۱۴۰۱ تیر ۸, چهارشنبه

خبرزدگی در رسانه‌های فارسی؛ نقدی از منظر فلسفه‌ي رسانه

 میثم بادامچی

 


یکی از مشکلات جدی امروز رسانه‌های فارسی‌زبان روی آوردن همه ایشان‌ به خبر است! اخباری که در بسیاری موارد تکرار هم می‌شود و البته از منابع بسیار متنوع قابل دسترس است. در این نوشتار استدلال می‌‌شود که این موضوع در نهایت به نوعی سطحی شدن رسانه‌ها انجامیده است و در درازمدت آثار نامطلوبی برای فرهنگ دارد. الگویی که پیشنهاد می‌شود توازن میان خبر و اندیشه است.


خبر، خبر و ...خبر!

تردیدی نیست که داشتن خبر یکی از نیازهای ما در روزگار مدرن، است. برای اکثر ما (از جمله شخص نگارنده) قابل تصور نیست که یک هفته، و یا یک روز، و یا حتی نیم روز(!)، خود را به کل از اخبار دور نگه دارند. خصوصا کسانی که از منظر شغلی هم کار تحلیل خبر را بصورت حرفه‌ای یا نیمه حرفه‌ای انجام می‌دهند (مانند نویسنده‌ی این سطور) دور ماندن از «خبر» قابل تصور نیست. ولی بحث ما در این نوشتار مسئله‌ی تناسب عرضه و تقاضا است. در سال‌های اخیر بسیار می‌شنویم  که فلان بولتن یا وبسایت خبری جدید در عالم فارسی‌زبان تاسیس شد! پرداختن به خبر مد روز است. این در حالی است که با دسترسی به اینترنت، آنقدر منابع خبری متنوع به هرزبانی از جمله فارسی پیشاپیش وجود دارد که بی‌خبر ماندن تقریبا ناممکن است.

 

آیا ما به عنوان انسان این‌همه نیاز به خبر و بولتن‌های خبری رنگوارنگ داریم؟ پس تکلیف نیازهای عمیق‌تر و فلسفی‌تر آدمی چه میشود؟ جالب است بدانیم بودجه‌ای که رسانه‌ها صرفا برای تولید خبر دراختیار دارند، معمولا قابل قیاس با بودجه‌ای که برای بخش اندیشه (که آنهم نوعی روزنامه‌نگاری است، منتهی در تقاطع فلسفه و علوم انسانی-اجتماعی و رسانه) نیست.

 

در مورد ایران، که موضوع این نوشتار است، این وضعیت ده-بیست سال قبل چنین نبود. مثلا در دوران موسوم به اصلاحات درمجموع توازنی میان تولید خبر و تولید فکر وجود داشت. در دوره اعتراضات ۱۳۸۸ و جنبش سبز هم وضع مطلوب‌تر بود و نوشتارهای متعددی را شاهد بودیم که در آنها روشنفکری می‌کوشید با تکیه بر یک نظریه‌ی جدید در علوم انسانی-اجتماعی وضعیت ایران را تحلیل کند. امری که امروز بسیارکاهش یافته یا شاید از مد افتاده که از نظر نگارنده مصداق عقبگرد کردن است.

 امروز در موارد متعددی وبسایت‌ها، حتی وبسایت‌های صاحب‌نام و بسیار پرمخاطب، در مقایسه با ده پانزده سال قبل رفته‌اند سراغ آنچه اصطلاحا «کلیک‌خور»ش بیشتر است. و در این آشفته‌بازار البته مطالب زرد همیشه کلیک‌خورش بیشتر از مطالب جدی و فلسفی است.

