فکر
می کنم که آیا مسیحیت و اسلام استعدادی مساوی برای رشد فلسفه و حقوق
عقلانی در درون خود داشته اند؟ تعصبی ندارم و می خواهم منصفانه قضاوت
کنم، گرچه داوری نهایی محتاج پژوهش مستقلی است. نکته اول اینکه
از منظر تعبد گرایی البته همه ادیان به یکسان در برابر تفکر استدلالی مقاومت می کنند (در این زمینه به عنوان نمونه مراجعه کنید به آثار مصطفی ملکیان).
منتهی از منظر دیگری به نظرم در مقام مقایسه با اسلام مسیحیت رویی گشاده تر به فلسفه و حقوق عرفی داشته است. این جهت دوم تفاوت میان زبان یونانی و لاتینی زمان مسیحیان اولیه از یک طرف، و زبان عربی زمان نزول اسلام از طرف دیگر است. زبان فلسفه باستان یونانی بود، و زبان حقوق رومی لاتین؛ انجیل اولیه به زبان یونانی عامیانه نگاشته شد ولی خیلی زود به لاتین هم ترجمه شد و مسیحیت شد دین امپراطوری روم. یعنی مسیحیت در بستری رشد و نمو یافت که قبلا آکنده از عناصر یونانی و رومی بود و به طور طبیعی بخش مهمی از میراث آن فرهنگ را، به خاطر اشتراک زبانی، درونی کرد.
اما در مورد اسلام چه؟ اسلام در سرزمینی نزول کرد که در آن میراث فلسفی-حقوقی قابل مقایسه با میراث یونانی-رومی وجود نداشت. تنها بعد از اسلام بود که نگاشتن آثار عمده فلسفی-فرهنگی به زبان عربی رشد کرد (فعلا عامل مهم حملات اشعریانی چون غزالی به فلسفه را به کناری می نهم). در میان سرزمینهایی که اسلام به آنها گسترش یافت، تنها برخی بودند، چون هند و ایران، که پیش از اسلام هم به زبانهای خودشان آثاری فلسفی (ولو محدود) نگاشته بودند، و پس از اسلام هم این مشعل را قدری برافروخته نگه داشتند. ولی این فرهنگها هم یا به قدر کافی غنی نبودند (گرچه هند غنی تر از ایران بود)، یا تاثیرشان بر اسلام محدودتر از تاثیر میراث رومی-یونانی بود. نتیجه آنکه در اسلام رشد فلسفه و حقوق عرفی همواره کندتر از مسیحیت بوده است. گرچه باید جوانی اسلام و کهنسالی مسیحیت را هم فراموش نکرد.
توضیح- نظرم متکی است به مشاهدات و تاملاتم در آثار تاریخی ترکیه، یا همان آسیای صغیر دوران باستان. عکس متعلق به یک روز سرد در دی 1393 است و در کنار ویرانه های معبد شهر باستانی و کوهستانی پرگامون (برگامای امروزی)، در نزدیکی ازمیر، گرفته شده است. دخترم لیلی تازه به دنیا آمده بود.
منتهی از منظر دیگری به نظرم در مقام مقایسه با اسلام مسیحیت رویی گشاده تر به فلسفه و حقوق عرفی داشته است. این جهت دوم تفاوت میان زبان یونانی و لاتینی زمان مسیحیان اولیه از یک طرف، و زبان عربی زمان نزول اسلام از طرف دیگر است. زبان فلسفه باستان یونانی بود، و زبان حقوق رومی لاتین؛ انجیل اولیه به زبان یونانی عامیانه نگاشته شد ولی خیلی زود به لاتین هم ترجمه شد و مسیحیت شد دین امپراطوری روم. یعنی مسیحیت در بستری رشد و نمو یافت که قبلا آکنده از عناصر یونانی و رومی بود و به طور طبیعی بخش مهمی از میراث آن فرهنگ را، به خاطر اشتراک زبانی، درونی کرد.
اما در مورد اسلام چه؟ اسلام در سرزمینی نزول کرد که در آن میراث فلسفی-حقوقی قابل مقایسه با میراث یونانی-رومی وجود نداشت. تنها بعد از اسلام بود که نگاشتن آثار عمده فلسفی-فرهنگی به زبان عربی رشد کرد (فعلا عامل مهم حملات اشعریانی چون غزالی به فلسفه را به کناری می نهم). در میان سرزمینهایی که اسلام به آنها گسترش یافت، تنها برخی بودند، چون هند و ایران، که پیش از اسلام هم به زبانهای خودشان آثاری فلسفی (ولو محدود) نگاشته بودند، و پس از اسلام هم این مشعل را قدری برافروخته نگه داشتند. ولی این فرهنگها هم یا به قدر کافی غنی نبودند (گرچه هند غنی تر از ایران بود)، یا تاثیرشان بر اسلام محدودتر از تاثیر میراث رومی-یونانی بود. نتیجه آنکه در اسلام رشد فلسفه و حقوق عرفی همواره کندتر از مسیحیت بوده است. گرچه باید جوانی اسلام و کهنسالی مسیحیت را هم فراموش نکرد.
توضیح- نظرم متکی است به مشاهدات و تاملاتم در آثار تاریخی ترکیه، یا همان آسیای صغیر دوران باستان. عکس متعلق به یک روز سرد در دی 1393 است و در کنار ویرانه های معبد شهر باستانی و کوهستانی پرگامون (برگامای امروزی)، در نزدیکی ازمیر، گرفته شده است. دخترم لیلی تازه به دنیا آمده بود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر