میثم بادامچی
در سه سال اخیر ایران دو پژوهشگر جدی فلسفهي و علوم سیاسی را از دست داد. یکی داود فیرحی، استاد علوم سیاسی دانشگاه تهران که در۲۱ آبان ۹۹ به دلیل کرونا فوت کرد، و دیگری سید جواد طباطبایی، استاد سابق علوم سیاسی همان دانشگاه که در ۹ اسفند ۱۴۰۱ در کالیفرنیا چشم از جهان فروبست. فیرحی که در جوانی و اواخر دهه ۶۰ شمسی در دانشگاه تهران، شاگرد جواد طباطبایی بود، در سالهای اخیر به عنوان پژوهشگری مستقل به نقد ایده ایرانشهری معلم خود برخاسته بود. او در ماههای آخر عمرش با انتشار مقالهای با عنوان «ایرانشهری و مسئله ایران» که در واقع تقریری انتقادی از آخرین کتاب طباطبایی با عنوان ملت، دولت و حکومت قانون (۱۳۹۸، تهران: مینوی خرد) است، کوشید مدعیات ازلیگرایانهي جواد طباطبایی در مورد ملیت و دولت در ایران و ایرانشهر را به شکلی منسجمتر نقد کند. فیرحی در مقالهي مزبور مینویسد طباطبایی آنگاه که از «امر ملی در اندیشه ایرانشهری» سخن میگوید، از یک طرف بر ظهور مجدد آن امر ملی در جنبش «مشروطهی ایران، قانون اساسی و مذاکرات مجلس ملی» آن دوره تاکید میکند، اما از سوی دیگر از «مدنی و قراردادی بودن ملیت ایرانی طفره میرود.» (ص. ۱۰)[1] در این نوشتار ما به تبیین این نقد جالب توجه فیرحی خواهیم پرداخت. نگارنده پیشتر در مقالاتی به بررسی انتقادی اندیشههای جواد طباطبایی (و نیز داود فیرحی) پرداخته است و این نوشتار تکملهای بر مباحث مزبور است.[2]
ایران: در «درونِ بیرون» جهان اسلام؟
طباطبایی با روشنفکران دینی میانهي خوبی نداشت که شرح آن خود موضوع نوشتاری جداست. او همزمان ایران را از نظر تاریخی نه جزئی از تاریخ و جهان اسلام، بلکه ناحیهای در «درون بیرون» آن میدانست که در نظر او «هنوز نتوانستهایم مختصاب آنرا به دقت ترسیم کنیم». به سبب همین وضعیت معتقد بود نظریهی مستقلی برای ایضاح منطق ایران (که منطقی متفاوت از بقیهي کشورهاست) لازم است که او آنرا «نظریهي ایرانشهری» نام مینامید. طباطبایی مدعی بود این نظریه یا شهود خویش را «از پرسه زدنها در تاریخ و تاریخ اندیشیدن در ایران» پیدا کرده است و آنرا در سالهای طولانی «به محک مواد تاریخ و تاریخ اندیشه در اروپا» زده بود. (جواد طباطبایی، ۱۳۹۸، ملت، دولت و حکومت قانون، ص. ۱۴۳؛ بنگرید به فیرحی صص. ۴-۳)
به نظر ما معلوم نیست ترسیم مختصات چنان موجود متافیزیکی به نام ایرانشهری اصولا با کدام روش علمی ممکن است. آنچه طباطبایی با استناد به برخی منابع تاریخی و مشخصا سیاستنامهها به ما عرضه میکند آن است که ما به هستی آن «اجمالا شهود» داریم. به علاوه معلوم نیست شهودی ملیگرایانه چطور میتواند یک هویت ملی را برتر از هویتهای ملی دیگر بنشاند و استثنایی بودن آنرا اثبات کند.
فیرحی میگوید طباطبایی در پاسخ به اشکالات احتمالی به نظریهاش دوکار کرده است: یکی تلاشی ایجابی برای توضیح «حداقل برخی مفردات» مفهوم خویش از ایرانشهر که البته نمیتواند جای فقدان یک نظریهي جامع در این زمینه از سوی طباطبایی را بدهد؛ و دیگری «اقدام سلبی» در توضیح اینکه ایرانشهری چه چیزی نیست و نمیتواند باشد. (فیرحی، ص. ۵)
نظریهي طباطبایی چنانکه در نوشتارهای دیگری هم گفتهایم، بر «خاص» بودن و «تفاوت ایران» نسبت به دیگر تجربههای منطقهای (اعم از ترکیه، جمهوری آذربایجان، عربستان سعودی، امارات متحده عربی، قطر و ..) و یا حتی جهانی در باب «ملیت و دولت ملی» استوار است. طباطبایی معتقد بود: «قاعدهای کلی [و جهانی] برای تکوین ملت و دولت ملی [وابسته به] آن وجود ندارد و هر موردی باید با توجه به ویژگیهای تاریخی، فرهنگ و قومی آن، مورد بررسی دقیق قرار گیرد. تکوین ملت در ایران و دولت ملی آن، تاریخ پیچیده و متفاوتی دارد.»(طباطبایی، ۱۳۹۸، ص. ۱۲۳؛ نقل از فیرحی) طباطبایی در آثارش کوشیده نظریهای برای این تاریخ متفاوت به تعبیر خودش ارائه دهد.
برای همین بود که او همواره تاکید میکرد چنان نظریهای در مورد ملیت ایرانشهری ایرانی، بر خلاف مثلا ناسیونالیسم آتاتورک و بقیه در ترکیه، نمیتواند از مجرای مفاهیمی تبیین شود که «در ناسیونالیسم قرن نوزدهمی اروپا» بسط یافته بود. طباطبایی در آثارش به کرات منتقد «ایدئولوژيهای ناسیونالیستی» بود که در نظر او از طریق «علوم اجتماعی» وارد زبان فارسی شدهاند. ایجاد تمایز میان ایرانشهری و ناسیونالیسم اروپایی، و یا ترکی، عربی، کردی و غیره، در فقرات زیادی از آثار طباطبایی تکرار شده است و از مفاهیم پایهی کتاب آخر اوست. (همچنین بنگرید به فیرحی، ص.۶، ص. ۱۶)
این تمایز به نظر ما تا حد زیادی کاذب است. این مواضع طباطبایی همچنین احتمالا معنایی جز این ندارد که او مخالف بسیاری نظریههای رایج در رشتههای «مطالعات ملیگرایی» (شاخهای از رشتهي جامعهشناسی) است که میکوشند در قالب یک نظریهی واحد هویتهای ملی و ملیگرایی در کشورهای مختلف را توضیح دهند. از آنتونی اسمیت گرفته تا اریک هابسبام تا آنتونی گیدنز تا گرک کالهون، تا امید اوزکریملی تا خیلی دیگر که میشود نامشان را به این لیست افزود، کوشیدهاند چنان نظریههای کلانی ارائه دهند. پس اگر نظریهي ایرانشهری طباطبایی را در مورد استثنایی بودن ایران اساس بگیریم، احتمالا به تعداد کشورها و ملتها در دنیا باید نظریاتی برای تکوین «ملت و دولت ملی» داشته باشیم. امری که بیشتر ما را دچار آشفتهاندیشی کند. به نظر میرسد دکتر طباطبایی ناسیونالیسم خود را به روششناسی خود نیز وارد کرده و نوعی ملیگرایی روششناختی را پیشفرض می گیرد. (در این زمینه همچنین بنگرید به این مقاله از نگارنده؛ و نیز میثم بادامچی، «تداوم ایران از نظر تاریخ اندیشه؛ ملیگرایی فلسفی جواد طباطبایی»، آسو، ۲۱ دی ۱۳۹۹)
طباطبایی حتی تمایز میان ملیگرایی/ناسیونالیسم با ایرانشهری را به جنبش مشروطهی ایران هم نسبت میدهد. او مینویسد یکی از مهمترین دستاوردهای جنبش مشروطه، «فهم امر ملی در تضاد آن با نظریههای ناسیونالیستی یا ملیگرایانهای بود که در سدهی نوزدهم بیش از پیش در اروپا پراکنده شد و در بسیاری از کشورهای دیگررواج پیدا کرد.» (طباطبایی، ۱۳۹۸، ص. ۳۰۴؛ نقل از فیرحی، ص. ۸) فیرحی که خود از شاگردان سابق طباطبایی بود، ضمن حفظ احترام به استاد در نقد چنین تقابل و تفکیکی مینویسد که گرچه شاید «اجمالا درست» باشد، اما «دقیق نیست» و اینکه «ادبیات طباطبایی در تمایز میان ملیت ایرانی و ملیگرایی در تداول اروپایی آن همچنان مبهم است.» (فیرحی، صص. ۱۰-۹)
مفهوم طباطبایی از «سنت» و «نص»
آنطور که فیرحی هم توضیح میدهد مفاهیم سنت و نص از مفردات مهم اندیشهی ایرانشهری طباطبایی هستند. در نظر طباطبایی مفهوم سنت نه تنها برای ایران، بلکه « برای همه کشورهایی که تاریخ و تاریخ اندیشه طولانی و پیچیدهای دارند، مفهوم بنیادینی است» که در بیاعتنایی به آن نمیتوان «فهم درستی از تاریخ و تاریخ اندیشیدن آن کشورها پیدا کرد و منطق تحول آنها را توضیح داد.» (طباطبایی، ۱۳۹۸، ۱۱۵)
طباطبایی، تمدن ایران را «کل واحدی» میدانست که بر مجموعهای از نصوص متعدد استوار است. در توضیح فیرحی، وی از «چهارگونه نص و لاجرم از چهار سنت» سخن میگوید که ایران امروز را ساختهاند. این چهار سنت که هرکدام نصوص مربوط به خود را دارند عبارتند از سنتها و در نتیجه نصوص: ۱) ایرانشهری، ۲)اسلامی، ۳) یونانی و سرانجام ۴) مشروطه یا مدرن. منظور از نصوص ایرانشهری در درجهی اول خداینامه و سیاستنامههایی هستند که عمدتا از طریق زبان فارسی سنت همراه خود را به دورهی اسلامی منتقل کردند. تا پیش از عصر مشروطه و مواجهه با مدرنیته در ایران فقط سه نص یا سنت داشتیم. پس از ورود اسلام به ایران، «دسترسی مستقیم به نصهای سهگانه کتاب مقدس اسلام [قرآن]، منابع اندیشیدن ایرانشهری و فلسفهي یونانی»، سنتی با سه خاستگاه یا نص متفاوت ایجاد کرده بود که «تا عصر ناصری بیش از یک هزاره ادامه یافت» و بسط پیدا کرده بود. (طباطبایی، ۱۳۹۸، صص. ۳۱-۳۰) از سخنان طباطبایی بر میآید که در نظر او سنت چهارم یا سنت سیاسی مدرن در ایران، سنتی فاقد نصوص پایه است. او مینویسد:
«به خلاف اروپای باختری که دست کم در آغاز دوران جدید، اندیشهی تجدد توانست نص این دوران را تدوین و «سنتی» بر مبنای آن تاسیس کند، در ایران تاکنون تدوین چنین نصی ممکن نشده است. با مشروطیت [و تشکیل مجلس]، به عنوان «آستانهي تجدد» درایران،... نص جدید درعمل نمایندگان مجلس اول تدوین شد، اگرچه هنوز نتوانستهایم شاخهای از سنت [مدرن؟] بر پایه آن ایجاد کنیم.» (طباطبایی، ۱۳۹۸، ص. ۲۲۵؛ نقل از فیرحی، ص.۱۳)
این موضعگیری به نظر ما افراطی است، چون به نظر گویندهاش انبوه ترجمههای با کیفیت از زبانهای اروپایی به زبان فارسی (با ترجمههای بد اینجا کاری نداریم) و نیز تالیفهای خوب روشنفکران و دانشگاهیان ایرانی (با تالیفات ضعیف که شاید کم نباشند هم باز کاری نداریم) در صد و بیست سال گذشته را دست کم یا نادیده میگیرد.
طباطبایی مینویسد جنبش مشروطهخواهی با تاسیس حکومت قانون، ایران را به دوران جدید وارد و شئون کهن را نوآیین کرد. ولی این نو شدن به معنای خلق از عدم نبود، چون «همه مواد نو شدن در تاریخ فرهنگی ایران وجود داشت و مشروطیت صورتی نوآیین به آن مواد داد.» طباطبایی از این موضوع در آثارش با عنوان «جدید در قدیم» یاد کرده است. (طباطبایی، ۱۳۹۸، ص. ۹) در نظر او، «تجدد به معنای خلق از عدم نیست، بلکه زمانی رخ میدهد که قدیمی وجود داشته باشد و آن قدیم، جدید فهمیده شود.» (فیرحی، صص. ۱۵-۱۴)
فقدان هویت ترکی و کلا هویتهای غیرفارسیزبان (شاید به استثنای برخی متون عربی به واسطهي اسلام) در مفهوم طباطبایی از سنت و نص، از ویژگیهای اندیشهي اوست که بسیار مورد انتقاد واقع شده است. (به عنوان نمونه بنگرید به میثم بادامچی، «نقدی بر نظر جواد طباطبایی در مورد آموزش زبان ترکی»، رادیوزمانه، ۳ دی ۱۳۹۵)
فقدان قرارداد اجتماعی در تعریف طباطبایی از ملت و شاهنشاه؛ نقد فیرحی بر طباطبایی
در اینجا به مهمترین نقد فیرحی بر طباطبایی میرسیم که در مقالهي مورد بحث ترسیم شده است: فقدان قرارداد اجتماعی در تعریف طباطبایی از ملت و ایرانشهر.
فیرحی در فقرهای که بخشی از آن در ابتدای این مقاله یاد شد، با اشاره به تفکیک گریک کالهون میان ناسیونالیسم قومی و مدنی در کتاب ناسیونالیسم (ترجمه فارسی ۱۳۹۲، نشر آشیان) مینویسد:
«طباطبایی آنگاه که از امر ملی در اندیشه ایرانشهری سخن میگوید، هرچند ظهور مجدد آن را در جنبش مشروطهی ایران، قانون اساسی و مذاکرات مجلس ملی آن میبیند، اما از مدنی و قراردادی بودن ملیت ایرانی طفره میرود. همچنین، آنگاه که از مفردات ملیت ایرانی سخن میگوید، آشکارا با برخی لوازم ناسیونالیسم قومی-تاریخی نزدیک میشود و در عین حال بر تضاد دیدگاه خود با چنین گفتمان ملیگرایانهای تصریح داد.» (فیرحی، ص. ۱۰) این بزرگترین تناقض و اشکال در نظریهي طباطبایی است.
با الهام از فیرحی میشود گفت طباطبایی به خوبی قابلیت تفسیر شدن به عنوان یک پادشاهیطلب را دارد، البته در درجهای اول پادشاهی از نوع مشروطه. در کتاب ملت، دولت و حکومت قانون «تاریخ تکوین ملت و دولت آن در ایران» را به دوران باستان بر میگرداند که «کوروش بزرگ بنیادگذار و سامانبخش آن بود.» (طباطبایی، ۱۳۹۸،صص. ۱۲۸-۱۲۷)
هرخوانشی از مفهوم ایرانشهر داشته باشیم، نمیتوان تردید کرد که نهاد شاهی در قلب چنان اندیشهای قرار دارد. در نقطهی مقابل، حداقل در تفسیر فیرحی که به نظر ما هم مقبول است، هرنگاه و خوانشی از مشروطه داشته باشیم، «نفی سلطنت و نظام شاهی از مختصات اصلی آن است.» (فیرحی، ص. ۱۶) این تعارض را چگونه میشود حل کرد؟
در توضیح فیرحی طباطبایی میکوشد با تفکیک میان دو مفهوم «شاهی» و «شاهنشاهی» این مشکل را حل کند، تا بلکه بتواند راهی برای تبیین «حکومت ملی و ملیت ایرانی» در دورهي جدید «در غیاب مفهوم شاهی» بیابد. (فیرحی، ص. ۱۷) فیرحی از طباطبایی نقل کرده است که: «نظام شاهی یا سلطنت نوعی شیوهی فرمانروایی مانند جمهوری آریستوکراسی بوده است که اختصاص به ایران ندارد.» از سوی دیگر «مفهوم شاهنشاهی از ویژگیهای فرمانروایی ایرانی است» که مصداق در ایرانشهر است. پس طباطبایی تاکید دارد که بدون توجه به تمایز میان شاهی-سلطنت از یکسو و شاهنشاهی از سوی دیگر، نمیشود اندیشهی او را بخوبی فهمید. (طباطبایی، ۱۳۹۸، ص. ۱۲۷/پاورقی؛ به نقل از فیرحی، ص. ۱۷)
فیرحی در پاسخ میگوید مفهوم شاهنشاهی را شاید بتوان از نظریههای سلطنت اسلامیه که «بر بنیاد تقدیر و تقلب» استوار است، تمییز داد، اما «تفکیک آن از شاهی ایرانشهری در حد محال است.» او با استناد به منابعی که یکیشان کتاب درآمدی فلسفی بر تاریخ اندیشهی سیاسی در ایران جواد طباطبایی (نشر فرهنگ اسلامی، ۱۳۶۷) است مینویسد مفهوم ایرانشهر را نمیشود بدون مفهوم پادشاهی فهیمد، و اینکه اساس حقانیت از دیدگاه ایرانشهری، حضور فاعلی به نام شاه آرمانی است. بر این اساس شاه و پادشاهی «مفهوم کانونی ایرانشهری و نیز نهاد اصلی و فلسفهي وجودی» سیاستنامههای دورهی اسلامی است. در اندیشهي ایرانشهری، «تولید قدرت و مشروعیت سیاسی از شاه ناشی میشود. بقا و ثبات دولت و جامعه به هستی و تدبیر شاه بسته است.» (ص. ۱۸) او همچنین میافزاید نسبت شاه به شهر در اندیشهي ایرانشهری، عین نسبت «رئيس اول به مدینه» در فلسفهي سیاسی فارابی و سایر متفکران سیاسی نوافلاطونی دوران اسلامی است. مدبر اول هردو مدینه، خواه شاه یا رئیس اول، «شبیه به سبب اول [یعنی خداوند] است که وجود دیگر موجودات»، از جمله شهر، منوط به او و «قائم به او» است. (فارابی، السیاسه المدنیه، تحقیق فوزی نجار، ۱۹۹۳، بیروت، ص. ۸۴؛ به نقل از فیرحی)
در نظر فیرحی «طبیعی است که چنین درکی از نسبت شاه و ایرانشهری، با اندیشه مشروطه که بنیاد آن بر نفی شاهی است، نسبتی عکس دارد.» (ص. ۱۹) او میافزاید تاریخ اندیشهی سیاسی ایران در دورهي قاجار نشان میدهد سلطنت در مفهوم ظلالله و شاه آرمانی در فکر سیاسی روشنفکران آن دوره کاملا مرده بود، طوری که «از نیمه عهد ناصری به بعد شاهد حضور شاهانی بدون نظریهي شاهی و سلاطینی در غیاب نظریهی سلطنت بودهایم.» (صص. ۱۷-۱۶)
پس بر خلاف شاه ایرانشهری، رهبران و روشنفکران مشروطه وقتی از سلطنت و ملیت سخن میگفتند، «نوعی از دولت انتخابی و مالیاتی در نظر داشتند.» به علاوه برخلاف قول طباطبایی، هیچ اشارهای به مضمون «جدیدِ در قدیم یا قدیمِ در جدید» در ادبیات آنان یافت نمیشود. در این زمینه فیرحی سید محمد طباطبایی (۱۲۲۱ ش – ۱۲۹۹ ش) معروف به سنگلجی، مجتهد عصر مشروطه را مثال میزند و از قول او در توضیح معنای سلطنت مینویسد:
سلطنت یعنی، «عقلا و دانشمندان یک نفر را مشخص و معین و انتخاب نمودند برای حفظ نوع خود و گفتند: ما مال و جان میدهیم که تو ما را حفظ کنی از اینکه به یکدیگر ظلم و ستم و اجحاف و تعدی نماییم؛ ما مال، یعنی «مالیات» و جان، یعنی «سرباز» میدهیم و تو به قوه جان و مال ما، حافظ و نگهبان ما باش. این شخص را پادشاه گویند. پس پادشاه یعنی کسی که از «جانب ملت» منصوب شود و مالیات و سرباز بگیرد برای حفظ رعیت از ظلم کردن به یکدیگر. این پادشاه مادامی که حفظ کند رعیت را و ناظر بر حال رعیت باشد، رعیت باید مال و جان بدهد.»
در نظر سید محمد طباطبایی اما اگر پادشاه «بیحال و شهوتپرست و خودغرض» باشد، رعیت نباید مال و جان به او دهد، و بلکه «مال و جان به کسی دیگر بدهد که حافظ رعیت باشد.»
سید محمد طباطبایی، معتقد بود: «علوم جدیده لازم است که همه کس آنرا تحصیل کند تا معنی سلطنت را بدانند. باباجان، پادشاه هم مثل ما یک نفر است، نه اینکه به قول بعضی مالک الرقاب و آنچه بخواهد بکند...ایرانی بیچاره است، و این هم به واسطهی این است که نمیدانیم معنی سلطنت را.» (بنگرید به ناظم الاسلام کرمانی، تاریخ بیداری ایرانیان، به کوشش سعیدی سیرجانی، چاپ ۱۳۵۷، صص. ۴۴۹-۴۴۸؛ به نقل از فیرحی، ۲۱-۲۰)
فیرحی اینگونه تفسیر میکند: «این فقره از مجتهد تهران، ارزش بسیاری از دیدگاه تاریخ اندیشه و تحول مفهوم ملت، دولت و حکومت قانون در ایران دارد. حاکی از انتقال اندیشهي سلطنت از «تقدیر الهی» به «انتخاب عقلایی مردم» و ظهور «دولت انتخابی-مالیاتی» است.» او نتیجه میگیرد، «این دریافت از ملت که زاده و برخاسته از قرارداد است، بعید است نشانی در اندیشهی ایرانشهری [پیش از اسلام مورد نظر طباطبایی] داشته باشد.» (فیرحی، ۱۳۹۹، ص. ۲۱)
فیرحی معتقد بود این مدعا که نمایندگان مجلس اول در صدر مشروطه به گفتهي جواد طباطبایی، «درکی از ایرانشهر داشتند و بر مبنای همان ارتکاز سخن میگفتند و عمل میکردند»، با مستندات تاریخی دورهی مزبور نمیسازد. همچنین، تفکیک بین شاهی و شاهنشاهی نیز که به قصد نجات ایرانشهری از بحران سلطنت/شاهنشاهی از سوی طباطبایی طرح شده است، «نه تنها آبی به آسیاب ایرانشهری نمیرساند، بلکه شالودهی این گفتمان را تهدید میکند و، ای بسا، سرکنگبین صفرا فزاید.»! (فیرحی، «ایرانشهری و مسئله ایران»، بهار ۱۳۹۹، صص. ۲۶-۲۵)
ما به پیروی از فیرحی معتقدیم آنچه شرحش آمد از بزرگترین تناقضها و اشکالات در نظریهي ایرانشهری طباطبایی و هواداران اوست. بر اساس آنچه توضیح دادیم شاید پادشاهیطلبان و پهلویخواهان بتوانند با تکیه بر آموزهي ایرانشهری طباطبایی نوعی مدرنیته بومی را تبیین کنند و از این نمد برای خویش کلاهی بدوزند، ولی جمهوریخواهان بدون افتادن در دام تناقض نمیتوانند پیرو طباطبایی باشند؛ مشخصا به این سبب که مفهوم پاشاهی، با تکیه بر سیاستنامههای برجا مانده از ایران پیش از اسلام، انگارهي بنیادین و جداییناپذیر اندیشهي سیاسی ایرانشهری است. (برای توضیح همچنین بنگرید به میثم بادامچی، «میراث داود فیرحی در اندیشه سیاسی: از نقد روشنفکران دینی تا نقد ایرانشهریها»، رادیوزمانه، ۲۴ آبان ۱۳۹۹)
توضیح: این مقاله پیشتر در زیتون منتشر شده است.
[1] بنگرید به داود فیرحی، «ایرانشهری و مسئله ایران»، دولتپژوهی: مجله دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه علامه، شماره ۲۱، بهار ۱۳۹۹، صص. ۲۸-۱.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر