امروز
مقاله ای از دکتر حمید وحید دستجردی، رئیس گروه فلسفه آی پی ام و یکی از
برجسته ترین فلاسفه تحلیلی ایران، در مورد جریان نواندیشی دینی معاصرِ
ایران (یا به تعبیر دکتر وحید "جریان فکر دینی در ایران") را می خواندم.
عنوان مقاله است "دین: از حقیقت به کاربرد، و دوباره حقیقت" (مقاله در جرس بازنشر شده و اصلش در مهرنامه منتشر شده است). دکتر وحید نادر به فارسی می
نویسد، و از معدود فلاسفه ایرانی است که دوکتاب
و بیش از ده مقاله به زبان انگلیسی در نشریات معتبر بین المللی فلسفی
(عمدتاً در باب معرفت شناسی) دارد. دکتر وحید در مقاله توصیه ها و نکات
انتقادی بسیار جالبی در مورد جریان فکر دینی در ایران مطرح کرده است.
دکتر وحید معتقد است نواندیشی دینی باید بجای پرداختن به مسائل حاشیه ای مانند اینکه آیا جمع میان روشنفکری و دینداری ممکن است یا نه، به مسائل اصلی مطرح در حوزه فلسفه دین یا الهیات فلسفی جهان بپردازد که دکتر وحید مصداقش را آثار فیلسوفانی چون ویلیام آلستون، الوین پلانتینگا، آدامز، ولترستروف، ون اینواگن و چارلز تیلور می داند. به توصیه بسیار خوب دکتر وحید جریان فکر دینی در ایران باید به "جریان عام جامعه بین المللی علمی" ملحق شود. بسیاری از مسائل تفکر دینی که در عالم مسیحیت مطرح می شوند برای مسلمانان هم مطرحند و در نتیجه "اگر پاسخی داشته باشند این پاسخ به صورت طبیعی میتواند مقبول همه کسانی [من جمله مسلمانانی] باشد که دل در گرو این تفکر بسته اند. سخن از پذیرش فکر غربی نیست. تفکر تا آنجا که با استدلال و معقولیت سروکار دارد نه غربی است و نه شرقی." بر این اساس دکتر وحید از مشارکت متفکران دینی ایران در جریان بین المللی فلسفه دین دفاع می کند: "با الحاق به جریان فکری جهانی اجازه خواهیم داد تا استانداردهای بینالمللی علمی درباره درست و غلط ادعاهای ما قضاوت کنند." نباید در چنبره "بومی سازی" گرفتار شد.
دکتر وحید اقبال لاهوری را مصداق نوع اندیشه ورزی گرفتار نشده در چنبره بومی سازی در عالم اسلام معاصر می داند و در این زمینه به سخنرانی اقبال با عنوان «آیا دین ممکن است؟» (منتشر شده به صورت فصل آخر کتاب احیای فکر دینی در اسلام) در پنجاه و چهارمین جلسه جامعه ارسطویی (aristotelian society) لندن در دسامبر ۱۹۳۲ به عنوان نمونه ای برای کار نواندیشان دینی اشاره می کند و با تعریف از اقبال می نویسد: "سخنان اقبال درباره امکان دین هم در جامعه ارسطویی لندن شنونده دارد و هم در ایران." مقاله در عین حال حاوی نقدهای جالب و همدلانه ای بر نگاه دکتر شریعتی به اسلام است.
نکته ای که دکتر وحید بر آن تاکید می کند و برای من شنیدن آن از زبان ایشان بسیار جالب بود اهمیت پیوند زدن میان سنت فلسفی جدید و سنت فلسفی کلاسیک دنیای اسلام است. "با اینکار و با بهره برداری از فرهنگ و سنت غنی تفکر اسلامی" ما بر غنای تفکر دینی خواهیم افزود همچنانکه "تفکر دینی در غرب نیز هنوز خود را به شدت وابسته به میراث فکری امثال توماس اکویناس، اگاستین و جان کالوین میداند."
پاراگراف پایایی مقاله این جمله طلائی را در خود دارد که "تنها با نگریستن به گذشته است که می توان آینده را دگرگون کرد." به نظر من در این جمله دنیایی حکمت نهفته است که فلسفه خوانهای ما خوب است آنرا جدی بگیرند.
دکتر وحید روشنفکری دینی ایران و من جمله عبدالکریم سروش را نقد می کند "که خود را به طور کامل بی نیاز از امثال ابوعلی سینا و سایر چهرههای فرهنگ اسلامی می بیند." از نظر دکتر وحید بومی سازی روشنفکران دینی "به جای آنکه ما را به گذشته خود نزدیک کند ما را از آن دور کرده است." این کاملاً خلاف جهتی است که فکر فلسفی دینی معاصر در غرب در آن قدم بر می دارد.
هنگام خواندن این فراز مقاله یک ابهام برای من پیش آمد. قدری که من می فهمم دکتر سروش که دکتر وحید نقدش می کند در ارجاع آثارش به غزالی و مولانا یا حافظ (به نظرم بسیار دشوار بتوان در غزالی شناسی یا مولانا شناسی سروش تردید کرد) در کنار فلاسفه جدید غرب، می کوشد با نگریستن به گذشته پلی به دگرگونی آینده بزند. یعنی من متوجه نشدم چرا دکتر وحید معتقد است روشنفکران دینی چون سروش به سنت قدما بی توجه اند. شاید منظور دکتر وحید آن است که توجه ایشان به سنت ناکافی است که در این صورت قابل فهم است.
نکته دیگر رابطه میان تفکر و سیاست در مقاله وحید است. وحید روشنفکر را نسخه بسیار رقیق شده از یک متفکر می داند و در نقد روشنفکری می نویسد : "روشنفکر شاید خصوصیات متعددی داشته باشد، اما به گمان من، یکی از تعیین کننده ترین آنها سیاسی بودن و دقیقتر، «بودن در اپوزسیون» و مخالفت با قدرت است. بدین ترتیب بسیار طبیعی است که یک روشنفکر در ترسیم خطوط فکری خود تا حدود زیادی از اوضاع سیاسی دوران خود متاثر باشد." این در موضع اپوزسیون بودن و ارتباط تنگاتنگ با سیاست داشتن در نظر دکتر وحید آفت تفکر در ایران است، چراکه سبب شده است "که از یکسو، پاسخهای یک روشنفکر به مسائل و از سوی دیگر، گزینش خود مسائل تا حدود زیادی متاثر از محیط اطراف و زمانه خود باشد."
من با این نکته صددرصد موافقم که در اندیشه ورزی آکادمیک، و کلا هرنوع اندیشه ورزی جدی، نباید سیاست زده بود. ولی به نظرم دکتر وحید در مقدشان از یک نکته مهم غافل بوده اند. چنانکه فیلسوفان سیاسی گفته اند به خاطر قدرت بالای نهاد حکومت در هر جامعه ای، نهادهای سیاسی آن جامعه در طرز تفکر و روحیات و خلقیات مردم تاثیر بالایی دارند. بر این اساس می توان ادعا کرد که در یک جامعه صاحب نهادهای دموکراتیک تفکر خلاقانه و فلسفی بیشتر مجال بروز و ظهور دارد تا در یک جامعه بسته ذیل فشار استبداد. به نظرم بر این اساس است که متفکران در جامعه ای مانند ایران برای دفاع از حیثیت تفکر مجبورند لاجرم در اصلاح نهادهای سیاسی هم به نوبه خود بکوشند. بر این اساس من حساسیت روشنفکران به مقوله سیاست را قابل درک می دانم و این نظر دکتر وحید را در شرایط ایران کاملا قابل دفاع نمی دانم: "روشنفکر نسخه بسیار رقیق شده از یک متفکر است....کافی است برای تصدیق آن نگاهی به آثار فکری یک متفکر دینی و یک روشنفکر دینی بیندازیم. به زحمت میتوان از خواندن آثار امثال پلانتینگا، آلستون یا ون اینواگن پی به آراء سیاسی آنها برد. حتی از کتاب احیای فکر دینی اقبال جز در مواردی که او از جهان اسلام سخن میگوید، تشخیص آراء سیاسی اقبال آسان نیست. اما در مورد روشنفکران دینی (مثلاً شریعتی) این امر متفاوت است."
قیاس میان شرایط متفکران در ایران و آمریکا در مثال دکتر وحید قدری نابجاست. متفکرانی چون پلانتینگا و آلستون و ولترستروف در آمریکا، یعنی یک لیبرال-دموکراسی که از ثبات نسبی نیز برخوردار است و در آن متفکران در جامعه مدنی از آزادی زیادی برای بیان و بحث دیدگاههایشان برخوردارند، زندگی می کنند، و طبیعی است اصلاح نظام سیاسی دغدغه اول ایشان نباشد. ولی همه ما می دانیم که وضعیت ایران اصلاً اینگونه نیست و نظام سیاسی کنونی ایران چنان آزادی را برای بحث آزاد میان متفکران (به عنوان مثال میان متفکران ملحد و خداباور) در جامعه مدنی فراهم نمی کند. متفکران در جامعه ای چون ایران مجبورند حساسیت سیاسی داشته باشند.
دکتر وحید معتقد است نواندیشی دینی باید بجای پرداختن به مسائل حاشیه ای مانند اینکه آیا جمع میان روشنفکری و دینداری ممکن است یا نه، به مسائل اصلی مطرح در حوزه فلسفه دین یا الهیات فلسفی جهان بپردازد که دکتر وحید مصداقش را آثار فیلسوفانی چون ویلیام آلستون، الوین پلانتینگا، آدامز، ولترستروف، ون اینواگن و چارلز تیلور می داند. به توصیه بسیار خوب دکتر وحید جریان فکر دینی در ایران باید به "جریان عام جامعه بین المللی علمی" ملحق شود. بسیاری از مسائل تفکر دینی که در عالم مسیحیت مطرح می شوند برای مسلمانان هم مطرحند و در نتیجه "اگر پاسخی داشته باشند این پاسخ به صورت طبیعی میتواند مقبول همه کسانی [من جمله مسلمانانی] باشد که دل در گرو این تفکر بسته اند. سخن از پذیرش فکر غربی نیست. تفکر تا آنجا که با استدلال و معقولیت سروکار دارد نه غربی است و نه شرقی." بر این اساس دکتر وحید از مشارکت متفکران دینی ایران در جریان بین المللی فلسفه دین دفاع می کند: "با الحاق به جریان فکری جهانی اجازه خواهیم داد تا استانداردهای بینالمللی علمی درباره درست و غلط ادعاهای ما قضاوت کنند." نباید در چنبره "بومی سازی" گرفتار شد.
دکتر وحید اقبال لاهوری را مصداق نوع اندیشه ورزی گرفتار نشده در چنبره بومی سازی در عالم اسلام معاصر می داند و در این زمینه به سخنرانی اقبال با عنوان «آیا دین ممکن است؟» (منتشر شده به صورت فصل آخر کتاب احیای فکر دینی در اسلام) در پنجاه و چهارمین جلسه جامعه ارسطویی (aristotelian society) لندن در دسامبر ۱۹۳۲ به عنوان نمونه ای برای کار نواندیشان دینی اشاره می کند و با تعریف از اقبال می نویسد: "سخنان اقبال درباره امکان دین هم در جامعه ارسطویی لندن شنونده دارد و هم در ایران." مقاله در عین حال حاوی نقدهای جالب و همدلانه ای بر نگاه دکتر شریعتی به اسلام است.
نکته ای که دکتر وحید بر آن تاکید می کند و برای من شنیدن آن از زبان ایشان بسیار جالب بود اهمیت پیوند زدن میان سنت فلسفی جدید و سنت فلسفی کلاسیک دنیای اسلام است. "با اینکار و با بهره برداری از فرهنگ و سنت غنی تفکر اسلامی" ما بر غنای تفکر دینی خواهیم افزود همچنانکه "تفکر دینی در غرب نیز هنوز خود را به شدت وابسته به میراث فکری امثال توماس اکویناس، اگاستین و جان کالوین میداند."
پاراگراف پایایی مقاله این جمله طلائی را در خود دارد که "تنها با نگریستن به گذشته است که می توان آینده را دگرگون کرد." به نظر من در این جمله دنیایی حکمت نهفته است که فلسفه خوانهای ما خوب است آنرا جدی بگیرند.
دکتر وحید روشنفکری دینی ایران و من جمله عبدالکریم سروش را نقد می کند "که خود را به طور کامل بی نیاز از امثال ابوعلی سینا و سایر چهرههای فرهنگ اسلامی می بیند." از نظر دکتر وحید بومی سازی روشنفکران دینی "به جای آنکه ما را به گذشته خود نزدیک کند ما را از آن دور کرده است." این کاملاً خلاف جهتی است که فکر فلسفی دینی معاصر در غرب در آن قدم بر می دارد.
