پاسخ های جالب و مفصل و البته متنوع دوستان در قالب کامنت در ذیل پست قبلی من در مورد ایران و ترکیه (به خصوص دوست "ناشناس" ای که البته بیشتر سلبی سخن گفته بود تا ایجابی و موضعی که نهایتاً در پی دفاع از آن بود چندان برای من دقیق مشخص نشد) انگیزه نوشتن این یادداشت برای وضوح بخشیدن به برخی مواضع ام در یادداشت قبلی به جای پاسخ یک به یک به کامنت ها شد.
1- من هم با "پان شیعیسم" (ایدئولوژی غالب ج.ا یعنی مصباح و رحیم پور ازغدی و احمدی نژاد و...) مخالفم و هم پان ایرانیسم و هم "پان یهودیسم" (صهیونیسم) و هم پان ترکیسم و کلاً با هر نوع "پان" ای. چرا با "پان" ها مخالفم؟ از این رو که هر "پان" ای مبتنی بر نوعی نابرابری و تبعیض و برتری دادن نژاد یا دینی بر نژادها یا ادیان دیگر است. "پان شیعیست" ها معتقدند شیعه برترین و درست ترین دین و مذهب عالم است و براسلام سنی و مسیحیت و یهودیت و دین بودا و مذهب کنفسیوس و خلاصه تمام ادیان و فرق عالم برتری دارد؛ پان ایرانیست ها معتقدند نژاد ایرانی مثلاً برنژاد اعراب و افغان ها برتری دارد و حتی سرچشمه علم و فلسفه یونانی هم ایرانی است ، "پان یهودیست ها" (همان صهیونیست ها) معتقدند دین و نژاد یهود بر تمام ادیان و نژادهای جهان (مثل دین اسلام و نژاد اعراب فلسطینی) برتری دارد، پان ترکیست ها معتقدند ترک ها بر فارس ها یا کردها برترند، پان عربیست ها معتقدند اعراب بر غیر اعراب برترند و الی آخر...."پان" ها که می توان آنها را فاشیست هم خطاب کرد، کم در طول تاریخ فجایع نیافریده اند. صدام حسین دیکتاتور یک پان عربیست تمام عیار بود که جنگ ایران و عراق را جنگ عرب و عجم می شمرد و خود را بسان سردارانی که در چند دهه اول پس از اسلام در جنگ های قادسیه و نهاوند به امپراطوری ساسانی حمله بردند، سردار قادسیه می نامید. جمهوری اسلامی به نام "پان شیعیسم" جنبش سبز را بی محابا باطل و "فتنه" خطاب می کند و فجایع کهریزک و کوی دانشگاه و اعدام های سال 67 را می آفریند و صهیونیست ها هم به نام "دین و نژاد برتر یهود" آن فجایع را بر علیه فلسطینی ها آفریده و می آفرینند. "پان" ها استاد رفتارهای تبعیض آمیزند. برخی پان ترکیست ها در ترکیه سال ها "کردها" را از حقوق بدیهی خود در مورد زبان شان محروم کردند. بعضی پان ایرانیست ها در ایران با "افغان ها" مانند برده رفتار می کنند. حکایت برده داری سیاهان توسط سفید پوستان نژادگرا هم چنین حکایتی است. در اروپا هم چنانکه همه می دانیم هیتلر و موسولینی ایدئولوژی خود را مبتنی بر برتری قوم آریائی بنا کرده بودند و جنگی را راه انداختند که جنگ "جهانی" دوم نام گرفت و یکی از خون بارترین جنگ های طول تاریخ شد و هولوکاست را به راه انداختند. طالبان و القاعده را هم می توان "پان اسلامیست" های سنی دانست.
فجایع جنگ جهانی دوم سبب شد اکثر فیلسوفان سیاسی (که غالباً در یک تقسیم بسیار کلی چپ بودند یا لیبرال) پس از جنگ بکوشند نظام هائی را صورت بندی کنند که در آنها حتی الامکان عدم امکان تکرار فجایع جنگ جهانی دوم تضمین شود. قوانین سازمان ملل بر ضد جنایت علیه بشریت هم در این جهت تنظیم شده اند. (نگاهی بیندازید به اسناد سازمان ملل در سایت آن) ولی متاسفانه ایران ما از نظر فضای فرهنگی و سیاسی هنوز در فضای قرن نوزدهم آمریکا و اروپا به سر می برد.
2- بنده متخصص زبانشناسی نیستم و حرف هایم در مقایسه زبان ترکی و فارسی تنها شهودی و بر اساس تجربه روزمره اند. (هم فارسی و هم ترکی زبان مادری منند. پدر ترک و مادرم فارس) ولی در مورد روش شناسی زبان شناسی بر اساس تحصیل مختصرم در فلسفه علم می توانم نکاتی عرض کنم:
هر تئوری زبان شناختی مبتنی بر یک سری پیش فرض ها و متاثر از زمینه ای (context) است که زبان شناس در بستر آن سخن می گوید. بر این اساس می توان گفت زبان شناسی رایج در شوروی سابق متاثر از مارکسیسم - لنینیسم روسی (یعنی ایدئولوژی رایج در آن کشور) بود و زبان شناسی یک ملی گرای افراطی ایرانی احتمالاً متاثر از پان ایرانیسم او و زبان شناسی یک ملی گرای افراطی ترک متاثر از پان ترکیسم او خواهد بود. نظر من هم در مورد ارتباط زبان های فارسی و ترکی برخواسته از پیش فرض هائی بود که مهم ترین شان آن است که هستومند "ملیت" یک برساخته اجتماعی است نه یک هستومند و هویت حقیقی. فارغ از اذهان و زندگی آدمیان در عالم خارج و طبیعت "ایران"، "ترک"، پرچم ایران یا ترکیه یا اسرائیل، پارلمان و ....بسیاری هستومند های دیگرمربوط به علوم اجتماعی وجود خارجی ندارند. اگر آدمیان در روی زمین زندگی نمی کردند زمین ایران و ترکیه یا عربستان سرجایش بود ولی مفهومی به نام ملیت ایرانی یا ترک یا عرب و نیز مرزهای این کشورها، اصلاً وجود و معنا نمی داشت. به این خاطر است که برای حیوانات مرزهای میان کشورها بی معناست. (یک آهو هیچ گاه خود را ایرانی یا ترکیه ای یا عرب نمی شناسد، ولو اینکه در ایران، ترکیه یا عربستان زندگی کند.) چنین نگاهی البته نقطه مقابل نگاه "ذات گرایانه" (essentialist) یا حقیقت گرایانه ملی گرایان افراطی از هر قومی (چه ایرانی، چه ملی گرای افراطی ترک، چه ملی گرای افرای عرب، چه آلمانی، چه روس...) به مقوله ملیت است. ملیت گرایان افراطی از هر قومی چنان در مورد "روح ایرانی"، "روح عرب"، "روح ترکی"، "روح آلمانی" سخن می گویند گو اینکه هستومند هائی به اسم "ایرانی"، "عرب"، "ترکی"،...بطور ذاتی و مستقل از اذهان آدمیان مشاهده گر وجود دارند. حال آنکه کسانی که معتقدند ملیت تنها یک برساخت اجتماعی است منکر وجود مستقل از ذهن چنان هستومند هائی هستند و معتقدند برساخت ملیت (در کنار بسیاری برساخته ها و هستومند های دیگر مورد بحث علوم اجتماعی) درطول تاریخ (شاید بیش از هر چیزی در طی تشکیل دولت-ملت های (nation-state) مختلف در دوران مدرن یعنی به خصوص قرن هجدهم به بعد) به وجود آمده است.
نتیجه زبان شناختی چنین پیش فرضی شاید آنست که بر خلاف ذات گرایان باید احتیاط بیشتری در مورد نسبت و مرز زبان ها با هم کرد. (اگر زبان را آئینه ملیت در نظر بگیریم) این سخن را اصلاً نباید به این نحو سطحی و مبتذل تعبیر کرد که مثلاً فارسی با ترکی یکی است یا فارسی زیر مجموعه عربی است. بلکه مقصود آنست که از بسیاری جنبه ها، مانند ذخیره لغات و اصطلاحات و ضرب المثل ها، این زبان ها اشتراکات مهمی دارند. اینکه این شباهت عجیب و زیاد چگونه پدید آمده اند محتاج تحقیقات زبان شناختی و تاریخی توسط متخصصان است که من به عنوان یک غیر متخصص نمی توانم در موردشان نظرقطعی بدهم. ولی به نظرم می رسد غلبه اعراب بر ایران با ظهور اسلام و شکست امپراطوری ساسانی، مهاجرت تدریجی ترکان از آسیای میانه به سرزمین های غربی تر پس از اسلام (که شاید شروع آن از اواخر دوره اموی بوده) و رواج و محبوبیت زبان فارسی نو در نزد عثمانیان از عوامل مهم این در هم آمیختگی است. البته این سخن با این مسئله منافات ندارد که گرامر فارسی و عربی و ترکی صد در صد با هم متفاوت است. (همانطور که برخی دوستان در کامنت ها اشاره کرده اند منشا گرامر ترکی گرامر زبانهای آلتائی است، منشا گرامر فارسی گرامر زبانهای هند و اروپائی و گرامر زبان عربی مانند عبری برآمده از خانواده زبانهای سامی است ) این تفاوت واضح گرامر نشان می دهد "خاستگاه اولیه" ترکی و فارسی و عربی کاملاً با هم متفاوت است.
ادعای بنده در پست قبلی آن بود که زبان فارسی را همنشینی با زبان عربی پس از اسلام (از زمان تصرف ایران به دست مسلمین یعنی قرن اول دوم هجری به بعد) دچار تغییرات اساسی کرده است و زبان ترکی را هم همنشینی با زبان فارسی. (با مهاجرت تدریجی ترکان از آسیای میانه به سرزمین های غربی تر یعنی ایران، ترکیه، آذربایجان و ... احتمالاً از قرن دوم و سوم هجری به بعد) ملی گرایان افراطی فارس و ترک از این سخن ممکن است اصلاً خوششان نیاید چون اولی می خواهد زبان و فرهنگ فاخرش هیچ نسبتی با زبان اعراب بادیه نشین کم فرهنگ نداشته باشد و دومی هم دوست ندارد تاریخ بلند ترکان آغشته به زبان فارس های دغل کار شده باشد. ولی تاریخ لزوماً آنطور که ملی گراهای افراطی دوست دارند پیش نرفته است. من اصلاً متخصص زبان شناسی نیستم ولی برایم سئوال است پان ایرانیست ها و پان ترکیست ها اگر این سخن را قبول ندارند چگونه به این پرسش ساده جواب می دهند که چرا یک فارسی زبان امروزی اصلاً نمی تواند زبان فارسی پهلوی قبل از اسلام را بفهمد، بخواند و بنویسد و یا چرا یک ترک زبان امروزی نمی تواند زبان ترکی ساکنین اولیه آسیای میانه را اصلاً بفهمد یا بخواند؟ علت جز این است که این زبان ها در طول تاریخ دچار تحولات و آمیختگی های اساسی شده اند؟
3- با این حال من خود را نوعی ملی گرای خفیف (اگر بتوان از چنین اصطلاحی استفاده کرد) می دانم. یعنی نوعی از ملی گرائی که دیوید میلر در کتاب معروف ملی گرائی در چارچوب بحث خاص گرائی (particularism) اخلاقی از آن دفاع کرده است. از طرف دیگر به شدت طرفدار پی گیری مطالبات و حقوق قومیت ها بر اساس مبانی چند فرهنگی گرائی لیبرال (liberal multicuturalism) هستم و توسل به مفاد اعلامیه جهانی حقوق بشر را راه مهم و مفید برای مطالبه مظالم وسیع و غیر قابل وصف وارد شده بر قومیت ها در تاریخ جمهوری اسلامی و رژیم های ماقبل آن می دانم و فکر می کنم جنبش سبز به خاطر بی توجهی به این نکته اساسی (حقوق قومیت ها) دچار نقصی جدی است که بزرگان آن هرچه زودتر باید دنبال رفع آن برآیند. در مورد چند فرهنگی گرائی و ملی گرائی دیوید میلری و نسبت اعلامیه جهانی حقوق بشر و قانون اساسی ایران با حقوق قومیت ها (به خصوص حقوق زبانی شان) بعداً بیشتر خواهم نوشت.
در 8 ماه اخیر پس از انتخابات موسوی و کروبی بیانیه های مختلفی صادر کرده اند که تا آنجا که در خاطرم است هیچ کدام مستقیماً به مسئله حقوق قومیت ها اشاره نداشته اند. حال آنکه حتی در چارچوب قانون اساسی فعلی جمهوری اسلامی ایران هم، که سران جنبش سبز بر آن تاکید دارند، این حقوق قابل پی گیری است.
شاید یک راهش آن باشد که موسوی یا کروبی توجه به این مسئله را با نوشتن یکی از بیانیه های جدیدشان به زبان ترکی (و در پی آن بیانیه هائی به زبانهای کردی، عربی و ...) آغاز کنند. حاکمیت سرکوبگر قطعاً از چنین کاری خوشحال نخواهد شد ولی آیا بدون جدی گرفتن حقوق قومیت ها می توان برای دموکراسی کوشید؟
و.....نکته پایانی اینکه: زنده باد تراختور.
1- من هم با "پان شیعیسم" (ایدئولوژی غالب ج.ا یعنی مصباح و رحیم پور ازغدی و احمدی نژاد و...) مخالفم و هم پان ایرانیسم و هم "پان یهودیسم" (صهیونیسم) و هم پان ترکیسم و کلاً با هر نوع "پان" ای. چرا با "پان" ها مخالفم؟ از این رو که هر "پان" ای مبتنی بر نوعی نابرابری و تبعیض و برتری دادن نژاد یا دینی بر نژادها یا ادیان دیگر است. "پان شیعیست" ها معتقدند شیعه برترین و درست ترین دین و مذهب عالم است و براسلام سنی و مسیحیت و یهودیت و دین بودا و مذهب کنفسیوس و خلاصه تمام ادیان و فرق عالم برتری دارد؛ پان ایرانیست ها معتقدند نژاد ایرانی مثلاً برنژاد اعراب و افغان ها برتری دارد و حتی سرچشمه علم و فلسفه یونانی هم ایرانی است ، "پان یهودیست ها" (همان صهیونیست ها) معتقدند دین و نژاد یهود بر تمام ادیان و نژادهای جهان (مثل دین اسلام و نژاد اعراب فلسطینی) برتری دارد، پان ترکیست ها معتقدند ترک ها بر فارس ها یا کردها برترند، پان عربیست ها معتقدند اعراب بر غیر اعراب برترند و الی آخر...."پان" ها که می توان آنها را فاشیست هم خطاب کرد، کم در طول تاریخ فجایع نیافریده اند. صدام حسین دیکتاتور یک پان عربیست تمام عیار بود که جنگ ایران و عراق را جنگ عرب و عجم می شمرد و خود را بسان سردارانی که در چند دهه اول پس از اسلام در جنگ های قادسیه و نهاوند به امپراطوری ساسانی حمله بردند، سردار قادسیه می نامید. جمهوری اسلامی به نام "پان شیعیسم" جنبش سبز را بی محابا باطل و "فتنه" خطاب می کند و فجایع کهریزک و کوی دانشگاه و اعدام های سال 67 را می آفریند و صهیونیست ها هم به نام "دین و نژاد برتر یهود" آن فجایع را بر علیه فلسطینی ها آفریده و می آفرینند. "پان" ها استاد رفتارهای تبعیض آمیزند. برخی پان ترکیست ها در ترکیه سال ها "کردها" را از حقوق بدیهی خود در مورد زبان شان محروم کردند. بعضی پان ایرانیست ها در ایران با "افغان ها" مانند برده رفتار می کنند. حکایت برده داری سیاهان توسط سفید پوستان نژادگرا هم چنین حکایتی است. در اروپا هم چنانکه همه می دانیم هیتلر و موسولینی ایدئولوژی خود را مبتنی بر برتری قوم آریائی بنا کرده بودند و جنگی را راه انداختند که جنگ "جهانی" دوم نام گرفت و یکی از خون بارترین جنگ های طول تاریخ شد و هولوکاست را به راه انداختند. طالبان و القاعده را هم می توان "پان اسلامیست" های سنی دانست.
فجایع جنگ جهانی دوم سبب شد اکثر فیلسوفان سیاسی (که غالباً در یک تقسیم بسیار کلی چپ بودند یا لیبرال) پس از جنگ بکوشند نظام هائی را صورت بندی کنند که در آنها حتی الامکان عدم امکان تکرار فجایع جنگ جهانی دوم تضمین شود. قوانین سازمان ملل بر ضد جنایت علیه بشریت هم در این جهت تنظیم شده اند. (نگاهی بیندازید به اسناد سازمان ملل در سایت آن) ولی متاسفانه ایران ما از نظر فضای فرهنگی و سیاسی هنوز در فضای قرن نوزدهم آمریکا و اروپا به سر می برد.
2- بنده متخصص زبانشناسی نیستم و حرف هایم در مقایسه زبان ترکی و فارسی تنها شهودی و بر اساس تجربه روزمره اند. (هم فارسی و هم ترکی زبان مادری منند. پدر ترک و مادرم فارس) ولی در مورد روش شناسی زبان شناسی بر اساس تحصیل مختصرم در فلسفه علم می توانم نکاتی عرض کنم:
هر تئوری زبان شناختی مبتنی بر یک سری پیش فرض ها و متاثر از زمینه ای (context) است که زبان شناس در بستر آن سخن می گوید. بر این اساس می توان گفت زبان شناسی رایج در شوروی سابق متاثر از مارکسیسم - لنینیسم روسی (یعنی ایدئولوژی رایج در آن کشور) بود و زبان شناسی یک ملی گرای افراطی ایرانی احتمالاً متاثر از پان ایرانیسم او و زبان شناسی یک ملی گرای افراطی ترک متاثر از پان ترکیسم او خواهد بود. نظر من هم در مورد ارتباط زبان های فارسی و ترکی برخواسته از پیش فرض هائی بود که مهم ترین شان آن است که هستومند "ملیت" یک برساخته اجتماعی است نه یک هستومند و هویت حقیقی. فارغ از اذهان و زندگی آدمیان در عالم خارج و طبیعت "ایران"، "ترک"، پرچم ایران یا ترکیه یا اسرائیل، پارلمان و ....بسیاری هستومند های دیگرمربوط به علوم اجتماعی وجود خارجی ندارند. اگر آدمیان در روی زمین زندگی نمی کردند زمین ایران و ترکیه یا عربستان سرجایش بود ولی مفهومی به نام ملیت ایرانی یا ترک یا عرب و نیز مرزهای این کشورها، اصلاً وجود و معنا نمی داشت. به این خاطر است که برای حیوانات مرزهای میان کشورها بی معناست. (یک آهو هیچ گاه خود را ایرانی یا ترکیه ای یا عرب نمی شناسد، ولو اینکه در ایران، ترکیه یا عربستان زندگی کند.) چنین نگاهی البته نقطه مقابل نگاه "ذات گرایانه" (essentialist) یا حقیقت گرایانه ملی گرایان افراطی از هر قومی (چه ایرانی، چه ملی گرای افراطی ترک، چه ملی گرای افرای عرب، چه آلمانی، چه روس...) به مقوله ملیت است. ملیت گرایان افراطی از هر قومی چنان در مورد "روح ایرانی"، "روح عرب"، "روح ترکی"، "روح آلمانی" سخن می گویند گو اینکه هستومند هائی به اسم "ایرانی"، "عرب"، "ترکی"،...بطور ذاتی و مستقل از اذهان آدمیان مشاهده گر وجود دارند. حال آنکه کسانی که معتقدند ملیت تنها یک برساخت اجتماعی است منکر وجود مستقل از ذهن چنان هستومند هائی هستند و معتقدند برساخت ملیت (در کنار بسیاری برساخته ها و هستومند های دیگر مورد بحث علوم اجتماعی) درطول تاریخ (شاید بیش از هر چیزی در طی تشکیل دولت-ملت های (nation-state) مختلف در دوران مدرن یعنی به خصوص قرن هجدهم به بعد) به وجود آمده است.
نتیجه زبان شناختی چنین پیش فرضی شاید آنست که بر خلاف ذات گرایان باید احتیاط بیشتری در مورد نسبت و مرز زبان ها با هم کرد. (اگر زبان را آئینه ملیت در نظر بگیریم) این سخن را اصلاً نباید به این نحو سطحی و مبتذل تعبیر کرد که مثلاً فارسی با ترکی یکی است یا فارسی زیر مجموعه عربی است. بلکه مقصود آنست که از بسیاری جنبه ها، مانند ذخیره لغات و اصطلاحات و ضرب المثل ها، این زبان ها اشتراکات مهمی دارند. اینکه این شباهت عجیب و زیاد چگونه پدید آمده اند محتاج تحقیقات زبان شناختی و تاریخی توسط متخصصان است که من به عنوان یک غیر متخصص نمی توانم در موردشان نظرقطعی بدهم. ولی به نظرم می رسد غلبه اعراب بر ایران با ظهور اسلام و شکست امپراطوری ساسانی، مهاجرت تدریجی ترکان از آسیای میانه به سرزمین های غربی تر پس از اسلام (که شاید شروع آن از اواخر دوره اموی بوده) و رواج و محبوبیت زبان فارسی نو در نزد عثمانیان از عوامل مهم این در هم آمیختگی است. البته این سخن با این مسئله منافات ندارد که گرامر فارسی و عربی و ترکی صد در صد با هم متفاوت است. (همانطور که برخی دوستان در کامنت ها اشاره کرده اند منشا گرامر ترکی گرامر زبانهای آلتائی است، منشا گرامر فارسی گرامر زبانهای هند و اروپائی و گرامر زبان عربی مانند عبری برآمده از خانواده زبانهای سامی است ) این تفاوت واضح گرامر نشان می دهد "خاستگاه اولیه" ترکی و فارسی و عربی کاملاً با هم متفاوت است.
ادعای بنده در پست قبلی آن بود که زبان فارسی را همنشینی با زبان عربی پس از اسلام (از زمان تصرف ایران به دست مسلمین یعنی قرن اول دوم هجری به بعد) دچار تغییرات اساسی کرده است و زبان ترکی را هم همنشینی با زبان فارسی. (با مهاجرت تدریجی ترکان از آسیای میانه به سرزمین های غربی تر یعنی ایران، ترکیه، آذربایجان و ... احتمالاً از قرن دوم و سوم هجری به بعد) ملی گرایان افراطی فارس و ترک از این سخن ممکن است اصلاً خوششان نیاید چون اولی می خواهد زبان و فرهنگ فاخرش هیچ نسبتی با زبان اعراب بادیه نشین کم فرهنگ نداشته باشد و دومی هم دوست ندارد تاریخ بلند ترکان آغشته به زبان فارس های دغل کار شده باشد. ولی تاریخ لزوماً آنطور که ملی گراهای افراطی دوست دارند پیش نرفته است. من اصلاً متخصص زبان شناسی نیستم ولی برایم سئوال است پان ایرانیست ها و پان ترکیست ها اگر این سخن را قبول ندارند چگونه به این پرسش ساده جواب می دهند که چرا یک فارسی زبان امروزی اصلاً نمی تواند زبان فارسی پهلوی قبل از اسلام را بفهمد، بخواند و بنویسد و یا چرا یک ترک زبان امروزی نمی تواند زبان ترکی ساکنین اولیه آسیای میانه را اصلاً بفهمد یا بخواند؟ علت جز این است که این زبان ها در طول تاریخ دچار تحولات و آمیختگی های اساسی شده اند؟
3- با این حال من خود را نوعی ملی گرای خفیف (اگر بتوان از چنین اصطلاحی استفاده کرد) می دانم. یعنی نوعی از ملی گرائی که دیوید میلر در کتاب معروف ملی گرائی در چارچوب بحث خاص گرائی (particularism) اخلاقی از آن دفاع کرده است. از طرف دیگر به شدت طرفدار پی گیری مطالبات و حقوق قومیت ها بر اساس مبانی چند فرهنگی گرائی لیبرال (liberal multicuturalism) هستم و توسل به مفاد اعلامیه جهانی حقوق بشر را راه مهم و مفید برای مطالبه مظالم وسیع و غیر قابل وصف وارد شده بر قومیت ها در تاریخ جمهوری اسلامی و رژیم های ماقبل آن می دانم و فکر می کنم جنبش سبز به خاطر بی توجهی به این نکته اساسی (حقوق قومیت ها) دچار نقصی جدی است که بزرگان آن هرچه زودتر باید دنبال رفع آن برآیند. در مورد چند فرهنگی گرائی و ملی گرائی دیوید میلری و نسبت اعلامیه جهانی حقوق بشر و قانون اساسی ایران با حقوق قومیت ها (به خصوص حقوق زبانی شان) بعداً بیشتر خواهم نوشت.
در 8 ماه اخیر پس از انتخابات موسوی و کروبی بیانیه های مختلفی صادر کرده اند که تا آنجا که در خاطرم است هیچ کدام مستقیماً به مسئله حقوق قومیت ها اشاره نداشته اند. حال آنکه حتی در چارچوب قانون اساسی فعلی جمهوری اسلامی ایران هم، که سران جنبش سبز بر آن تاکید دارند، این حقوق قابل پی گیری است.
شاید یک راهش آن باشد که موسوی یا کروبی توجه به این مسئله را با نوشتن یکی از بیانیه های جدیدشان به زبان ترکی (و در پی آن بیانیه هائی به زبانهای کردی، عربی و ...) آغاز کنند. حاکمیت سرکوبگر قطعاً از چنین کاری خوشحال نخواهد شد ولی آیا بدون جدی گرفتن حقوق قومیت ها می توان برای دموکراسی کوشید؟
و.....نکته پایانی اینکه: زنده باد تراختور.