سایر آدمیان قابل فهم نیست. (سارتر، صص. ۳۷-۳۶) کتابچهی اگزیستانسیالیسم و اصالت بشر البته برآمده از تجربهي سارتر از فرانسهی ذیل اشغال نازیها در جنگ جهانی دوم نیز هست.
فلسفهي آزادی سارتر: پسر جوان و دوراهی اخلاقی
اینجاست که فلسفهی آزادی سارتر خود مینمایاند. مینویسد اگر ما بپذیریم که وجود بر سرشت یا ماهیت بشر مقدم است، دیگر هیچگاه نمیتوان با توسل به «طبیعت انسانی خداداد و متحجر»، مسائل را توجیه کرد. جبری (determinism) وجود ندارد. بشر آزاد است و بشر بودن آزادی است. پس:
«ما تنهاییم، بدون دستاویزی که عذرخواه ما باشد.» این است منظور از این جمله که بشر محکوم به آزادی است: «بشر محکوم است، زیرا خود را نیافریده، و درعین حال آزاد است، زیرا همینکه پا به جهان گذاشت مسئول همه کارهایی است که انجام میدهد.» (ص. ۴۰)
سارتر در ادامه و برای توضیح معنای انتخاب آزادانه مثال سربازی را در همان دوران جنگ جهانی دوم میزند که مجبور بود میان مراقبت از مادر مریضش به عنوان تنها فرزند و حراست از وطن و رفتن به جنگ برای مقابله با نازیسم انتخاب کند. برادر بزرگ این پسر در حملهي ۱۹۴۰ آلمانیها به فرانسه کشته شده بودند و این جوان میخواست انتقام برادر را بگیرد. مادرش تنها با این پسر زندگی میکرد و جز این پسر امیدی نداشت. این جوان دو انتخاب بیشتر نداشت: ترک مادر و پیوستن به نیرویهای فرانسوی آزاد (به رهبری شارل دوگل) در لندن، ویا ماندن نزد مادر و کمک کردن به او در ادامهي زندگی. جوان میبایست در یک دوراهی سخت انتخاب کند.
زندگی مادر آشکارا به وجود پسر بستگی داشت و غیبت او ممکن بود به مرگ مادر بینجامد. همزمان رفتن او به انگلستان اقدامی بود با نتیجهي مبهم و غیرمسلم: ممکن بود به سبب ناامن بودن راهها و کنترل نازیها یا شرکایشان بر کشورهای همسایه پسرهرگز نتواند به نیروهای فرانسوی آزاد در لندن بپیوندد. پس جوان خود را در برابر دو نوع اقدام کاملا متفاوت میدید: اولی، یعنی ماندن کنار مادر، اقدامی محسوس و دارای نتیجهي فوری بود، اما درعین حال عملی که آثارش فقط متوجه یک نفر بود. دوم، پیوستن به نیروهای آزاد دوگلی اقدامی که آثارش متوجه عدهای بسیار زیادتری و در واقع بسیاری مردم فرانسه میشد، گرچه نتیجه ی مبهم و نامسلم داشت، چون کاملا محتمل بود او در هدفش موفق نشود.
پس در نهایت جوان چطور باید انتخاب کند؟ سارتر پاسخ میدهد هیچ نظریهي اخلاق مدونی نمیتواند جواب قطعی در این مورد و موردهای مشابه بدهد. مثلا مدل اخلاق کانتی میگوید برای اخلاقی بودن با دیگران نه به عنوان وسیله که به عنوان غایت و هدف رفتار کنید، ولی در این بافتار مشخص نمیکند باید وزن بیشتر را به مادر به عنوان غایت داد یا هموطنان. احساسات قلبی هم به تنهایی در این زمینه جواب نمیدهد و تکلیف ما را مشخص نمیکند، چون ما به سویههای متناقض چه بسا میکشد. مشورت و اندرز خواستن از کشیش و روحانی هم مثلا جواب نمیدهد، چون اگر یک کشیش هوادار نهضت مقاومت و یا برعکس یک کشیش همکار دشمن را به عنوان مشاور انتخاب کنید، قبلا نوع نصیحتی که خواهید شنید پیشاپیش انتخاب کردهاید! سارتر از این وضعیت، با وامگیری از هایدگر، با عنوان «وانهادگی» (abandonment) یاد میکند و نتیجه میگیرد: «شما آزادید راه خود را انتخاب کنید، یعنی بیافرینید.» (بنگرید به منبع، صص. ۴۸-۴۱)
محمد مرادی و اعتراض به «شر» دیکتاتوری
به نظر میرسد که محمد مرادی هم در وضعیت مشابهی گیر کرده بود و در نهایت دست به نوعی انتخاب زد، حتی اگر بسیاری از ما انتخاب او را معقول ندانیم. مرادی گفته هدفش از خودکشی کشاندن توجه اروپاییان و مردم جهان به مسئلهی ایران است و اینکه دست کم بخشی از رسانهها در اروپا به وضعیت ایران ذیل نظام دیکتاتوری حساستر شوند. منتقدان میگویند او ممکن است در این هدف شکست خورده باشد و هیچ توجه خاصی را متوجه موضوع ایران نکرده باشد.
اگر خودمان را جای محمد مرادی بگذاریم، در منطق او او خودش را کشت، ولی هدفش آن بود که بقیه ایرانیان زنده بمانند و ذیل یک نظام دموکراتیک و سکولار و رها از بند استبداد دینی و ولایت مطلقهی فقیه زندگی کنند. میشود گفت مرادی انتخابی کرده بود که ما، حتی اگر با انتخاب او مخالف باشیم، لازم است بدان احترام بگذاریم یا حداقل بفهمیمش.
به نظر میرسد اگر بازماندگان صدای مرادی در مبارزه با دیکتاتوری شوند، دیگر لازم نیست کسی چون او جان شیرین را فدا کند تا صدای اعتراضی ایرانیان به گوش جهان شود. هدف نگارش این مقاله هم دقیقا تاکید بر همین نکته است. باشد که خون مجیدرضا رهنوردها و مهسا امینیها و حدیث نجفیها و دهها و صدها جوان دیگری که در ماهها و سالهای گذشته به خاک و خون کشیده شدند (و حالا محمد مرادی) روی زمین نماند و اعتراضات به نتیجهي مطلوب برسد.
توضیح: این مقاله پیشتر در آسو منتشر شده است.
[1] تمام شماره صفحهها از این به بعد مربوط به ترجمهی مصطفی رحیمی از اثر فوق است. برای نسخهی انگلیسی و انطباق با آن ما گزیدهای را که در وبسایت https://homepages.wmich.edu با نام Existentialism is a Humanism, by JP Sartre آمده اساس قرار دادیم.