هنگام خواندن این فراز مقاله یک ابهام برای من پیش آمد. قدری که من می فهمم دکتر سروش که دکتر وحید نقدش می کند در ارجاع آثارش به غزالی و مولانا یا حافظ (به نظرم بسیار دشوار بتوان در غزالی شناسی یا مولانا شناسی سروش تردید کرد) در کنار فلاسفه جدید غرب، می کوشد با نگریستن به گذشته پلی به دگرگونی آینده بزند. یعنی من متوجه نشدم چرا دکتر وحید معتقد است روشنفکران دینی چون سروش به سنت قدما بی توجه اند. شاید منظور دکتر وحید آن است که توجه ایشان به سنت ناکافی است که در این صورت قابل فهم است.
نکته دیگر رابطه میان تفکر و سیاست در مقاله وحید است. وحید روشنفکر را نسخه بسیار رقیق شده از یک متفکر می داند و در نقد روشنفکری می نویسد : "روشنفکر شاید خصوصیات متعددی داشته باشد، اما به گمان من، یکی از تعیین کننده ترین آنها سیاسی بودن و دقیقتر، «بودن در اپوزسیون» و مخالفت با قدرت است. بدین ترتیب بسیار طبیعی است که یک روشنفکر در ترسیم خطوط فکری خود تا حدود زیادی از اوضاع سیاسی دوران خود متاثر باشد." این در موضع اپوزسیون بودن و ارتباط تنگاتنگ با سیاست داشتن در نظر دکتر وحید آفت تفکر در ایران است، چراکه سبب شده است "که از یکسو، پاسخهای یک روشنفکر به مسائل و از سوی دیگر، گزینش خود مسائل تا حدود زیادی متاثر از محیط اطراف و زمانه خود باشد."
من با این نکته صددرصد موافقم که در اندیشه ورزی آکادمیک، و کلا هرنوع اندیشه ورزی جدی، نباید سیاست زده بود. ولی به نظرم دکتر وحید در مقدشان از یک نکته مهم غافل بوده اند. چنانکه فیلسوفان سیاسی گفته اند به خاطر قدرت بالای نهاد حکومت در هر جامعه ای، نهادهای سیاسی آن جامعه در طرز تفکر و روحیات و خلقیات مردم تاثیر بالایی دارند. بر این اساس می توان ادعا کرد که در یک جامعه صاحب نهادهای دموکراتیک تفکر خلاقانه و فلسفی بیشتر مجال بروز و ظهور دارد تا در یک جامعه بسته ذیل فشار استبداد. به نظرم بر این اساس است که متفکران در جامعه ای مانند ایران برای دفاع از حیثیت تفکر مجبورند لاجرم در اصلاح نهادهای سیاسی هم به نوبه خود بکوشند. بر این اساس من حساسیت روشنفکران به مقوله سیاست را قابل درک می دانم و این نظر دکتر وحید را در شرایط ایران کاملا قابل دفاع نمی دانم: "روشنفکر نسخه بسیار رقیق شده از یک متفکر است....کافی است برای تصدیق آن نگاهی به آثار فکری یک متفکر دینی و یک روشنفکر دینی بیندازیم. به زحمت میتوان از خواندن آثار امثال پلانتینگا، آلستون یا ون اینواگن پی به آراء سیاسی آنها برد. حتی از کتاب احیای فکر دینی اقبال جز در مواردی که او از جهان اسلام سخن میگوید، تشخیص آراء سیاسی اقبال آسان نیست. اما در مورد روشنفکران دینی (مثلاً شریعتی) این امر متفاوت است."
قیاس میان شرایط متفکران در ایران و آمریکا در مثال دکتر وحید قدری نابجاست. متفکرانی چون پلانتینگا و آلستون و ولترستروف در آمریکا، یعنی یک لیبرال-دموکراسی که از ثبات نسبی نیز برخوردار است و در آن متفکران در جامعه مدنی از آزادی زیادی برای بیان و بحث دیدگاههایشان برخوردارند، زندگی می کنند، و طبیعی است اصلاح نظام سیاسی دغدغه اول ایشان نباشد. ولی همه ما می دانیم که وضعیت ایران اصلاً اینگونه نیست و نظام سیاسی کنونی ایران چنان آزادی را برای بحث آزاد میان متفکران (به عنوان مثال میان متفکران ملحد و خداباور) در جامعه مدنی فراهم نمی کند. متفکران در جامعه ای چون ایران مجبورند حساسیت سیاسی داشته باشند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر