۱۴۰۱ اسفند ۱۹, جمعه

فقدان «قرارداد اجتماعی» در ایرانشهر؛ نقد فیرحی بر طباطبایی

 

 میثم بادامچی

در سه سال اخیر ایران دو پژوهشگر جدی فلسفه‌ي و علوم سیاسی را از دست داد. یکی داود فیرحی، استاد علوم سیاسی دانشگاه تهران که در۲۱ آبان ۹۹ به دلیل کرونا فوت کرد، و دیگری سید جواد طباطبایی، استاد سابق علوم سیاسی همان دانشگاه که در ۹ اسفند ۱۴۰۱ در کالیفرنیا چشم از جهان فروبست. فیرحی که در جوانی و اواخر دهه ۶۰ شمسی در دانشگاه تهران، شاگرد جواد طباطبایی بود، در سال‌های اخیر به عنوان پژوهشگری مستقل به نقد ایده ایرانشهری معلم خود برخاسته بود. او در ماههای آخر عمرش با انتشار مقاله‌ای با عنوان «ایرانشهری و مسئله ایران» که در واقع تقریری انتقادی از آخرین کتاب طباطبایی با عنوان ملت، دولت و حکومت قانون (۱۳۹۸، تهران: مینوی خرد) است، کوشید مدعیات ازلی‌گرایانه‌ي جواد طباطبایی در مورد ملیت و دولت در ایران و ایرانشهر را به شکلی منسجم‌تر نقد کند. فیرحی در مقاله‌ي مزبور می‌نویسد طباطبایی آنگاه که از «امر ملی در اندیشه ایرانشهری» سخن می‌گوید، از یک طرف بر ظهور مجدد آن امر ملی در جنبش «مشروطه‌ی ایران، قانون اساسی و مذاکرات مجلس ملی» آن دوره تاکید می‌کند، اما از سوی دیگر از «مدنی و قراردادی بودن ملیت ایرانی طفره می‌رود.» (ص. ۱۰)[1] در این نوشتار ما به تبیین این نقد جالب توجه فیرحی خواهیم پرداخت. نگارنده پیشتر در مقالاتی به بررسی انتقادی اندیشه‌های جواد طباطبایی (و نیز داود فیرحی) پرداخته است و این نوشتار تکمله‌ای بر مباحث مزبور است.[2]

 


ایران: در «درونِ بیرون» جهان اسلام؟

طباطبایی با روشنفکران دینی میانه‌ي خوبی نداشت که شرح آن خود موضوع نوشتاری جداست. او همزمان ایران را از نظر تاریخی نه جزئی از تاریخ و جهان اسلام، بلکه ناحیه‌ای در «درون بیرون» آن می‌دانست که در نظر او «هنوز نتوانسته‌ایم مختصاب آنرا به دقت ترسیم کنیم». به سبب همین وضعیت معتقد بود نظریه‌ی مستقلی برای ایضاح منطق ایران (که منطقی متفاوت از بقیه‌ي کشورهاست) لازم است که او آنرا «نظریه‌ي ایرانشهری» نام می‌نامید. طباطبایی مدعی بود این نظریه‌ یا شهود خویش را «از پرسه زدن‌ها در تاریخ و تاریخ اندیشیدن در ایران» پیدا کرده است و آنرا در سال‌های طولانی «به محک مواد تاریخ و تاریخ اندیشه در اروپا» زده بود. (جواد طباطبایی، ۱۳۹۸، ملت، دولت و حکومت قانون، ص. ۱۴۳؛ بنگرید به فیرحی صص. ۴-۳)

به نظر ما معلوم نیست ترسیم مختصات چنان موجود متافیزیکی به نام ایرانشهری اصولا با کدام روش علمی ممکن است. آنچه طباطبایی با استناد به برخی منابع تاریخی و مشخصا سیاستنامه‌ها به ما عرضه می‌کند آن است که ما به هستی آن «اجمالا شهود» داریم. به علاوه معلوم نیست شهودی ملی‌گرایانه چطور می‌تواند یک هویت ملی را برتر از هویت‌های ملی دیگر بنشاند و استثنایی بودن آنرا اثبات کند. 

فیرحی می‌گوید طباطبایی در پاسخ به اشکالات احتمالی به نظریه‌اش دوکار کرده است: یکی تلاشی ایجابی برای توضیح «حداقل برخی مفردات» مفهوم خویش از ایرانشهر که البته نمی‌تواند جای فقدان یک نظریه‌ي جامع در این زمینه از سوی طباطبایی را بدهد؛ و دیگری «اقدام سلبی» در توضیح اینکه ایرانشهری چه چیزی نیست و نمی‌تواند باشد. (فیرحی، ص. ۵)

نظریه‌ي طباطبایی چنانکه در نوشتارهای دیگری هم گفته‌ایم، بر «خاص» بودن و «تفاوت ایران» نسبت به دیگر تجربه‌های منطقه‌ای (اعم از ترکیه، جمهوری آذربایجان، عربستان سعودی، امارات متحده عربی، قطر و ..) و یا حتی جهانی در باب «ملیت و دولت ملی» استوار است. طباطبایی معتقد بود: «قاعده‌ای کلی [و جهانی] برای تکوین ملت و دولت ملی [وابسته به] آن وجود ندارد و هر موردی باید با توجه به ویژگی‌های تاریخی، فرهنگ و قومی آن، مورد بررسی دقیق قرار گیرد.  تکوین ملت در ایران و دولت ملی آن، تاریخ پیچیده و متفاوتی دارد.»(طباطبایی، ۱۳۹۸، ص. ۱۲۳؛ نقل از فیرحی) طباطبایی در آثارش کوشیده نظریه‌ای برای این تاریخ متفاوت به تعبیر خودش ارائه دهد.

برای همین بود که او همواره تاکید می‌کرد چنان نظریه‌‌ای در مورد ملیت ایرانشهری ایرانی، بر خلاف مثلا ناسیونالیسم آتاتورک و بقیه در ترکیه، نمی‌تواند از مجرای مفاهیمی تبیین شود که «در ناسیونالیسم قرن نوزدهمی اروپا» بسط یافته بود. طباطبایی در آثارش به کرات منتقد «ایدئولوژي‌های ناسیونالیستی» بود که در نظر او از طریق «علوم اجتماعی» وارد زبان فارسی شده‌اند. ایجاد تمایز میان ایرانشهری و ناسیونالیسم اروپایی، و یا ترکی، عربی، کردی و غیره، در فقرات زیادی از آثار طباطبایی تکرار شده است و از مفاهیم پا‌یه‌ی کتاب آخر اوست. (همچنین بنگرید به فیرحی، ص.۶، ص. ۱۶)

این تمایز به نظر ما تا حد زیادی کاذب است. این مواضع طباطبایی همچنین احتمالا معنایی جز این ندارد که او مخالف بسیاری نظریه‌های رایج در رشته‌های «مطالعات ملی‌گرایی» (شاخه‌ای از رشته‌ي جامعه‌شناسی) است که می‌کوشند در قالب یک نظریه‌ی واحد هویت‌های ملی و ملیگرایی در کشورهای مختلف را توضیح دهند. از آنتونی اسمیت گرفته تا اریک هابسبام تا آنتونی گیدنز تا گرک کالهون، تا امید اوزکریملی تا خیلی دیگر که می‌شود نامشان را به این لیست افزود، کوشیده‌اند چنان نظریه‌های کلانی ارائه دهند. پس اگر نظریه‌ي ایرانشهری طباطبایی را در مورد استثنایی بودن ایران اساس بگیریم، احتمالا به تعداد کشورها و ملت‌ها در دنیا باید نظریاتی برای تکوین «ملت و دولت ملی» داشته باشیم. امری که بیشتر ما را دچار آشفته‌اندیشی کند. به نظر می‌رسد دکتر طباطبایی ناسیونالیسم خود را به روش‌شناسی خود نیز وارد کرده و نوعی ملی‌گرایی روش‌شناختی را پیش‌فرض می گیرد. (در این زمینه همچنین بنگرید به این مقاله از نگارنده؛ و نیز میثم بادامچی، «تداوم ایران از نظر تاریخ اندیشه؛ ملی‌گرایی فلسفی جواد طباطبایی»، آسو، ۲۱ دی ۱۳۹۹)

طباطبایی حتی تمایز میان ملی‌گرایی/ناسیونالیسم با ایرانشهری را به جنبش مشروطه‌ی ایران هم نسبت می‌دهد. او می‌نویسد یکی از مهم‌ترین دستاوردهای جنبش مشروطه، «فهم امر ملی در تضاد آن با نظریه‌های ناسیونالیستی یا ملی‌گرایانه‌ای بود که در سده‌ی نوزدهم بیش از پیش در اروپا پراکنده شد و در بسیاری از کشورهای دیگررواج پیدا کرد.» (طباطبایی، ۱۳۹۸، ص. ۳۰۴؛ نقل از فیرحی، ص. ۸) فیرحی که خود از شاگردان سابق طباطبایی بود، ضمن حفظ احترام به استاد در نقد چنین تقابل و تفکیکی می‌نویسد که گرچه شاید «اجمالا درست» باشد، اما «دقیق نیست» و اینکه «ادبیات طباطبایی در تمایز میان ملیت ایرانی و ملی‌گرایی در تداول اروپایی آن همچنان مبهم است.» (فیرحی، صص. ۱۰-۹)

 

مفهوم طباطبایی از «سنت» و «نص»

آنطور که فیرحی هم توضیح می‌دهد مفاهیم سنت و نص از مفردات مهم اندیشه‌ی ایرانشهری طباطبایی هستند. در نظر طباطبایی مفهوم سنت نه تنها برای ایران، بلکه « برای همه کشورهایی که تاریخ و تاریخ اندیشه طولانی و پیچیده‌ای دارند، مفهوم بنیادینی است» که در بی‌اعتنایی به آن نمی‌توان «فهم درستی از تاریخ و تاریخ اندیشیدن آن کشورها پیدا کرد و منطق تحول آنها را توضیح داد.» (طباطبایی، ۱۳۹۸، ۱۱۵)

طباطبایی، تمدن ایران را «کل واحدی» می‌دانست که بر مجموعه‌ای از نصوص متعدد استوار است. در توضیح فیرحی، وی از «چهارگونه نص و لاجرم از چهار سنت» سخن می‌گوید که ایران امروز را ساخته‌اند. این چهار سنت که هرکدام نصوص مربوط به خود را دارند عبارتند از سنت‌ها و در نتیجه نصوص: ۱) ایرانشهری، ۲)اسلامی، ۳) یونانی و سرانجام ۴) مشروطه یا مدرن. منظور از نصوص ایرانشهری در درجه‌ی اول خدای‌نامه و سیاست‌نامه‌هایی هستند که عمدتا از طریق زبان فارسی سنت همراه خود را به دوره‌ی اسلامی منتقل کردند. تا پیش از عصر مشروطه و مواجهه با مدرنیته در ایران فقط سه نص یا سنت داشتیم. پس از ورود اسلام به ایران، «دسترسی مستقیم به نص‌های سه‌گانه کتاب مقدس اسلام [قرآن]، منابع اندیشیدن ایرانشهری و فلسفه‌ي یونانی»، سنتی با سه خاستگاه یا نص متفاوت ایجاد کرده بود که «تا عصر ناصری بیش از یک‌ هزاره ادامه یافت» و بسط پیدا کرده بود. (طباطبایی، ۱۳۹۸، صص. ۳۱-۳۰) از سخنان طباطبایی بر می‌آید که در نظر او سنت چهارم یا سنت سیاسی مدرن در ایران، سنتی فاقد نصوص پایه است. او می‌نویسد:

«به خلاف اروپای باختری که دست کم در آغاز دوران جدید، اندیشه‌ی تجدد توانست نص این دوران را تدوین و «سنتی» بر مبنای آن تاسیس کند، در ایران تاکنون تدوین چنین نصی ممکن نشده است. با مشروطیت [و تشکیل مجلس]، به عنوان «آستانه‌ي تجدد» درایران،... نص جدید درعمل نمایندگان مجلس اول تدوین شد، اگرچه هنوز نتوانسته‌ایم شاخه‌ای از سنت [مدرن؟] بر پایه آن ایجاد کنیم.» (طباطبایی، ۱۳۹۸، ص. ۲۲۵؛ نقل از فیرحی، ص.۱۳)

این موضع‌گیری به نظر ما افراطی است، چون به نظر گوینده‌اش انبوه ترجمه‌های با کیفیت از زبان‌های اروپایی به زبان فارسی (با ترجمه‌های بد اینجا کاری نداریم) و نیز تالیف‌های خوب روشنفکران و دانشگاهیان ایرانی (با تالیفات ضعیف که شاید کم نباشند هم باز کاری نداریم) در صد و بیست سال گذشته را دست کم یا نادیده می‌گیرد.

طباطبایی می‌نویسد جنبش مشروطه‌‌خواهی با تاسیس حکومت قانون، ایران را به دوران جدید وارد و شئون کهن را نوآیین کرد. ولی این نو شدن به معنای خلق از عدم نبود، چون «همه مواد نو شدن در تاریخ فرهنگی ایران وجود داشت و مشروطیت صورتی نوآیین به آن مواد داد.» طباطبایی از این موضوع در آثارش با عنوان «جدید در قدیم» یاد کرده است. (طباطبایی، ۱۳۹۸، ص. ۹) در نظر او، «تجدد به معنای خلق از عدم نیست، بلکه زمانی رخ می‌دهد که قدیمی وجود داشته باشد و آن قدیم، جدید فهمیده شود.» (فیرحی، صص. ۱۵-۱۴)

فقدان هویت ترکی و کلا هویت‌های غیرفارسی‌زبان (شاید به استثنای برخی متون عربی به واسطه‌ي اسلام) در مفهوم طباطبایی از سنت و نص، از ویژگی‌های اندیشه‌ي اوست که بسیار مورد انتقاد واقع شده است. (به عنوان نمونه بنگرید به میثم بادامچی، «نقدی بر نظر جواد طباطبایی در مورد آموزش زبان ترکی»، رادیوزمانه، ۳ دی ۱۳۹۵)

 

فقدان قرارداد اجتماعی در تعریف طباطبایی از ملت و شاهنشاه؛ نقد فیرحی بر طباطبایی

در اینجا به مهم‌ترین نقد فیرحی بر طباطبایی می‌رسیم که در مقاله‌ي مورد بحث ترسیم شده است: فقدان قرارداد اجتماعی در تعریف طباطبایی از ملت و ایرانشهر.

فیرحی در فقره‌ای که بخشی از آن در ابتدای این مقاله یاد شد، با اشاره به تفکیک گریک کالهون میان ناسیونالیسم قومی و مدنی در کتاب ناسیونالیسم (ترجمه فارسی ۱۳۹۲، نشر آشیان) می‌نویسد:

«طباطبایی آنگاه که از امر ملی در اندیشه ایرانشهری سخن می‌گوید، هرچند ظهور مجدد آن را در جنبش مشروطه‌ی ایران، قانون اساسی و مذاکرات مجلس ملی آن می‌بیند، اما از مدنی و قراردادی بودن ملیت ایرانی طفره می‌رود. همچنین، آنگاه که از مفردات ملیت ایرانی سخن می‌گوید، آشکارا با برخی لوازم ناسیونالیسم قومی-تاریخی نزدیک می‌شود و در عین حال بر تضاد دیدگاه خود با چنین گفتمان ملیگرایانه‌ای تصریح داد.» (فیرحی، ص. ۱۰) این بزرگ‌ترین تناقض و اشکال در نظریه‌ي طباطبایی است.

با الهام از فیرحی می‌شود گفت طباطبایی به خوبی قابلیت تفسیر شدن به عنوان یک پادشاهی‌طلب را دارد، البته در درجه‌ای اول پادشاهی از نوع مشروطه. در کتاب ملت، دولت و حکومت قانون «تاریخ تکوین ملت و دولت آن در ایران» را به دوران باستان بر می‌گرداند که «کوروش بزرگ بنیادگذار و سامان‌بخش آن بود.» (طباطبایی، ۱۳۹۸،صص. ۱۲۸-۱۲۷)

هرخوانشی از مفهوم ایرانشهر داشته باشیم، نمی‌توان تردید کرد که نهاد شاهی در قلب چنان اندیشه‌ا‌ی قرار دارد. در نقطه‌ی مقابل، حداقل در تفسیر فیرحی که به نظر ما هم مقبول است، هرنگاه و خوانشی از مشروطه داشته باشیم، «نفی سلطنت و نظام شاهی از مختصات اصلی آن است.» (فیرحی، ص. ۱۶) این تعارض را چگونه می‌شود حل کرد؟

در توضیح فیرحی طباطبایی می‌کوشد با تفکیک میان دو مفهوم «شاهی» و «شاهنشاهی» این مشکل را حل کند، تا بلکه بتواند راهی برای تبیین «حکومت ملی و ملیت ایرانی» در دوره‌ي جدید «در غیاب مفهوم شاهی» بیابد. (فیرحی، ص. ۱۷) فیرحی از طباطبایی نقل کرده است که: «نظام شاهی یا سلطنت نوعی شیوه‌ی فرمانروایی مانند جمهوری آریستوکراسی بوده است که اختصاص به ایران ندارد.» از سوی دیگر «مفهوم شاهنشاهی از ویژگی‌های فرمانروایی ایرانی است» که مصداق در ایرانشهر است. پس طباطبایی تاکید دارد که بدون توجه به تمایز میان شاهی-سلطنت از یک‌سو و شاهنشاهی از سوی دیگر، نمی‌شود اندیشه‌ی او را بخوبی فهمید. (طباطبایی، ۱۳۹۸، ص. ۱۲۷/پاورقی؛ به نقل از فیرحی، ص. ۱۷)

فیرحی در پاسخ می‌گوید مفهوم شاهنشاهی را شاید بتوان از نظریه‌های سلطنت اسلامیه که «بر بنیاد تقدیر و تقلب» استوار است، تمییز داد، اما «تفکیک آن از شاهی ایرانشهری در حد محال است.» او با استناد به منابعی که یکی‌شان کتاب درآمدی فلسفی بر تاریخ اندیشه‌ی سیاسی در ایران جواد طباطبایی (نشر فرهنگ اسلامی، ۱۳۶۷) است می‌نویسد مفهوم ایرانشهر را نمی‌شود بدون مفهوم پادشاهی فهیمد، و اینکه اساس حقانیت از دیدگاه ایرانشهری، حضور فاعلی به نام شاه آرمانی است. بر این اساس شاه و پادشاهی «مفهوم کانونی ایرانشهری و نیز نهاد اصلی و فلسفه‌ي وجودی» سیاست‌نامه‌های دوره‌ی اسلامی است. در اندیشه‌ي ایرانشهری، «تولید قدرت و مشروعیت سیاسی از شاه ناشی می‌شود. بقا و ثبات دولت و جامعه به هستی و تدبیر شاه بسته است.» (ص. ۱۸) او همچنین می‌افزاید نسبت شاه به شهر در اندیشه‌ي ایرانشهری، عین نسبت «رئيس اول به مدینه» در فلسفه‌ي سیاسی فارابی و سایر متفکران سیاسی نوافلاطونی دوران اسلامی است. مدبر اول هردو مدینه، خواه شاه یا رئیس اول، «شبیه به سبب اول [یعنی خداوند] است که وجود دیگر موجودات»، از جمله شهر، منوط به او و «قائم به او» است. (فارابی، السیاسه المدنیه، تحقیق فوزی نجار، ۱۹۹۳، بیروت، ص. ۸۴؛ به نقل از فیرحی)

در نظر فیرحی «طبیعی است که چنین درکی از نسبت شاه و ایرانشهری، با اندیشه مشروطه که بنیاد آن بر نفی شاهی است، نسبتی عکس دارد.» (ص. ۱۹) او می‌افزاید تاریخ اندیشه‌ی سیاسی ایران در دوره‌ي قاجار نشان می‌دهد سلطنت در مفهوم ظل‌الله و شاه آرمانی در فکر سیاسی روشنفکران آن دوره کاملا مرده بود، طوری که «از نیمه عهد ناصری به بعد شاهد حضور شاهانی بدون نظریه‌ي شاهی و سلاطینی در غیاب نظریه‌ی سلطنت بوده‌ایم.» (صص. ۱۷-۱۶)

پس بر خلاف شاه ایرانشهری، رهبران و روشنفکران مشروطه وقتی از سلطنت و ملیت سخن می‌گفتند، «نوعی از دولت انتخابی و مالیاتی در نظر داشتند.» به علاوه برخلاف قول طباطبایی، هیچ اشاره‌ای به مضمون «جدیدِ در قدیم یا قدیمِ در جدید» در ادبیات آنان یافت نمی‌شود. در این زمینه فیرحی سید محمد طباطبایی (۱۲۲۱ ش – ۱۲۹۹ ش) معروف به سنگلجی، مجتهد عصر مشروطه را مثال می‌زند و از قول او در توضیح معنای سلطنت می‌نویسد:

سلطنت یعنی، «عقلا و دانشمندان یک نفر را مشخص و معین و انتخاب نمودند برای حفظ نوع خود و گفتند: ما مال و جان می‌دهیم که تو ما را حفظ کنی از اینکه به یکدیگر ظلم و ستم و اجحاف و تعدی نماییم؛ ما مال، یعنی «مالیات» و جان، یعنی «سرباز» می‌دهیم و تو به قوه جان و مال ما، حافظ و نگهبان ما باش. این شخص را پادشاه گویند. پس پادشاه یعنی کسی که از «جانب ملت» منصوب شود و مالیات و سرباز بگیرد برای حفظ رعیت از ظلم کردن به یکدیگر. این پادشاه مادامی که حفظ کند رعیت را و ناظر بر حال رعیت باشد، رعیت باید مال و جان بدهد.»

در نظر سید محمد طباطبایی اما اگر پادشاه «بی‌حال و شهوت‌پرست و خودغرض» باشد، رعیت نباید مال و جان به او دهد، و بلکه «مال و جان به کسی دیگر بدهد که حافظ رعیت باشد.»

سید محمد طباطبایی، معتقد بود: «علوم جدیده لازم است که همه کس آنرا تحصیل کند تا معنی سلطنت را بدانند. باباجان، پادشاه هم مثل ما یک نفر است، نه اینکه به قول بعضی مالک الرقاب و آنچه بخواهد بکند...ایرانی بیچاره است، و این هم به واسطه‌ی این است که نمی‌دانیم معنی سلطنت را.» (بنگرید به ناظم الاسلام کرمانی، تاریخ بیداری ایرانیان، به کوشش سعیدی سیرجانی، چاپ ۱۳۵۷، صص. ۴۴۹-۴۴۸؛ به نقل از فیرحی، ۲۱-۲۰)

فیرحی اینگونه تفسیر می‌کند: «این فقره از مجتهد تهران، ارزش بسیاری از دیدگاه تاریخ اندیشه و تحول مفهوم ملت، دولت و حکومت قانون در ایران دارد. حاکی از انتقال اندیشه‌ي سلطنت از «تقدیر الهی» به «انتخاب عقلایی مردم» و ظهور «دولت انتخابی-مالیاتی» است.» او نتیجه می‌گیرد، «این دریافت از ملت که زاده و برخاسته از قرارداد است، بعید است نشانی در اندیشه‌ی ایرانشهری [پیش از اسلام مورد نظر طباطبایی] داشته باشد.» (فیرحی، ۱۳۹۹، ص. ۲۱)

فیرحی معتقد بود این مدعا که نمایندگان مجلس اول در صدر مشروطه به گفته‌ي جواد طباطبایی، «درکی از ایرانشهر داشتند و بر مبنای همان ارتکاز سخن می‌گفتند و عمل می‌کردند»، با مستندات تاریخی دوره‌ی مزبور نمی‌سازد. همچنین، تفکیک بین شاهی و شاهنشاهی نیز که به قصد نجات ایرانشهری از بحران سلطنت/شاهنشاهی از سوی طباطبایی طرح شده است، «نه تنها آبی به آسیاب ایرانشهری نمی‌رساند، بلکه شالوده‌ی این گفتمان را تهدید می‌کند و، ای بسا، سرکنگبین صفرا فزاید.»! (فیرحی، «ایرانشهری و مسئله ایران»، بهار ۱۳۹۹، صص. ۲۶-۲۵)

ما به پیروی از فیرحی معتقدیم آنچه شرحش آمد از بزرگ‌ترین تناقض‌ها و اشکالات در نظریه‌ي ایرانشهری طباطبایی و هواداران اوست. بر اساس آنچه توضیح دادیم شاید پادشاهی‌طلبان و پهلوی‌خواهان بتوانند با تکیه بر آموزه‌ي ایرانشهری طباطبایی نوعی مدرنیته بومی را تبیین کنند و از این نمد برای خویش کلاهی بدوزند، ولی جمهوریخواهان بدون افتادن در دام تناقض نمی‌توانند پیرو طباطبایی باشند؛ مشخصا به این سبب که مفهوم پاشاهی، با تکیه بر سیاست‌نامه‌های برجا مانده از ایران پیش از اسلام، انگاره‌ي بنیادین و جدایی‌ناپذیر اندیشه‌ي سیاسی ایرانشهری است. (برای توضیح همچنین بنگرید به میثم بادامچی، «میراث داود فیرحی در اندیشه سیاسی: از نقد روشنفکران دینی تا نقد ایرانشهری‌ها»، رادیوزمانه، ۲۴ آبان ۱۳۹۹) 

 

توضیح: این مقاله پیشتر در زیتون منتشر شده است.


[1] بنگرید به داود فیرحی، «ایرانشهری و مسئله ایران»، دولت‌پژوهی: مجله دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه علامه، شماره ۲۱، بهار ۱۳۹۹، صص. ۲۸-۱.

[2] بنگرید به اینجا، اینجا، اینجا و اینجا.

۱۴۰۱ اسفند ۱۷, چهارشنبه

الکساندر دوگین و اوراسیا‌گرایی؛ اندیشه‌های نظریه‌پرداز دخالت نظامی روسیه در اوکراین

 

 میثم بادامچی

مقدمه: از الکساندر دوگین به عنوان راسپوتین ولادیمیر پوتین و معمار فاشیسم روسی یاد شده است. دوگین در آثارش از مفهومی به نام اوراسیاگرایی دفاع می‌کند که چنانکه در این مقاله خواهیم دید ترکیبی از ژئوپولتیک، محافظه‌کاری انقلابی برخی نویسندگان طرفدار نازیسم، سنت‌گرایی، ملیگرایی افراطی روسی... در آن وجود دارد که دوگین گاهی می‌کوشد بر اساس مبانی پسامدرنیسم آنها را توجیه کند. توجیه ویرانی شهرها در اوکراین برای مردم روسیه و دستگاه پروپاگاندای پوتین را احتمالا نمی‌شود فارغ از ایده‌های ظاهرا زیبا، ولی در عمل جهنمی دوگین و هم‌اندیشان جنگ‌طلب او در در دستگاه حکومتی روسیه، فهمید. دوگین به شدت ضد لیبرالیسم فلسفی، مثلا از نوع رالزی یا جان استوارت میلی...، است، و بسان بنیادگرایان طرفدار ولایت فقیه در ایران، حقوق بشر جدید را به اسم غربی بودن نفی می‌کند.

دوگین در سال‌های گذشته چندین بار به ایران سفر کرده، از جمله با دعوت نادر طالب‌زاده، و با صاحب‌کرسیان نزدیک به جمهوری اسلامی، همچون میرباقری رئیس فرهنگستان علوم اسلامی در قم، یا حسن رحیم‌پور ازغدی دیدار کرده است. سرو سری میان او و اصولگرایان افراطی در ایران وجود دارد و آنها متقابلا یکدیگر را تحسین کرده‌اند. دوگین طرفدار همکاری نظامی بسیار نزدیک و استراتژیک جمهوری اسلامی و روسیه است، چنانکه اخیرا گفته روسیه باید در پاسخ به موافقت آلمان و ناتو برای ارسال تانک‌های لئوپارد به اوکراین، به ایران بمب اتم بدهد.

منبع ما در نگارش بخش عمده‌ی ادامه‌ي این نوشتارمقاله‌ي مارلن لاروئل، مدیر موسسه مطالعات اروپا، روسیه و اوراسیا در دانشگاه جورج واشینگتن است، با عنوان «آلکساندر دوگین و اوراسیا‌گرایی» (۲۰۱۹).

 


دوگین چطور در روسیه پرنفوذ شد؟

دوگین (متولد ۱۹۶۲) در نیمه دوم دهه ۹۰ میلادی موفق شد ژنرال‌هایی در ستاد کل نیروهای مسلح روسیه را متقاعد کند که از پروژه‌های او و مشخصا پژوهشی که منجر به انتشار کتاب مبانی ژئوپولیتیک: ژئوپلیتیک آینده‌ي روسیه (کتابی که بیش از هرچیزی آنزمان باعث شهرت دوگین شد) حمایت مالی کنند. کتاب با حمایت مالی ایگور رودیونوف، وزیر دفاع روسیه در آن سال‌ها، در سال ۱۹۹۷ میلادی منتشر شد و تا سال ۲۰۰۰ به چاپ چهارم خودش رسیده بود. لاروئل می‌نویسد مبانی ژئوپلیتیک به کارت دعوت دوگین برای نفوذ به محافل نظامی و امنیتی روسیه تبدیل شد و همینطور مخاطبان زیادی در محافل سیاسی و آکادمیک روسیه پیدا کرد. به واسطه‌ی این کتاب بود که از دوگین برای تدریس در آکادمی نظامی ستاد ارتش فدراسیون روسیه دعوت شد، و یا او به سمت «مشاوری امور ژئوپلیتیک» رئیس وقت دوما گنادی سلزنف (یکی از اعضای ارشد حزب کمونیست فدراسیون روسیه) منصوب شد و به حلقه‌ي نزدیکان یکی از شخصیت‌های سیاسی معروف ضدیلتسین در دهه‌ي نود میلادی، یعنی گنادی زیوگانوف، رهبر حزب کمونیست، وارد شد.  

از ۲۰۰۰ به این سو ایام اوج گرفتن دوگین است. او در سال ۲۰۰۱ حزب کوچک ولی پرنفوذ اوراسیا را تشکیل داد  که نمادش به شکل پیکان‌های رو به بیرون (که نماد پشت جلد کتاب ژئوپولتیک دوگین هم هست)، به نوعی ایده‌ی لزوم توسعه‌ی روسیه فراتر از مرزهای کنونی خود را به یاد مخاطب می‌اندازد که انگیزه‌ی رفتارهای پوتین در قبال اوکراین در سال‌های اخیر هم بوده است. در سال‌های ۲۰۰۳ دوگین جنبشی به نام «جنبش بین‌المللی اوراسیاگرایی» برای بسط این ایدئولوژی در کشورهای دیگر راه‌اندازی کرد. لاروئل می‌نویسد جنبش اخیر در گردهم آوردن چهره‌های اوراسیاگرا در خارج روسیه، «مشخصا ترکیه»، بسیار موثر بود. (لاروئل، ص. ۱۵۷( باید اضافه کنیم که دوغو پرینچک، رئیس حزب وطن که از تابستان سال ۲۰۱۶ عملا جزو ائتلاف حاکم در ترکیه است و سخنان متعددی در ستایش قاسم سلیمانی دارد، گرایش‌های بارز اوراسیاگرایانه دارد. جنبش اوراسیا‌گرایی دوگین همچنین طرفدارانی در میان رهبران مسلمان فدراسیون روسیه از جمله طلعت تاج‌الدین (رئیس هیئت مرکزی روحانیان مسلمان روسیه که با جمهوری اسلامی هم روابط گرمی دارد) و یا برخی سرکردگان سیاسی جنبش‌های استقلال‌طلب متصل به روسیه در کشورهای اقماری شوروی سابق دارد، از جمله ادوارد کوکویتی، رئیس جمهوری خودخوانده اوستیای جنوبی که در جنگ ۲۰۰۸ روسیه و گرجستان از اوکراین جدا شد، به دوگین نزدیک است.

در سال ۲۰۰۸ آلکساندر دوگین توانست با حمایت ولادیمیر دوبرنکوف، جامعه‌شناس حکومتی (صاحب این کتاب‌ها)، وارد دانشگاه دولتی مسکو، از مهم‌ترین و درعین حال سیاسی‌ترین دانشگاه‌های روسی (از جهاتی مشابه دانشگاه تهران در ایران) شود. او در دانشکده جامعه‌شناسی موسسه‌ای با عنوان «مرکز تحقیقات در باب محافظه‌کاری» تاسیس کرد، اگرچه هرگز تمام‌وقت عضو دانشگاه مسکو نشد. هدف از تاسیس این مرکز مقابله با نفوذ روزافزون دانشگاه‌های لیبرالی چون «مدرسه‌ی عالی اقتصاد» و ایجاد سنگری برای «بسط ایدئولوژی محافظه‌کارانه» در روسیه و آموزش «کادرهای علمی» محافظه‌کار در میان نسل‌های بعدی اعلام شده است. (لاروئل، ص. ۱۵۷)

 این کوشش‌ها بی‌ثمر نبود. با آغاز دور جدید ریاست‌جمهوری ولادیمیر پوتین در سال ۲۰۱۲، فضای جدیدی برای افزایش حضور دوگین در رسانه‌های روسیه باز شد. از آن ایام به بعد کرملین درهایش را بروی «ایدئولوگ‌های محافظه‌کار» باز کرد، تا بتوانند بدون محدودیت‌های قبلی در رسانه‌های حکومتی ظاهر شوند و سخنانشان را به خورد جامعه بدهند. هدف اولیه البته بستن فضا برای اپوزیسیونی بود که در پشت اعتراضات ۲۰۱۳-۲۰۱۱روسیه، معترض تمرکز شدید و مادام‌العمر شدن قدرت پوتین در نظام سیاسی روسیه بودند. آلکسی ناوالنی که امروز در زندان است از رهبران این اعتراضات بود. هدف دیگر از فضا دادن به کسانی چون دوگین در رسانه‌های حکومتی روسیه آن بود که موضع حکومت علیه انقلاب ۲۰۱۴ (که در آن حکومت دست‌نشانده‌ي ویکتور یانوکویچ در اوکراین سرنگون شد)، الحاق کریمه و حمایت از جدایی‌طلبان دونباس مشروعیت داده شود. دوگین از آن ایام به بعد به یکی از نظریه‌پردازان اصلی مفهوم «روسیه‌ي نو» (نووروسیا، Novorossiya) بدل شد، که بر اساس آن تقدیر اوکراین آن است که در نهایت دوباره به مام میهن، روسیه بزرگ، ملحق شود. نفرت دوگین از غرب‌گرایان اوکراینی در جملات ولو استعاری، که در سال ۲۰۱۴ از او در رسانه‌ها منتشر شد و در آنها او خواستار اعمال خشونت شدید (با جمله‌ي بکش، بکش، بکش، kill, kill, kill) علیه ملی‌گرایان اوکراینی شده بود، مشهود است. این سخنان هنوز اینجا در توییتر در دسترس است، گرچه از یوتیوب حذف شده.

آلکساندر دوگین، برغم گرایش‌های فاشیستی که در ادامه بیشتر توضیح خواهیم داد، به تعبیر لاروئل یک نظریهپرداز «پیچیده» و «التقاطی» (bricoleur) است. او با نوعی ابتکار نظریه‌هایی از منابع مختلف را ترکیب می‌کند تا «فراروایت (شبه)فلسفی»  و ایدئولوژیک مخصوص خویش را بدست دهد. به بیان دیگر، دوگین برای ساخت گفتمان ایدئولوژیک خویش با «مفاهیم و سنت‌های اعتقادی متعدد» بازی می‌کند.

دوگین نویسنده و خطیب پرکاری است. حدود سی تک‌نگاری دارد که البته برخی‌شان جزوه‌های آموزشی نه چندان بلند هستند. برخی آثار او به زبان‌های غیرروسی از جمله ترکی و فارسی هم ترجمه شده است.

او وب‌سایت‌های متعددی در خدمت اهداف ایدئولوژیک اوراسیاگرایی راه‌اندازی کرده است: از evrazia.org گرفته که وبسایتی خبری-تحلیلی است و مطالبش تقریبا بروز می‌شود، تاrossia3.ru  برای اتحادیه جوانان اوراسیاگرا، تا www.evrazia.tv برای پخش محتوای ویدیویی و www.evrazia.infoوغیره. (لاروئل، ص. ۱۵۸، ص. ۱۶۰)

 

منابع فکری دوگین

ایدئولوژی دوگین ریشه در پنج سنت/جهان‌بینی دارد: اولین آنها مبانی فکری نازیسم است (!): بطورمشخص نهانگرایی آریایی‌گرایانه‌ي هرمان ویرث، بنیانگذار اندیشکده‌ي آننربه در دوران آلمانی نازی که از سوی اس‌اس حمایت می‌شد.

چالش دوگین برای بومی کردن منابع فکری نازیسم در چارچوب روسیه آن است که بسیاری از مردم این کشور تحت تأثیر خاطرات جنگ جهانی دوم و میراث دوران شوروی عمیقاً «فاشیسم» را دشمن تاریخی روسیه می‌دانند. برای غلبه بر این مشکل دوگین به بازشناسایی و برجسته کردن جناح‌ روسوفیل و طرفدار روسیه در آلمان نازی دست زده است که دوگین معتقد است ادراکات ژئوپولیتیکی مشابهی با اوراسیاگرایی مورد نظر او داشته‌اند و طرفدار «نظم اوراسیایی» بوده‌اند.

منبع فکری دوم او «سنت‌گرایی» (Traditionalism) دینی است که در آن دوگین از مطالعات نهان‌گرایانه‌ي رنه گنون فرانسوی و ژولیوس اوولای ایتالیایی—که دوگین با او در زمینه‌ي زایش جهان ایده‌الی نو «از ویرانه‌های دنیای قدیم» همنظر است— تاثیر گرفته است. (لاروئل، ص. ۱۵۹؛ برای توضیحات بیشتر در مورد سنت‌گرایی و دوگین بنگرید به منابع در انتها)

منبع تئوریک سوم دوگین جریانی دردهه‌های ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ در آلمان دوران وایمار است  که به محافظه‌کاران انقلابی(Conservative Revolution) شهرت دارند، از ارنست نیکیش، مدافع «بلشویسم ملی» در آلمان گرفته، تا کارل هاوشوفر، نظریه‌پرداز مکتب ژئوپولیتیک آلمانی، تا کارل اشمیت و غیره. دوگین هم بسان احمد فردید (متفکری آخرالزمان‌گرای ایرانی که اندیشه‌هایش از جهاتی بی‌شباهت به دوگین نیست) علاقه‌ي پرشوری به مارتین هایدگر دارد. مثلا این نگاه هایدگر که آمریکا «بیان نهایی» آنچیزی است که فرهنگ غربی‌اش می‌خوانیم و روسیه افق جدیدی است که به زودی «ظهور خواهد کرد»، مورد علاقه دوگین است.

منبع فکری چهارم دوگین اندیشه‌های راست جدید اروپایی است که در آنها تئوری‌های راست با برخی آموزه‌های چپ ضدسرمایه داری و همچنین موضع‌گیری‌های منطقه‌گرایانه (در برابر جهانی‌گرا) درهم آمیخته می‌شود. دوگین مدت‌هاست با آلن دو بنویست، از بنیانگذاران جنبش افراطی موسوم به «راست جدید» (Nouvelle Droite) در فرانسه (و رئيس اندیشکده قوم-ملی‌گرای گرسه (GRECE) در این کشور) روابط نزدیکی دارد.

بنیاد پنجم ایدئولوژی دوگین را باید ادبیات اوراسیاگرایی کلاسیک روسیه، عمدتا تولید شده در دوران بین دو جنگ جهانی، دانست که حول مفهوم «روسیه به عنوان محور تمدن اوراسیایی» برساخته شده است. مطابق نظر اوراسیاگرایان کلاسیک روسیه ماهیتی ذاتا امپریالیستی دارد، که البته در یک سمتش، بواسطه‌ی موقعیت جغرافیایی روسیه، هویت اروپایی قاره‌ای قرار دارد و در سمت دیگرش هویت آسیایی برآمده از «تعامل» و «کنترل» روسیه بر سرزمین‌های وسیع استپ اوراسیا. بنیاد ساختار سیاسی روسیه هم گره خورده به نوعی «خودکامگی مذهبی» معرفی می‌شود.

به همه‌ي اینها باید شاخه‌ي روسی کلیسای مسیحیت ارتدوکس را هم اضافه کرد: دوگین عضو شاخه‌ای از کلیسای ارتدوکس روس با نام «معتقدان قدیمی» (Old Believers) که بر اساس انشقاقی در قرن هفدهم ایجاد شده است. (بنگرید به لارئول، صص. ۱۶۰-۱۵۹؛ و نیز منابع برای مطالعه‌ي بیشتر)

 

مفاهیم کلیدی

لاروئل توضیح می‌دهد که چند دسته «مفاهیم» بطور مشخص در آثار دوگین بیش از بقیه ظاهر می‌شوند: ژئوپولتیک، اوراسیاگرایی و نظریه‌ي چهارم.

اولین آنها، مفهوم «ژئوپولیتیک» و تفسیر «اوراسیاگرایانه» از آن است. دوگین آشکارا معتقد است که «زایش دوباره‌ي ملت روسیه» در عرصه‌ی بین‌المللی جز با «دگرگونی تمامیت‌خواهانه‌ی دولت روسیه» در عرصه بین‌المللی ممکن نیست. این موضعگیری آشکارا فاشیستی است و ریشه‌های تجاوز نظامی روسیه به اوکراین و نیز قدرت گرفتن بی‌حد و حصر پوتین در سیاست روسیه را به خوبی می‌شود درش مشاهده کرد.

منتهی دوگین و دستگاه دولتی روسیه مایل هستند که میان خودشان و نازیسم که مورد نفرت مردم روسیه و جهان است، فاصله‌گذاری کنند. تفاوت رویکرد دوگین با فاشیسم و نازیسم به گفته‌ی خودش در این جهت است که تولد یک «انسان جدید» (چنانکه برخی نازی‌ها با خوانشی از نیچه هم توجیه‌اش می‌کردند)، اتفاقی «زیست‌شناختی» نیست، بلکه رخدادی تمدنی است، به معنای زایش دوباره‌ی حکومت روسیه، و تمدن جدید اوراسیایی.

برای دوگین ژئوپولیتیک یک آموزه‌ي جامع و نظام‌مند است، بسان مارکسیسم و لیبرالیسم، که عینکی برای دیدن جهان به فرد باورمند می‌دهد و بر اساس آن می‌شود جامعه و تاریخ را به شیوه‌ای خاص تفسیر کرد.  خوانشی تجدیدنظرطلب از ژئوپولیتیک در هسته جهان‌بینی دوگین قرار دارد. بر این اساس است که دوگین با الهام از برخی منابع قدیمی قدرت‌های جهانی را به «قدرت‌های زمینی» (tellurocracies) و «قدرت‌های دریایی» (thalassocratic) تقسیم می‌کند. او می‌گوید باید به نظمی بازگشت که در آن قدرت‌های زمینی و قاره‌ای (تللوروکراسی‌ها) در اروپا با روسیه همکاری می‌‌کنند تا قدرت‌های آبی و دریایی (تالاسوکرات‌ها) را شکست دهند. مصداق بارز تللوروکراسی در اروپا آلمان است و مصداق تالاسوکرات‌ (قدرت دریایی) در قرن نوزدهم «امپراتوری بریتانیا» بود و اکنون در «ایالات متحده» متبلور است. (لاروئل، ص. ۱۶۰)

مفهوم کلیدی دیگر «نظریه‌ي سیاسی چهارم» است که به نوبه‌ي خود برآمده از گفتمان «محافظه‌کاری انقلابی» دوران وایمار است. هم محافظه‌کاری انقلابی و هم محافظه‌کاری کلاسیک منتقد لیبرالیسم است. با اینحال، برخلاف محافظه‌کاری کلاسیک که خواستار تغییرات آهسته، تدریجی و بدون تغییرات ساختاری سیاسی است، محافظه‌کاری انقلابی می‌خواهد از طریق فرایند «انقلاب» با لیبرالیسم مقابله کند و ارزش‌های محافظه‌کار مورد نظرش را جا بیندازد.

شیوه‌ی عمل نازی‌ها در آلمان یا فاشیسم موسولینی در ایتالیا (و احتمالا گفتمان «گام دوم انقلاب» خامنه‌‌ای را) را می‌شود بر اساس محافظه‌کاری انقلابی توضیح داد: دیدگاهی که جهان‌بینی محافظه‌کارانه را با ابزارهای انقلابی که خواستار تغییرات سریع هستند ترکیب می‌کند و می‌کوشد پیاده کند. دوگین صورت‌بندی خودش از محافظه‌کاری انقلابی را در کتاب نظریه‌ي سیاسی چهارم) چاپ اول، ۲۰۰۹، مسکو) ارائه کرده است.

در این کتاب منظور از نظریه‌های سیاسی اول، دوم و سوم به ترتیب لیبرالیسم، کمونیسم و فاشیسم/ملی‌گرایی است: نویسنده (دوگین) می‌گوید او نه کمونیسم را قبول دارد، و نه ناسیونالیسم/فاشیسم را و در عین حال  خصم اصلی خویش را نظریه‌ي اول، یعنی لیبرالیسم، معرفی می‌کند.

در نظر مغالطه‌آمیز دوگین لیبرالیسم از بسیاری جهات، به سبب خصلت «کاملا هنجاری‌اش» در حق‌گرایی (برای توضیح منظور نگارنده از حق‌گرایی در لیبرالیسم بنگرید به این مقاله) یک «ایدئولوژی توتالیتر» است. دوگین در عوض به شیوه‌ای هردری، به «تنوع تمدن‌ها و قیاس‌ناپذیری ابدی آنها» پایبند است. (بنگرید به لاروئل، ص. ۱۶۱) در اینجا شاهدیم چطور نسبی‌گرایی فرهنگی که متفکران پست‌مدرن یا رمانتیک صورت‌بندی کرده‌اند، به کار نظریه‌پرداز فاشیسم معاصر روسی می‌آید.

هرچه هست نظریه سیاسی چهارم به گفته‌ي دوگین، گسست کامل از سه نظریه اول است و نه تداوم آنها. نظریه‌ي چهارم بر خلاف لیبرالیسم، کمونیسم و ناسیونالیسم، قرائتی از «مدرنیته» نیست بلکه در «نفی کامل» مدرنیته برساخته شده است. البته دوگین می‌تواند حدس بزند که نظریه‌ي سیاسی چهارم او برای بسیاری با نازیسم و فاشیسم فرق زیادی ندارد. او می‌نویسد «تراژدی» آن است که نظریه‌ي سیاسی چهارم «از نظر تاریخی تحت‌الشعاع» نظریه‌ی سوم (یعنی فاشیسم و ملی‌گرایی مرتبط با آن) قرار گرفته و حتی با آن «متحد شده است». او این موضوع را بر اساس «عدم امکان جنگ ایدئولوژیک در سه جبهه» از سوی خودش علیه لیبرالیسم، کمونیسم و ناسیونالیسم/فاشیسم، همزمان، توجیه می‌کند. (لاروئل ص. ۱۶۱؛ بر گرفته از ص. ۲۰۹ اصل نسخه‌ي روسی کتاب نظریه‌ي سیاسی چهارم)

 

نژادپرستی، اسلام‌هراسی و یهودی‌ستیزی؟

از تبلورهای عملی محافظه‌کاری ضد لیبرال دوگین آن است که او در سال ۲۰۱۲، از قانون جدید ضدهمجنس‌‌گرایی در روسیه دفاع کرد، با این استدلال که روسیه «کشوری لیبرال نیست»، و «تظاهری» هم به لیبرالیسم نمی‌کند و بنابراین از «اعمال ایدئولوژی لیبرال در قالب قوانین اجباری» حکومت (در دفاع از برخی اقلیت‌ها) امتناع می‌ورزد. دوگین قانونی شدن همجنسگرایی را نماد «مشروعیت بخشیدن به آنچه انحراف اخلاقی و روانی است» تلقی کرده است.

لاروئل همچنین می‌نویسد رابطه‌ی دوگین با مفهوم «نژاد» مبهم است. او از یک‌سو «نژادپرستی کلاسیک» و نظریه‌های «برتری نژادی سفیدپوستان» را رد می‌کند، اما از سوی دیگر با الهام از ژولیوس اوولا (سنت‌گرایی که در بالا به او اشاره شد) از «نژادپرستی معنوی» دفاع می‌کند که بر اساس آن «نژادها روح مردمان هستند». برای اوولا و دوگین بودن از نژاد خاصی به افراد «ویژگی‌های [فرهنگی-تمدنی] ذاتی» و «اصول فلسفی» و جهان‌بینی معینی اعطا می‌کند. یعنی نگاهی ذاتگرا به فرهنگ و تمدن.

با اینحال دوگین که یکی از پایگاه‌های طرفداران خویش و حکومت روسیه را جریان‌های راست افراطی در اروپا و آمریکا تعریف کرده است، از نوعی «ملی‌گرایی سفیدپوستی» پیچیده شده در لفاف روشنفکری حمایت می‌کند.

او می‌داند البته اینکار او می‌تواند باعث آزرده شده مسلمانان و غیرسفیدها در غرب شود، پس همزمان می‌نویسد وقتی ملی‌گرایان سفیدپوست به دنبال بازگشت به «سنت و فرهنگ باستانی» مردمان اروپا هستند، من حق را به آنها می‌دهم. اما اگر منظور از ملی‌گرایی سفیدپوست «حمله به مهاجران، مسلمانان یا ملی‌گرایان کشورهای دیگر» است، و یا دفاع از «ایالات متحده، آتلانتیک‌گرایی، لیبرالیسم یا مدرنیته»، «من کاملاً با آنها مخالفم.» (به نقل از لاروئل، ص. ۱۶۲)

برخلاف بسیاری از چهره‌های جریان راست افراطی جدید در آمریکا و اروپا، دوگین اسلام‌هراس نیست یا تظاهری به این امر نمی‌کند. می‌شود حدس زد منافع پوتین و روسیه نیز که اقلیت مسلمان قابل توجهی دارد، چنین چیزی را اقتضا نمی‌کند.

او، چنانکه از گفتگوها در سفرهایش به ایران مشخص است، اسلام شیعی جمهوری اسلامی را «متحد طبیعی» روسیه و اوراسیا می‌داند، از جمله با این توجیه که تشیع در نظر او (با الهام از هانری کربن؟) متعلق به «سنت هند واروپایی» است. ولی نظر او به اسلام سنی هم سراسر منفی نیست، چنانکه برخی «جنبه‌های انقلابی اسلام اهل سنت» را قابل انطباق با مبانی نظریه سیاسی چهارم خود دانسته است.

با این حال دوگین در کل ضد یهود است و با بسیاری از شبهات جریان‌های راست افراطی در اروپا در مورد «عالم یهود» همدل است. موضع او در مورد اسرائیل اما، بر خلاف اصولگرایان ایرانی، دولبه است: او از یک سو تشکیل حکومت اسرائیل را نمونه‌ی موفقی از محافظه کاری انقلابی می‌داند که تحسین کرده، اما در سوی دیگر، در تداوم نظریه‌های توطئه‌ی محبوب جناح راست، «نیروهای خرابکار» یهودیت و فراماسونری را در کار خرابکاری درعالم می‌بیند و تقبیح‌شان‌ می‌کند.

بالا رفتن تنش میان روسیه و اوکراین پس از بحران کریمه هم میزان یهودی‌ستیزی را در زبان و گفتار دوگین بالا برده است است. لاروئل می‌نویسد او در جریان تنش ۲۰۱۴ میان نیروهای غربگرا و طرفدار روسیه اوکراین و بحران کریمه، یعنی حتی مدت‌ها پیش از تجاوز نظامی روسیه به اوکراین در فوریه ۲۰۲۲، «نخبگان مالی جهان‌وطن» طرفدار جهانی شدن و «الیگارش‌های یهودی» اوکراینی را در پس تنش با روسیه دانسته بود. می‌شود حدس زد یهودی‌ستیزی او امروز، یک‌سال پس از جنگ جدید روسیه در اوکراین که همراه بوده با کشته شده دخترش داریا در تابستان ۲۰۲۲ در یک بمب‌گذاری، بیشتر و پررنگ‌تر هم شده باشد.

نکته جالب توجه دیگری که مایلیم بدان اشاره کنیم حمایت قاطع آلکساندر دوگین از دونالد ترامپ در کمپین انتخاباتی انتخابات ریاست‌جمهوری ۲۰۱۶ در آمریکا بود. دوگین تا آنجا در حمایتش از ترامپ پیش رفت که ازو خواست تا «دادگاه نورنبرگی برای محاکمه‌ي لیبرالیسم» براه بیندازد. لاروئل این موضوع را بر اساس گرایش‌های ضد لیبرال ترامپ و دوگین توضیح‌پذیر می‌داند. (لاروئل، ص. ۱۶۲) معلوم است که کشته شدن قاسم سلیمانی با دستور دونالد ترامپ در ژانویه‌ی سال ۲۰۲۰ دوگین را در موقعیت توجیهی دشواری قرار داده است. (بنگرید به این ویدیو) سلیمانی به عنوان مهم‌ترین افسر نظامی جمهوری اسلامی در خارج مورد ستایش دوگین بود و در نظر او قهرمان مبارزه در راه ارزش‌های اوراسیایی، علیه آتلانتیک‌گرایی.

 

ملاحظه‌ي انتقادی در مورد مقاله‌ي لاروئل

لاروئل در بخشی از مقاله «آلکساندر دوگین و اوراسیا‌گرایی» می‌کوشد تاثیر دوگین بر حلقه‌ي اصلی تصمیم‌گیری سیاسی در کرملین را ناچیز جلوه دهد، با گفتن اینکه او هرگز جزو عناصر اصلی «نهادهای کرملین» (به تعبیر ایرانی بخوانید بیت پوتین!) نبوده است و اینکه دوگین در آرزوی خود برای تبدیل شدن به «کاردینال خاکستری» رژیم روسیه ناکام مانده است. لاروئل می‌گوید دوگین «یک شخصیت بیرونی» نسبت به ساختار کرملین است که پوتین می‌تواند در صورت نیاز از او استفاده کند یا کنارش گذارد. (ص. ۱۵۸؛ دراین  مقاله و یا این مقاله که هردو پس از تجاوز نظامی روسیه به اوکراین نوشته‌ شده‌اند، نیز بنوعی این ادعا توسط لاروئل تکرار شده است.)[1]

نگارنده، با این نگاه لاروئل موافق نیستند و آنرا ساده‌انگارانه می‌یابد. حتی اگر پیش از حمله روسیه به اوکراین ساختار کرملین فاصله‌ای میان خود و ایدئولوگ‌های روسی شدیدا طرفدار جنگ مانند دوگین حفظ می‌کرد، باید گفت امروز با گذشت بیش از یکسال از تجاوز نظامی به اوکراین از این فاصله‌گذاری‌ها احتمالا خبری نیست. خود لاروئل هم در مصاحبه‌‌اي اخیر با نشریه‌ي انگلیسی سان، بسان نگارنده، می‌پذیرد که «رژیم پوتین [با حمله به اوکراین] یک چرخش ایدئولوژیک به سمت ناسیونالیسم و سرکوب انجام داده است و این می‌تواند فرصت‌های جدیدی را برای دوگین ایجاد کند.» (برای ترجمه‌ي فارسی مطلب مزبور بنگرید به اینجا)

 

 

منابع برای مطالعه‌ي بیشتر در مورد آلکساندر دوگین

-        منبع اصلی ما در نگارش این نوشتار، چنانکه اشاره شد مقاله‌ای است به قلم مارلن لاروئل در کتابی در مورد متفکران راست افراطی در جهان و تهدید ایشان برای لیبرال‌دموکراسی، با ویرایش مارک سجویک:

Marlene Laruelle, 2019, “Alexander Dugin and Eurasianism”, in Mark Sedgwick (ed.), Key Thinkers of the Radical Right: Behind the New Threat to Liberal Democracy, Oxford University Press, pp.  155-169.

-        در مورد نسبت دوگین با سنت‌گرایی (traditionalism) بنگرید به این مقاله از آنتون شخوستو و آندراس اوملند:

Anton Shekhovtsov and Andreas Umland, 2009, “Is Aleksandr Dugin a Traditionalist? Neo-Eurasianism and Perennial Philosophy”, The Russian Review, Vol. 68, No. 4, pp. 678-662.

-        مارک سجویک، نویسنده انگلیسی که روی سنت‌گرایان (کمابیش به شیوه‌ای انتقادی) کار کرده هم در فصل دهم کتاب خود با عنوان علیه جهان مدرن به اندیشه‌ی دوگین به عنوان نماینده‌ي نواوراسیاگرایی در روسیه پرداخته است:

 Sedgwick, Mark. 2004, “Neo-Eurasianism in Russia” & “The Islamic Word”, in Against the Modern World: Traditionalism and the Secrete Intellectual History of the Twentieth Century, Oxford University Press. pp. 221-262.

-        در مورد تاثیر دوگین و اوراسیاگرایی بر ترکیه در بیست سال اخیربنگرید به:

Vügar İmanbeyli, 2015, “Failed Exodus: Dugin’s Networks in Turkey,” in Eurasianism and European Far Right: Reshaping the Europe- Russia Relationship, ed. Marlene Laruelle, Lanham, MD: Lexington, 145– 174.

-        در مورد تاثیر دیدگاه‌های دوگین در روابط خارجی جمهوری اسلامی و روسیه بنگرید به: مرتضی علویان و لیلا حسن‌نیا، «نواوراسیاگرایی و سیاست خارجی روسیه نسبت به ایران»، مطالعات اوراسیای مرکزی، دوره ۱۲، پاییز و زمستان ۱۳۹۸، صص. ۴۳۴-۴۱۹.

 

-        برای مقاله‌ای به زبان فارسی در مورد تاثیر محافظه‌کاری انقلابی آلمان دوره‌ي وایمار بر دوگین، با تمرکز بر کارل اشمیت، بنگرید به: الهه کولایی و سعید انوری، «تأثیرپذیری نواورآسیاگرایی روسی از محافظه کاری انقلابی آلمان، بررسی موردی رابطه آراء الکساندر دوگین و کارل اشمیت»، رهیافت‌های سیاسی و بین‌المللی، سال دوازدهم، پاییز ۱۳۹۹، صص. ۶۶-۴۳.

 

-        در مورد خوانش پسااستعماری و فاشیستی دوگین از هایدگر، بنگرید به:

Jeff Love & Michael Meng, 2017, “Heidegger and Post-Colonial Fascism,” Nationalities Papers, vol 45, no. 2, pp. 307– 320.                                                                                                                              

-        در مورد تعاملات دوگین و کلا حکومت پوتین با جریان راست افراطی جدید در اروپا و غرب بنگرید به:

 

Anton Shekhovtsov, 2017, Russia and the Western Far Right: Tango Noir, Routledge Studies in Fascism and the Far Right, London: Routledge.

 

-        در مورد جایگاه مفهوم «زایش دوباره» در جهان‌بینی تمامیت‌خواه دوگین بنگرید به:

Anton Shekhovstov, 2008, “The Palingenetic Thrust of Russian Neo- Eurasianism: Ideas of Rebirth in Aleksandr Dugin’s Worldview”, Totalitarian Movements and Political Religions, 9, no. 4, pp. 491-506.

 

توضیح: این مقاله پیشتر در آسو منتشر شده است.

 



[1]Marlene Laruelle, 14 Jul 2022, “So, Is Russia Fascist Now? Labels and Policy Implications”, THE WASHINGTON QUARTERLY, Pages 149-168; Marlene Laruelle, March 16, 2022, “The Intellectual Origins of Putin’s Invasion: There Is No Rasputin in the Modern Russian Court,” UnHerd.