توضیح- این نوشتار با تغییرات بسیار جزئی در وبگاه رادیو زمانه نیز منتشر شده است.
عمیقا متوجه شده ام نه تنها طرفداران سرسخت ولایت و جمهوری اسلامی، بلکه برخی مبارزان جدی علیه نظام هم چندان با اصول لیبرالیسم آشنا نیستند. این جهل را آفت و مانعی در راه تحقق دموکراسی پایدار در ایران می دانم.
منظور من از لیبرالیسم، معنای مارکسیستی آن یعنی لیبرالیسم اقتصادی و رواج کامل مالکیت خصوصی نیست. من لیبرالیسم را در معنای راولزی آن در کتاب "لیبرالیسم سیاسی" (Political Liberalism) در نظر می گیرم که تسامح و مدارا (toleration) و اداره جامعه بر اساس "تکثر معقول" (reasonable pluralism) را قلب و کانون لیبرالیسم می داند.
این که علت این جهل نسبت به مبانی مدارا چه بوده و چه است خودش تحقیق مفصلی می طلبد. یک علت ساده اش می تواند این باشد که در اندیشه سیاسی جدید ایرانی که در طول 100 سال پس از انقلاب مشروطه شکل گرفته و در اندیشه سیاسی سنتی قبل از آن، هیچ وقت لیبرالیسم و باور و احترام به "تکثر معقول" یک جریان اجتماعی قوی در ایران نبوده است:
یا یک جریان اجتماعی مانند حزب اللهی های کنونی به دنبال ولایت مطلقه فقیه راه افتاده است؛ برخی مانند طرفداران محمدرضا شاه پهلوی نظام غیر لیبرال شاهنشاهی (monarchy)بر مبنای نوعی ناسیونالیسم ایرانی را مطلوب ایران دانسته اند؛ عده ای نزدیک به همین جریان اخیر به دنبال باستان گرایی (ایران باستان گرائی) بوده اند که در آن حمله اعراب به ایران و اسلام ام الفساد و منشا تمام عقب ماندگی ها و دوری ما از قافله مدرنیته و شکوه دوران امپراطوری ایران باستان دانسته می شود و در نهایت مدینه فاضله جریانی از روزنامه نگاران و روشنفکران و احزاب مطرح ایرانی (حزب توده) مدل استبدادی حکومت اتحاد جماهیر شوروی استالین یا لنین و یا چین مائو بوده است. همه این جریان ها هنوز عقبه های فعالی در فضای سایبری فارسی دارند و در قالب طرفدار جمهوری اسلامی یا مبارز پرپاقرص آن فعالیت می کنند. در این میان ممکن است برخی امروز منتقد ولایت فقیه یا سلطنت یا اتحاد جماهیر شوروی شده باشند، بدون آنکه در ادبیات خود تجدید نظر اساسی کرده باشند.
از گفتگوئی با دکتر محمد توکلی ترقی استاد ایران شناسی دپارتمان مطالعات خاورمیانه دانشگاه تورنتو آموختم که استعاره پزشک و بیمار در مورد کشور زمانی استعاره ای رایج در گفتمان روشنفکری ایران بوده است. از نکته دکتر توکلی می خواهم استفاده کنم و نشان بدهم این استعاره هنوز در میان برخی مبارزان خارج کشور (خود نظام جدا) رواج دارد. برخی مبارزان با استبداد دینی هستند که چاره کار وضعیت کنونی ما را فقط در زدودن "میکروب جمهوری اسلامی" (در ورژن خفیف) یا در زدودن "میکروب های اسلام" و "جمهوری اسلامی" تومان (صورت بندی قوی تر) از کالبد بیماری به نام "ایران" معرفی می کنند. گوئی اینکه وضعیت کنونی ما مانند کسی است که با وروداسلام در 1400 سال پیش به ایران که امروزه خود را در شکل جمهوری اسلامی متبلور کرده است (یا فقط با تشکیل جمهوری اسلامی) دچار مرض شده و اگر این میکروب نابود شود، بیمار ما سلامت کامل خود را باز می یابد. این باز یافتن سلامتی هم علی الاصول یعنی مدرن و دموکرات شدن ایران.
به عنوان مثال یک مقاله از کیهان لندن را شاهد رواج استعاره میکروب و بیمار در نظر می گیرم و سپس نقدش می کنم. این نوشته را برای تحلیل انتخاب کردم چون می دانم این گونه نوشته ها برخی مشتریان جدی در میان ایرانیان، به خصوص خارج نشین ها، دارد. خانم بقراط که روزنامه نگار فعالی هستند، در ویژه نامه 23 دسامبر کیهان لندن در یادبود سردبیر متوفای کیهان لندن، هوشنگ وزیری، نوشته اند:
"اصلیترین نکتهای که در دو مقاله وزیری بر آن تأکید میشود سرنوشت نظامهایی است که در سرشت ایدئولوژیک خویش شباهت بیبدیل به یکدیگر دارند. با این همه، جمهوری اسلامی روی دست همه رژیمهای تا کنون شناخته شده ایدئولوژیک و الزاما توتالیتر بلند شده است.[...]
امروز نیز پس از سر گذراندن تجربه محکوم به شکست اصلاحات در جمهوری اسلامی، عدهای موضوع اصلی را که ظرفیتهای عملی و ممکن نظام تمامیتخواه جمهوری اسلامی است به کناری نهاده و بحث را به سوی امکانات و یا حسن نیت افرادی منحرف میکنند که هنوز بر این باورند که میتوان «حکومتی اسلامی با چهرهای انسانی ارائه داد»!
گویی این افراد نمیبینند برای کسانی که هنوز بند نافشان به نظام جمهوری اسلامی وصل است (از آن زاییده شدهاند) مسئله در بهترین حالت بر سر نجات «نظام و ایران» است. آنها دوستداران و علاقمندان «نظام و ایران» را فرا میخوانند تا علیه دولت کنونی بسیج شوند. آنها میخواهند به آن جایگاه، به آن «حاشیه امن» نظام، برگردند که از آن رانده شدهاند. آیا بازگشت آنها به آن «حاشیه امن» چیزی را تغییر خواهد داد و یا سودی برای مردم خواهد داشت؟"
تز "نابودی جمهوری اسلامی تنها راه نجات کامل ایران است" یکی از پیش فرض های اصلی نوشته فوق است. نویسنده نقدهای جدی را متوجه سران جنبش سبز یعنی موسوی و کروبی وارد می داند چرا که آنها دوستداران و علاقمندان «نظام و ایران» را فرا میخوانند تا علیه دولت کنونی بسیج شوند تا موسوی و کروبی بتوانند به «حاشیه امن» نظام برگردند که از آن رانده شدهاند.
من با اینکه چقدر این نقد منصفانه و واقع بینانه است کاری ندارم. تحلیل من در مورد نقش موسوی و کروبی در شرایط کنونی جنبش دموکراسی خواهی ایران البته با نویسنده اختلاف جدی دارد. ولی در اینجا می خواهم روی یک نکته تکیه کنم و آن این است که مقاله فوق بر اساس استعاره "میکروب " و "بیمار" شکل گرفته است که به نظرم می تواند راهزن باشد.
در اینکه نظام کنونی ایران نظامی واپس گرااست که اندیشه ولایت فقیه در آن بر اساس مبانی حکومتی قرون وسطائی شکل گرفته فکر کنم کمتر کسی امروز، به جز سینه چاکان ولایت، اختلاف نظر داشته باشد. در اینکه دموکراسی لیبرال ایده آل ما در روزگار کنونی است هم فکر می کنم خانم بقراط با نگارنده این سطور هم نظر باشد.
مشکل کار در آن است که قلم خانم بقراط و کسان دیگری که مانند ایشان می نویسند به گونه ای است که به خوانندگان ساده بین و ساده لوح القا می کند تنها کافی است جمهوری اسلامی نابود شود؛ از آن پس در دم ایران بهشت برین خواهد شد. این استدلال همان اشتباه رایج روشنفکران ایرانی قبل از انقلاب 57 است که خانم نویسنده کیهان لندن امروزه به احتمال زیاد منتقد ساده اندیشی آنهاست.
نقد من آن است که به قول احمد شاملو بدیل ظلم لزوما عدالت نیست. به زبان دیگر جایگزین فاشیسم لزوما مدارا و لیبرالیسم نیست. کسانی که با فلسفه سیاسی معاصر، به خصوص آرا اندیشمندانی چون راولز و ویل کیملیکا (Will Kymlicka استاد ما در دانشگاه کوئینز کانادا) آشنایند می دانند چقدر ساده اندیشی در این پیش فرض نهفته است که ورود دموکراسی لیبرال به ایران را، بدون آنکه مدارا و تسامح و رعایت حقوق "برابر" تمام شهروندان از تمام قومیت ها و جنسیت ها و اقشار و ادیان را در فرهنگ عامه مردم و خودمان به عنوان فعالان سیاسی رواج داده باشیم، قابل تحقق بدانیم.
فیلسوفان سیاسی معاصر مانند راولز (به تاثیر از هگل) و ویل کیملیکا معتقدند نسبتی میان حکومت یک جامعه و فرهنگ مردمان آن جامعه وجود دارد. وقتی فرهنگ اپوزوسیون یک نظام فاشیستی به اندازه خود آن نظام مستبدانه باشد، هم خوابگی با عروس ماهروئی به نام دموکراسی به این زودی ها نصیب ما ایرانیان نخواهد شد و اگر نصیب شود هم بی ثبات و بی خاصیت خواهد بود.
پی نوشت- از پیمان امیری متشکرم که شعر زیبای زیر از احمد شاملو را در فیس بوک برایم پست کرد:
هنوز/ در فكر آن كلاغم در دره هاى يوش/ با قيچى سياهش/ بر زردى برشته گندم زار/ با خش خشى مضاعف/ از آسمان كاغذى مات/ قوسى بريد كج،/ و رو به كوه نزديك/ با غارغار خشك گلويش/ چيزى گفت/ كه كوه ها/ بى حوصله/ در زل آفتاب/ تا ديرگاهى آن را/ با حيرت/ ...در كله هاى سنگى شان/ تكرار مى كردند.
گاهى سئوال مى كنم از خود كه/ يك كلاغ/ با آن حضور قاطع بى تخفيف/ وقتى/ صلات ظهر/ با رنگ سوگوار مصرش/ بر زردى برشته گندم زار بال مى كشد/ تا از فراز چند سپيدار بگذرد،/ با آن خروش و خشم/ چه دارد بگويد/ با كوه هاى پير/ كاين عابدان خسته خوابالود/ در نيمروز تابستانى/ تا ديرگاهى آن را با هم/ تكرار كنند؟
بنا بر توضیح پیمان، شاملو در حاشیه شعر فوق نوشته است: "شعر از اين اشتغال ذهنى قديمى آب خورده است كه «بديل ظلم هرگز عدالت نخواهد بود». خطر در آن است كه غارغار خشك و بى معنى كلاغان تنها، در «كله هاى سنگى» تكرار مى شود!"
۱۳۸۹ دی ۷, سهشنبه
بدیل فاشیسم حتما دموکراسی نیست
۱۳۸۹ آذر ۲۶, جمعه
ایمیل نیکوماخوس
بعضی خوانندگان ممکن است بخواهند کامنت شان عمومی منتشر نشود.
بعضی دوستان از مشکل بودن کامنت گذاشتن در اینجا شاکی بودند.
برخی هم ممکن است بخواهند با نویسنده وبلاگ از طریق ایمیل در تماس باشند.
وبلاگ نیکوماخوس از این به بعد صاحب ایمیلی با آدرس زیر است:
nikomakhus@gmail.com
بعضی دوستان از مشکل بودن کامنت گذاشتن در اینجا شاکی بودند.
برخی هم ممکن است بخواهند با نویسنده وبلاگ از طریق ایمیل در تماس باشند.
وبلاگ نیکوماخوس از این به بعد صاحب ایمیلی با آدرس زیر است:
nikomakhus@gmail.com
۱۳۸۹ آذر ۲۱, یکشنبه
یک ایضاح: سکولاریسم و دموکراسی
سید عباس سید محمدی مدتی است بحث جالبی را در مورد نسبت سکولاریسم و دموکراسی باز کرده است. به عنوان مثال ایشان در مورد سکولاریسم در کامنتی نوشته اند:
"سکولاریسم، هرچه که باشد، هر معنا که داشته باشد، بالأخره قرار است یا مطلوب است یا اولا است، از طریق دموکراتیک به بار آید، یا از طریق فاشیستی و ضرب و زور؟ سکولاریسم، یعنی بریدن از امر قدسی؟ خب. بریدن از امر قدسی، چه گونه قرار است انجام شود؟ از طریقی غیر از دموراتیک؟
بریدن از امر قدسی، و وصل شدن به امر قدسی، اینها غیر از این است مطلوب است از طریق نظرخواهی از مردم باشد؟ اگر، احیاناً، مردم جامعه ای اکثرشان بریده شدن از امر قدسی را بخواهند، اما حکومت، به هر طریق، از جمله با گرفتن رأی مثبت مردم درباره ی قوانیتی که ماهیتاً زیر پا گذارنده ی دموکراسی است، مردم را زورچپونی به امر قدسی متصل نگه دارد،
و اگر، احیاناً، مردم جامعه ای اکثرشان متصل بودن به امر قدسی را بخواهند، اما حکومت، به هر طریق، از جمله با گرفتن رأی مثبت مردم درباره ی قوانیتی که ماهیتاً زیر پا گذارنده ی دموکراسی است، مردم را زورچپونی از امر قدسی ببُرد، این می شود دموکراسی؟"
نکته فوق پرسش بسیار مهمی است و ممکن است در ذهن خیلی از ما در بحث دموکراسی و سکولاریسم بطور طبیعی خلجان کند. خود من قبلا بحث نیمه تمامی در در این مورد با سید عباس سید محمدی داشته ام و وعده داده بودم بعدا بحث را بیشتر پیش ببرم:
به نظر من اگر بحث را در پاسخ اشکال فوق با مثال پیش ببریم می توانیم دقیق تر بحث کنیم. به نظرم بحثی که برای پاسخ به اشکال فوق باید بدان پرداخت حدود عقلانی رواداری یا تسامح است.
بحث را با دو مثال از قوانین شرعی اسلام پیش می برم تا ملموس و قابل فهم باشد. مثال اول قانون سنگسار است. مثال دوم قانون ارث اسلامی است که در آن ارث زنان نصف مردان است. بگذارید یک قید مهم بر بحث مان بگذارم و اینکه من در اینجا در مورد معنای عدالت در روزگار خودمان صحبت می کنم. یعنی مثلا در این کاری با این بحث تاریخی ندارم که عدالت در جامعه زمان پیامبر یا حتی جوامع اسلامی و غربی قرن هفدهم و هجدهم چه معنائی داشته است.
پرسش اساسی که باید برایش در سئوال از نسبت سکولاریسم و دموکراسی پاسخ یافت از نظر من از این قرار است: فرض کنید اکثریت مردم یک جامعه بگویند باید زناکار محصنه را سنگسار کرد. آیا این خواست اکثریت جوازی بر عادلانه بودن حکم سنگسار است؟ اگر اکثریت مردم یک جمعه خواستند ارث زنان نصف مردان باشد چطور؟
به عبارت دیگر سئوال سید عباس مبنی بر اینکه اگر اکثریت مردم یک جامعه حکومت دینی/شرعی (من در این متن دینی را به معنای شرعی می گیرم تا بحث واضح تر شود) بخواهند چرا نه، به سئوال اساسی زیر قابل ترجمه است:
"اگر اکثریت مردم یک جامعه پاره ای از حقوق را حقوق بشر ندانند، یا اصلا حقوق بشر برایشان تعریف نشده باشد، تکلیف ما چیست؟ به عبارت دیگر اگر مثلا برای اکثریت مردم یک جامعه سنگسار مصداق عدالت باشد، تکیف چیست؟
دیگر آنکه آیا اگر ارث زنان نصف مردان باشد حقوق بشر نقض شده است؟"
در نوشته های بعد خواهم کوشید در مورد پاسخ پرسش های مهم فوق بیشتر بنویسم. به نظرم نسبت حکم سنگسار زناکار با دموکراسی کاملا متفاوت با نسبت سهم ارث زنان و مردان با این مقوله است.
"سکولاریسم، هرچه که باشد، هر معنا که داشته باشد، بالأخره قرار است یا مطلوب است یا اولا است، از طریق دموکراتیک به بار آید، یا از طریق فاشیستی و ضرب و زور؟ سکولاریسم، یعنی بریدن از امر قدسی؟ خب. بریدن از امر قدسی، چه گونه قرار است انجام شود؟ از طریقی غیر از دموراتیک؟
بریدن از امر قدسی، و وصل شدن به امر قدسی، اینها غیر از این است مطلوب است از طریق نظرخواهی از مردم باشد؟ اگر، احیاناً، مردم جامعه ای اکثرشان بریده شدن از امر قدسی را بخواهند، اما حکومت، به هر طریق، از جمله با گرفتن رأی مثبت مردم درباره ی قوانیتی که ماهیتاً زیر پا گذارنده ی دموکراسی است، مردم را زورچپونی به امر قدسی متصل نگه دارد،
و اگر، احیاناً، مردم جامعه ای اکثرشان متصل بودن به امر قدسی را بخواهند، اما حکومت، به هر طریق، از جمله با گرفتن رأی مثبت مردم درباره ی قوانیتی که ماهیتاً زیر پا گذارنده ی دموکراسی است، مردم را زورچپونی از امر قدسی ببُرد، این می شود دموکراسی؟"
نکته فوق پرسش بسیار مهمی است و ممکن است در ذهن خیلی از ما در بحث دموکراسی و سکولاریسم بطور طبیعی خلجان کند. خود من قبلا بحث نیمه تمامی در در این مورد با سید عباس سید محمدی داشته ام و وعده داده بودم بعدا بحث را بیشتر پیش ببرم:
به نظر من اگر بحث را در پاسخ اشکال فوق با مثال پیش ببریم می توانیم دقیق تر بحث کنیم. به نظرم بحثی که برای پاسخ به اشکال فوق باید بدان پرداخت حدود عقلانی رواداری یا تسامح است.
بحث را با دو مثال از قوانین شرعی اسلام پیش می برم تا ملموس و قابل فهم باشد. مثال اول قانون سنگسار است. مثال دوم قانون ارث اسلامی است که در آن ارث زنان نصف مردان است. بگذارید یک قید مهم بر بحث مان بگذارم و اینکه من در اینجا در مورد معنای عدالت در روزگار خودمان صحبت می کنم. یعنی مثلا در این کاری با این بحث تاریخی ندارم که عدالت در جامعه زمان پیامبر یا حتی جوامع اسلامی و غربی قرن هفدهم و هجدهم چه معنائی داشته است.
پرسش اساسی که باید برایش در سئوال از نسبت سکولاریسم و دموکراسی پاسخ یافت از نظر من از این قرار است: فرض کنید اکثریت مردم یک جامعه بگویند باید زناکار محصنه را سنگسار کرد. آیا این خواست اکثریت جوازی بر عادلانه بودن حکم سنگسار است؟ اگر اکثریت مردم یک جمعه خواستند ارث زنان نصف مردان باشد چطور؟
به عبارت دیگر سئوال سید عباس مبنی بر اینکه اگر اکثریت مردم یک جامعه حکومت دینی/شرعی (من در این متن دینی را به معنای شرعی می گیرم تا بحث واضح تر شود) بخواهند چرا نه، به سئوال اساسی زیر قابل ترجمه است:
"اگر اکثریت مردم یک جامعه پاره ای از حقوق را حقوق بشر ندانند، یا اصلا حقوق بشر برایشان تعریف نشده باشد، تکلیف ما چیست؟ به عبارت دیگر اگر مثلا برای اکثریت مردم یک جامعه سنگسار مصداق عدالت باشد، تکیف چیست؟
دیگر آنکه آیا اگر ارث زنان نصف مردان باشد حقوق بشر نقض شده است؟"
در نوشته های بعد خواهم کوشید در مورد پاسخ پرسش های مهم فوق بیشتر بنویسم. به نظرم نسبت حکم سنگسار زناکار با دموکراسی کاملا متفاوت با نسبت سهم ارث زنان و مردان با این مقوله است.
۱۳۸۹ آذر ۱۴, یکشنبه
Azinlik Haklari ile ilgili (در باب حقوق اقلیت ها)
1- کتاب "آذری یا زبان باستان آذربایجان" مرحوم احمد کسروی را خواندم. هیچ نمی فهمم چرا عده ای سر این کتاب با کسروی دشمن شده اند. کتاب کسروی یک بحث توصیفی است. خلاصه بحث او در قسمت تاریخی آنست که قبل از حاکمیت سلجوقیان زبان اکثریت مردم آذربایجان لهجه ای از زبان پارسی بوده است. گیریم که این ادعا درست باشد، که من هم حدس می زنم از بعضی نظرها چندان بی ربط هم نباشد، چه نتیجه هنجاری و نرماتیوی از آن می توان در نقض حقوق زبانی مردم ترک زبان آذربایجان گرفت که عده ای موقع شنیدن اسم کسروی به اسم دفاع از حقوق ترک زبانان آمپر داغ می کنند؟
از "تاریخ"، "حقوق" در نمی آید. همانطور که هیوم می گفت از "است" "باید" در نمی آید. حتی زمان سلجوقیان یعنی هشتصد سال پیش که سهل است، اگر مردم آذربایجان صد سال قبل هم شروع به صحبت به زبان ترکی کرده باشند، حقوق زبانی معینی در زمان حاضر دارند که هیچ بحث تاریخی آنها را نقض نمی کند. دشمنی با کسروی سر کتاب "آذری یا زبان باستان آذربایجان" ریشه در تعصب بیجا دارد. شیپور را نباید از سرگشادش نواخت. از دید زبان شناسی شاید کسی اصلا بحث کسروی را قبول نداشته باشد. ولی دشمنی و توهین کجا و نقد علمی و منصفانه کجا؟ یادمان باشد علاج نژادپرستی یک نژادپرستی جدید نیست. بگذریم از اینکه نسبت نژادپرستی به دانشمندی چون کسروی دادن بی ربط و بی معنی و جاهلانه است.
2- اصلا به نظر من حقوق زبانی را شاید بتوان نوعی حقوق طبیعی دانست. مشخص ترین حق زبانی، در مثال آذربایجان، به نظر من آزادی از استفاده از زبان ترکی در کنار فارسی است.
دوستان متعصب ممکن است دلگیر شوند، ولی من معتقدم برای حفظ تمامیت ارضی ایران در تمام مناطق فارسی باید زبان رسمی بماند.
ولی ظلمی که حاکمیت کنونی، به سان حاکمیت محمدرضا شاه پهلوی، در قبال زبان ترکی می کند و عملا ترکی را به حد یک زبان محاوره ای، نه یک زبان نوشتاری، فروکاسته است، نوعی نقض حقوق زبانی است. اتفاقا نقض بند مربوط به حقوق اقلیت ها در قانون اساسی کنونی نیز هست که آموزش زبان مادری را در کنار زبان فارسی در مدارس آزاد دانسته است.
همه فرهنگ پژوهان می دانند که شهرنشینی و شکل گیری طبقه متوسط با رواج کتابت و نوشتار نسبت مستقیم دارد. وقتی زبانی صرفا زبان شفاهی معرفی می شود، نتیجه آن می شود که عده ای در ایران حتی نمی دانند ترکی یک زبان کامل با قابلیت های بالاست. (همانطوری که فارسی چنین است.) نتیجه خواسته یا ناخواسته این کار جک های ابلهانه، تحقیر آمیز و نژادپرستانه ای است که در مورد قومیت ها، من جمله ترک ها، در ایران ساخته می شود.
استدلال فوق را می توان در مورد سایر اقلیت های زبانی ایران مانند کردها و عرب ها و بلوچ ها نیز درست دانست.
از "تاریخ"، "حقوق" در نمی آید. همانطور که هیوم می گفت از "است" "باید" در نمی آید. حتی زمان سلجوقیان یعنی هشتصد سال پیش که سهل است، اگر مردم آذربایجان صد سال قبل هم شروع به صحبت به زبان ترکی کرده باشند، حقوق زبانی معینی در زمان حاضر دارند که هیچ بحث تاریخی آنها را نقض نمی کند. دشمنی با کسروی سر کتاب "آذری یا زبان باستان آذربایجان" ریشه در تعصب بیجا دارد. شیپور را نباید از سرگشادش نواخت. از دید زبان شناسی شاید کسی اصلا بحث کسروی را قبول نداشته باشد. ولی دشمنی و توهین کجا و نقد علمی و منصفانه کجا؟ یادمان باشد علاج نژادپرستی یک نژادپرستی جدید نیست. بگذریم از اینکه نسبت نژادپرستی به دانشمندی چون کسروی دادن بی ربط و بی معنی و جاهلانه است.
2- اصلا به نظر من حقوق زبانی را شاید بتوان نوعی حقوق طبیعی دانست. مشخص ترین حق زبانی، در مثال آذربایجان، به نظر من آزادی از استفاده از زبان ترکی در کنار فارسی است.
دوستان متعصب ممکن است دلگیر شوند، ولی من معتقدم برای حفظ تمامیت ارضی ایران در تمام مناطق فارسی باید زبان رسمی بماند.
ولی ظلمی که حاکمیت کنونی، به سان حاکمیت محمدرضا شاه پهلوی، در قبال زبان ترکی می کند و عملا ترکی را به حد یک زبان محاوره ای، نه یک زبان نوشتاری، فروکاسته است، نوعی نقض حقوق زبانی است. اتفاقا نقض بند مربوط به حقوق اقلیت ها در قانون اساسی کنونی نیز هست که آموزش زبان مادری را در کنار زبان فارسی در مدارس آزاد دانسته است.
همه فرهنگ پژوهان می دانند که شهرنشینی و شکل گیری طبقه متوسط با رواج کتابت و نوشتار نسبت مستقیم دارد. وقتی زبانی صرفا زبان شفاهی معرفی می شود، نتیجه آن می شود که عده ای در ایران حتی نمی دانند ترکی یک زبان کامل با قابلیت های بالاست. (همانطوری که فارسی چنین است.) نتیجه خواسته یا ناخواسته این کار جک های ابلهانه، تحقیر آمیز و نژادپرستانه ای است که در مورد قومیت ها، من جمله ترک ها، در ایران ساخته می شود.
استدلال فوق را می توان در مورد سایر اقلیت های زبانی ایران مانند کردها و عرب ها و بلوچ ها نیز درست دانست.
اشتراک در:
پستها (Atom)