در
این گفتگو با رادیو زمانه که به همت شاهد علوی و به مناسبت سالروز 22 خرداد انجام شد، من به رابطه جنبش سبز و حرکت ملی آذربایجان پرداختم و اینطور گفتم:
"اگر به طور مشخص به ترکهای ایران بپردازم باید تاکید
کنم که ما نمیتوانیم بدون تبیین تمایزات درونی جریانهای ترکی به این
موضوع بپردازیم. هویت آذربایجان، هویتی متکثر است و هستههای هویتی در
آنجا را حداقل میتوانیم به سه دسته تقسیم کنیم. هسته نخست همان هستهای
است که بخش مهمی از ملیگرایی ایرانی از دوران مشروطه بدین سو از دل آن
درآمده است. این هسته از جمله آخوند زاده، کسروی و تقی زاده را شامل میشود
که همه فارغ از تمایزات درونی، به نوعی از ملیگرایی ایران مبتنی بر زبان
فارسی و نه لزوما فارس محور، باور داشتهاند.
برای مثال، تقی زاده در یکی از مقالاتش به نام “اخذ تمدن خارجی، آزاد
وطن، ملت و تساهل” که در اواخر عمرش نوشته است به طور مشخص به موضوع ضرورت
پیوند دادن هویت ایرانی و تکثر قومی در ایران اشاره کرده است و صریحا عرب
ستیزی و ترک ستیزی آریایی گرا را نقد میکند. دسته دوم کسانی هستند که باز
از دوران مشروطه بدین سو بر زبان ترکی و نوعی ملیگرایی ترکی آذربایجانی
تاکید زیادی دارند و پیشهوری و شخصیت های فرقه دموکرات از شخصیتهای مهم
این دسته هستند. هویت سوم، هویت شیعی اثنی عشری در ترکهاست که سابقه آن به
دوران صفویه و قاجار برمیگردد و آیتاللههای ترک را باید از چهرههای
مهم آن به شمار آورد.
به گمانم، پرسشها در اینجا ناظر به آن جریان دوم است که میتوان آن را
حرکت ملی آذربایجان نامید و از قضا خاستگاه چپ هم دارد. اکنون پرسش این
است که چرا این جریان در جنبش سبز مشارکت نداشت. به نظر من در درجه نخست
مشکل این بود که در زمان اعتراضهای جنبش سبز، فضا و امکان دیالوگ میان
جنبش سبز و حرکت ملی آذربایجان به خوبی شکل نگرفته بود. این مساله در سطوح
مختلفی قابل بررسی است.
سطح نخست این بود که مبانی نظری چنین گفتوگویی از سوی روشنفکران فراهم
نشده بود. مشخصا در درون جنبش سبز، نظریههایی سیاسی که هم دمکراسی خواه
باشند و هم حقوق اقلیتهای قومی یا ملی را درون خود بپرورند، وجود یا
موضوعیت برجستهای نداشت. البته پس از جنبش سبز شاید به خاطر سکوت نسبی
آذربایجان، به تدریج افرادی متوجه شدند که مطالبه دمکراسی خواهانه جنبش سبز
را باید در کنار مساله حقوق قومهای غیر فارس زبان دید. وضعیت ما از لحاظ
تئوریک البته الان خیلی از آن زمان بهتر شده است. در سالهای اخیر مطالب
مهمی در این پیوند نوشته شده است که از آن جمله میتوان به برخی آثار
آقایان نراقی، ملکیان و جهانبگلو اشاره کرد. خود من هم به وسع خویش در
مقالاتی که در مورد فلسفه سیاسی کیملیکا نوشتم در این زمینه کوشیدهام.
مساله از لحاظ تئوریک دارد بازتر میشود و هر چند هنوز با وضعیت ایدهآل
فاصله داریم، اما بالاخره سد سکوت شکسته شده است.
سطح دوم، گفتوگو بین کنشگران سیاسی است که این هم در زمان جنبش سبز
بسیار ضعیف بود. بنا بر دلایل مختلف در زمان جنبش سبز کنشگران این جنبش و
کنشگران حرکت ملی آذربایجان هر کدام تنها در درون جمع خودشان صحبت میکردند
و ارتباطی با هم نداشتند. به تعبیر شما، شبکه اجتماعی مشترکی نداشتد و
البته فارغ از فراهم نبودن فضای مناسب، اصولا ارادهای جدی برای این
گفتوگو و شبکهسازی وجود نداشت. همین، خصوصا با در نظر گرفتن سابقه
سوءتفاهمهای تاریخی، قاعدتا به بدفهمی متقابل دامن میزد و این تصور
خودخواهانه را در طرفین ایجاد میکرد که هر گروه میتواند به تنهایی و بدون
دیالوگ با دیگری پروژه خود را پیش ببرد.
اما اکنون به نظر من وضعیت بهتر شده است. یعنی خودخواهیها کم شده و
طرفین متوجه شدهاند بدون همکاری با یکدیگر شانسی برای تحقق جامعه آرمانی
میسر نیست. البته یک سبب مهم دیگر نبود دیالوگ، فقدان آزادی سیاسی و عدم
وجود احزاب در جامعه ماست. به هرحال باید امیدوار باشیم از همین فضای مجازی
و فضاهای غیر رسمی و دوستانه جامعه مدنی برای گفتوگویی که نیاز فوری
ماست، نهایت استفاده را ببریم و دولت روحانی هم مساله حقوق قومهای غیر
فارس زبان را بیش از پیش جدی بگیرد.
در بیانیههای انتخاباتی آقایان موسوی و مشخصا آقای کروبی، مساله حقوق
اقوام غیر فارس زبان مورد توجه قرار گرفته بود، اما بعدا در جنبش سبز و در
بیانیههای موسوی و کروبی این مساله کمرنگ شد. شاید سبب اصلی آن هم فضای
سرکوب و فرصت بسیار کم بود و اینکه این امکان فراهم نبود از مهندس موسوی و
آقای کروبی جزییات نظراتشان در این زمینهها بازخواست شود. بعد هم که
مساله حصر ظالمانه پیش آمد. البته چنانکه اشاره کردم زمینه پرداختن به این
موضوع به قدر کافی از سوی کنشگران و روشنفکران جنبش سبز طرح نشده بود، هر
چند در منشور جنبش سبز به این مسائل به طور حداقلی پرداخته شده است.
اضافه کنم که چون نظرسنجیهای معتبر و مطالعات جامعهشناختی دقیق در
ایران وجود ندارد، جز با گمانهزنی نمیتوانیم بگوییم وزن هر کدام از سه
جریانی که در بالا بدان اشاره کردم در آذربایجان چقدر است یا سکوت
آذربایجان را ناشی از غلبه نسبی حرکت ملی آذربایجان در این مناطق بدانیم.
در واقع، مرزهای بین افرادی که به این سه گروه تعلق خاطر دارند بهخصوص در
میان مردم عادی همیشه روشن نیست. هر چند حرکت ملی آذربایجان یک وزنه قوی در
آذربایجان است، اما اصلاحطلبانی هم که رسما آنها را نمیتوان جز حرکت
ملی آذربایجان به شمار آورد اما هویت ترکی پررنگی دارند، نفوذ زیادی در
این مناطق دارند. کسانی مثل آقای اعلمی یا عبدالعلیزاده یا خیلیهای دیگر
از این جمله هستند. البته شاید نادرست نباشد که بگوییم در مسائلی همچون
آموزش زبان مادری یا آموزش به زبان مادری در کنار زبان فارسی حتی برخی
اصولگرایان ترک نیز هم رای بخش مهمی از فعالان اصلاحطلب یا حرکت ملی
آذربایجان هستند.
در هر صورت در پرتو سرکوب امنیتی که از قدیم در آذربایجان شدید بود از
یک طرف و از سوی دیگر تقابل جریانهای داخلی ترکها، صدای معترضان همراه
جنبش سبز در آذربایجان کمتر شنیده شد، اما نمیتوان گفت همراهی اصلا صورت
نپذیرفت و دستکم در تبریز مواردی از اعتراض دیده شد."