۱۳۹۰ اسفند ۱۰, چهارشنبه

اندر باب عقلانیت و معنویت مصطفی ملکیان - قسمت اول

مصطفی ملکیان یکی از برجسته ترین و خلاق ترین فیلسوفان معاصر ایران است. نظریه عقلانیت و معنویت او نقطه عطفی در اندیشه فلسفی-الهیاتی ایران معاصر است. ولی چند اشکال دارد کار ملکیان. در این یادداشت به اشکالات عملی و اجرائی خواهم پرداخت. در یادداشتی دیگر خواهم کوشید نظرم را در مورد محتوا قدری بگویم. در هر صورت نمی توانم تحسینم را در مورد عمق اندیشه ملکیان پنهان کنم. شاید زیاد اغراق نباشد کسی بگوید اگر آمریکائی ها مثلا رالز دارند و آلمانی ها هابرماس، ایرانی ها هم در سنت خودشان امثال ملکیان را دارند.



ولی مشکلات: مشکل اجرائی اول اینکه نظریه اصلی ملکیان یعنی عقلانیت و معنویت هیچ جا بطور جامع و کامل بصورت کتاب و سلسله مقاله های پژوهشی منتشر نشده است. در مورد عقلانیت و معنویت ملکیان مهم ترین منبعی که وجود دارد سخنرانی ها و مصاحبه های پراکنده در طول 15 سال اخیر است: مثلا سخنرانی ای از او که در کتاب "سنت و سکولاریسم" منتشر شده است یا مثلا این مصاحبه اخیر با مولود بهرامیان که در جرس هم بازنشر شده.

من این شرایط را با نحوه عرضه جان رالز افکارش را مقایسه می کنم. در مورد هر سه کتاب برجسته رالز یعنی نظریه عدالت، لیبرالیسم سیاسی، و قانون ملل، رالز ابتدا اندیشه هایش را در قالب مقاله های متعدد منتشر کرد و سپس حاصل مقالات را بصورت ویرایش شده و با اضافات متعدد بصورت کتاب منتشر کرد. در مورد نظریه عدالت (1971) تعداد این مقالات تقریبا 10 تا بود، در مورد لیبرالیسم سیاسی (1993) تقریبا 7 مقاله و در مورد قانون ملل (یا قانون مردمان)(1997) 1 مقاله. البته در هر سه کتاب بخش هائی وجود دارند که در مقالات مذکور وجود ندارند یا اگر وجود دارند بازنگری شده اند.در دو مورد اول رالز حتی پس از انتشار کتاب  در مواجهه با منتقدان در نظریات خود بازنگری هائی کرده است که آنها را بصورت جداگانه منتشر کرده. تمام این مقالات در نشریات معتبری چون نقدنامه فلسفی (Philosophical Review) و ژورنال فلسفه (The Journal of Philosophy) یا فلسفه و امور عمومی (Philosophy and Public Affairs) منتشر شده اند.

چه اشکالی دارد ملکیان بخش های مختلف عقلانیت و معنویت را در یکی از نشریات ایرانی یا خارجی، بصورت کاغذی یا اینترنتی، بصورت سلسله وار چاپ کند و سپس حاصل را بصورت کتاب منتشر کند؟ چرا این کار تا بحال رخ نداده است؟ تا جائی که من بخاطر شناخت حضوری ملکیان و همین طور از نوشته های ایشان می دانم اجزای این نظریه در ذهن ملکیان حاضر است و مسئله این نیست که ملکیان هنوز تکلیفش را با نظریه خودش نمی داند.

ممکن است گفته شود علت آن است که در ایران نشریات معتبری چون ژورنال فلسفه یا فلسفه و امور عمومی وجود ندارد و دیگر اینکه در ایران محدودیت هائی در نشر آثار فلسفی که موافق سیاست روز نیستند وجود دارد که مثلا در آمریکای رالز وجود ندارد. من با وجود اینکه سیاست های ضد علوم انسانی در حکومت موجود را صد در صد تائید می کنم، و فقدان نشریات معتبری که در آن روشنفکران بتوانند آزادانه افکار خود را مطرح کنند در ایران تا اندازه زیادی قبول دارم، این را دلیل قانع کننده نمی یابم. مثلا امروز خیلی روشنفکران ایرانی از اینترنت برای نشر افکار خود استفاده می کنند و حکومت موجود هرقدر هم محدودگر باشد نمی تواند اینترنت را محدود کند. بگذریم از اینکه چون نظریه ملکیان در درجه اول نظریه ای معرفتی-الهیاتی است که میوه های آن در سطوح بعدی و نتیجه گیری مشخص می شود، هیچ وقت برای حکومت ایران مثلا قدر بیانیه های سیاسی میرحسین موسوی حسیاست برانگیز نیست که بگوئیم سانسور نمی گذارد ملکیان افکارش را منتشر کند. در همین مملکت مثال عبدالکریم سروش را داریم که در دوره ای که آزادی نسبی در کیهان فرهنگی برقرار بود، در اوج خفقان سالهای اولیه پس از جنگ، نظریه قبض و بسط اش را منتشر کرد که بعدا بصورت کتابی منتشر شده و کلی در فضای ایران تاثیر گذاشت و امروز به همت خانم فروغ جهانبخش و شخص دیگری به انگلیسی هم ترجمه شده است.

از قضا یکی از نتیجه های نامطلوب عدم همت ملکیان در نشر آثارش این بوده است که ملکیان را از میان اندیشمندان ایرانی که در مورد دین تعمقات دلیرانه کرده اند، در دنیا نمی شناسند. یعنی چون اثری از ملکیان که بصورت رسمی و تقریبا نهائی بیانگر نظریه عقلانیت و معنویت باشد منتشر نشده است، طبیعتا اثری هم از ملکیان به انگلیسی و زبانهای خارجی منتشر نشده است و ملکیان که وزن اهمیت اش در داخل ایران، در فضاهای روشنفکری لااقل، مثلا از سروش از کمتر نیست، در خارج ایران و در عالم زبانهای اروپائی یا آسیائی تا جائی که من می دانم متاسفانه تقریبا "هیچ" نمودی ندارد.

عزلت گزینی ملکیان هم خودش سببی در این ناشناخته ماندن افکار اوست، ولی به نظر من قدر علت قبلی، یعنی عدم همت در انتشار افکار بصورت کتاب مستقل یا سری مقالات پژوهشی، موثر نیست. رالز هم فیلسوفی عزلت نشین بود، و در مجامع جنجالی ظاهر نمی شد و کمتر و نادر مصاحبه هائی از او بر جا مانده است. ولی چون در نشر منظم آثارش بصورت مقاله و کتاب همت داشت، افکارش کاملا شناخته شده اند.

گویا وسواس ملکیان در نوشتن در ننوشتن او موثر بوده است. اصولا فیلسوفان تحلیلی به الفاط خیلی اهمیت می دهند و همین نوشتن شان را وسواس گونه می کند. متن رالز را که می خوانی انگار متن مثلثات یا هندسه می خوانی. خیلی سیستماتیک و منسجم است و کلمات بسیار دقیق انتخاب شده اند و کل نوشته از انسجام بالائی برخوردار است. مثلا ممکن است در صفحه 388 لیبرالیسم سیاسی به مطلبی برخورید که مکملش و قطعه پازل گم شده اش پاراگرافی در صفحه 140 است. ولی این دقت و وسواس در نوشتن رالز را - علی الظاهر بر خلاف ملکیان به تفسیر رایج- به آن سوق نداد که نوشتن یا انتشار را به عقب بیندازد.

فقدان اساسی دیگری که وجود دارد --این یکی مشکل ما در ایران است نه ملکیان و اتفاقا به سیستم حکومتی موجود و استبدادی که در مملکت خصوصا در سالهای اخیر حاکم است بسیار ربط دارد --عدم وجود کنفرانس های تخصصی در بررسی و نقد آثار اندیشمندان مستقل است. مثلا خیلی جا داشت که کنفرانسی، سمیناری، تخصصی برگزار شود و در آن شارحان و منتقدان در قالب مقاله به بررسی و نقد نظریه عقلانیت و معنویت ملکیان بپردازند. (اگر چنان سمیناری برگزار می شد و فرصت کافی قبلش وجود داشت من خودم مشتاق بودم که تفسیر و نقد خودم را از عقلانیت و معنویت ملکیان در قالب مقاله ای ارائه کنم.) ولی با این شرایطی که بعد از احمدی نژاد با سلطه کامران و فرهاد دانشجوها و خسروپناهها بر مراکز علمی ایران وجود دارد، و با وجود این خیل متفکران تبعیدی در دو سال اخیر بعد از انتخابات، عملا برقراری چنین سمیناری به شکل مطلوب در مراکز علمی داخل خیلی دشواراگرنه ناممکن است. سیاست آقای خامنه ای آن است که در داخل نفس جامعه مدنی را بگیرد و تا حد امکان فضا را بر اندیشمندان منتقد ببندد.

ولی در صورت وجود همت شاید بتوان چنان همایشی را در بررسی و نقد افکار مصطفی ملکیان در یکی از دانشگاههای خارجی برگزار کرد، به شرطی که شخص یا اشخاصی که به به پروژه نواندیشی دینی و تبعات مثبت آن برای دموکراسی علاقمند اند در یکی از این دانشگاههای خارج از ایران متولی برگزاری چنین همایشی شوند. ولی مشکل این همایش هم قانع کردن ملکیان برای سفر به خارج ایران لااقل برای یک کنفرانس است. تاجائی که من می دانم ملکیان در سالهای گذشته، به جز سفر حج سال قبل، از ایران خارج نشده است. (البته شاید بتوان مشکل را تا حدی این گونه حل کرد که ملکیان لاقل مقاله ای مکتوب برای همایش مذکور بفرستد و کسی از طرف او مقاله را قرائت کند، ولی بقیه حضار شخصا مقاله هایشان را بخوانند.)

راستش یکی از موانع هم گویا اکراه ملکیان در سفر به خارج ایران است. عقلانیت و معنویت نظریه ای جهانشهری است که خیلی آبشخورهایش مدرن ترین نظریات فلسفی دپارتمان های غربی در باب دین و معرفت اند. آنوقت نظریه پرداز آن ظاهرا اکراه دارد به کشورها و موسساتی که ازشان تاثیر پذیرفته است سفر کند. می توان این را فهمید که ملکیان مانند برخی دیگر معتقد باشد باید در درون ایران کار کرد و ماند. ولی اینکه سفربه خارج ایران هم نکنیم، آن هم در این عصر ارتباطات، و حتی مثلا به ترکیه "ویزا نخواه" که در آن در شناخت من خیلی از پژوهشگران دین و مدرنیته اگر با افکار ملکیان آشنا شوند علاقمندش می شوند، نرویم علتش قدری برای خود من نافهم است.

سرانجام باید از حضور واقعا ضعیف ملکیان در اینترنت یاد کرد. ملکیان نه وبلاگی دارد که خودش در آن بنویسد و با مخاطب وارد رابطه شود، نه وب سایتی. سایت خوب نیلوفر (قبلا در شکل وبلاگ) که اگر آن هم نبود معلوم نبود علاقمندان به ملکیان در اینرتنت باید چه کنند، متعلق به عده ای از علاقمندان به افکار ملکیان است که تا جائی که من فهمیده ام، خود ملکیان نظارتی بر مطالب و ویرایش و ترتیب انتشار آنها ندارد. این عدم ارتباط منسجم اینترنتی با مخاطب آن هم در زمانه ارتباطات عیب و فقدان بزرگی است که کاش به گونه ای رفع می شد. حتی ایمیلی هم از ملکیان در اینترنت موجود نیست. (اگر هست مرا تصحیح کنید.)

در نوشته ای بعدی برخی از اندیشه ملکیان را که در مصاحبه اخیرش با مولود بهرامیان بیان شده اند بررسی و نقد خواهم کرد.

۱۳۹۰ اسفند ۸, دوشنبه

قرارداد اجتماعی بومی مهم ترین دستاورد مهدی حائری یزدی

در این وبلاگ قدیم تر ها در مورد فلسفه سیاسی مهدی حائری یزدی و کتاب حکمت و حکومت او نوشته ام.  سئوال مهمی که می توان در مورد حکمت و حکومت مهدی حائری یزدی پرسید آن است که دقیقا مهدی حائری چه نکته جدیدی بر فلسفه سیاسی در فضای روشنفکری ایرانی یا اسلامی افزوده است؟ مهم ترین دستاورد او چیست؟ در جواب ممکن است گزینه های زیر به ذهن مان بیاید که تنها آخرین مهم ترین است:




1- غیر قابل جمع بودن شریعت و اجبار حکومت: در حکمت و حکومت، حائری استدلال کرده است که شریعت نمی تواند به زور حکومت بر مردم تحمیل شود. این سخن اگرچه در مجموع فضای ایران سخن جذاب و نوئی است (و لوازمی مهم چون نفی حجاب اجباری توسط حکومت دارد)، ولی کسانی مانند مجتهد شبستری (ایمان و آزادی و نقد قرائت رسمی از دین)، عبدالکریم سروش (نظریه قبض و بسط)، مصطفی ملکیان (عقلانیت و معنویت) و یا یوسفی اشکوری در آثارشان بر این نکته تاکید کرده اند و اتفاقا فرمول بندی شان از این مسئله بعضا واضح تر از حائری است. حائری چنانکه سبک علمای قدیم بوده در بستری از اصطلاحات کلام قدیم - بحث اراده تشریعی و اراده تکوینی- این نظرش را مطرح می کند. ولی (چنانکه من امتحان کرده ام) حتی بعد از چندین بار خواندن نمی توانی مطمئن شوی آیا از تفکیک سنتی-کلامی میان اراده تشریعی و اراده تکوینی، اختیاری بودن شریعت از نظر سیاسی در می آید یا نه؟

2- سیاسی نبودن مقام امام معصوم: در حکمت و حکومت حائری استدلال کرده که امامت شیعه مقامی معنوی است نه سیاسی. این سخن هم گرچه در فضای روحانیت ایران سخنی است نو و حتی رادیکال، زیاد هم جدید نیست اگر توجه کنیم متصوفه و اهل سنت از قرن ها قبل بدان اشاره می کرده اند و تفسیرشان از هدایت توسط ولی یا قطب یا امام معنوی بوده است تا سیاسی. اتفاقا خود حائری هم منکر آن نیست که در این تفسیرش از امامت تحت تاثیر تفسیر صوفیانه ملاصدرا و غزالی از فقاهت است. ولی عبدالکریم سروش نقد فقه سنتی بر اساس نظریات غزالی را مبسوط تر و قبل تر از حائری در دهه شصت مطرح کرده است و این قسمت نظر حائری در ایران بدیع ترین نیست. (حکمت و حکومت سال 1374 چاپ شد)

3- نقد روسو و کل گرائی: نسبت حائری با روسو عجیب است. هم از او تاثیر پذیرفته و هم او را شدیدا نقد می کند. نقد حائری بر روسو بر اساس منطق اسلامی و تفکیک سنتی میان کل و کلی است. این نقد گرچه جنیه های بدیع دارد، ولی اساسا مبتنی بر قرائتی نادرست از روسو است. در تفسیر حائری روسو یک جامعه گرا است، حال آنکه این تفسیر خصوصا در شکل بسیطی که حائری در حکمت و حکومت مطرح می کند میان شارحین امروزین روسو چندان طرفداری ندارد و به تعبیری یک طرفه و ناقص خواندن روسو است.

ولی در عین حال (این ولی خیلی مهم است) نقد حائری بر روسو از جهتی در فضای ایران خیلی مهم است خصوصا اگر بجای روسو مثلا لنین یا هر شکلی از کل گرائی روش شناختی حتی هگل را قرار دهیم. در واقع حائری در نقد روسو از لیبرالیسم در برابر جامعه گرائی و از فردگرائی روش شناختی در برابر کل گرائی روش شناختی دفاع می کند. شجاعت حائری در دفاع صریح و بدون لکنت زبان از لیبرالیسم آنهم در ایران قابل تقدیر است. از این جهت حائری حق تقدم دارد بر روشنفکری دینی که تا این اواخر در دفاع واضح و صریح از لیبرالیسم لکنت زبان داشت.

4- قرارداد اجتماعی در سنت اسلامی: ولی بزرگ ترین دستاورد حائری از نظر من، که در فضای روشنفکری ایرانی-اسلامی او را صاحب سبک می کند، ارائه نوعی فرمول بندی بومی از نظریه قرارداد اجتماعی است. حائری بر اساس مفاهیم "عقد وکالت" و "مالکیت مشاع" که برای قرن ها در فقه سنتی و حقوق خصوصی اسلامی وجود داشته اند و با پیوند این مفاهیم با عقل گرائی که آنرا از سنت فلسفه اسلامی وام گرفته است، نوعی مدل بومی از قرارداد اجتماعی ارائه می دهد. در حکمت و حکومت حائری می رود سراغ فقه سنتی و بر اساس مفاهیمی سنتی نظریه "حکومت به مثابه وکالت مالکین مشاع" را می سازد. این قسمت از نظریه حائری را بدین صراحت به نظرم نه در سروش می توان یافت، نه در مجتهد شبستری، و نه اشکوری. نظریه سیاسی آیت الله منتظری متاخر هم به صراحت "حکومت به مثابه وکالت مالکان مشاع" از لیبرال دموکراسی دفاع نمی کند.

از نتایج این نظریه، همانطور که حائری در فصل آخر و نتیجه گیری کتاب حکمت و حکومت اشاره می کند، نفی حکومت دینی و نادرست دانستن قانون اساسی جمهوری اسلامی است که بجای آنکه مبنای حکومت را قرار داداجتماعی میان سیاستمداران به مثابه وکلای مردم و خود مردم بداند،به واسطه نظریه ولایت فقیه  آنرا آمیزه ای از"امامت و رهبری مستمر و نقش اساسی آن در تداوم انقلاب اسلام"و "اجتهاد مستمر فقهای جامع ‏الشرایط" (مثلا اصل 5) و آرا عمومی (مثلا اصل6) دانسته است. حائری معتقد است چنین ملغمه ای غیر قابل جمع و از نظر عقلانی و فقهی مردود است.

کاش اصلاح طلبان ما بروند و قدری فلسفه سیاسی حائری بخوانند تا ببینند دفاع صریح و بدون لکنت زبان از دموکراسی و قرارداد اجتماعی ودر عین حال مسلمان شیعه ماندن، یعنی چه. کاش حکمت و حکومت در داخل مجوز نشر می یافت و کسان بیشتری با اندیشه سیاسی حائری یزدی آشنا می شدند. (البته چنانکه می دانید از اینترنت قابل دانلود است اکنون این کتاب.)



۱۳۹۰ بهمن ۲۸, جمعه

ارسطو بخوانیم یا رالز؟

دیده ام برخی وقت ها این مسئله مطرح می شود که برای فلسفه سیاسی تخصصی خواندن کدام متون فلسفه سیاسی را بخوانیم؟ قدیمی ترها مهم ترند یا معاصرها؟ برویم سراغ فیلسوفان کلاسیک یونان مانند ارسطو یا افلاطون، یا مثلا در لاک و کانت مسلط شویم؟ یا نه بیائیم سراغ فیلسوفان معاصر مانند رالز و هابرماس؟ یا همه اینها را رها کنیم و هگل بخوانیم؟ (فعلا بحثم را به فلاسفه غیر سنت تمدن اسلامی در درجه اول محدود می کنم. در مورد فیلسوفان سیاسی معاصر سنت اروپای قاره ای هم نظر نمی دهم چون در موردشان اطلاع کافی ندارم.)



به نظرم مهم نیست که کسی که سراغش می رویم قدیمی باشد یا جدید، ارسطو باشد یا رالز، لاک باشد یا هابرماس. به نظرم در کار تخصصی فلسفه سیاسی مطلوب آن است که یک فیلسوف "مهم" را انتخاب کنیم و در تا حد امکان عمیق شویم. تشخیص مهم هم چندان مشکل نیست. مثلا همین ها که اسم شان را بردم به نظرم مهم اند. به نظرم کسی شک نداشته باشد ارسطو و کانت و لاک و رالز مهم اند.

در این فرآیند تمرکز برروی یک فیلسوف خیلی چیزهای دیگر هم خواهیم آموخت. مثال می زنم. مثلا اگر ارسطو را انتخاب می کنیم، اول برویم "سیاست" او و "اخلاق نیکوماخوسی" را در یکی از زبانهای اروپائی بخوانیم. (در کنارش از ترجمه های فارسی هم استفاده کنیم اشکالی ندارد، ولی من بسنده کردن به ترجمه های فارسی به عنوان متون اصلی برای کار تخصصی را طبیعتا اصلا توصیه نمی کنم.) برای ارسطو خواندن اگر یونانی بدانیم نور علی نور می شود. سپس در مرحله بعد برویم شرح های معتبری که بر ارسطو نوشته شده است و ادبیات در این زمینه را هم مطالعه کنیم. طبیعتا چون 2000 سال است در مورد ارسطو نوشته می شود، در این زمینه هم باید گلچین کنیم. شاید گلچین مان در این زمینه بسته به زبانی خواهد بود که می دانیم و یا علاقه داریم درش متبحر شویم و می دانیم (حداقل) یک زبان اروپائی را مسلط دانستن در این زمینه ها لازم است.

اگر کسی می خواهد روی ارسطو کار تخصصی کند ومانند من فقط به یک زبان اروپائی، مثلا انگلیسی، آشناست، من توصیه می کنم اگر علاقه دارد عربی اش را هم خوب کند تا بتواند شروحی را که در دوره اسلامی بر ارسطو نوشته شده است، مثلا نوشته های جا مانده از فارابی و ابن رشد، را هم بخواند و از عربی و انگلیسی توامان استفاده کند. کسی که از زبانهای اروپائی فقط انگلیسی می داند محتملا فقط قادر خواهد بود آثار ارسطو شناسان آنگلوساسون، یا آنچه از سایر زبانها به انگلیسی ترجمه شده است را در مورد ارسطو بخواند. ولی نباید زیاد نگران بود: کسی که هم در انگلیسی وهم در عربی مسلط است برای سالهای سال منابع درجه اول ارسطوشناسی برای خواندن در اختیار خواهد داشت. حالا زبان دیگر اروپائی هم یاد بگیرد چه بهتر، ولی اگر نشد استرس یخ. (ترکی خودمان: استرس ایجاد نکنیم).

اگر شانس بیاوریم و فیلسوفی که رویش کار می کنیم زبان مادری اش انگلیسی باشد، تنها اگر در انگلیسی مسلط باشیم کافی است. مثلا اگر کسی بخواهد روی اندیشه سیاسی جان استوارت میل کار کند، هیچ زبان اروپائی جز انگلیسی نداند مشکلی جدی برایش ایجاد نمی شود. بهترین شرح ها بر میل بر زبان انگلیسی نوشته شده اند. هکذا است داستان رالز.

خلاصه کنم، توصیه من این است: یکی از راههای متبحر شدن در فلسفه سیاسی بصورت تخصصی آن است که یک فیلسوف سیاسی مطرح را انتخاب کنیم و درش عمیق و مسلط شویم. فرق نمی کند رالز متاخر باشد یا ارسطوی دوران کلاسیک یا کانت. زمان زندگی یک فیلسوف بما هو هیچ اهمیتی در انتخاب او از سوی ما نباید داشته باشد، خصوصا اگر آثار یک فیلسوف را همراه با جدیدترین شرح هائی که برش نوشته شده اند بخوانیم. هم در آثار فیلسوفان سیاسی باستان و هم دوران مدرن و هم در آثار فلاسفه سیاسی هم عصر ما مسائلی که مبتلا به جامعه امروز ما، ایران امروز، باشند فراوان قابل یافتند. بو جهت دن هچ سرون یخ. (باز به زبان پدری: از این منظر ملالی نیست.)

۱۳۹۰ بهمن ۲۵, سه‌شنبه

کانت و حرکت آذربایجان

من از این پس هر از گاهی در نوشته ها کانال دو خواهم زد و چند سطری ترکی هم خواهم نوشت. از خوانندگانی که ترکی نمی دانند پیشاپیش عذر می خواهم. خطاب به بچه های آذربایجان می نویسم. در مورد کانت فیلسوف آلمانی است:



اوزون زامان‌دیر بونلاری دوشونوردوم آما ایندی زامان اولدو دیله گتیرم. بیلیرسینیز آلمان فلسفه‌سی، اؤزه‌ل‌لیک‌له ۱۸ و ۱۹ یوزایل‌لرینده، ایکی جریانا بؤلونور. بیری کانت‌دان قایناق آلان جریان، او بیری ایسه رومانتیزم‌دن؛ فیشته و نیچه کیمی رومانتیک فیلوزوف‌لاردان. من، آلمان فیلوزوفو کانت‌ین یئرینی آزربایجان اوشاق‌لاری‌نین آراسیندا و اونلارین دییالوق‌لاریندا چوخ بوش گؤردوم. آزربایجان [میللی] حرکتی فلسفی آچی‌دان فقیر اولماما‌لی‌دیر. هر میللی آکتیویست، سییاسی حرکت دیشیندا بیرآزجیق دا سییاسی فلسفه اوخوماسی گرکیر. کانت [فلسفه‌سی] بیزیم دوروموموزداکی بیرچوخ مساله ایله علاقه‌لی‌دیر و اونون قاموسال عاقیل تئوری‌سی سییاسی فلسفه‌نین اونودولماز بیر بؤلومو. منیم حیسسیاتیم بودور: آزربایجان حرکتی اوشاق‌لاری، نیچه، یا دا آلمان رومانتیک‌لرینه یا نه بیلیم باشقالارینا اؤنه‌م وئردیک‌لری قدر، کانتا اؤنه‌م وئررسه، آزربایجان حرکتی او قدر باشاری‌لی اولار. کانت، سییاسی فلسفه‌ده، اؤزه‌ل‌لیک‌له دئموکراسی قونوسوندا، دونیادا دئموکراسی‌چی‌لره بیر موهوم اؤرنه‌ک. منیم سئودیییم ایکی اؤنه‌م‌لی چاغداش فیلوزوف، راولز و هابرماس، ایکیسی ده کانتچی‌دیر.

آلت یازی- یکی از دوستان بسیارعزیز این یادداشت مرا در قالب کامنت ادیت کردند. من نوشته نسخه ادیت شده را جایگزین متن قبلی کردم. چوخ تشکرلر یولداش.

خطاب به شورای هماهنگی راه سبز امید

تظاهرات 25 بهمن برگزار شد. نسبت به مقدار تبلیغات صورت گرفته استقبال بیش از انتظار بود. 25 بهمن امسال روحی تازه به کالبد جنبش دموکراسی خواهی دمید. ایده تظاهرات از سوی شورا ایده بسیار خوبی بود و من به سهم خودم موقعیت سنجی شورا را تقدیر می کنم. آنچه در این روز گذشت نشان داد که هنوز خیابان در ایران یکی از فاکتورهای اصلی است و طبقه متوسط و کلا دموکراسی خواهان از هر طبقه ای نباید از فریاد زدن آزادی خواهی در خیابان های شهر در گوش مستبدان غافل باشند. به نظرم خیلی خوب است حرکت امروز را در 12 اسفند هم ادامه داد و در روز 12 اسفند هم اعلام تظاهرات کرد. حکومت که فقط خودی ها و ولایتی ها را، که امروز تعدادشان واقعا محدود شده، داخل مجلس راه می دهد و می خواهد مثل دو دوره گذشته و بلکه بدترمجلسی فرمایشی و بی خاصیت و سلطنتی-ولایتی بسازد. بقیه مردم که رای ای ندارند و رعیت (نه شهروند) محسوب می شوند و صدایشان از طرف حکومت به هیچ گرفته می شود می توانند فریادشان بر ضد دیکتاتوری را در خیابان همان روز به بلندی سر دهند.

و اما نکته ای دارم در مورد عملکرد شورای هماهنگی راه سبز امید.



به نظرم شورا اگر قرار است مسیر مهندس موسوی و شیخ مهدی کروبی در بند را پی بیگرد، نباید به گونه ای عمل کند که بدل به حزب سیاسی شود. وظیقه اصلی شورا از دید من اجماع میان دموکراسی خواهان است که البته تا رسیدن به آن نقطه فاصله داریم. از جان رالزآموخته ام  (ایده اجماع همپوشان رالزoverlaping consensus) که ایجاد اجماع میان شهروندان معقول (reasonable) با باورهای متکثر یکی از مهم ترین خصائل دموکراسی است. به ظن من، شورا باید به نقطه ای برسد که بتواند میان تمام کسانی که قائل به همکاری اجتماعی منصفانه (به قول رالزfair social cooperation) هستند اجماع ایجاد کند. باید درهای شورا به روی تمام دموکراسی خواهان از هر مرام و عقیده ای، از مسلمان مذهبی شیعه بسیار مقید 12 امامی تا افراد تا خداناباور، از چپ های دموکراسی خواه تا فعالان حقوق اقلیت های ملی/قومی و فمنیست ها را در بربگیرد.

یکی از لوازم چنین امری، باز بنا بر ایده خرد عمومی (public reason) که به نظرم توجه به آن امروز در ایران نیازی مبرم است، استفاده از زبانی است که مناقشه برانگیز نیست و وحدت بخش است. منشور جنبش سبز امروز در برخی مواضع اش فاقد زبان وحوت بخش است و شورا را، که منشور را محور عملکرد خود می داند، بدل به یک حزب سیاسی، ولو پر طرفدار، می کند. مثلا ایده اجزای بی تنازل قانون اساسی، خصوصا وقتی معلوم نیست به عنوان هدف مطرح می شود یا تاکتیک، وجودش در منشور باعث تفرقه است و در برابر اجماع. البته هیچ مشکلی ندارد که عده ای از همراهان جنبش سبز هنوز قانون اساسی موجود را بپسندند و بخواهند حتی آنرا به عنوان هدف، نه تاکتیک، ببینند. ولی تشکلی که قرار است نقش اجماعی ایجاد کند نمی تواند آن گونه برخورد کند. یا هنوز حقوق بشر جایگاه شایسته را در منشور ندارد، والی آخر.

ممکن است گفته شود منشور دوم جنبش سبز را مهندس موسوی و کروبی امضا کرده اند و بر این اساس حجیت دارد. سئوال من این است: مهندس موسوی و کروبی چه زمانی منشور را امضا کرده بودند؟ مگر مهندس موسوی خودش را بر اساس شرایط روز بروز نمی کرد؟ مگر مهندس موسوی سال 87 با موسوی 89 و زمان دستگیری یکی بود که این گونه بشود استدلال کرد؟

حکومت اگر پول  سرشارنفت دارد، اگر پلیس دارد، اگر نیروی ضد شورش دارد، جنبش دموکراسی خواهی هم جامعه مدنی را دارد. حکومت کنونی جمهوری اسلامی مانند شخص عظیم الجثه ای است که بازوئی قوی دارد، ولی عقل ندارد یا اگر دارد کاملا خودخواه است. دموکراسی خواهان ده برابر آن موجود عظیم الجثه عقل دارند، والی بازوی او را ندارند.

شورای هماهنگی راه سبز امید باید از ظرفیت جامعه مدنی یا همان خردعمومی حد اکثر استفاده را کند و طیف های مختلف و متکثر دموکراسی خواه را جذب کند. ما هنوز با آن نقطه فاصله زیادی داریم. ولی هرقدر به آن نزدیک تر شویم، نفوذ سخنان شورا بالاتر می رود و مخاطبان بیشتری می یابد. شورا هرقدر اجماع بیشتر ایجاد کند، واکنش مثبت تری در فراخوانهایش، مثلا برای تظاهرات بعدی 12 اسفند (اگر قرار شود فراخوان داده شود)، خواهد دید.

۱۳۹۰ بهمن ۱۴, جمعه

چرا انتخابات را فعالانه تحریم می کنم

خیلی وقت بود که می خواستم در مورد تحریم انتخابات بنویسم که فرصت نمی شد.

به نظرم خیلی واضح است که نباید در این انتخابات شرکت کرد. موسوی و کروبی خیلی روزنامه نگاران و روشنفکران جنبش سبز بازداشت اند. بسیاری از فعالان حرکت آذربایجان را دستگیر کرده اند. در این شرایط ظلم و خفقان و خفت ملت، اقل  کاری که می شود کرد همین مشارکت در تحریم فعال است و هرگونه شرکت در انتخابات به نظرم تقویت استبداد است. حکومت جور تهدید کرده با کسانی که انتخابات را تحریم می کند برخورد می کند. گو اینکه حق رای دادن حقی است که آقایان به ملت داده اند که آنرا از ایشان بگیرند. برادر من! رای دادن و مشارکت سیاسی حق شهروندان است که اگر بخواهند از آن استفاده می کنند و اگر نخواهند نه. البته طبیعی است که وقتی حق شان به سخره گرفته شود و ابزاری شود برای آنکه استبداد و دیکتاتوری با آن به دنیا نمایش دموکرات بودن بدهد و بخواهد فریب دهد دنیا را شرکت نمی کنند. هروقت شما به راه راست آمدید و حقوق ملت را به رسمیت شناختید و آنها را دشمن و منحرف و فتنه و جاسوس و میکروب و تجزیه طلب نخواندید، از آنها انتظار داشته باشید در انتخابات شرکت کنند. نمی شود از ظرفی در مملکت استبداد برقرار است و اهل فکر و نظر و فرهنگ را با سرکوب سیاه از خود رنجاد، بعد وقت انتخابات که شد گفت میزان ملت اند. مفاهیم را به سخره نگیریم و با آنها صادقانه برخورد کنیم. مگر نه مصر مبارک و تونس بن علی و عراق صدام و لیبی قذافی همه شان انتخابات داشتند. اسد هم که جمهوری اسلامی با تمام وجود ازش حمایت می کند انتخابات شکوهمند کم برگزار نکرده است. خود حکومت می داند و ما هم می دانیم که همه آن انتخابات ها بازی اند و نمایش.

معتقدم دموکراسی خواهان باید همواره با دوستان اصولگرای صادق گفتگو کنند و دلیل بیاورند چرا دموکراسی بهتر از استبداد و ولایت فقیه است. اصولگرایان باید بدانند اگر حق انتخاب مردم را به رسمیت بشناسند و به همکاری اجتماعی منصافه، بجای تحمیل قواعد بازی خود ساخته شان بر باقی ملت، تن بدهند، حتما از مزایای همکاری اجتماعی منصافه برخوردار خواهند شد. یعنی سودهای همکاری اجتماعی در بازی دموکراسی متعلق به تمام کسانی است که در آن مشارکت می کنند، هر عقیده ای داشته باشند مهم نیست و دینداری اصلا مانعی در شرکت در همکاری اجتماعی منصفانه نیست. ما با ولایت فقیه از این رو مخالفیم که به قول مرحوم مهدی حائری یزدی در حکمت و حکومت به همکاری اجتماعی تن نمی دهد و بر این اساس بنا شده که عده ای محدود که به آن نظریه معتقدند، حتی آتئیست هم که باشند، مادام که به لوازم حکومت اقلیت باورمند به ولایت فقیه بر بقیه مردم ملتزم باشند، از همه گونه مزایا برخوردارند. ولی همین که در ولایت ولی ان قلت کنند همان افراد قبلی از همه حقوق شهروندی محروم می شود. داستانی که دارد سر مشائی و اطرافیان احمدی نژاد می آید. شکل پیشرفته حکومتی که بر مردم تنها با اجبار و به زور سرنیزه حکومت می کند به قول رالز برده داری است و حکومت ولایت فقیه هر قدر که مردم را از حقوق شهروندی شان بیشتر محروم می کند و هرقدر آزادی ها و عدالت اجتماعی را بیشتر از مردم می ستاند، به سیستم برده داری نزدیک تر می شود.

برده داری فقط آن نیست که در رساله ها نوشته شده است. اگر ملتی را برده بگیریم و در همه امور شخصی و خصوصی شان دخالت و نظارت کنیم و انتخابات را هم به آلت دست بر قدرت رساندن افراد هم حزبی خود کنیم برده داری را رواج داده ایم.

 از شخصیت گرائی ها دست برداریم و والیان را به سان علی ابن ابی طالب، آنگونه که به ایشان نسبت داده می شود، بر اساس عملکرد شان بسنجیم نه دوری و نزدیکی شان به شخص ولی فقیه. اگر به دین معتقدیم، تمام انسان ها در نظر خداوند برابر آفریده شده اند. معلوم نیست اصولگرایان صادق با این همه دزدی و اختلاس های میلیاردی که هر روز از حکومت افشا می شود، به کجای اسلامی بودن این نظام دل بسته اند. اگر ته مانده آبروئی هم برای بسیج و سپاه به اعتبار باکری ها و همت ها مانده، آنرا خرج قدرت طلبی عده ای رانتخوار و معدود نکنیم. همه ما می دانیم امروز کسانی که گرد ولایت چون مگس دور شیرینی جمع شده اند، خیلی اش به خاطر آن است که پرونده های کلان فساد اقتصادی دارند و چاره ای جز این ندارند تا دست شان رو نشود.

به نظرم خیلی بدیهی است که نباید در این انتخابات ظالمانه شرکت کنیم و باید برای همه دلیل بیاوریم چرا آنرا باید تحریم کنند.