 اتفاق دیگری که در فضای ایران رخ داده غلبه‌ی تلویزیون به عنوان رسانه‌ی معیار، در برابر مقاله یا کتاب و..، است. می‌شود به آسانی نشان داد تلویزیون در قیاس با رسانه‌های نوشتاری مانند کتاب و مقاله رسانه سطحی‌تری است، گرچه بسیار پرهزینه‌تر. حتی رادیو از تلویزیون احتمالا عمیق‌تر است،از جمله چون جای بیشتری به عالم خیال می‌دهد. تلویزیون از زمان اختراع‌اش (که امروز تقریبا می‌شود یک قرن) عمدتا رسانه‌ای تفننی و ابزار سرگرمی بوده است. این برغم پول زیادی است که معمولا صرف تولید یک برنامه تلویزیونی در قیاس با یک مقاله یا کتاب می‌شود. البته مخاطب‌ها هم متفاوت هستند. مخاطب تلویزیون عام‌تر است و در قیاس با نوشتار بیشتر طبقه‌ی عموم و نه الیت جامعه را مخاطب قرار می‌دهد.

واکاوی اینکه چه عواملی باعث این تحولات شده است البته مجال دیگری می‌طلبد. می‌شود گفت بخشی از این سطحی شدن رویه‌ای جهانی است و ناشی از غلبه‌ی منطق آنچه سرمایه‌داری نظارتی (Surveillance capitalism) خوانده می‌شود و شرکت‌های صاحب رسانه‌های اجتماعی از آن پیروی می‌کنند. در سرمایه‌داری نظارتی میزان کلیک خوردن یک مطلب، فارغ از محتوای آن، نقش مهمی در مهم بودن آن شمره می‌شود، چون کلیک خوردن بیشتر یعنی پول بیشتر برای صاحب رسانه. در این شکل از سرمایه‌داری صاحبان شبکه‌های اجتماعی تبلیغات را کنار مطالب پر بیننده قرار می‌دهند و از کیک خوردن و دیده شدن، فارغ از محتوی و عمق، سود هنگفت می‌برند.

 

نقش سرکوب جمهوری اسلامی و اسپانسرها

مورد ایران ولی وضعیت بغرنج‌تر است. در کنار روند اقتصاد جهانی بخش مهمی از موضوع در ایران سیاسی است، هم در مورد رسانه‌های داخل کشور و هم خارج. در داخل ایران سرکوب جمهوری اسلامی و ولایت مطلقه‌ی فقیه اندیشه را به محاق برده و به حالت احتضار درآورده است. رسانه‌ها عمدتا در اختیار سپاه پاسداران و ذوب در ولایتی‌ها است که بویی از فلسفه و علوم انسانی جدید و قدیم نبرده‌اند و رویه‌شان تا حد زیادی مصداق دگماتیزم و دیگری‌ستیزی است. نیاز به گفتن بیشتر ندارد.

 اما شگفت آنکه در خارج کشور هم دولت‌ها یا نهادهایی که بودجه رسانه‌های فارسی را می‌دهند خودشان گویا به اندیشه چندان اهمیت نمی‌دهند و در بسط تفکر انتقادی پولی خرج نمی‌کنند. عربستان سعودی، که نامش به عنوان اسپانسر برخی رسانه‌های پرمخاطب مطرح است، کشوری است که گرچه در تجارت بسیار قوی است و منطق نظام سرمایه‌داری را از جهات مختلف بسیار خوب فهمیده، ولی انتظار ترویج فلسفه و علوم انسانی انتقادی دشوار بشود ازش داشت. حکومت سعودی خودش برای دهه‌ها مروج وهابیت، به عنوان یکی از دگماتیک‌ترین شاخه‌های اسلام معاصر، بوده است.

شاید کسی بگوید با پول می‌شود همه چیز را خرید و عربستان پول هنگفت دارد. ولی واقعیت آنست که فکر و فلسفه از مقولاتی است که نمی‌شود با پول خرید و سنت می‌خواهد. با اینحال حکومت عربستان سعودی برای سال‌ها در این کشور در تضعیف سنت اسلامی کوشیده است، از جمله با تخریب بافت تاریخی حرمین شریفین، خصوصا مقابر مربوط به امامان شیعه و صحابه، به اسم مبارزه با بت‌پرستی و زیارت مردگان. البته در سال‌های اخیر محمد بن‌سلمان کوشیده اصلاحاتی برای تضعیف قدرت علمای وهابی انجام دهد. مثلا از سال ۲۰۱۹ به بعد فلسفه برای اولین بار در مدارس سعودی تدریس می‌شود و تحولات متعدد دیگری رخ داده. ولی کجا تا رسیدن به وضع مطلوب؟

 از عربستان که بگذریم، حتی در مورد آمریکا، کشوری که لقب ابرقدرتی را در بسیاری زمینه‌ها به دوش می‌کشد، گاهی فاصله‌ی زیادی میان تولیدات تلویزیونی که با تکیه بر بودجه‌ی دولتی برای ساکنین کشورهای غیرانگلیسی زبان تولید محتوا می‌کنند و آنچه در دانشگاه‌های این کشور درعلوم انسانی می‌گذرد وجود دارد. تو گویی با چند آمریکای متفاوت و بی‌ربط به هم مواجهیم. آنجا هم تمرکز فقط بر خبر است.

 

لزوم نقد رسانه

نقد رسانه موضوعی است که خود رسانه‌ها معمولا بدان نمی‌پردازند. رسانه‌ها هم مانند اشخاص حقیقی معمولا علاقه و اشتیاق زیادی به نقد شدن ندارند. با این‌حال نقد رسانه یکی از محورهای مهم رشته‌ی دانشگاهی «مطالعات رسانه» است و در این زمینه هرساله آثار دانشگاهی فراوانی منتشر می‌شود. البته نه در ایران و نه حتی غرب و سایر کشورها معمولا پل ارتباطی درستی میان آنچه در دانشگاه در رشته‌ی مطالعات رسانه و روزنامه‌نگاری تولید می‌شود و کار روزمره‌ای که روزنامه‌نگاران در اتاق‌های خبر انجام می‌دهند وجود ندارد. توگویی ایندو در جزیره‌هایی جداگانه زندگی می‌گویند.

 هرچه هست رشته مطالعات رسانه را می‌شود با اغماض «فلسفه‌ي رسانه» هم نامید، از جنس فلسفه‌های مضاف، همانطور که فلسفه‌ی دین، فلسفه‌ی هنر، فلسفه‌ی علم و الی آخر داریم.[1] این نوشتار از منظر فلسفه‌ي رسانه نوشته شده است. (برای یادداشت دیگری از همین نویسنده در مورد نسبت روزنامه‌نگاری و فلسفه بنگرید به اینجا.)

نکته‌ی آخر: ما شاید نتوانیم در مورد روند جهانی به سمت سطحی شدن کاری انجام دهیم، ولی در مورد ایران می‌شود و لازم است به وسع خویش حرف زد. خود نقد کردن و رودربایستی‌های همکارانه را کنار گذاشتن بخشی از راه‌حل است. متاسفانه قراردادهای کاری و رابطه کارگر و کارفرما در شرکت‌های بزرگ معمولا طوری است که اجازه نقد صریح را به کارکنان بنگاه‌های مزبور نمی‌دهد. در مورد رسانه نیز همین یکی از اسباب شکاف میان کار، از نوع کارمندی و تمام‌وقت در رسانه، و نقد رسانه‌ و کمبودهای آن است. روشنگری حوزه‌ی عمومی ولی وظیفه‌ی نقادی را بر عهده‌ی فرد می‌گذارد، خصوصا آنجا که نهادی قدرت فراوانی در ید خود دارد. چه دولت باشد و چه به تعبیر الیزابت آندرسون، فیلسوف چپ لیبرال آمریکایی، دولت‌ خصوصی یا همان بنگاه‌های اقتصادی بزرگ.

 توضیح: این مقاله پیشتر در رادیوزمانه منتشر شده است.


[1] مثلا یکی از موضوعاتی که در رشته‌ی مطالعات رسانه بدان فراوان پرداخته شده مسئله اقتصاد سیاسی رسانه است. در این زمینه کتاب‌های خواندنی فراوانی در دسترس است. به عنوان یک نمونه بنگرید به اینجا.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر