۱۳۹۴ آذر ۵, پنجشنبه

رابطه اصلاح دینی و اصلاح سیاسی: موردهای متفاوت سوریه و ایران

فرصت گذاشته ام تا قدری بیشتر در مورد اندیشه سیاسی و اصلاح دینی در سوریه بخوانم. یکی از کسانی که تحقیقات آکادمیک بسیار خوبی در مورد سوریه کرده است استاد جوانی در بخش اسلام شناسی دانشگاه ادینبورگ است با نام توماس پیرت (Thomas Pierret). او کتاب و مقالات متعددی در مورد اسلام سیاسی در سوریه، رابطه حکومت بعث اسدهای پدر و پسر با روحانیون سنی و موارد مشابه به انگلیسی و فرانسه منتشر کرده است و خوشبختانه بسیاری مقالاتش در صفحه او در آکادمیا قابل دانلود هستند.

به این نتیجه رسیده ام که رابطه اصلاح دینی و اصلاح سیاسی در سوریه و ایران بسیار متفاوت بوده است. از قدیم الایام حکومت بعثی مشکل جدی با نظریه هایی که نوعی اصلاح‌طلبی رادیکال را در اسلام تبیین می کرده اند نداشته (گرچه ترویج شان هم نمی کرده)، ولی هرگونه فعالیت برای اصلاح سیاسی به سمت دموکراسی را به شدت سرکوب می کرده است. از طرفی روحانیون سوریه به صورت سنتی بسیار محافظه کار بوده اند (روحانی که می گوییم منظور در میان اهل سنت است چون علویان روحانی ندارند). همین باعث شده که دین شناسی مدرنیستی رادیکال کسانی چون محمد شحرور، به صورت محدود هم که شده اجازه فعالیت داشته باشد، ولی تنها در میان نخبگان بماند و در اندیشه های مردم عادی نفوذی نکند، و در عوض دین عوام را تنها روحانیون خط دهی کنند. شاید از اینروست که اسلام مردم کوچه و بازار در سوریه بسیار محافظه کارانه، و مستعد مورد سو استفاده قرار گرفتن از سوی گروههای افراطی سنی و سلفی است. پیرت می گوید راه اصلاح در سوریه از اصلاح سیاسی می گذرد و من هم در این باور با او هم عقیده‌ام.

۱۳۹۴ آذر ۴, چهارشنبه

ترکیه، ترکمنهای سوریه و هواپیمای روس

کسانی که سیاستهای ترکیه در مورد تحولات سوریه را تعقیب می کنند، می توانند حدس بزنند دیر یا زود اتفاقی مانند آنچه دیروز در مورد سرنگونی هواپیمای روس اتفاق افتاد، رخ می داد. عدالت و توسعه خصوصا در ماههای اخیر با افزایش مداخله نظامی روسیه و ایران در دفاع از حکومت بشار اسد، خود را حذف شده از معادله سوریه می دید؛ بمباران شدید مناطق ترکمن نشین باییر بیجاک، و نیز نقض حریم هوایی این کشور توسط هواپیماهای روس، فرصتی شد که ترکیه زهر چشمی از خود نشان دهد.


هرچه باشد حدود دو میلیون آواره سوری در ترکیه بوده اند/هستند، و این کشور بیش از هر کشور دیگری در منطقه دارد بار انسانی/پناهندگی جنگ سوریه را می کشد. در نظر دولت ترکیه، هدف روسیه از حملات به سوریه، نه نابود کردن داعش که پاکسازی منطقه از تمام مخالفان بشار اسد و تحویل آن به علویان طرفدار حکومت است. به نظر می رسد لاجرم نظام آینده سوریه نوعی نظام فدرالی خواهد بود و دعوای میان کشورهای و گروههای مختلف منطقه، من جمله ترکیه و روسیه و کردها، بر سر آنست که مرزهای این نظام فدرال میان گروههای قومی-مذهبی مختلف چگونه ترسیم شود.

۱۳۹۴ آبان ۲۲, جمعه

چرا شگفت‌زده می شویم؟ در چیستی حرکتِ ملَی آذربایجان



این یادداشتی است که به سفارش زمانه در مورد اعتراضات آذربایجان در مورد برنامه فیتیله نوشتم: 
 ****
خیلی وقتها وقایعی رخ می دهند که برای ما که در شهر و دیار خود، همچون مرکز جهان، نشسته ایم و از منظر آنجا به وقایع شهرهای دیگر و مناطق اطرافمان در خاورمیانه و جهان می نگریم مایه شگفتی می شوند. همین است که اعتراضات اخیر آذربایجان خیلی از ماها را شگفت‌زده کرده است. می پرسیم چرا یک عده در مورد یک برنامه طنز، شاید بی‌مزه، اعتراض شدید می کنند ولی در مورد مسائل دیگر ساکتند؟ مگر نه این است که فقر و بیکاری و استبداد دینی سالهاست همه ما را احاطه کرده است؟ این یادداشت در حد بضاعت خویش در صدد پاسخ به برخی جنبه‌های پرسش فوق است. پاسخش همراه خواهد بود با توضیح ابعادی از حرکت هویت‌طلبانه یا "حرکت ملّی آذربایجان" که به اعتقاد نگارنده جریان اجتماعی-سیاسی نهفته در پس اعتراضات اخیر آذربایجان است. این حرکت برای حدود دو دهه است که در لایه های زندگی برخی از مردم آذربایجان جنوب ارس حضور دارد، گرچه ریشه های تاریخی آن سابقه ای یک قرنی است و به دوران انقلاب مشروطه در ایران و عثمانی باز می گردد. نگارنده باید اعتراف کند که سخن گفتن در مورد قومیت به طور کلی و ترکان به صورت خاص در ایران دشوار است. مشکلات گفتگو در این زمینه چندبعدی و چندلایه اند و زمینه برای سو تفاهم از همه سو بسیار. ما عادت کرده‌ایم تنها با کسانی سخن بگوییم که مانند ما می اندیشند و هم‌اندیشی‌مان محدود به اطرافیان خودمان باشد. امیدوارم این نوشتار مثال نقضی در این زمینه باشد. من بحثم را با توضیح سه عامل شگفت‌زدگی ما در مورد اعتراضات اخیر آذربایجان پیش خواهم برد. عوامل شگفت‌زدگی یعنی همان عواملی که باعث شده‌اند ما فهمی جامعه‌شناختی از بطن مناطق پیرامونی جامعه امروزینمان داشته باشیم.

اولین عامل شگفت‌زدگی را من عدم اطلاع از وضعیت کسانی است که در "مرکز" زندگی نمی کنند می نامم و به فقدان دموکراسی ربطش می دهم. نظام سیاسی ایران امروز دموکراتیک نیست. ما در ایران مجاز نیستیم جز در موارد محدودی، با یکدیگر در فضای عمومی سخن بگوییم (فعلا فضای مجازی را که تا حد زیادی در کنترل حکومت نیست و کاردکردش محدود، نادیده می گیرم). به علت سرکوب سیاسی احزاب و فقدان آزادی بیان، جریانهای سیاسی-اجتماعی فرصت آن را ندارند که خود را در قالب احزاب سازماندهی کنند و به صورت رسمی یارگیری کنند. این شامل جریان هویت‌گرای آذربایجان هم می‌شود.

این به عنوان مثال بر خلاف وضعیتی است که در کشور همسایه ما ترکیه برقرار است. در ترکیه حزبی مانند ه.د.پ (حزب دموکراتیک خلقها، نزدیک به کردها) که لااقل از نظر تاریخچه شکلگیری تاحدودی شاخه غیرنظامی حزب کارگران کردستان یا پ.ک.ک محسوب می شود، می تواند آزادانه در انتخابات شرکت کند، وارد مجلس شود، از تریبونهای عمومی با مخاطبانش سخن بگوید و در سیاست تاثیر داشته باشد. این البته بدان معنا نیست که وضعیت برای این حزب دشوار نیست، از امکانات رسانه ای برابری با حزب حاکم عدالت و توسعه برخوردار است، و در حقش اجحاف نمی شود. همه این فشارها هست. با اینحال و علی رغم همه تضییقات در همین انتخابات اخیر در یکم نوامبر ه.د.پ توانست 59 کرسی از 550 کرسی مجلس را بدست بیاورد و به عنوان سومین حزب از چهار حزب اصلی دارای بیش از ده درصد آرا وارد پارلمان شود. 

این قیبل امکانات دموکراتیک در ایران برای احزابی که تبلوردهنده خواسته های قومیتها هستند فراهم نیست. نظارت استصوابی و سیستم امنیتی نمی گذارند کسانی که گرایشات هویت طلبانه یا غیرهویت‌طلبانه فارغ از چهارچوب ولایت فقیه دارند بتوانند وارد مجلس شوند؛ حتی اگر فردی این پتانسیل را داشته باشد که در حوزه انتخابی خویش صاحب اکثریت آرا شود. مصداق بارز این مسئله محمودعلی چهرگانی از چهره‌های شاخص هویت‌طلب آذربایجان جنوب ارس است. او که در انتخابات دوره پنجم مجلس توانست رای اول را در حوزه انتخابیه تبریز بدست آورد، ولی با دخالت ماموران امنیتی و همکاری نهادهای ناظر به انتخابات مجبور به انصراف شد. همو تا زمانی که در ایران بود و تحت فشار شدید قرار نگرفته بود، قائل به پیگیری مطالبات هویتی ترکان آذربایجان در چهارچوب قانون اساسی جمهوری اسلامی (اصول 15 و 19) و تمامیت ارضی بود. ولی در مواجهه با سرکوب شدید حکومت و شکنجه و زندان مواضعش رادیکالتر شد و از زمان خروج از کشور در سال 2002 با ایجاد تشکیلات "حرکت بیداری ملّی آذربایجان جنوبی" جدایی‌طلب شد. یکی از نتایج عدم وجود دموکراسی تبدیل مخالف ملایم به مخالف رادیکال است.[1] 

می خواهم نتیجه بگیرم فقدان آزادی سیاسی و سرکوب احزاب در رادیکالتر شدن مواضع برخی (قطعا نه همه) هویت طلبانی آذربایجانی به سمت جدایی‌طلبی تاثیرگذار بوده است. (نگارنده این نوشتار علاقه‌ای به جدایی طلبی ندارد ولی معتقد است در مقام تحلیل باید مسائل را بی‌پرده‌پوشی طرح کرد تا داستان شگفت‌زدگی همچون چرخه معیوب مدام تکرار نشود.) 

ملی گرایی ترکی آذربایجانی که این روزها در بین قشرهایی از مردم آذربایجان جنوب رود ارس صاحب طبقه اجتماعی است، بر خلاف تصور اولیه پدیده نوظهوری نیست و نزدیک به یک قرن سابقه دارد. کلمه "ملی" در عبارت "حرکت ملّی آذربایجان" ناظر به ملی‌گرایی (میلّیت‌چیلیخ) است. این نوع ملی‌گرایی نامتاثر از ملی گرایی ترکی آذری در شمال رود ارس و جمهوری آذربایجان هم نیست. با این اوصاف می رسیم به عامل دوم شگفت‌زدگی که در نظر من وجود حرکت ملی‌گرایی ترکی آذری در کشور جمهوری آذربایجان است. سابقه ملی گرایی ترکی آذری در شمال ارس به اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم و اندیشه روشنفکران و سیاستمدارانی چون محمد امین رسولزاده (بنیانگذار جمهوری اول آذربایجان، 1920-1922) باز می گردد. این نوع ملیگرایی از ترکگرایی ترکان جوان و حزب اتحاد و ترقی در ترکیه اواخر عثمانی تاثیر پذیرفته است و با آن اشتراکاتی دارد.[2] در جمهوری آذربایجان این نوعی ملی گرایی با تشکیل جمهوری اول پس از سقوط امپراطوری تزاری پس از انقلاب اکتبر ایدئولوژی حکومت شد (1920-1922)، ولی با تشکیل اتحاد جماهیر شوروی به محاق رفت، و سرانجام فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در سال  1991 و تشکیل جمهوری مستقل آذربایجان فرصتی شد که ملی گرایی ترکی آذری در آذربایجان شمال از حاشیه به متن بیاید. در دوران حاکمیت اتحاد جماهیر شوروی ملی‌گرایی آذربایجانی علی‌رغم محدودیت‌ها هیچ‌گاه به طور کامل از میان نرفت. هرچه باشد اتحاد جماهیر شوروی در عین روس محوری نسبی، نوعی سیستم چندفرهنگی و چند زبانی فدرال، البته از نوع غیرلیبرال آن، بود.

ابوالفضل الچی بیگ[3] اولین رئیس جمهوری آذربایجان (در فاصله 1992 تا کودتای حیدرعلیو در سال 1993) تبلور تام و تمام این نوع ملیگرایی بود که مانند هر ملی گرایی دیگری در دورانهای جنگ و بحران خود را در تمایز با غیرخودی تعریف می کند. در آذربایجان شمال ارس غیرخودی اصلی سالهاست که هویت ارمنی است. جمهوری آذربایجان از اواخر دهه هشتاد میلادی تا اوایل دهه نود درگیر جنگ قره باغ با ارمنستان بوده که طی آن مناطقی از این کشور به اشغال ارمنستان درآمده و این اشغال تا به امروز همچون زخمی برای هویت ترکی آذری در شمال ارس است که گهگاه سر باز می کند، و بر وضعیت فرهنگی آذربایجان جنوب هم بی‌تاثیر نیست.
آذربایجان جنوب ارس هم هیچگاه از دخالتهای دولت جمهوری آذربایجان مصون نبوده است. همانطور که استراتژی کلان جمهوری اسلامی نفوذ در منطقه خاورمیانه و ایجاد هژمونی در مناطق شیعه نشین است[4]، به نظر می رسد یکی از استراتژیهای سیاست خارجه جمهوری آذربایجان نفوذ فرهنگی در منطقه جنوب ارس باشد که ساکنانش از نظر زبانی و خونی و فرهنگی اشتراکات بسیاری با یکدیگر دارند. 

ساده انگاری خواهد بود اگر بگوییم جمهوری آذربایجان هیچ سیاستی برای نفوذ فرهنگی در آذربایجان جنوب ندارد، همانطور که در میزان این کوشش و نفوذ هم نباید اغراق کرد. البته کوشش کشورهایی که با هم اشتراک فرهنگی دارند برای نفوذ بر یکدیگر اتفاق عجیبی نیست و مثال نفوذ ایران در میان شیعیان خاورمیانه یا همان هلال شیعی بحثی از این دست است. مثال دیگر وضعیت کردهاست که صاحبان هویتش در میان چهار کشور ترکیه،عراق، سوریه و ایران پراکنده شده اند و از اعتراف به تعلق خاطر فرهنگی جدی به یکدیگر نیز ابایی ندارند. اصولا تا قبل از قرن بیستم و تشکیل دولت-ملتها مردم این مناطق بسیار در حال آمد و رفت در دو سوی مرزها بوده‌اند و پیوندهای خانوادگی بسیاری میان مردم مناطق همجوار وجود دارد. مشکل زمانی رخ می دهد که کسانی از نفوذ فرهنگی فراتر روند و تمامیت ارضی یکدیگر را هدف قرار دهند.

نهایت آنکه عامل شگفتی سوم و شاید مهمتر از همه در نظر نگارنده عدم توجه ما به وضعیتی است که ملی گرایی فارسگرای افراطی در صد سال اخیر در تصور غیرفارسزبانان از خودشان در ایران ایجاد کرده است. ملی‌گرایی فارسگرا هنوز خوب نقد نشده است. این نوع ملیگرایی سندروم تمام ملی گراییهای غالب در کشورهای چندملیتی/چندقومیتی را دارد. اطرافش را نمی‌بیند، مغرور است، یکه تازی می کند، تنوع فرهنگی-قومی را به‌رسمیت نمی‌شناسد و مستعد آنست که با کسانی که چون او نمی اندیشند با خشونت کلامی یا فیزیکی رفتار کند. قومیت‌گرایی که وابسته به زبان خودش است را ارج می نهد و برصدر می‌نشاند، ولی صحبت از قومیت‌گرایی اقلیت را مساوی خیانت می‌داند. بسیار تاکید دارد قومی به نام قوم فارس نداریم، بدون توجه به این پارادوکس که چگونه به همه زبانهای موجود در عالم می شود قومیتی نسبت داد، ولی به فارسی نه؟ وضعیت کنونی خاورمیانه و شکست بهار عربی هم اعتماد به نفس بیشتری به او داده است تا دامنه نفوذ خود را بیش از هر زمان دیگری ورای مرزهای رسمی ایران ترسیم کند. امروز ملی‌گرایی فارسگرا در اتحادی نانوشته با شیعه‌گرایی است.[5]

نتیجه‌ و توصیه
ما چه بپسندیم و چه نه، حرکت ملّی آذربایجان جریانی است که امروز در میان بخشی از مردم آذربایجان پایگاه اجتماعی دارد. این حرکت جریانی اجتماعی-سیاسی است که نمی توان آنرا نادیده گرفت. نواقص اصلی این حرکت را از منظر خودم به عنوان یک ترک‌زبان آذری اینگونه خلاصه می کنم: غلبه نسبی احساسگرایی بر تعقل، ضعف مبانی تئوریک خصوصا از منظر جمع میان هویت طلبی و دموکراسی خواهی، کم توجهی به علم تاریخ در معنای آکادمیک آن و نگاه ایدئولوژیک به تاریخ که شاید میراث تاریخنگاری اتحاد جماهیر شوروی است، نگاه به فدرالیسم به عنوان ابزار بجای نگاه به فدرالیسم به عنوان هدف برای تحصیل یک دموکراسی نامتمرکز، محدود دیدن فدرالیسم در نوع قومی آن، و الی آخر. 

به عنوان یک ترک معتقدم که نباید، بجای آنکه هویت و فرهنگ خود را به صورت اثباتی بیان کنیم بکوشیم داشته های تاریخی و فرهنگی طرف مقابل را انکار کنیم. باید همان قدر که در پی عمل و کنشیم، به نظریه و تفکر و مطالعه هم بها دهیم و میان شور و احساس از یک طرف و تعقل (چه از نوعی خرد ابزاری[6] و چه خرد مفاهمه‌ای[7]، به قول هابرماس) موازنه کنیم. همانقدر که به خرافات تاریخی مربوط به عظمت‌انگاری در مورد کورش و داریوش حساسیم، مسلمات تاریخی مربوط به کشورمان را (چه ایران دوره باستان و چه ایران پس از اسلام) که مورد اجماع تاریخنگاران جهان است نادیده نگیریم و آنها را جزو میراث فرهنگی خویش، و البته میراث کل بشریت، قلمداد کنیم.


[1] نمونه بارز و واضح دیگر این وضعیت در منطقه کشور ویران شده سوریه است. در سوریه اعتراضات هنگامی رادیکال شد که اسد اعتراضات مسالمت آمیز خیابانی ماههای اول انقلاب سوریه را به شدت و با خشونت تمام سرکوب کرد.
[2] علاقمندان می توانند در این زمینه‌ها به کتاب محقق لهستانی‌الاصل سیستوخوفسکی با مشخصات زیر مراجعه کنند:
Tadeusz Swietochowski, Russian Azerbaijan (1905-1920), Cambridge University Press, 1985.
[4] از قضا جمهوری آذربایجان هم اکثریتش شیعی است و به عنوان نمونه شاخه برون‌مرزی صدا و سیمای جمهوری اسلامی یا پرس تی‌وی برنامه‌های مخصوص برای آن منطقه دارد.
[5] هلال شیعی و حوزه جغرافیانی علائق ملیگرایی فارسگرا کاملا هم بر هم منطبق نیستند، ولی برهم موثرند. در هلال شیعی شیعه بودن مقدم بر فارس یا عرب و ترک بودن است، در فارسگرایی چنین نیست.
[6] Instrumental reasoning
[7] Communicative reasoning

۱۳۹۴ آبان ۱۹, سه‌شنبه

خرد عمومی و حرکت ملّی آذربایجان

1. کسانی که معتقدند چیزی به نام حرکت ملی آذربایجان وجود ندارد، یا هویت طلبی ترکزبانان ساخته و پرداخته دول یا رسانه های خارجی است، یا مردم آذربایجان کاملا احساس برابر بودن و مورد تبعیض واقع نشدن با هموطنان فارس زبانشان را دارند (مصداق "همه چی آرومه، من چقدر خوشحالم!") خبرهای امروز در مورد تظاهرات در خیابانهای آذربایجان را تعقیب کنند؛ تجمع خیابانی آنهم در کشوری که تظاهرات درش واقعا دشوار است. این البته منافاتی با این باور ندارد که ما باید ظرفیت خودمان را در مورد طنز بالا ببریم، و اگر طنزی واقعا طنز بود و قصد توهین و تحقیر و نژادپرستی نداشت (نه مانند شوخی سخیف برنامه فیتیله) زود حساسیت و رنجش از خود نشان ندهیم.

2. من یک سال و نیم پیش در جمع آذربایجانیهای مقیم سوئد در مورد مفهوم خرد عمومی صحبت کردم. حالا که آذربایجان شجاعانه سربلند کرده که مطالبات انباشته اش را مطرح کند، می خواهم نکته ای از منظر خرد عمومی عرض کنم. من به شخصه برایم مهم نیست کسی ملی گرای ایرانگرا باشد، ملی گرای ترکگرا یا کردگرا باشد، چپ باشد، محافظه کار یا اصلاح طلب باشد، فمینیست باشد، غیره، تا بتوان اورا در سیاستورزی برسمیت شناخت. مهمترین ملاک داوری برای سیاستورزی در حوزه عمومی آنچیزی است که رالز معقولیت می خواندش و می توان رواداری و احترام متقابلش نامید. کسی که به اسم تشیع اهل سنت را نجس می داند (و برعکس)، کسی که به نام ایران پرستی خشونت می پراکند و پرده دری می کند، کسی که فارسها یا ارمنیها را چون نژادی یکدست می بیند که همه منفورند، کسی که به بهانه فمینیسم نفرت از مردان را تبلیغ می کند، کسی که به اسم مبارزه با کاپیتالیسم از دیکتاتورها یا اراذل حمایت می کند، همه اینها در سیاست دموکراتیک جایی ندارند و عرصه را بر خرد عمومی تنگ می کنند. باید یاد بگیریم بجای کوشش برای نابود کردن تفاوتها، تفاوتهای همدیگر را در چارچوب معقولیت و خرد عمومی به رسمیت بشناسیم و به هم احترام بگذاریم. جز این راهی برای رهایی نیست.

۱۳۹۴ آبان ۱۰, یکشنبه

در مورد نتیجه انتخابات پارلمانی 1 نوامبر در ترکیه

نتیجه انتخابات 1 نوامبر مجلس ترکیه مشخص شد، و بر خلاف بسیاری گمانه زنیها عدالت و توسعه تقریبا با 8 درصد افزایش آرا توانست به تنهایی با 49 درصد اکثریت پارلمان را بدست آورد؛ جز این رای حزب جمهوریخواه مردم تقریبا تغییر نکرد (25 درصد رای)، ولی رای احزابی که در انتهای طیف راست (حزب حرکت ملی) و انتهای طیف چپ (حزب دموکراتیک خلقها) قرار داشتند، هر کدام به ترتیب 4 و 3 درصد کم شد.

مردم در این 5 ماه بی ثباتی سیاسی زیادی حس کردند و عامل آنرا عدم وجود یک دولت مقتدر دیدند و بنابراین رای به حکومت تک حزبی و غیر ائتلافی دادند. حزب ملی گرای حرکت ملی  (که در این مدت بیشترین عدم انعطاف را از خود نشان داد) بیشترین ضرر را کرد و صدمه اساسی را به آرای حزب دموکراتیک خلقها (ه.د.پ) تحرکات نظامی پ.ک.ک و قندیل زد. فاجعه آن می شد که ه.د.پ زیر ده درصد رای بیاورد و نتواند وارد مجلس شود ولی خوشبختانه این اتفاق نیفتاد. اگر عدالت و توسعه زیاد مغرور نشود، این نتیجه به نفع اقتصاد ترکیه است که در این پنج ماه بخاطر بی ثباتی سیاسی صدمه خورد. متاسفانه فرهنگ ترکیه هنوز برای ائتلاف (از نوع رایج در آلمان و ..) آماده نشده است.