۱۴۰۲ دی ۱۳, چهارشنبه

سفر به ولایت عزرائیل؛ آل احمد و تغییر نگاه‌ها به اسرائیل در میان روشنفکران مسلمان پس از جنگ‌ شش‌روزه‌ی ۱۹۶۷

 

 میثم بادامچی

 توضیح: این مقاله در زیتون منتشر شده و قرار است بزودی در کتابی به مناسبت صدمین سالگرد تولد آل احمد منتشر شود.

**


حالا که چند ماه است از جنگ خونین ۲۰۲۳ اسرائیل و حماس در غزه می‌گذرد، و هنوز معلوم نیست چه پایانی برای نزاع اسرائیل و فلسطین رقم خواهد خورد، بازخوانی سفرنامه جلال آل احمد (۱۳۴۸-۱۳۰۲ش)، روشنفکر و ادیب شهیر ایران در دوران پیش از انقلاب، به اسرائیل در اوایل دهه‌ ۴۰ شمسی، بیش از پیش ضروری به نظر می‌رسد بخصوص از این جهت که سفرنامه ای است در نوع خود یکتا و اثر دیگری مانند آن به فارسی نوشته نشده است. . عنوان کتاب گه پس از انقلاب نشر شده  سفر به ولایت عزرائیل است، و محتویات آن با اظهارات کلیشه‌ای که در چهل سال گذشته از رهبران جمهوری اسلامی در مورد اسرائیل فراوان شنیده‌ایم، تفاوت‌های جدی دارد.

در الهیات اسلامی «عزرائیل» نام ملک‌الموت یا فرشته‌ی مرگ است و آمدنش در عنوان کتاب اشاره به رفتار ظالمانه‌ی اسرائیل با فلسطینی‌ها نیز دارد. با این حال به نظر می‌رسد عنوان «سفر به ولایت عزرائیل» از سوی شمس آل احمد انتخاب شده است که مجموعه مقالات برادر را در سال ۱۳۶۳، یعنی چند سال پس از انقلاب ۱۳۵۷ و پانزده سال پس از فوت نابهنگام جلال، ویراست و با مقدمه‌ای مبسوط و برخی توضیحات منتشر کرد.

در عین حال چنانکه در این نوشتار خواهیم دید اطلاق عبارت «ولایت» در توصیف اسرائیل یکی از تم‌های اصلی اندیشه‌ جلال است که در فصل۱«پیش‌درآمد» و فصل ۳ با عنوان «ولایت بی‌شرق و غرب» بر آن تصریح شده است.

سفر آل احمد به اسرائیل پیش از جنگ‌های شش روزه ۱۹۶۷ و گویا با حمایت مالی دولت اسرائیل رخ می‌دهد. کتاب ارزش تاریخی بسیاری دارد: فصل‌های آغازین نگاه یک روشنفکر چپ خاورمیانه‌ای، با گرایش‌های بومی، به تاسیس کشور اسرائیل تا پیش از ۱۹۶۷ را نشان می‌دهد و در فصل آخری که ضمیمه شده مشخص می‌کند این نگاه چطور با اشغالگری‌های بعدی اسرائیل علیه اعراب فلسطینی‌ و توسعه‌طلبی ارضی این کشور و جنایات مضاعف آن علیه بومیان، دستخوش تغییرات مهمی شد.

این کتاب نشان می‌دهد به رغم همه انتقادهای تندوتیزی که جلال به حکومت اسرائيل و رفتار آن با فلسطینی‌ها وارد می‌کند، او به عنوان یک نویسنده‌ی سوسیالیست قادر به گفتگو با یهودیان ساکن اسرائیل (خصوصا قشر سکولار و کیبوتص‌نشین) است، چنانکه در سفرنامه اش بسیاری از گفتگوهای خویش در آن دوهفته را به صورت عینی شرح داده است. شیوه‌ی هم‌سخنی/گفتگو محور و مارتین بوبری آل‌احمد در موضوع اعراب-اسرائيل، امری است که والیان فقیه جمهوری اسلامی در دوران پس از انقلاب هرگز در جهت آن حرکت نکردند، بلکه خلاف آنرا تبلیغ کرده‌اند.

منبع اصلی ما در نگارش این فصل، سفرنامه‌ آل احمد و ترجمه آن به زبان انگلیسی است، از این قرار:

---جلال آل‌احمد، سفر به ولایت عزرائیل (با مقدمه شمس آل‌احمد)، انتشارات رواق، چاپ اول ۱۳۶۳، ۱۲۰ صفحه.

--Jalal Al-e Ahmad, The Israeli Republic: An Iranian Revolutionary's Journey to the Jewish State, Translated from the Persian by Samuel Thrope, with essays by Samuel Thrope and Bernard Avishai, Restless Books, 2017.

با تشکر از دوست گرامی مهدی جامی که پیشنهاد نگارش این مقاله را به مناسبت صدمین سالگرد تولد جلال مطرح کرد و بخش مهمی از منابع لازم را در اختیار نویسنده قرار دادند.

****

زمینه‌ نگارش کتاب و برخی مضامین

چنانکه می‌دانیم، روابط تهران و اسرائیل در دوران محمدرضا پهلوی در اواخر دهه‌ ۳۰ شمسی (بعد از کودتای ۲۸ مرداد) و دهه‌ ۴۰ شمسی در حال توسعه بود. گرچه شاه اسرائیل را رسما به رسمیت نشناخته بود، اما روابط نظامی، اطلاعاتی و اقتصادی بین دو کشور وجود داشت. ترکیه و ایران نخستین دو کشوری با اکثریت مسلمان بودند که به ترتیب در مارس ۱۹۴۹ و مارس۱۹۵۰ (اسفند سال ۱۳۲۸) در فاصله‌ای اندک اسرائیل را (در مورد ایران بصورت دوفاکتو) به رسمیت ‌‌شناختند.

از اواخر دهه ۱۹۵۰ میلادی به بعد همکاری استراتژیک قابل توجهی میان اسرائیل از یک سو و ترکیه و ایران از سوی دیگر براساس آموزه‌ «اتحاد پیرامونی» داوید بن‌ گوریون اولین نخست‌وزیر اسرائیل و بنیانگذار اصلی این کشور شکل گرفت. بر اساس این آموزه اسرائیل برای مقابله با خطر اعراب، بایستی با ممالک غیرعرب منطقه با جمعیت قابل توجه مسلمان، که مشخصا آن زمان شامل جمهوری ترکیه، ایران، اتیوپی و کردهای عراق می‌شد، روابط نزدیک و استراتژیکی برقرار کند. اسرائیل برای خروج از انزوای سیاسی و بن‌بست محاصره‌ی کشورهای عربی (که آن زمان مهم‌ترین دشمنان اسرائیل را تشکیل می‌دادند) و تامین منافع اقتصادی- امنیتی خود، می‌بایست به دنبال اتحاد با کشورهای غیرعرب پیرامون جهان عرب باشد.[1]

سفر جلال آل احمد به اسرائیل در چنین فضایی است که انجام می شود. شمس‌ آل احمد، در مقدمه‌ای که برای کتاب برادرش نوشته، سفر جلال را چنین شرح می‌دهد: «دو هفته پذیرایی اسرائیلی‌ها از ۱۵ تا ۲۸ بهمن سال ۱۳۴۱ انجام می‌شود که مطابق است با۴ تا ۱۷ فوریه ۱۹۶۳. یعنی پانزده سالی از تاسیس اسرائیل یا کمتر از بیست سال از جنگ جهانی دوم و سقوط هیتلر یهودآزار گذشته. یهودیان مهاجر هم، تا آن زمان سرگرم کار روی زمین‌اند. و تجربه‌اندوزی در حوزه‌ی ایجاد واحدهای کشاورزی اشتراکی مثل کیبوتص‌ها و مشاوها.....اسرائيل هنوز مسئله‌ای نشده است... که به جز در حصار مرزهای جغرافیایی خویش، کش‌وقوس‌هایی را ایجاد می‌کند. و دنیا نسبت به این برخوردهای گهگداری کوچک منطقه‌ای ساکت است. تا حمله ژوئن سال ۱۹۶۷ اسرائیل به مصر و آن جنگ شش‌روزه، سه چهار سالی باید بگذرد.» (ص. ۱۵)

چنانکه یکی از روزنامه‌نگاران رادیوفردا نیز در معرفی کتاب نوشته[2]، گرچه چهار فصل اول کتاب سفر به ولایت عزرائیل با انتقادات فراوانی از اسرائیل همراه است، این انتقادات، در کنار شرح مثبت آل‌احمد از برخی ویژگی‌های اسرائیل مثل سیستم کیبوتص و دموکراسی حاکم بر این کشور، نقدهای او را در «موضعی نسبتا میانه» قرار می‌دهد. اگر آل‌احمد به اعراب و حاکمان عرب نهیب می‌زند، نه با نیت تحریک به نابودی اسرائیل است، بلکه از موضع یک انسان شرقی‌ خسته از غرب و غرب‌زدگی است، روشنفکری «نگران از آینده شرقی که یک سرش تل‌آویو است و سر دیگرش توکیو».

فصل پنجم کتاب ولی حدود چهار سال بعد از سفر مزبور نوشته شده است، یعنی در سال ۱۹۶۷ (۱۳۴۶ش)، مدت کوتاهی پس از جنگ‌ شش‌روزه‌ی اعراب و اسرائیل. در آن ایام اسرائیل بر مصر، سوریه و اردن در جنگ شش‌روزه‌‌ای در ژوئن ۱۹۶۷ پیروز شده بود و کرانه‌ی باختری، نوار غزه، بلندی‌های جولان و صحرای سینا بدست ارتش اسرائیل اشغال شد. مانند بسیاری از روشنفکران ایرانی و خاورمیانه‌ای و مسلمان، جنگ شش‌روزه‌ آل احمد را بر آن داشت تا نظر خود را در مورد اسرائیل تغییر دهد. در حالی که چهار فصل اول حتی اسراییل را، با مزارع کیبوتص‌اش به عنوان یک الگوی سوسیالیستی در روش تولید، به عنوان الگوی غلبه بر «غرب‌زدگی» ستایش می‌کند، فصل پنجم/آخر تجاوزگری اسرائیل و توجیه‌هایی که رسانه‌ها و سیاسیون اروپایی برای آن تجاوزگری به دست می‌دادند را محکوم می‌کند. عنوان فصل هست «آغاز یک نفرت» و شاید به خاطر ترس از سانسور دوره‌ی پهلوی به عنوان متن نامه‌ای از یک دوست در پاریس ارائه شده است که «من چیزهایی به آن افزوده‌ام. پرت‌وپلاهایش بیخ ریش من‌ و حرف حسابش از او.» (ص. ۸۶)

فضای فصل پنجم کتاب با فضای این روزها در افکار عمومی جهان پس از کشتارهای وسیع اسرائیل و نابودی غزه (در واکنش به حمله‌ی ۷ اکتبر ۲۰۲۳ حماس و کشتار در فستیوال موسیقی و کیبوتص «کفرعزه» مجاور مرز غزه در آن روز)، شباهت‌های مهمی دارد. آمار کشته‌شدگان فلسطینی در این لحظه بیش از ده برابر کشتگان اسرائیلی است و همچنان در حال افزایش است. پس از جنگ شش روزه هم شکاف عمیقی میان افکارعمومی کشورهای اسلامی و شرقی، با افکار عمومی، سیاسیون و روشنفکران غربی ایجاد شد که در کتاب آل‌احمد هم انعکاس یافته است:

«دو هفته است که گوشم به رادیو است و چشمم به روزنامه‌ها...تنها سر بزنگاه‌ها است که معلوم می‌شود هر فرقه و هرکسی چند مرده حلاج است و تنها سرپلهای خربگیری است که می‌توان به دقت نیروهای دوست و دشمن را بررسی کرد....مردم فرانسه از خرد و کلان و چپ و راست چه نژادپرست و چه ضد‌عرب اند! هیچ‌کس فکرش را نمی‌کرد—و من از همه کمتر—که داغ الجزایر چنین بر دل اینها مانده باشد و ماجرای لشگرکشی کانال سوئز در ۱۹۵۶ و ناکام ماندن آن چنین به انتقام‌کشی تحریض‌شان کرده باشد. به قول امه سه‌زر [شاعر سیاه‌پوست فرانسوی‌زبان و فعال سیاسی فرانسوی، ۱۹۱۳-۲۰۰۸] «همه این حیوانات رنگارنگ لشگریان جرار استعمارند. همه‌شان برده‌فروشند و همه‌شان به انقلاب بدهکار.» («آغاز یک نفرت»، صص ۸۷-۸۶)

مشابه شکاف آن ایام را امروز هم در اثنای جنگ ۲۰۲۳ غزه با شدت و حدت شاهدیم، حتی در مورد متفکرانی چون هابرماس و منتقدان او در میان روشنفکران ایرانی چون محمدرضا نیکفر و آصف بیات.[3]

جالب آنکه یکی از اموری که در سفر فکر آل‌احمد را به خود مشغول می‌کند، حکومت نظامی در اسرائیل است، حتی در کیبوتص‌ها که قرار است نماد سوسیالیسم باشند. آل احمد مشاهده می‌کند اسرائیل همیشه آماده‌ی جنگ با اعراب است. در فصل ۴ کتاب با عنوان «سنگ اول بنا زیر پی می‌ماند» می‌نویسد: «نخستین شبی که در کیبوتص ایلات هشاخر (=ستاره‌ سحری) به سر بردیم، پس از شام بردندمان به تماشای مجلس هفتگی اهالی کیبوتص. تالاری بود بزرگ و در حدود چهارصد نفر زن و مرد و پیر و جوان نشسته....عبری حرف می‌زدند. اما هرکدام یک‌جور.» سپس متوجه می‌شود هرکدام از تماشاکنندگان، «عبری را به لهجه‌ همان ولایتی» حرف می‌زنند که از آن آمده‌اند. (صص. ۷۶-۷۵)

در گفتگو متوجه می‌شود که اکثر کیبوتص‌ها، بر خلاف ایده‌ی سوسیالیستی و اشتراکی اولیه‌‌شان، دیگر نمی‌توانند تنها از طریق زراعت امورشان را بگذرانند: «وضع جوری شده که هرکدام از کیبوتص‌ها، نوعی بنیان صنعتی یا جهانگردی یا آموزشی را ضمیمه بنیاد کشاورزی خود کرده‌اند.» (ص. ۷۸)

در کیبوتص ایلات هشاخر نمایشی تماشا می‌کند که مرتبط با تراکتور و کشاورزی و مسئولیت‌ناپذیری جوانان است. درست بعد از تئاتر اما، مردی در لباس نظامی می‌آید با چمدان بزرگی زیر بغل: «بساط چمدان را روی میز ریخت. گلوله و خمپاره و مین‌دستی از هر رقم...یارو شروع کرد به توضیح دادن اینکه هرکدام از این سلاح‌ها چه‌ جور عمل می‌کند و چه ‌جور می‌شود عمل‌شان را خنثی کرد.» فرد مزبور «دروس نظامی برای مواقع غیر عادی» می‌داد. موقع قدم زدن در محوطه‌ کیبوتص متوجه سردرهای کوتاه زیرزمینی می‌شود که به او گفته می‌شود «پناهگاه‌های زیرزمینی است برای روز مبادای جنگ با اعراب.» (ص. ۷۷)

صبر آل‌ احمد لبریز می‌شود و در مکالمه‌ با معلم کیبوتص، اشاره می‌کند به نمایش سلاح‌های جنگی پس از تئاتر در کیبوتص، و می‌پرسد: «آخر تا کی باید مردم را با ترس راه برد؟» معلم در جواب می‌‌گوید: «تا وقتی ما در محاصره‌ اعراب ایم.» آل احمد باز پاسخ می‌دهد: «در وزارت خارجه‌تان از یک صاحب‌منصب عالی مقام شنیدم که می‌ترسید عرب‌ها فردا سر برسند و همه اسرائیلی‌ها را بریزند دریا. و دست بر قضا حرف من درهمین است. خودتان مدام با آتش بازی می‌کنید. و چون طرف را می‌ترسانید، خودتان هم مجبورید بترسید. و به جای برداشتن اختلافات طبقاتی [چنانکه ایده‌ سوسیالیستی در پس تاسیس مزارع کیبوتص بوده است] پناهگاه بسازید.»

معلم شهروند اسرائیلی باز در پاسخ می‌گوید اعراب راحمت‌مان نمی‌گذارند، وگرنه ما قصد جنگ نداریم. ولی در نظر آل احمد: «درست است اینجا [اسرائيل] ارض موعود اساطیری شما است. آخر فراموش نکن که این زمین‌ها را به زور گرفته‌اید و آن وقت با صاحبان اصلی راه نمی‌آیید. دیده‌ام که به دهات و شهرهای عرب‌نشین کسی نمی‌رسد. دیده‌ام که حتی برق و مدرسه نداشته‌اند... محله عرب‌نشین تل‌آویو هنوز خرابه افتاده.» (ص. ۷۹) مشاهده‌ دقیق آل احمد در فقر نگه داشتن فلسطینی‌ها از سوی دولت اسرائیل خودش از اسباب خشونت در این منطقه است. وضعیتی که باز با جنگ خونین ۲۰۲۳ غزه، که پس از محاصره‌ طولانی‌مدت نوار غزه تحت کنترل حماس از ۲۰۰۷ به این سو رخ داد، بخوبی شاهدیم.

 

فهم اسرائیل در بافتار نظریه‌ «غرب‌زدگی»

ساموئل تروپ، پژوهشگر جوانی که سفرنامه‌ اسرائیل آل آحمد را در سال ۲۰۱۷ با عنوان جمهوری اسرائیلی (The Israeli Republic) به انگلیسی برگردانده است، سفر به ولایت عزرائیل را در پس‌زمینه‌ کتاب مشهور غرب‌زدگی آل‌احمد و تفکیک رادیکال او میان شرق و غرب تفسیر می‌کند. تروپ که در ماساچوست آمریکا متولد و بزرگ شده، دارای درجه‌ دکتری از دانشگاه کالیفرنیا است و در حال حاضر عضو هیئت علمی دانشگاه عبری اورشلیم. در کتاب غرب‌زدگی که در واقع چاپ نخستش درست قبل از سفر آل‌احمد به اسرائیل منتشر شد، شرق وغرب بیش از آنکه نام‌هایی جغرافیایی باشند، مفاهیمی اقتصادی هستند، مبتنی بر نظریه‌ مارکسیستی ابزار تولید. می‌دانیم آل‌احمد عبارت «غرب‌زدگی» را از احمد فردید وام گرفته بود. (غرب‌زدگی، نسخه‌ي فارسی، ص. ۱۰) [4] در غرب‌زدگی «سخن از دو انتهای یک مدرج است، اگر نه از دو سر عالم.» (ص. ۱۳) «غرب یعنی ممالک سیر، و شرق یعنی ممالک گرسنه.» (همان، ص. ۱۵) کشورهای غربی، که هم شامل تمام اروپا و آمریکای شمالی می‌شود، وهم آفریقای جنوبی دوره‌ آپارتاید و روسیه‌ شوروی، دارای دستمزد بالا، خدمات رفاه اجتماعی، دموکراسی اسمی، نرخ مرگ ومیر پایین و البته باروری کم هستند. غرب یعنی «ممالک صنعتی»، «همه ممالکی که قادرند به کمک ماشین، مواد خام را به صورت پیچیده‌تری درآورند.» کشورهای غربی تولید کنندگان جهانی و صاحب ماشین/ماشین‌زده هستند. شرق اما یعنی «ممالک در حال رشد»، کشورهایی که «مصرف‌کننده‌ آن مصنوعات غرب‌ساخته ‌اند. مصنوعاتی که مواد خام‌شان... از همین سوی عالم رفته.» با این تعریف آل‌احمد «اغلب ممالک آمریکای لاتین جزو شرق‌اند. گرچه آن طرف کره ارض اند [و در همسایگی آمریکا]»( همان، صص. ۱۴-۱۳)

علاقه آل احمد به اسرائیل در چهار فصل نخست در این ریشه داشت که اسرائیل با کیبوتص‌هایش در نظر او یک مدل جایگزین اقتصادی ارائه می‌کرد، ترکیبی از صنعتی شدن غربی و فرهنگ بومی شرقی آن گونه که او در غرب‌‌زدگی از آن دفاع می‌کرد. در سفر به ولایت عزرائیل اسرائیل به عنوان بخشی از شرقی توصیف شده، که «یک سرش تل‌آویو است و سر دیگرش توکیو». در اسرائيل به رغم تمام معایبش و «با همه تضادهایی که در درون نهفته دارد»، شکاف بین شرق و غرب کمابیش برطرف شده است. (سفر به ولایت عزرائيل، «پیش‌درآمد»، ص.۵۰) در تصویر آل‌احمد از جامعه‌ی اسرائیل، یهودیان اشکنازی که از اروپا و آمریکا به اسرائیل مهاجرت کرده‌اند، و یهودیان سفارادی که ریشه‌ شرقی دارند و از خاورمیانه و شمال آفریقا به اسرائیل رفته‌اند، در یک فرهنگ مشترک عبری-یهودی باهم ادغام شده‌اند.

در سوی دیگر ولی، اسرائیل برای آل‌احمد «سر پل مطمئنی‌است برای سرمایه‌گذاری[سرمایه‌داری] غرب» که پس از جنگ جهانی دوم به لباسی دیگر در شرق نمودار شده است. اسرائیل همچنین «تجسم خشن گناهانی» (منظور هولوکاست) است که در سال‌های جنگ فاشیست‌ها و نازی‌های غربی مرتکب شده‌اند و «من شرقی کفاره می‌دهم». آل احمد در همان چهار فصل نخست کتاب هم با اسرائیل «بگومگوی فراوان» دارد. می‌نویسد «شهیدنمایی از حد گذشته‌ی یهودیان» در واکنش به کشتارهای هیتلر، و توجیه ظلم‌هایشان علیه فلسطینی‌ها با توسل به هولوکاست، خود دور از نوعی «نژادپرستی» نیست و از قضا «آنطرف سکه‌ فاشیسم» است. («پیش‌درآمد»، صص. ۵۲-۵۰)

اما در کنار این اعتراض‌ها، آل احمد از «سرمشق» اسرائیل نیز نام می‌برد که شرق خواب‌آلوده می‌تواند آن را پیش روی خود قرار دهد: «اگر قرار است پایگاه باشی، از اسرائیل بیاموز که خود را چه گران فروخته است!... و اگر قرار است ادای دموکراسی را دربیاوری، آن هم در سرزمینی که تا خدا خدا بوده است زیر چکمه فرعون‌های زمینی و آسمانی گسترده بود...همچنین. به هرصورت اسرائیل برای من شرقی از میان همه سرمشق‌ها، سرمشقی است در معامله با غرب. که به قدرت روحی یک شهادت [ظلمی که نازی‌ها و غربی‌ها کردند] چگونه صناعتش [دستاوردهای علمی و تکنولوژیک غرب] را بدوشیم و غرامت ازش بستانیم و سرمایه‌اش را به کار آبادی مملکت بگماریم....» (صفحه ۵۲) یعنی آل احمد مشکلی با این ندارد که اسرائيل الگوی توسعه در ایران باشد.

آل احمد همچنین به سابقه‌ روابط در-مجموع-خوب ایرانیان و یهودیان در تاریخ اشاره می‌کند که می‌تواند تداوم یابد: «این شرقی فارسی‌زبان از اعماق تاریخ نظری به یهود دارد. در عهد بوق داریوش و خشایارشا، این من بوده‌ام که «استر» را بر تخت نشانده‌ام و «مردخای» را به وزارت برگزیده‌ام و به تجدید بنای «هیکل» فرمان داده‌ام. و گرچه در کوچه و بازار ری و نیشابور گاهی به تحریک و غرض حاکمی، یا نفع فرمانروایی، به جهودکشی هم پرداخته‌ام، اما مزار «دانیال نبی» در شوش هنوز معجز می‌کند و «استروخای» در همدان از یک امامزاده‌ صحیح النسب هیچ دست کمی ندارد....» («پیش‌درآمد»، ص. ۵۲)

 

وقتی مواجهه‌ گفتگومحور آل‌احمد به مذاق خامنه‌ای خوش نمی‌آید

در همان ایام دهه‌ ۱۳۴۰ هم رادیکالیسم اسلامگرایان حوزوی در برابر برخورد گفتگومحور روشنفکرانی چون آل احمد در موضوع اسرائیل قرار داشت و این در واکنش علی خامنه‌ای (و به تعبیر شمس آل‌احمد در مقدمه‌‌‌ کتاب برخی «جوان های امیدوار حوزه») به سفر آل‌احمد به اسرائیل و دیدار او از کیبوتص‌ها نمود داشت. خامنه‌ای، قبل از اینکه به ریاست‌جمهوری و البته رهبری انتخاب شود، در یادداشتی در پاسخ انتشارات رواق، در ابتدا از این انتشارات «به خاطر احیای نام جلال آل‌احمد و از غربت درآوردن کسی که روزی جریان روشنفکری اصیل و مردمی را [در ایران] ازغربت درآورد»، تشکر کرد و سپس نوشت دو کتاب غرب‌زندگی و دست‌های آلوده شاید اولین کتاب‌هایی است که او در جوانی از آل‌احمد خوانده بود. منتهی آشنایی بیشتر او به وسیله مقاله‌ی «ولایت اسرائیل» (بازنشر شده در دو فصل اول کتاب سفر به ولایت عزرائیل) بود که «گله و اعتراض» او و «خیلی از جوان‌های امیدوار آن روزگار» را برانگیخت. می‌نویسد: «آمدم تهران [از قم؟][5]...تلفنی با او تماس گرفتم. و مریدانه اعتراض کردم. با اینکه جواب درستی نداد، از ارادتم به او چیزی کم نشد...در حرف‌هایی که ردوبدل شد، هوشمندی، حاضرجوابی، صفا و دردمندی مردی که آن روز در قله «ادبیات مقاومت» قرار داشت، موج می‌زد.» (برگرفته از مقدمه‌ شمس آل‌احمد، ص. ۳۶)

البته رویکرد رهبر جمهوری اسلامی به مسئله‌ی اسرائيل در دورانی که او به رهبری رسید، نشان می‌دهد میان شیوه‌ او و شیوه‌ی گفتگومحور آل احمد به اسرائيل فرسنگ‌ها فاصله است، و خامنه‌ای در این موضوع به رغم ادعا ارادتی به آل احمد ندارد. جملات نقل شده همزمان نشان می‌دهد اصطلاح «مقاومت» که امروز در میان مقام‌های نظام و سپاه در ترکیب‌هایی چون «جبهه‌ مقاومت» در اشاره به حزب الله لبنان، حماس، حوثی‌های یمن، حشد شعبی عراق و... به کار می‌رود، در آن روزها هم در بحث‌های ادبی مورد استفاده بوده است.

آل احمد در سفرنامه، همان متنی که مورد پسند خامنه‌ای نبوده، در توصیف بازدید خود از بنای یادبود «یدوشم» در بیت‌المقدس، از کلمه فارسی «روضه» برای توصیف عزاداری یهودیان استفاده می‌کند. روضه عبارتی است که در اشاره به نوحه‌خوانی برای شهادت امام حسین، نوه پیامبر و سومین امام شیعیان، درعزاداری روز عاشورا و مراسم‌های مشابه در ماه‌های محرم و صفر به کار می‌رود. یعنی اسرائیل در توصیف آل احمد، حتی در عزاداری‌هایش شبیه اسلام شیعی است، گرچه امروز فقهای حاکم بر ایران، در راس ایشان خامنه‌ای، با اعلام اسرائیل و آمریکا به عنوان دشمن شماره اول، از جیب مردم ایران هزینه دشمنی با غرب را می‌پردازند.

آل احمد در همان بخش سفرنامه نوشت: «بر سر یکی از تپه‌های حومه‌ی اورشلیم بنای یادبودی ساخته‌اند برای تمام آنها که در بازداشتگاه‌های زمان جنگ دوم سوخته‌اند یا مرده‌اند یا کشته شده‌‌اند به اسم «یدوشم» (دست ونام). چهاردیواری عظیم از سنگ خارا. قلوه سنگ‌های سه چهار خرواری دره‌ی اردن....روزی که به‌دیدار این بنای یادبود رفتیم، مردی که راهنما بود حسابی یک دهن روضه خواند و اشکمان را گرفت. که اگر او نبود و روضه نمی‌خواند هم، چنین می‌شد. تصویر چه تحقیرها [توسط نازی‌ها] بر دیوار و چه توحش‌ها در تن کوره‌های آدمسوزان و چه کیف‌ها از پوست آدمی...» (صص. ۵۶-۵۵)

نگاه همدلانه‌ی آل‌احمد به قربانیان هولوکاست در توصیف او از این بازدید آشکار است: «همان‌روز یک خانواده‌ی هلندی نیز به زیارت آمده بود...دسته‌ای از کودکان دبستانی زیر طاق عریض و سکوت‌انگیز دخمه‌وار بنا، سرودی خواندند و یک خاخام دعاها کرد و نشان‌ها به آن خانواده دادند و تشکرها کردند از پدر آن خانواده که در زمان جنگ پانزده یا بیست یهودی را پناه داده بود و از جهنم گریزانده بود. کسی که نشان می‌گرفت کاسبکار [از اصناف کوچک] مانندی بود با قیافه‌ اندکی زمخت و دهاتی.» بعد نتیجه می‌گیرد: «برای آزاده بودن لازم نیست فیلسوف باشی یا سیمای بزرگان را داشته باشی. لابد مردی بوده دلسوز و همدرد خلق خدا و از دستش هم برمی‌آمده و کسانی را از بنی‌اسرائیل لای صندوق‌های کالا بر کشتی نشانده و رهایی داده.» (ص. ۵۶)

 

«ولایت» اسرائیل و «ولایت» فقیه          

آل احمد در آغاز سفر به ولایت عزرائیل به طرز غریبی استدلال می‌کند اسرائیل یک «ولایت» است، نه شکل دیگری از حکمرانی. می‌نویسد «ولایت می‌گویم به دو معنی: اول اینکه حکومت یهود در آن سرزمین فلسطین، نوعی ولایت است و نه دولت». در این نگاه اسرائیل یک نوع حکومت ولایی است، زیرا تأسیس آن بر اساس باورمندانش نوعی معجزه است؛ زیرا این حکومت خودش را بالاتر از قوانین و هنجارهای حاکم بر روابط سایر کشورها می‌داند؛ زیرا سیاسیون این کشور به نام بومیان عرب ساکن سرزمین فلسطین حکومت نمی‌کنند، بلکه به نام یهودیانی حکم می‌رانند که در سراسر جهان پراکنده بوده‌اند و اکنون از ایشان دعوت شده به «ارض موعود» مهاجرت معکوس کنند: اسرائیل «حکومت اولیاء جدید بنی‌اسرائیل است بر ارض موعود»، نه حکومت «ساکنان فلسطین» (اعم از یهودی، مسلمان و مسیحی و ..) بر این منطقه. (همان، ص. ۴۷)

در جملاتی که باید آنها را همچنین در فضای دو دهه‌ آغازین پس از تاسیس اسرائیل خواند می‌نویسد:

«اکنون اگر نه جرات قیاسی با ابراهیم خلیل و داوود و سلیمان و موسی علیهم‌السلام باشد، به هرصورت رجال سیاست امروز اسرائیل را به راحتی می‌توان اگر نه از انبیا، از «اولیا» خواند و مقایسه‌شان کرد با آن الباقی صد و بیست و چهار هزار پیغمبر اسرائیل...اینک معجزه به وقوع پیوسته است و بی هیچ لافی در غربتی. نه «بن‌گوریون» دست کمی از «ادریس [در انگلیسی Enoch]» دارد، و نه «موشه‌دایان» از «یوآب [Joab]». و این اولیای جدید هریک با نبوات خود و دست کم با روشن‌بینی‌های خود، در سرزمین فلسطین ولایتی ساخته‌اند دعوت کننده‌ی همه‌ی بنی‌اسرائیل، که دو میلیون‌شان در نیویورک‌اند و هشت میلیون دیگرشان در نقاط عالم.»(صص. ۴۸-۴۷) آل احمد در نامیدن اسرائیل به عنوان ولایت، در اینجا این کشور را به عنوان نوع خاص از حکمرانی توصیف می‌کند که در آن رهبران هدایت شده‌ الهی در مقامی پایین‌تر از انبیای بنی‌اسرائيل اما بالاتر از سیاستمداران عادی (در نظر ساکنین یهودی کشور)، این کشور را بنیان گذاشته‌اند.

جالب آنکه واژه ولایت در فقه شیعه نیز معنای خاصی دارد. ولی کسی است که امور صغیر، یتیم، دیوانه و کسانی که خودشان نمی‌توانند امورشان را اداره کنند، اداره می‌کند. به تعبیر مرحوم مهدی حائری یزدی در کتاب حکمت و حکومت: «ولایت حق تصرف ولی امر در اموال و حقوق اختصاصی شخص و مولی‌علیه است که به جهتی از جهات، از قبیل عدم بلوغ و رشد عقلانی، دیوانگی و غیره از تصرف در حقوق و اموال خود محروم است.» حائری البته معتقد بود «حکومت یا حاکمیت سیاسی به معنای کشورداری و تدبیر امور مملکتی است که در یک محدوده جغرافیایی–سیاسی قرار دارد. و این مقامی است که باید از سوی شهروندان آن مملکت که مالکین حقیقی مشاع آن کشورند، به شخص یا اشخاصی که دارای صلاحیت تدبیر و واجد علم و آگاهی به امور جزئیه و حوادث واقعه و متغیره آن کشور می باشند، واگذار شود.» در نظر حائری، ولایت و حکومت مفاهیمی در ضد و مقابل هم‌اند و بر این اساس عبارت ولایت (در معنای حکومت‌داری) فقیه عبارتی ناسازگار است.  (حائری یزدی، حکمت و حکومت، ص ۱۷۷؛ مقایسه کنید با حائری، همان، صص۵۷،۶۱ و ۱۷۸؛ میثم بادامچی، فلسفه سیاسی پسااسلامگرا، فصل ششم با عنوان:«معقولیت، عقلانیت و دولت: مهدی حائری یزدی و حکمتِ حکومت»)

با این‌حال آیت‌الله خمینی، مفهوم ولایت را از فقه شیعه برگرفت و مبنای آموزه‌ی ولایت فقیه قرار داد که اساس جمهوری اسلامی موجود است. در اندیشه‌ خمینی، در غیاب پیامبر اسلام و امامان دوازده‌گانه‌ی شیعه، حق حکومت‌داری از آن فقیه اعلم، مدیر و مدبر است. در دهه‌ی چهل شمسی که آل‌احمد مقالات شکل‌دهنده کتاب را می‌نوشت، دکترین ولایت فقیه اگرچه مانند امروز شناخته شده نبود، در میان حلقه‌های شاگردان خمینی مطرح بود. آل‌احمد و خمینی قبل از تبعید آیت‌الله به عراق در سال ۱۳۴۴ دیدار کوتاهی نیز با یکدیگر داشتند، گرچه لازم نبود آل احمد آخوند زاده در درس‌های خمینی شرکت کرده باشد تا بداند ولایت واژه‌ای است با سابقه در فقه شیعه.

اسرائیل «ولایت» است، زیرا اسرائیل یک کشور قیم است که از افرادی که شهروند/ساکن بومی آن نیستند صحبت می‌کند و هدفش را محافظت از آنها قرار داده. برای مثال به «محاکمه آیشمن» اشاره می‌کند که «ایادی اسرائیل او را در آمریکای جنوبی گرفتار کردند و به اسرائیل آوردند و محاکمه‌اش کردند و کشتند و خاکسترش را نیز به آب دادند.» آل احمد منطق رفتارهای اسرائیل را بهتر از علی خامنه‌ای، رهبر آینده‌ی جمهوری اسلامی، فهمیده بود که نوشت: «معجزه این را می‌گویم. امری خلاف عرف و عادت، عرف قوانین بین‌المللی و عادت [متداول] حکومت‌ها» (ص. ۴۸) در این معنا اسرائیل حکومت عادی نیست، چنانکه البته جمهوری اسلامی ذیل ولایت فقیه خامنه‌ای نیز حکومت عادی نیست.

آل‌احمد اسرائیل را در معنای دومی هم «ولایت» می‌داند، که اشاره است به حیطه جغرافیایی کوچک اسرائيل، برغم قدرت نظامی و سیاسی بالای آن در منطقه. در این نگاه «سرزمین فعلی اسرائيل» چیزی شبیه یک مملکت نیست، اگر مملکت آن مفهومی را داشته باشد که ما در مورد ایران و ترکیه وعربستان و آمریکا ....داریم، «چیزی شبیه قاره‌ای» (بزرگ). می‌نویسد: «ولایت اسرائیل یک وجب خاک است. چیزی در حدود ولایت ساوه. کمتر از هشت هزار میل. و چه سخت جانست....در دنیایی که ما داریم—با مملکت‌های یک وجبی، اما معتبری همچون سوییس و دانمارک و ایسلند و قطر و کویت و امیرنشین موناکو—همین یک وجب خاک اسرائيل در حوالی دسترسی‌پذیر ما که گوشه‌ای از شرق ایم،...هم منشا قدرتی است و هم (به همین علت) منشا خطری.» (ص. ۴۹)[6]

 

نتیجه‌گیری: آل احمد، مارتین بوبر و فضیلت گفتگو

در سراسر کتاب سفر به ولایت عزرائيل (چه آن بخش که قبل، و چه آن بخش که بعد از جنگ‌های شش روزه نوشته شده)، مخالفت آل‌احمد با اقدامات اسرائیل از نوع مخالفت مثلا علی‌ خامنه‌ای پس از رسیدن به رهبری نیست. با ادبیات جمال عبدالناصر هم متفاوت است. مثلا در فصل پنجم، درکنار مقایسه بین صهیونیسم و نازیسم در جنایت علیه بشریت و کشتار فلسطینی‌ها، از یهودیان و اعراب می‌خواهد از پیشنهاد مارتین بوبر برای ایجاد یک کشور «فدرال یهودی-عربی» پیروی کنند و به صلح پایدار برسند. از قول دوست نویسنده‌ی نامه‌اش می‌نویسد: «لابد می‌پرسی خوب به نظر تو چه باید کرد؟ خیلی ساده است. الدروم [جمال عبدال]ناصر و دیگران که به دنبال یک عوام‌فریبی مسخره مدام صحبت از به دریا ریختن اسرائیل می‌کنند بیهوده است.» آل احمد همچنین می‌نویسد «اسرائیل باید سرنوشت خودش را از صهیونیسم جدا کند»، چنانکه «مصر و الجزایر و سوریه باید سرنوشت خودشان را از حکومت‌های نفتی عرب جدا کنند.»

راه‌حل مسئله تشکیل یک حکومت فدرال عرب و یهود است، مشابه ایده‌ی مارتین بوبر فیلسوف یهودی «سال‌ها پیش از تاسیس حکومت اسرائیل». (ص. ۱۰۱) اشاره به ایده‌ی بوبر، فیلسوف گفتگو، در انتهای فصل چهارم کتاب هم دیده می‌شود، آنجا که آل‌احمد می‌نویسد «به راحتی ممکن بود» در فاصله‌ی سال‌های ۱۹۱۸ تا ۱۹۴۸ راه حل معقولی برای حل اختلاف میان یهودیان و اعراب فلسطین با تکیه بر ایده‌های کسانی چون بوبر به دست بیاید. در آن دوران روابط اعراب و یهود «در همه موارد کین‌توزانه» نبود، منتهی انگلیسی‌ها که قیمومیت قدس را در آن‌دوره در اختیار داشتند، «چیز دیگری می‌خواستند.» (ص. ۸۴)

بوبر که آل‌احمد از او نام می‌برد، یک متفکر یهودى برجسته است که تأثیر تعلیماتش از سطح جامعه‌ یهود فراتر می‌رود. بسیاری متکلمان و فلاسفه‌ی دین مسیحى از او متأثر بوده‌اند، در کنار شاعران و هنرمندان، روان‏شناسان و جامعه‏شناسان و روان‌درمانگرانی که تحت تأثیر افکار اگزیستانسیالیستی و گفتگومحور او بوده‌اند. معلوم نیست آل‌احمد با آرای بوبر چگونه آشنا شده بود. آیا آرای او در فارسی شناخته بود یا آل‌احمد از راه متون فرنگی با اندیشه‌ي بوبر آشنا شد؟ با توجه به کمبود منابع فلسفی به زبان فارسی در ایران، بیش از پنجاه سال قبل، می‌شود حدس زد گزینه دوم درست‌تر باشد.

تاریخ‌نگاران می‌نویسند بوبر نخست در جنبش صهیونیستى، مخصوصاً در جنبه‏هاى فرهنگى و دینى این جنبش، فعال بود. با این‌حال، صهیونیسم او فرهنگى ومعنوى بود و بزودی مشخص شد که با صهیونیسم صرفاً سیاسى که با نام تئودور هرتزل گره خورده است، اختلاف اساسى دارد. ماهنامه‌ی درباره‌‌ یهود (Der jude) که بوبر آن را تأسیس و از سال ۱۹۱۶ تا ۱۹۲۴ (پیش از تاسیس اسرائیل) اداره می‌کرد، بیانگر اصلى این اندیشه است. وى در آن ماهنامه، چنانکه آل‌احمد تصریح دارد، از موضوع همکارى و اشتراک یهودیان و اعراب براى ایجاد یک جامعه‌‌ی دوملیتى در سرزمین‌های فلسطینی دفاع مى‏کرد.

در سال ۱۹۳۸ بوبر با سمت استادى فلسفه اجتماعى در دانشگاه عبرى فلسطین ساکن شد. او پس از عزیمت به فلسطین همراه اصلاح‌طلبان یهودی برجسته‌ی دیگری همچون جودا مگنس (Judah. L. Magnes)، از برنامة تفاهم میان یهود و اعراب براساس یک جامعة دوملیتى و فدرال حمایت مى‏کرد. دیدگاههاى او در این زمینه باعث اختلاف و تضاد شدیدتر میان صهیونیسم فرهنگى بوبر و صهیونیسم سیاسى حاکم در اسرائيل (تاسیس در سال ۱۹۴۸) شد.

مارتین بوبر یکى از بنیانگذاران دیدگاهی است که از آن با عنوان فلسفه‌ی همسخنى یاد می‌شود و در کتاب معروف من و تو (۱۹۲۳) اساس آن ارائه شده است. مسئله‌ همسخنى یا گفتگو در فلسفه بوبر، مسئله‏اى اساسى است که هیچ مسئله‏اى بر آن مقدم نیست. این همسخنى ممکن است «میان» انسان با خداوند، انسان با انسان‏ها و انسان با سایر موجودات رخ ‏دهد. در کتاب من و تو، بوبر میان دو نسبت اساسى که انسان مى‏تواند با جهان داشته باشد، تمایز قائل مى‏شود: یکى نسبتى است که در واژه‌ مبنایى «من ـ تو» (I - Thou) تبلور دارد و دیگرى نسبتى است که با واژه‌ي مبنایى «من ـ آن» (I - It) بیان مى‏شود. «من ـ تو» متضمن رودررویى و مواجهه (encounter) است و «من ـ آن» متضمن بهره‏مندى، تسلط و کنترل. ‏در «من ـ آن»، جهان از دیدگاه «من» به‌نظم درآورده مى‏شود و همه موجودات به‌سوى «من» به عنوان مرکز ثقل جهان جهت می‌یابند. در «من ـ آن»، «من» فعال و متعیِّن است و «آن» منفعل و متعیَّن؛ در این نسبت «من» به‌واسطه طرحى که از جهان مى‏ریزد، «آن» را متعین می‌سازد و سلطه خود را برآن اعمال مى‏کند. دیگر آنکه «من ـ آن» در نظر بوبر نسبتی باواسطه است و «من ـ تو» نسبتی بى‏واسطه‌. بوبر به عنوان نمونه (در سخنانی که از جهاتی بوی فلسفه‌ی اخلاق کانت از آن به مشام می‌رسد) مى‏گوید میان «من» و «تو» هیچ غایت یا هدفى واسطه نمى‏شود؛ هر غایتی یک واسطه و مانع است، فقط در جایى که همه موانع و واسطه‌ها برطرف شود مواجهه رخ مى‏دهد. نتیجه آنکه «من ـ تو» در قیاس با «من ـ آن» متقابل است؛ یعنی برخلاف نسبت «من ـ آن» که در آن «من» فعال و «آن» منفعل است، در نسبت «من -تو»، «من» و «تو» هر دو فعال‌اند.[7]

با تکیه بر فلسفه‌ بوبر و اشاره‌ي آل احمد می‌شود گفت که در «ولایت اسرائیل» نسبت اسرائیل با فلسطینی‌ها، و در «ولایت فقیه» جمهوری اسلامی رابطه‌ی حاکمان با ایرانیانی که معتقد به ایدئولوژي شیعی رسمی حکومت نیستند، بر اساس نسبت «من- آن» بنا شده است، و خبری از گفتگو که اساس نسبت «من- تو» است، دیده نمی‌شود. در چنین وضعیتی است که استثمار و بهره‌کشی و ستم پدید می‌آید.

 



[1] در مورد روابط ترکیه و اسرائیل بنگرید به این مقالات سه‌گانه نگارنده در رادیوزمانه: میثم بادامچی، «مروری بر رابطه‌ی ترکیه و اسرائیل» (بخش اول: ۱۹۹۰-۱۹۴۷؛ بخش دوم: ۲۰۰۲-۱۹۹۰؛ بخش سوم: ۲۰۲۳-۲۰۰۲)، تاریخ انتشار: ۳۰ آبان ۱۴۰۲، ۵ آذر ۱۴۰۲؛ ۷ آذر ۱۴۰۲، لینک‌ها: https://www.radiozamaneh.com/790913 ؛https://www.radiozamaneh.com/790946  ؛ https://www.radiozamaneh.com/790952/

 

[2] بنگرید به: احسان عابدی، «سفرنامه جلال آل احمد؛ یک مواجهه ایرانی-اسرائیلی پس از نیم قرن»، ۲۲ شهریور۱۳۹۵، رادیوفردا، https://www.radiofarda.com/a/f9-israeli-republic-iranian-writer-jalal-al-e-ahmad/27980676.html

 

[3] برای نقدهای نیکفر و بیات بر موضع هابرماس در مورد جنگ غزه و جانبداری نسبی او از اسرائیل بنگرید به: محمدرضا نیکفر، «غزّه و اخلاقِ گفتمان ــ هابرماس علیه هابرماس»، رادیوزمانه، ۲۹ آبان ۱۴۰۲، https://www.radiozamaneh.com/790855

Asef Bayat, “Juergen Habermas Contradicts His Own Ideas When It Comes to Gaza”, New Lines Magazine, 8th December 2023, https://newlinesmag.com/argument/juergen-habermas-contradicts-his-own-ideas-when-it-comes-to-gaza/

 

[4] ارجاع تروپ به غرب‌زدگی آل احمد به ترجمه‌ي انگلیسی کمپ‌بل از آن اثراست با مشخصات زیر:

Al-e Ahmad, Jalal, R. Campbell (translator), Occidentosis: A Plague from the West, with an introduction by Hamid Algar (Berkeley: Mizan Press, 1984).

ما به نسخه‌ی فارسی و اصلی غرب‌زدگی ارجاع داده‌ایم، با این مشخصات:

جلال آل‌احمد، غرب‌زدگی، قم: نشرخرم، ۱۳۸۵.

[5] طبق زندگی‌نامه سید علی خامنه‌ای در ویکی‌پدیا، او در مجموع پنج سال بین سال‌های ۱۳۳۷ تا ۱۳۴۳ ش را در قم مستقر بود، منتهی در فاصله‌ی سال‌های ۱۳۴۹-۱۳۴۳ برای کمک به پدرش به مشهد بازگشت. با توجه به تاریخ نگارش بخش اول سفر به ولایت عزرائیل احتمالا او از قم به تهران آمده باشد.

[6] برای یک نگاه انتقادی از مفهوم «اسرائيل همچون ولایت» که توسط آل‌احمد طرح شده، و نقد وضعیت استثنایی دولت اسرائیل با تکیه بر آرای فیلسوفان سیاسی چون هانا آرنت و کارل اشمیت، بنگرید به این مقاله از اسکندر صادقی بروجردی و یاکو یادگار:

Eskandar Sadeghi-Boroujerdi, Yaacov Yadgar, “Al-e Ahmad, guardianship, and the critique of colonial sovereignty”, Constellations, Feb 2022, https://doi.org/10.1111/1467-8675.12597

کتاب ساموئل تروپ نیز شامل بازنشر مقاله‌‌ای است به قلم برنارد آویشای در نشریه‌ي فارین افیرز، در مقایسه‌ی اسلامگرایی شیعی در ایران و صهیونیسم که شایسته است جداگانه مورد بررسی قرار گیرد:

Avishai, Bernard, and Jalal Al-e Ahmad. “Among the Believers: What Jalal Al-e Ahmad Thought Iranian Islamism Could Learn From Zionism.” Foreign Affairs 93, no. 2 (2014): 115–24.

 

[7] آنچه در معرفی افکار فلسفی بوبر و زندگی‌نامه او آمد برگرفته از این منبع مفید است: سید مسعود سیف، «سخنى درباره بوبر و تفکر او»، فرهنگ، ۱۳۸۷، ش۶۵، قابل دسترسی در:https://shorturl.at/bftQ6   

 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر