۱۴۰۱ تیر ۸, چهارشنبه

خبرزدگی در رسانه‌های فارسی؛ نقدی از منظر فلسفه‌ي رسانه

 میثم بادامچی

 


یکی از مشکلات جدی امروز رسانه‌های فارسی‌زبان روی آوردن همه ایشان‌ به خبر است! اخباری که در بسیاری موارد تکرار هم می‌شود و البته از منابع بسیار متنوع قابل دسترس است. در این نوشتار استدلال می‌‌شود که این موضوع در نهایت به نوعی سطحی شدن رسانه‌ها انجامیده است و در درازمدت آثار نامطلوبی برای فرهنگ دارد. الگویی که پیشنهاد می‌شود توازن میان خبر و اندیشه است.


خبر، خبر و ...خبر!

تردیدی نیست که داشتن خبر یکی از نیازهای ما در روزگار مدرن، است. برای اکثر ما (از جمله شخص نگارنده) قابل تصور نیست که یک هفته، و یا یک روز، و یا حتی نیم روز(!)، خود را به کل از اخبار دور نگه دارند. خصوصا کسانی که از منظر شغلی هم کار تحلیل خبر را بصورت حرفه‌ای یا نیمه حرفه‌ای انجام می‌دهند (مانند نویسنده‌ی این سطور) دور ماندن از «خبر» قابل تصور نیست. ولی بحث ما در این نوشتار مسئله‌ی تناسب عرضه و تقاضا است. در سال‌های اخیر بسیار می‌شنویم  که فلان بولتن یا وبسایت خبری جدید در عالم فارسی‌زبان تاسیس شد! پرداختن به خبر مد روز است. این در حالی است که با دسترسی به اینترنت، آنقدر منابع خبری متنوع به هرزبانی از جمله فارسی پیشاپیش وجود دارد که بی‌خبر ماندن تقریبا ناممکن است.

 

آیا ما به عنوان انسان این‌همه نیاز به خبر و بولتن‌های خبری رنگوارنگ داریم؟ پس تکلیف نیازهای عمیق‌تر و فلسفی‌تر آدمی چه میشود؟ جالب است بدانیم بودجه‌ای که رسانه‌ها صرفا برای تولید خبر دراختیار دارند، معمولا قابل قیاس با بودجه‌ای که برای بخش اندیشه (که آنهم نوعی روزنامه‌نگاری است، منتهی در تقاطع فلسفه و علوم انسانی-اجتماعی و رسانه) نیست.

 

در مورد ایران، که موضوع این نوشتار است، این وضعیت ده-بیست سال قبل چنین نبود. مثلا در دوران موسوم به اصلاحات درمجموع توازنی میان تولید خبر و تولید فکر وجود داشت. در دوره اعتراضات ۱۳۸۸ و جنبش سبز هم وضع مطلوب‌تر بود و نوشتارهای متعددی را شاهد بودیم که در آنها روشنفکری می‌کوشید با تکیه بر یک نظریه‌ی جدید در علوم انسانی-اجتماعی وضعیت ایران را تحلیل کند. امری که امروز بسیارکاهش یافته یا شاید از مد افتاده که از نظر نگارنده مصداق عقبگرد کردن است.

 امروز در موارد متعددی وبسایت‌ها، حتی وبسایت‌های صاحب‌نام و بسیار پرمخاطب، در مقایسه با ده پانزده سال قبل رفته‌اند سراغ آنچه اصطلاحا «کلیک‌خور»ش بیشتر است. و در این آشفته‌بازار البته مطالب زرد همیشه کلیک‌خورش بیشتر از مطالب جدی و فلسفی است.

 اتفاق دیگری که در فضای ایران رخ داده غلبه‌ی تلویزیون به عنوان رسانه‌ی معیار، در برابر مقاله یا کتاب و..، است. می‌شود به آسانی نشان داد تلویزیون در قیاس با رسانه‌های نوشتاری مانند کتاب و مقاله رسانه سطحی‌تری است، گرچه بسیار پرهزینه‌تر. حتی رادیو از تلویزیون احتمالا عمیق‌تر است،از جمله چون جای بیشتری به عالم خیال می‌دهد. تلویزیون از زمان اختراع‌اش (که امروز تقریبا می‌شود یک قرن) عمدتا رسانه‌ای تفننی و ابزار سرگرمی بوده است. این برغم پول زیادی است که معمولا صرف تولید یک برنامه تلویزیونی در قیاس با یک مقاله یا کتاب می‌شود. البته مخاطب‌ها هم متفاوت هستند. مخاطب تلویزیون عام‌تر است و در قیاس با نوشتار بیشتر طبقه‌ی عموم و نه الیت جامعه را مخاطب قرار می‌دهد.

واکاوی اینکه چه عواملی باعث این تحولات شده است البته مجال دیگری می‌طلبد. می‌شود گفت بخشی از این سطحی شدن رویه‌ای جهانی است و ناشی از غلبه‌ی منطق آنچه سرمایه‌داری نظارتی (Surveillance capitalism) خوانده می‌شود و شرکت‌های صاحب رسانه‌های اجتماعی از آن پیروی می‌کنند. در سرمایه‌داری نظارتی میزان کلیک خوردن یک مطلب، فارغ از محتوای آن، نقش مهمی در مهم بودن آن شمره می‌شود، چون کلیک خوردن بیشتر یعنی پول بیشتر برای صاحب رسانه. در این شکل از سرمایه‌داری صاحبان شبکه‌های اجتماعی تبلیغات را کنار مطالب پر بیننده قرار می‌دهند و از کیک خوردن و دیده شدن، فارغ از محتوی و عمق، سود هنگفت می‌برند.

 

نقش سرکوب جمهوری اسلامی و اسپانسرها

مورد ایران ولی وضعیت بغرنج‌تر است. در کنار روند اقتصاد جهانی بخش مهمی از موضوع در ایران سیاسی است، هم در مورد رسانه‌های داخل کشور و هم خارج. در داخل ایران سرکوب جمهوری اسلامی و ولایت مطلقه‌ی فقیه اندیشه را به محاق برده و به حالت احتضار درآورده است. رسانه‌ها عمدتا در اختیار سپاه پاسداران و ذوب در ولایتی‌ها است که بویی از فلسفه و علوم انسانی جدید و قدیم نبرده‌اند و رویه‌شان تا حد زیادی مصداق دگماتیزم و دیگری‌ستیزی است. نیاز به گفتن بیشتر ندارد.

 اما شگفت آنکه در خارج کشور هم دولت‌ها یا نهادهایی که بودجه رسانه‌های فارسی را می‌دهند خودشان گویا به اندیشه چندان اهمیت نمی‌دهند و در بسط تفکر انتقادی پولی خرج نمی‌کنند. عربستان سعودی، که نامش به عنوان اسپانسر برخی رسانه‌های پرمخاطب مطرح است، کشوری است که گرچه در تجارت بسیار قوی است و منطق نظام سرمایه‌داری را از جهات مختلف بسیار خوب فهمیده، ولی انتظار ترویج فلسفه و علوم انسانی انتقادی دشوار بشود ازش داشت. حکومت سعودی خودش برای دهه‌ها مروج وهابیت، به عنوان یکی از دگماتیک‌ترین شاخه‌های اسلام معاصر، بوده است.

شاید کسی بگوید با پول می‌شود همه چیز را خرید و عربستان پول هنگفت دارد. ولی واقعیت آنست که فکر و فلسفه از مقولاتی است که نمی‌شود با پول خرید و سنت می‌خواهد. با اینحال حکومت عربستان سعودی برای سال‌ها در این کشور در تضعیف سنت اسلامی کوشیده است، از جمله با تخریب بافت تاریخی حرمین شریفین، خصوصا مقابر مربوط به امامان شیعه و صحابه، به اسم مبارزه با بت‌پرستی و زیارت مردگان. البته در سال‌های اخیر محمد بن‌سلمان کوشیده اصلاحاتی برای تضعیف قدرت علمای وهابی انجام دهد. مثلا از سال ۲۰۱۹ به بعد فلسفه برای اولین بار در مدارس سعودی تدریس می‌شود و تحولات متعدد دیگری رخ داده. ولی کجا تا رسیدن به وضع مطلوب؟

 از عربستان که بگذریم، حتی در مورد آمریکا، کشوری که لقب ابرقدرتی را در بسیاری زمینه‌ها به دوش می‌کشد، گاهی فاصله‌ی زیادی میان تولیدات تلویزیونی که با تکیه بر بودجه‌ی دولتی برای ساکنین کشورهای غیرانگلیسی زبان تولید محتوا می‌کنند و آنچه در دانشگاه‌های این کشور درعلوم انسانی می‌گذرد وجود دارد. تو گویی با چند آمریکای متفاوت و بی‌ربط به هم مواجهیم. آنجا هم تمرکز فقط بر خبر است.

 

لزوم نقد رسانه

نقد رسانه موضوعی است که خود رسانه‌ها معمولا بدان نمی‌پردازند. رسانه‌ها هم مانند اشخاص حقیقی معمولا علاقه و اشتیاق زیادی به نقد شدن ندارند. با این‌حال نقد رسانه یکی از محورهای مهم رشته‌ی دانشگاهی «مطالعات رسانه» است و در این زمینه هرساله آثار دانشگاهی فراوانی منتشر می‌شود. البته نه در ایران و نه حتی غرب و سایر کشورها معمولا پل ارتباطی درستی میان آنچه در دانشگاه در رشته‌ی مطالعات رسانه و روزنامه‌نگاری تولید می‌شود و کار روزمره‌ای که روزنامه‌نگاران در اتاق‌های خبر انجام می‌دهند وجود ندارد. توگویی ایندو در جزیره‌هایی جداگانه زندگی می‌گویند.

 هرچه هست رشته مطالعات رسانه را می‌شود با اغماض «فلسفه‌ي رسانه» هم نامید، از جنس فلسفه‌های مضاف، همانطور که فلسفه‌ی دین، فلسفه‌ی هنر، فلسفه‌ی علم و الی آخر داریم.[1] این نوشتار از منظر فلسفه‌ي رسانه نوشته شده است. (برای یادداشت دیگری از همین نویسنده در مورد نسبت روزنامه‌نگاری و فلسفه بنگرید به اینجا.)

نکته‌ی آخر: ما شاید نتوانیم در مورد روند جهانی به سمت سطحی شدن کاری انجام دهیم، ولی در مورد ایران می‌شود و لازم است به وسع خویش حرف زد. خود نقد کردن و رودربایستی‌های همکارانه را کنار گذاشتن بخشی از راه‌حل است. متاسفانه قراردادهای کاری و رابطه کارگر و کارفرما در شرکت‌های بزرگ معمولا طوری است که اجازه نقد صریح را به کارکنان بنگاه‌های مزبور نمی‌دهد. در مورد رسانه نیز همین یکی از اسباب شکاف میان کار، از نوع کارمندی و تمام‌وقت در رسانه، و نقد رسانه‌ و کمبودهای آن است. روشنگری حوزه‌ی عمومی ولی وظیفه‌ی نقادی را بر عهده‌ی فرد می‌گذارد، خصوصا آنجا که نهادی قدرت فراوانی در ید خود دارد. چه دولت باشد و چه به تعبیر الیزابت آندرسون، فیلسوف چپ لیبرال آمریکایی، دولت‌ خصوصی یا همان بنگاه‌های اقتصادی بزرگ.

 توضیح: این مقاله پیشتر در رادیوزمانه منتشر شده است.


[1] مثلا یکی از موضوعاتی که در رشته‌ی مطالعات رسانه بدان فراوان پرداخته شده مسئله اقتصاد سیاسی رسانه است. در این زمینه کتاب‌های خواندنی فراوانی در دسترس است. به عنوان یک نمونه بنگرید به اینجا.

۱۴۰۱ خرداد ۲۳, دوشنبه

اقتصاد شبه‌علمی و علم ایدئولوژیک؛ مدل اقتصادی جدید اردوغان

 میثم بادامچی

 

گرانی در ترکیه بیداد می‌کند. با اینکه میزان تورم مطابق آمارهای دولتی حدود هفتاد درصد است، مردم کوچه خیابان می‌گویند تورم واقعی بسیار بیشتر است. اخیرا لیره برای چندمین بار در ماههای گذشته ارزش خود را در برابر ارزهای خارجی از دست داد، طوریکه این روزها دلار تقریبا معادل ۱۷ لیره و یورو معادل ۱۸ لیره معامله می‌شود. این رقم‌ها تقریبا دو برابر زمان مشابه در سال گذشته است. به این ترتیب وضعیت لیره در برابر ارزهای خارجی دوباره به ضعیف‌ترین سطح خود در آخر سال ۲۰۲۱ بازگشته است.[1] جالب آنکه کاهش ارزش لیره در برابر دلار اینبار هم مانند وقایع پاییز گذشته، پس از سخنرانی اردوغان و اصرار او بر ادامه‌ي سیاست پایین نگه داشتن نرخ بهره رخ داد. در نه ماه گذشته قیمت اقلام گرانبهایی چون مسکن و اتومبیل در ترکیه چند برابر شده است، طوریکه امروز داشتن خانه و ماشین برای اقشار متوسط به پایین و فقیر در ترکیه، بسان ایران، تبدیل به رویا شده است. (برای تحلیلی بروز به زبان انگلیسی در مورد وضعیت تورم و بحران اقتصادی ترکیه بنگرید به این مقاله در وال استریت ژورنال. برای تحلیل نگارنده از وقایع دسامبر ۲۰۲۱ در اقتصاد ترکیه بنگرید به اینجا.

 


  برغم همه‌ي این مشکلات در رسانه‌های حکومتی ترکیه خبر چندانی از گرانی و بحران اقتصادی نیست و اوضاع عادی جلوه داده می‌شود یا مثلا گفته می‌شود تورم ترکیه مانند تورم درهمه جای دنیا است. با اینحال کم‌کم می‌شود حدس زد حتی خود گویندگان این سخنان هم چندان بدان باور ندارند ویا برای خشنود نگه داشتن رهبر ترکیه آنرا بر زبان جاری می‌کنند. کامنت‌های نورالدین نباتی وزیر جدید اقتصاد ترکیه هم در زمینه‌ی گرانی، عمدتا دستمایه‌ی طنز کاربران فضای مجازی است. بسیاری می‌گویند نباتی حتی اگر در ذهنش مخالفتی با این سیاست‌های اردوغان داشته باشد، هرچه بر او دیکته می‌شود اجرا می‌کند.[2]

اما ریشه‌ی این بحران چیست؟ در این مقاله استدلال خواهیم کرد ریشه‌ی این وضعیت تاحدود زیادی باز می‌گردد به تصور نادرست رجب طیب اردوغان از مفهوم بانکداری بدون ربا در اسلام و رویکرد ایدئولوژیک و شبه‌علمی او در مواجهه با «علم» اقتصاد.

 

سخنان اردوغان در کنفرانس اقتصاد اسلامی ۲۰۲۰

ریشه‌ دیدگاه‌های جدید اقتصادی اردوغان را حداقل می‌شود به سال ۲۰۲۰ بازگرداند. در ژوئن ۲۰۲۰، یعنی دقیقا ۲ سال قبل، دانشگاه صباح‌الدین زعیم استانبول میزبان دوازدهمین کنفرانس بین‌المللی اقتصاد و مالیه‌ی اسلامی با حضور رجب طیب اردوغان، برات آلبایراق وزیر وقت اقتصاد ترکیه (و داماد اردوغان) و عبدالحفیظ شیخ وزیر اقتصاد پاکستان بود. رمزگشایی از سخنان اردوغان در مراسم افتتاحیه‌ي آن کنفرانس آنچه راکه این روزها در ترکیه در حال پیاده شده است بخوبی توضیح می‌دهد.

اردوغان گفته بود «اقتصاد اسلامی کلید حل بحران اقتصادی است.» او به بحران اقتصادی سال ۲۰۰۸ در نظام فاینانس غرب اشاره کرده بود و آنرا نشانه‌ی بن‌بست‌های نظام اقتصادی توصیف کرده بود که بر گرفتن بهره از سوی بانک‌ها و «دستیابی به سود به هر قیمتی» بنا شده است: مدل جریان اصلی اقتصاد کنونی «بر اساس سلطه، منفعت‌طلبی و بهره بنا شده است و نمی‌تواند از انسان و طبیعت مراقبت کند. انسانیت در سیستم موجود می‌میرد.... سیستم فاینانس و بانکداری موجود در دنیا بجای اینکه تولید (üretim) و تجارت (ticaret) را تغذیه کند، به آنها آسیب می‌رساند. در وضعیت موجود توزیع درآمد و ثروت در سراسر جهان بدتر شده و شکاف بین کشورها و غنی و فقیر بیشتر و بیشتر شده است.»

اردوغان گفت هر بحرانی که در بخش مالی جامعه‌ شروع می شود به سرعت به بقیه بخشهای جامعه سرایت می کند و در نتیجه جایگزین ساختار معیوب کنونی «الگوی اقتصاد و فاینانس/مالیه‌ی اسلامی است.» مالیه‌ی اسلامی در نظر او «نیروی کار را تجلیل می کند، و اجازه سود ناعادلانه را نمی‌دهد.» این سیستم انسان دوست، اخلاقی و مهربان با محیط زیست است و نظام بهره و استثمار را رد می‌کند: «در وضعیت کنونی توسعه فناوری و تکنولوژي ابزارهای فاینانس اسلامی را در اختیار همه در جهان قرارداده است و  تحقق خواست میلیونها انسان مومن در سراسر جهان که نمی‌خواهند درگیر اقتصاد باربا و بهره شوند را راحت‌تر کرده است.»

درهمان کنفرانس برات آلبایراق داماد اردوغان و وزیر اقتصاد وقت هم گفته بود: «هدف ما این است که ترکیه را به مرکز جهانی فینانس و اقتصاد بدون بهره تبدیل کنیم.» آلبایراق گفت در نظام بانکداری فعلی (که قاعدتا با بهره‌ی بالا و همراه ربا است) سیستم فاینانس نمی‌تواند به وظیفه اصلی خود یعنی برقراری پل ارتباطی بین پس‌اندازهای مردم و سرمایه‌گذاری عمل کند. (ظاهرا منظور او و اردوغان آن است که در بانکداری با بهره‌ي پایین مردم به سرمایه‌گذاری تشویق می‌شوند ولی در بانکداری با بهره‌ی بالا، در نقطه‌ي مقابل، مردم پولهایشان را در بانک‌ها نگه می‌دارند و وارد بازار برای سرمایه‌گذاری نمی‌کنند و رکود رخ می‌دهد.)

 

بانکداری بدون ربای اردوغان: خوش بود گر محک تجربه آید به میان!

اردوغان در فاصله‌ی دوازدهمین کنفرانس بین‌المللی اقتصاد و مالیه‌ی اسلامی در استانبول تا پاییز سال گذشته که شروع به اجرای عملی مدل اقتصادی مطلوبش کرد، تمام مقام‌های ارشدی در بانک مرکزی و وزارت اقتصاد را که ممکن بود مانع اجرای سیستم مورد نظر او شوند، با افراد جدیدی جایگزین کرد. شاید خیلی‌ها معنای سخنان اردوغان و دامادش در کنفرانس مالیه‌ي اسلامی ۲۰۲۰ را آنوقت نفهمیدند. ولی امروز که مدل اردوغان اجرایی شده و از شکل تئوری صرف خارج شده راحت‌تر می‌توانیم در موردش قضاوت کنیم. خیلی از جملات اردوغان در نقد اخلاقی اقتصاد جریان اصلی غربی برسیستم اقتصادی جدید خودش (یعنی بانکداری بدون بهره) به طریق اولی جاری است، خصوصا در بحث زیاد شدن شکاف طبقاتی و فاصله‌ي فقیر وغنی!

استدلال کردیم مبنای تصمیمات اخیر اردوغان در باب بهره آشکارا نوعی اقتصاد اسلامی (یا بگوییم فهم نادرست از رابطه‌ی اسلام و اقتصاد) است. اردوغان صریحا گفته مبنای نگاه منفی او به بهره «نص» است. البته از منظر نواندیشی دینی (خصوصا اگر عدالت‌طلبی را جزو مهمی از دینداری بدانیم) براحتی می‌شود تردید کرد که نگاه مورد نظر او و هوادارانش واقعا جزو نص یا متن صریح قرآن و سنت باشند.[3]

تجربه‌ی چند ماه اخیر ترکیه نشان داده وقتی بهره‌ی بانک‌ها با دستور از بالا به پایین دولتی کاهش می‌یابد، ارزش پول ملی (لیره) هم در برابر ارز خارجی (دلار و یورو...) کاهش می‌یابد و صاحبان پس‌انداز در لیره برای کم نشدن ارزش پول‌شان به خرید ارز خارجی ویا خرید اقلامی چون اتوموبیل و مسکن (که البته انجام آن هم به سبب قیمت بالای این کالاها در اختیار قشرهایی خاص است) رو می‌آورند و همین افزایش تقضا به نوبه‌ی خود باعث افزایش کاذب در قیمت این اقلام می‌شود (اتفاقی که مشابه‌اش در سال‌های اخیر در ایران هم رخ داده، البته به دلایلی دیگر). یعنی بر خلاف آنچه اردوغان و آلبایراق وعده دادند، کاهش بهره به تشویق مردم به سرمایه‌گذاری در اموری که در خدمت خیر عمومی است نمی‌انجامد، یا اگر هم بینجامد احتمالا سهم آن ناچیز است.

واقعیت آنست که بحران جهانی کرونا و جنگ اوکراین به نوبه‌ي خود باعث افزایش تورم در جهان شده است و ترکیه و ایران را هم بی‌نصیب نگذاشته. منتهی سیاست‌های اردوغان در پایین آوردن نرخ بهره بانکها از پاییز گذشته تا امروز (کاری که برخلاف دیدگاه غالب اقتصاددانان در مقابله با تورم در کشورهایی چون ترکیه با بالا نگه داشتن نرخ بهره است) عوامل پیشاپیش موجود تورم‌زا را تحریک کرد.

در خود ترکیه هم دشوار بتوان اقتصاددان شناخته شده‌ای را یافت (شاید جز داخل حلقه‌ی تنگ نزدیکان اردوغان) که با مدل اقتصادی جدید موافق باشد. (به عنوان تنها یک نمونه از دهها نمونه در این زمینه بنگرید به این سخنان سلوا دمیرآلپ استاد دانشگاه کوچ استانبول در کانال یوتیوبی مدیا اسکوپ که نزدیک به مخالفان است)

 

علم ایدئولوژیک یا شبه‌علم

در فلسفه‌ی علم مدرن مبحثی وجود دارد با نام شبه‌علم ویا علم‌نما و منظور از آن نظریاتی است که در ظاهر علمی می‌نمایند، ولی در واقع علمی نیستند و در برابر ابطال مقاومت می‌کنند. بانکداری بدون ربای اردوغان یکی از مصادیق شبه علم در روزگار ما است. این مدل مثلا به تکنیکهای رایج عالمان اقتصاد برای جلوگیری از سقوط پول‌های ملی در برابر ارزهای خارجی (که بالا بردن نرخ بهره از سوی بانک مرکزی از مصادیق آنست) اعتنایی ندارد و دربرابر آن مقاومت می‌کند (در مورد ترکیه به قیمت بالا رفتن میزان تورم به قدری که حتی در دوره‌ي زمامداری خود اردوغان، و نیز در مقام مقایسه با بسیاری کشورهای جهان، کم‌سابقه یا بی‌سابقه است.)

مدل اقتصادی جدید اردوغان را می‌توان از مصادیق رویکرد ایدئولوژیک به علم (در اینجا اقتصاد) نیز دانست. اگر به زبان ساده ایدئولوژی را رویکرد غیرانتقادی و دگماتیستی و بی‌اعتنا به عقلانیت تجربی به یک مقوله‌ی خاص (در این بحث کمتر کردن بهره‌ي بانک‌ها) بدانیم، بانکداری بدون ربای اردوغان در واقع یکی از مصادیق اقتصاد ایدئولوژیک است. (وضعیتی که در ایران نیز انواع دیگر آنرا در مواجهه با علوم تجربی شاهد بوده‌ایم.)

نکته‌ي جالب توجه آنست که این مواضع اردوغان دقیقا در نقطه‌ی مقابل مدلی است که او در سال‌های آغازین نخست‌وزیری‌اش از حزب عدالت و توسعه و در اوج شکوفایی اقتصاد ترکیه، در اجلاس سال ۲۰۰۶ گروه جی۸ در بالی اندونزی در مورش سخن گفته بود. آنطور که روزنامه‌ي حریت نقل می‌کند، در آن اجلاس اردوغان «اقتصاد اسلامی و بانکداری بدون بهره را نوعی تله و دام در برابر مسلمانان کنونی برشمرده بود که باید ازش دوری کرد، چون پول... اصولا ملت و وطن و ایمان ندارد.» (بنگرید به اینجا)

در واقع می‌شود گفت اردوغان موفق شد در دهه‌ی اول قرن بیست و یکم اقتصاد ترکیه را از ویرانی نجات دهد، چون چون پیش از او کمال درویش اقتصاددان برجسته‌ی ترک در حوزه‌ي بین‌المللی و وزیر اقتصاد وقت زمینه را فراهم کرده بود و اردوغان هم کاری بر خلاف الگوی درویش نکرد. حالا اردوغان از کمال درویش (یعنی مدل اقتصاد علمی) ویا علی باباجان (وزیر سابق اقتصاد عدالت و توسعه در دوران اوج شکوفایی اقتصادی ترکیه که اکنون از مخالفان برجسته است) رسیده است به مدل بانکداری اسلامی مورد نظر خودش و اطرافیانش.

پرسش مهم آنست که در این ده تا بیست سال چه تحولی در ذهن و ضمیر او رخ داد؟ چطور بدنه‌ی حزب عدالت و توسعه و شخص او اینقدر عوض شدند؟

اینها موضوعاتی است که پرداخت به آنها مجالی دیگر می طلبد. شاید بشود گفت نقطه‌ی عطف تغییرات اردوغان در جهت محافظه‌کاری بیش از پیش از دوران اعتراضات سراسری پارک گزی شروع شد. تقریبا از گزی به بعد تغییرات شگرفی در سیاست ترکیه و شخص اردوغان رخ داد....

 

توضیح: این مطلب پیشتر در رادیوزمانه منتشر شده است.

[1] منظور ما دسامبر ۲۰۲۱ است که ارزش یورو برابر لیره به ۱۹ به ۱ رسیده بود؛ منتهی با مداخله‌ی بانک مرکزی، که بعدا معلوم شد از طریق تبدیل چندین میلیارد دلار ذخیره‌ی بانک مرکزی از دلار به لیره بوده بطور موقت بدان پایان داده شد.

[2] پس از کاهش ارزش لیره برابر دلار در اواخر پاییز گذشته، دولت اردوغان نوعی سیستم سوددهی جدید وارد نظام بانکی ترکیه کرد که در نظر منتقدان مصداق پذیرش دوباره بهره از در پشتی بود. با اینحال حتی آن مدل هم نتوانست جز دوره‌ي بسیار کوتاهی مانع سقوط ارزش لیره در برابر ارز شود و اعتماد عمومی را کسب کند.

[3] جالب آنکه به زبان فارسی و در دوران جمهوری اسلامی نیز آثار متعددی در مورد بانکداری بدون ربا منتشر شده است که تجزیه و تحلیل انتقادی آنها خودش می‌تواند موضوع چندین پژوهش باشد. حتی در ایران فصلنامه‌ای داریم با عنوان اقتصاد اسلامی! به عنوان نمونه بنگرید به: عباس موسویان، بهزاد ورمزیاری، «بررسی تاثیر بانکداری بدون ربا بر رشد اقتصادی در ایران»، فصلنامه‌ی اقتصاد اسلامی، شماره‌ی ۴۸، زمستان ۱۳۹۱.

 

۱۴۰۱ خرداد ۱۹, پنجشنبه

‌فیلسوف‌‌ملکه‌ها؛ فلاسفه‌ي برجسته‌ي زن

 

مصاحبه شوندگان: لیزا وایتینگ و ربکا باکستون

برگردان: میثم بادامچی

 


مقدمه‌ی مترجم: وقتی صحبت از نام‌های مطرح در فلسفه می‌شود، معمولا نام شخصیت‌های مرد، آنهم عمدتا مردانی از اروپا و آمریکا و سفیدپوست، به ذهن‌ها متبادر می‌شود و کمتر نام نویسنده‌ای زن به ذهن‌ها می‌آید. حالا در کتاب  فیلسوف‌ملکه‌ها؛ زندگی و میراث زنان ستایش‌نشده‌ي [تاریخ] فلسفه(۲۰۲۰)، ربکا باکستون و لیزا وایتینگ دو پژوهشگر فلسفه‌ي انگلیسی کوشیده‌اند برخلاف این جریان شنا کنند و این خلا را به نوبه‌ي خویش پرکنند، آنهم از طریق گردآوری و ویرایش مجموعه مقالاتی درباره برجسته‌ترین زنان درتاریخ فلسفه، از دوره‌ی باستان تا روزگار معاصر و ازنژادها و حتی مذاهب گوناگون. آنچه در ادامه می‌آید برگردان گفتگوی نایجل واربرتون است با لیزا وایتینگ و ربکا باکستون، دو گردآورنده و ویراستار کتاب، در مجله‌ی معرفی کتاب آنلاین «پنج‌کتاب» (fivebooks)، قابل دسترسی در اینجا. بخش اول این گفتگو مروری است بر کتاب فیلسوف‌ملکه‌ه. مشخصات کامل کتاب از قرار زیر است:

Rebecca Buxton, Lisa Whiting (eds.) 2020. The Philosopher Queens: The lives and legacies of philosophy’s unsung women, Unbound.

بخش دوم گفتگو، به سیاق بقیه‌ی گفتگوهای وبسایت پنج‌کتاب، معرفی پنج تا کتاب به انتخاب مصاحبه‌شوندگان از بهترین متون فلسفی نوشته شده به قلم فیلسوفان زن است (آثاری از ۱)آنجلا دیویس، ۲)کیت مان، ۳)مری میجلی، ۴)جودیت شکلر و ۵)سیلا بن‌حبیب) و در آن وایتینگ و باکستون در مورد دلایل انتخاب‌هایشان صحبت می‌کنند.

نایجل واربرتون، مصاحبه کننده، روزنامه‌نگار و فیلسوف انگلیسی است که گفتگوهای او در ایران هم در میان اهل فلسفه ناشناخته نیست. او یکی از دو تهیه‌کننده مجموعه پادکست‌های معروف لقمه‌های فلسفه (Philosophy Bites) در گفتگو با فیلسوفان برجسته معاصر در دنیای انگلیسی‌زبان است (در کنار دیوید ادموندز) و گفتگوهایش نقش مهمی در معرفی آموزه‌های فلسفی به زبان ساده‌تر به مخاطبان عام داشته است.

 


*******

نایجل واربرتون: «فیلسوفملکه» یعنی چه؟

ربکا باکستون: عبارت ‌‌فیلسوف‌ملکه در عنوان کتاب قرینه‌ای است به عبارت فیلسوفشاه یا همان پادشاهان فیلسوف در کتاب [معروف و کلاسیک] جمهور افلاطون. در کتاب جمهور که در واقع مجموعه‌ای از گفتگوها [از زبان شخصیت‌های مختلف] است افلاطون می‌گوید زنان می‌توانند، همرده با مردان، پادشاهِ یا حاکم‌فیلسوف دولت‌شهر آرمانی او باشند، سخنی که در دوره‌ی افلاطون کاملاً رادیکال [و مترقی] بود. با اینحال زنان در تاریخ فلسفه تا حد زیادی به حاشیه رانده‌ شده‌اند و دادن لقب ملکه به فیلسوفان زن در واقع نوعی اعاده‌ی لقبی به ایشان است که در[تاریخ] فلسفه تاکنون از ایشان دریغ شده [و با اینحال با آموزه‌ي افلاطون سازگار است]. عنوان کتاب عامدانه قدری تحریک‌آمیز انتخاب شده و در آن کوشیده‌ایم ایده‌های سنتی را در مورد اینکه چه کسی فیلسوف است و چه کسی را باید فیلسوف محسوب کرد زیر سئوال ببریم.

نایجل واربرتون: این‌بار از لیزا بپرسم. لیزا، اگر یک گام به عقب برگردیم، می‌توانی به ما بگویی چطور تو و ربکا تصمیم به تهیه و ویرایش این کتاب گرفتید؟

لیزا وایتینگ: هردو ما در دانشگاه فلسفه خواندیم و بنابراین هردومان علاقمند بودیم درباره زنان فیلسوف [تاریخ فلسفه] بیشتر بدانیم، چون در دوره کارشناسی فلسفه چندان متنی از زنان فیلسوف درس داده نمی‌شد. پروژه‌ي نگارش کتاب اینطور جرقه خورد: یادم می‌آید من به یک کتابفروشی رفتم و [پس از پرس‌وجو] با کمال تعجب متوجه شدم کتاب‌های نسبتا کمی درباره زنان فیلسوف نگاشته شده‌اند. آنچه هم که از زنان در دسترس بود عمدتا بر یکی دو نفر [فیلسوف خاص] تمرکز دارد، مثلاً سیمون دوبووار یا هانا آرنت. و در کتاب‌های [عامه‌پسندی] با نام‌هایی چون «فیلسوفان بزرگ» یا «۱۰۰ فیلسوف برجسته» که در کتابفروشی‌ها دردسترس است هم تعداد کمی اززنان حضور داشتند یا نویسنده بودند و این برای ما تلخ بود.

این اتفاق این سؤال را درمن برانگیخت: «آیا به سبب تبعیض ساختاری که زنان در طول تاریخ با آن روبرو بوده‌اند واقعاً زنان فیلسوفی وجود ندارند؟ یا اینکه سبب این فقدان ایدههای [غلط جاافتاده‌ای] است در مورد اینکه فیلسوف بزرگ چه کسی است و معیارهایی که تعیین می‌کنند آستانهي فیلسوف بزرگ بودن چیست؟ (چه کسی قرار بود معیارها را تعیین کند؟)» پس دوتایی تصمیم گرفتیم کتابی بنویسیم که به نوبه‌ی خود توجه‌ها را به زنانی که به طور بالقوه [از تاریخ فلسفه] نادیده گرفته شده بودند، برگرداند. همچنین مشتاق بودیم کتابی تهیه کنیم که [تماما] توسط زنانی که در زمینهی فلسفه پژوهش می‌کنند نوشته شده باشد [و حاصل این کتاب شد].

نایجل واربرتون: بنابراین، این کتابی است در مورد زنان فیلسوف (در معنای موسع کلمه) و منحصراً هم توسط زنان [پژوهشگر فلسفه] نوشته شده است. شما گروهی ازنویسندگان زن معاصررا گردهم آوردید تا در مورد طیفی از فیلسوفان زن [بیست نفر، شامل هانا آرنت و سیمون دوبووار] بنویسید که بیشترشان در قید حیات نیستند. راستی چه تعداد از زنانی که به ایشان فصلی اختصاص داده شده هنوز زنده هستند؟

[از این ۲۰ نفر] آنیتا ل. آلن (متولد ۱۹۵۳) و عزیزه الهبری (متولد ۱۹۴۳) [که دو فصل آخر کتاب به اندیشه‌ي ایشان اختصاص دارد] هنوز کار می‌کنند. زمانی که ما شروع به نوشتن کتاب کردیم، سه نفر دیگر هم در قید حیات بودند: مری وارناک (۲۰۱۹-۱۹۲۴)، مری میجلی (۲۰۱۸-۱۹۱۹) و سوفی اولوول (۲۰۱۸-۱۹۳۵). متأسفانه هر سه در این دو سه سال اخیر فوت شده‌اند.

نایجل واربرتون: کتاب شما یک منتخب آثار نیست، بلکه مجموعه مقالاتی است درباره‌ی این فلاسفه. معیار شما در انتخاب ۲۰ فیلسوف زنی که در موردشان فصلی نوشته شده چه بود؟

ربکا باکستون: وقتی پروژه‌ را شروع کردیم، در اولین گام روی این متمرکز شدیم که به زنان پژوهشگر فلسفه‌ای که می‌شناسیم ایمیل بزنیم و ازشان بپرسیم چه فیلسوفان زنی را پیشنهاد می‌کنید بگنجانیم و اینکه آیا مایلند فصلی برای کتاب بنویسند یا نه. با این روش خیلی سریع به لیست ۲۰ تایی رسیدیم.

[البته این فرآیند بدون چالش هم نبود] ما مجبور بودیم پیشنهاداتی را که دریافت می‌کردیم غربال کنیم، چون بطور طبیعی خیلی‌ها زنانی را پیشنهاد می‌کردند که اسم‌شان آشنا و سرزبان‌ها بود: زنان فیلسوف سفیدپوست، اروپایی، و عمدتا انگلیسی‌زبان (مانند آیریس ماریون یانگ [فصل ۱۸] و سیمون دوبووار [موضوع فصل ۱۱ کتاب]) و خصوصا [متخصص] در رشته‌های فلسفه‌ی سیاسی و اخلاق.

در این مرحله ما با افرادی که در رشته‌هایی خاص [و کمابیش در حاشیه] تمرکز داشتند تماس گرفتیم و ازشان خواستیم در مورد زنان فیلسوفی بنویسند که جزو جریان اصلی نبودند. بر این اساس بود که ما سراغ مینا سلامی [پژوهشگر فمینیست نیجریه‌ای-نروژی] رفتیم و ازو خواستیم درباره سوفی اولوول [اولین زن با مدرکی دکتری در تاریخ نیجریه، موضوع فصل ۱۶ کتاب] و یا نانا اسما فودی ([شاهزاده، شاعر و] فیلسوف [مسلمان] نیجریه‌ای پیش از دوره‌ي استعمار غربی بر این کشور، بنویسد [و او هم در مورد اولی نوشت]. ما همینطور دنبال متخصصی بودیم که در مورد بن ژائو [تاریخ‌دان و متفکر زن چینی قرن اول بعد از میلاد، موضوع فصل ۲] برایمان بنویسد [و اوا کیت واه مان را یافتیم]. ولی در بیشتر موارد نویسندگانی که با ایشان تماس گرفتیم شخصا انتخاب کردند در مورد کدام فیلسوف می‌خواهند بنویسند.

نایجل واربرتون: شما همچنین در انتهای کتاب [بخشی دارید با عنوان «فیلسوف‌ملکه‌های بیشتر» و در آن فراتر از این ۲۰ نفر] لیستی از فیلسوفان زن را برای مطالعه و تحقیق بیشتر معرفی می کنید. یعنی۲۰ فصل کتاب فقط نمونه هستند. در مورد تهیه‌ی این لیست ضمیمه توضیح می‌دهید؟

لیزا وایتینگ: ما آگاه بودیم که [هرکاری هم می‌کردیم] این لیست ضمیمه ما در نهایت با این اشکال روبرو می‌شد که «خب، فلانی [که او هم متفکر زن مهمی‌است] چه؟» بر این اساس دقت را به‌خرج داده‌ایم که نگوییم لیست‌مان قطعی و نهایی است [و کسی از قلم نیفتاده]. [روش دیگری که برای غلبه بر این مشکل برگرفتیم آن بود که] مردم و مخاطبان را درتهیه‌ی این لیست [ضمیمه] مشارکت دادیم و آن بخش ازکتاب را جمع‌سپاری (crowdsource) کردیم، یعنی در موردش نظرسنجی کردیم و از مردم خواستیم فیلسوفان زن برجسته مورد نظرشان را معرفی کنند. در سویه‌ی دیگری کوشیدیم [لیست متکثر باشد و] صداهایی در لیست انعکاس ‌یابند که درحالت عادی ممکن است فراموش شوند. پس لیست مورد اشاره شما ترکیبی از نتایج تحقیقات ما دو نفر، در کنار مشارکت دادن مخاطبانی بود که با پاسخ‌هایشان جزوی از فرآیند شکل‌گیری کتاب ‌فیلسوفملکهها شدند، چون قصد داشتیم مخاطب حس کند راهی برای تاثیر در شکل‌گیری کتاب دارد.

نایجل واربرتون: به روند تهیه‌ي کتاب اشاره کردید. جالب است شما کتاب را بر اساس  با انتشارات آنباند منتشر کرده‌اید که در واقع ناشری است که بر اساس مدل [خاص] جمع‌سپاری کار می‌کند. چرا سراغ این مدل رفتید، حال آنکه به راحتی می توانستید کتاب‌تان را با یک ناشر شناخته‌شده منتشر کنید؟

ربکا باکستون: دوستی اولین بار آنباند را به ما معرفی کرد...ما مدل انتشار براساس جمع‌سپاری (crowdfunding) را پسندیدیم، چون کتاب جنبه‌ی اکیتیویستی هم دارد و ما داریم ازطریق این کتاب پیامی را هم منتقل کنیم. روش جمع‌سپاری [و سرمایه‌گذاری مخاطب] به ما این امکان را می‌داد که مخاطبان را در ساختن این کتاب و توسعه پیامش مشارکت دهیم و روش خوبی برای نیل به این مقصود بود.

و از آنجایی که هیچ کدام از ما نویسنده شناخته شده نیستیم و دفتر و دستک هم نداریم فکر نمی‌کردیم استقبال چندانی صورت گیرد.... [با اینحال خلافش رخ داد و] در حدود ۲۸ روز ۱۳۶۳ نفر در این کتاب به روش مذکور سرمایه‌گذاری کردند.... از استقبال جامعه‌ی فلسفی شگفت‌زده و در عین‌حال دلگرم شدیم [خصوصا آنکه] فیلسوفان کاملاً مشهوری دردرون سنت فلسفه‌ي دانشگاهی از کار ما حمایت کردند.

گفتید کتاب پیامی دارد. می‌شود بگویید پیام چیست؟

پیام محورین [تهیه‌ی] این کتاب بسیار ساده است: اینکه زنان فیلسوف وجود دارند و باید بیشتر بخوانیم‌شان. مثل لیزا، من هم در مقطع کارشناسی دررشته‌ی فلسفه در کینگزکالج لندن فلسفه خواندم. [طرفه آنکه] در دوره‌ي کارشناسی آثار هیچ فیلسوف زنی، حداقل با طول و تفصیل، به ما درس داده نشد، حال آنکه بسیاری فیلسوفان مرد جزو مفاد درسی بود. هدف کتاب ما تقویت صدای زنان در فلسفه، چه از نظر تاریخی و چه مربوط به زمان حاضر است. می‌خواهیم توجه‌ها را به میراث فکری خارق‌العاده‌ فیلسوفان زن جلب کنیم و طرقی که ایشان در شکل‌گیری سنت فلسفی موثر بوده‌اند (ولو تاحد زیادی مهجور مانده باشد) گوشزد کنیم.

بگذارید من اینجا [اصطلاحا] نقش وکیل مدافع شیطان را بازی کنم. ممکن است کسی بگوید مهم نیست [تولید کننده محتوای فلسفی] مرد یا زن باشد، مهم آنست که فلسفه‌ی خوبی تولید شود. چرا جنسیت(gender) را وارد فلسفه کنیم. پاسخ شما چیست؟

یک جواب ساده آنست که باید این زنان فیلسوف را خواند چون محتوای کارشان برجسته است! گاهی اوقات در توییترهم [که من آنجا فعالم] افرادی [با استدلالی مشابه] می‌نویسند «من برای اینکه اثری را بخوانم جنسیت نویسنده را نمی‌بینم، برایم استحکام فلسفی [متن] مهم است.» [در اینگونه موارد] من با خودم فکر می‌کنم: «پس عجیب است که تو احتمالا  فقط فیلسوفان مرد را خوانده‌ای، چون زنان فیلسوفی که آثار خارق‌العاده‌ای می‌نویسند هم هستند.» این مدعا که جنسیت مهم نیست و جنسیت از نظر تاریخی نقشی دراینکه چه کسی به‌عنوان فیلسوف شناخته شود نداشته است قابل دفاع نیست؛ از جمله با توجه به حذف ساختارمند صدای زنان. و اگر زنان در تمام این مدت طولانی [تاریخی] بیرون گذاشته شده‌اند، ماباید بی‌تعارف تلاش کنیم آنها را وارد [جریان اصلی فلسفه] کنیم.

[ما در وبسایت پنج کتاب رسم‌مان بر آن است که از مصاحبه کننده می‌خواهیم پنج‌تا از بهترین کتاب‌ها را در موضوعی که درش کار کرده‌اند معرفی کنند.] اگر بخواهید پنج تا کتاب از زنان فیلسوف انتخاب کنید کدام‌ها را انتخاب می‌کنید؟

لیزا وایتینگ: پیشاپیش بگویم این کتاب‌ها لزوماً معروف‌ترین نمونه‌ کتاب‌های نوشته شده توسط زنان فیلسوف نیستند. ما عامدانه و آگاهانه این روش را برگزیدیم. همانطور که پیشتر اشاره شد نوع خاصی از متن فلسفی نوشته شده توسط فلاسفه‌ي زن وجود دارد که (بنابردلایل و عواملی موجه) پیشاپیش جزو جریان اصلی [فلسفه و علوم انسانی] شده است. نمونه‌های بارز آن دفاعیه‌ای از حقوق زنان (۱۷۹۲) اثرمری ولستون کرافت[ادیب و نویسنده انگلیسی قرن هجدهم] یا جنس دوم (۱۹۴۹) نوشته‌ی سیمون دوبووار [نویسنده‌ي  اگزیستانسیالیست معاصر] است. معیار ما در انتخاب پنج کتابی که در ادامه ذکر خواهیم کرد آن بوده که کتاب‌هایی باشند که به طور عادی درجریان اصلی تاریخنویسی فیلسوفان زن و فلسفه‌ی فمینیستی چندان ذکری از ایشان نمی‌شود.

مثلا اولین کتاب برگزیده‌ي ما زنان، طبقه و نژاد [اثر آنجلا دیویس، نویسنده مارکسیست-فمینیست آمریکایی][1] عمدتا به عنوان یک متن تاریخی معروف است.

بگذارید از اینجا وارد بحث در مورد پنج کتاب شویم. گفتید اولین انتخاب شما زنان، طبقه و نژاد (۱۹۸۱) اثر آنجلا دیویس است. می‌شود بگویید این کتاب چیست، آنجلا دیویس کیست و چرا انتخابش کردید؟

آنجلا دیویس [متولد ۱۹۴۴] یک فعال سیاسی [آمریکایی-آفریقایی‌تبار] است. او متولد بیرمنگام در آلاباما [ایالات متحده] است و بی‌عدالتی نژادی را از سنین بسیار پایین تجربه کرده است. زندگی او از فعالیت سیاسی و پژوهشگری دانشگاهی همزمان تشکیل شده است و در آثارش عمدتا بر بی‌عدالتی نژادی و طبقاتی متمرکز شده است. دیویس همچنین در جنبش لغو [مجازات] زندان فعالیت جدی دارد و نظراتش دراین زمینه و نیز تبعیض‌ها در نظام عدالت کیفری [خصوصا ایالات متحده] معروف است. ما اندیشه‌ی اورا متناسب با لحظه‌ی [تاریخی خاصی] که در آن بسر می‌بریم، یافتیم.

Top of Form

Bottom of Form

دیویس آثار متنوعی دارد و می‌شد کتاب‌ دیگری ازاو را هم انتخاب کنیم. اما یکی از دلایلی که کتاب زنان، طبقه و نژاد را انتخاب کردیم آن است که همانطورکه از عنوانش هم معلوم است، تحلیلی جامع از سه مفهوم [درهم‌تنیده‌ي] فلسفی [زن، طبقه و نژاد] بدست می‌دهد. به بیان دیگر کتاب در درجه‌ی اول تحلیلی تاریخی از بی‌عدالتی‌هایی است که زنان سیاهپوست [آمریکایی] با آن روبرو بوده‌اند؛ از میراث برده‌داری[در فصل اول] شروع می‌کند و در سیر تاریخی به موضوعات معاصری چون بحث حقوق باروری زنان می‌رسد. این کتاب مهم است چون مطالعه می‌کند چطور سه مفهوم جنسیت، طبقه و نژاد همپوشانی داشته‌اند [و درهم تنیده بوده‌اند]. زنان سیاه‌پوست در مرکز بسیاری از بی‌عدالتی‌های مورد اشاره‌ي دیویس قرار دارند....امروزهم مهم است بدانیم چگونه سه مفهوم جنسیت، طبقه و نژاد با یکدیگرهمپوشانی دارند و چطور نحوه درک خاصی از این مفاهیم به تقویت و تداوم نابرابری‌ها‌ منجر می‌شود.

ویژگی بسیاری زنان فیلسوف (و البته زنانی که شما در کتاب خود معرفی کرده‌اید) آنست که بین رشته‌ای هستند. منظورم از بین‌رشته‌ای روشی در فلسفه‌ورزی است که در کنار متون فلسفی] بر بافتار تاریخی یا سیاسی، روانشناسی[2]، علم حقوق و نیز مطالعات موردی [در مورد کشورها، مناطق و غیره...] تکیه می‌کند. در نقطه‌ی مقابل دسته‌ی خاصی از فلاسفه قرار دارند که انگاره‌ای کاملاً ناب ​​و تمایزیافته از فلسفه دارند [خصوصا در میان فلاسفه‌ي تحلیلی]. آیا بین رشته‌ای بودن مختص کسانی است [مانند آنجلا دیویس] که شما انتخاب کرده‌اید، یا [این رویکرد کلی زنان است و] زنان در فلسفه کمتر به این معنا نابگرا هستند؟

لیزا وایتینگ: آنچه در کتابی مانند زنان، طبقه و نژاد مهم است [و می‌شود ازش در این زمینه آموخت] آن است که نشان می‌دهد استناد به نمونه‌های تاریخی خودش نوعی دلیل‌ورزی تحلیلی و تجربی است. یعنی با نشان دادن طرقی که این دسته‌بندی‌های هویتی [چون زنانگی، طبقه و نژاد] در طول زمان مورد بهره‌برداری قرار گرفته‌اند، کتاب [دیویس و آثار مشابه] نشان می‌دهد که درک تحلیلی از معنای این مفاهیم می‌تواند محدود باشد و محدود هست. [با اینحال] من با تعمیم این سخن [به عنوان ویژگی ذاتی] در مورد شیوه‌ي فلسفه‌ورزی زنان در فلسفه تردید دارم، زیرا در نقطه‌ی مقابل زنان [فیلسوفی] را می شناسیم که در فلسفه تحلیلی‌ در معنای متداول به درجات بالا رسیده‌اند و جزو بازی هستند...

ربکا باکستون: من هم بدون آنکه همه را یک‌کاسه کنم فکر می‌کنم می‌شود داشتن فرصت پرداخت به نوع فلسفه‌ورزی بسیارانتزاعی و نابگرایانه [و منطق‌گرایانه رایج در میان فلاسفه‌ی تحلیلی سنتی] را نوعی امتیاز[لوکس] محسوب کرد [که همه ندارند]. بسیاری از نویسندگان زن مورد بحث ما ازتبعیضی سخن می‌گویند که خودشان [بصورت دسته‌ اول] تجربه کرده‌اند.

می‌دانید این تمایل در فلسفه [در معنای سنتی] وجود دارد که بهتر است تجربیات خود را از فلسفه‌ورزی جدا کنیم ولی در نوعی از فلسفه ما دو بدان گرایش داریم و دارد یواش‌یواش جا می‌افتد درهم‌آمیختن ایندو [لزوما بد نیست و] می‌تواند بسیار ارزشمند هم باشد. زنان، به‌ویژه ازطبقات و گروه‌های در حاشیهمانده‌ی‌ جامعه، بیش از بقیه مایل‌ند تجربیات [روزمره‌ی] خود را وارد فلسفه کنند، و ما هم .. معتقدیم این روش فلسفه‌ورزی را غنی‌تر و شمول‌گراتر می کند.

برویم سراغ کتاب کیت مان. قدری که می‌دانم کتاب مان با موفقیت گسترده‌اش ناشر را شگفت‌زده کرد و در واقع ناشر انتظارش را نداشت. چرا دختر ناخوشحال[Down Girl]: منطق زن‌ستیزی(۲۰۱۸) اثر کیت مان را [به عنوان دومین انتخاب] برگزیدید؟

لیزا وایتینگ: کتاب کیت مان را اولاً به این دلیل انتخاب کردیم که هر دومان خیلی دوستش داریم: نمونه‌ی کتابی است که بسیار موثر نوشته شده: از نظر آکادمیک دقیق است و همزمان ملموس [و غیردشوارنویسانه]. این ترکیب ازدلایلی است که کتاب تا این حد موفق ومورد استقبال بوده است.

دلیل دوم انتخاب‌مان آن است که کتاب (که در آن مانند کتاب قبلی نویسنده بر اساس تجربیات شخصی‌اش سخن می‌گوید) مباحث چالش‌انگیزی مانند زن‌ستیزی و سکسیسم [و مردسالاری] مورد بحث قرار گرفته‌اند و استفاده از عینک از نظر تحلیلی سختگیرانه مان ...می‌تواند به ما در تعریف این مفاهیم که اغلب بد تعریف می‌شوند، مدد ‌رساند...

در مورد بدیع بودن تحلیل نویسنده در کتاب همان بس که برخی از مفاهیمی که مان در کتاب طرح کرده  و  «هیمپتی» (himpathy) [همدلی با خشونتگر مذکر] معروف‌ترین‌شان است، در [گفتار] فرهنگ عامه [و فضای مجازی] جای خود را بازکرده است. منظور ازهیمپتی آن است که جامعه مردان و زنان را برای احساس همدردی بیشتر با عاملان زن‌ستیزی و خشونت جنسی شرطی می‌کند و به طور نامتناسبی بر توجیه رفتار مردان به جای حمایت از قربانیان رفتار آنها تمرکز می‌کند.....

هنوز در میان مردم این تمایل وجود دارد که در تقابل میان مرتکبان آزار جنسی و قربانیان سهم بیشتری از شک وتردید را متوجه قربانی و دفاع بیشتری را متوجه ارتکابگر کنند.

برای من جالب است که کیت مان تعریفی غیرمعمول از زن ستیزی ارائه می‌کند. در تعریف رایج زن‌ستیزی رفتار زننده فردی نسبت به زنان است: اگر من یک زن‌ستیزباشم، یعنی با زنان مشکل دارم و همیشه ریشه‌ی خطاها را در زنها می‌يابم. اما مان تعریفی ساختاری‌تر از زن‌ستیزی ارائه می‌دهد.

لیزا وایتینگ: همانطور که اشاره کردید تمایلی وجود دارد که زن‌ستیزی را یک ویژگی افراد بدانیم...[با اینحال] گزارش ساختاری مان .. نشان می‌دهد که هنجارهای زن‌ستیزانه خودشان را در ساختارها و نهادها جاسازی می‌کنند، طوری که خود مردان و زنان لزوما از این رخنه آگاه و مطلع نیستند. نویسنده در نقطه‌ي مقابل معرفی زن‌ستیزی به عوان چالش و مشکلی فردی، برهان و توضیحی قوی ارائه می‌کند که.... زن‌ستیزی چگونه خود را به شیوه‌های مختلف در نهادها جاسازی می‌کند.

[اگر نقدهای مان را بپذریم] گام بعدی آنست که چگونه می‌شود آنها را در عمل پیاده کرد. اگر زن‌ستیزی را یک احساس فردی در نظر بگیریم، سخت است بدانیم برای جلوگیری از آن چه باید کرد. مان در کتاب توضیح می‌دهد که چقدر متقاعد کردن افراد برای تغییر باورهایشان (خصوصا وقتی آن باورها بسیار درونی‌ شده‌اند) سخت است. اصلاح ساختاری هم آسان نیست، گرچه او درکتاب سرنخ‌هایی برای اندیشه در مورد اینکه چگونه می‌توان تغییرات ساختاری و درمقیاس بزرگ‌تر [علیه زن‌ستیزی و سکسیسم و مردسالاری] پیاده کرد، بدست می‌دهد.

کتاب سوم برگزیده‌ی شما چیست؟

ربکا باکستون: انتخاب سوم ما فلسفه برای چیست؟(۲۰۱۸) اثر مری میجلی است. مری میجلی استاد فلسفه‌ی دانشگاه نیوکاسل بود و در طیف گسترده‌ای از موضوعات کتاب و مقاله نگاشت: از فلسفه‌ی اخلاق و اخلاق [کاربردی] در زمینه‌ي حیوانات گرفته تا فلسفه‌ی‌ علم و فلسفه‌‌ی زیست شناسی. او یکی از چهار فیلسوف زنی است که در دوران جنگ جهانی دوم در آکسفورد فلسفه را به شیوه‌ی موسوم به Greats [تدریس سنتی آمیزه‌ای از تاریخ یونان و روم به علاوه‌ي دروس فلسفه] خواند. این چهار فیلسوف زن معروف شدند به «چهارآکسفوردی» (Oxford four) و عبارت‌اند از: مری میجلی[موضوع فصل ۱۳ کتاب ملکه‌فیلسوف‌هاآیریس مرداک [موضوع فصل ۱۲ کتاب ملکه‌فیلسوف‌هافیلیپا فوت و الیزابت آنسکوم [فصل ۱۳]. (البته مری وارناک [فصل ۱۴] نیز کمابیش همان ایام، البته چند سال دیرتر، همانجا دانشجوی فلسفه بود.)

دوره‌ی جنگ جهانی دوم دوره‌ی جالبی برای زنانی بود که درآکسفورد فلسفه می‌خواندند: اکثر مردها[برای شرکت در جنگ] امکان حضور در دانشگاه نداشتند. مردانی که باقی ماندند یا اساتید مسن و قدیمی بودند، یا کسانی که به سبب عقاید مذهبی‌شان از شرکت در جنگ سرباز زده بودند [یعنی گروه موسوم به مخالفان وجدانی]. پس [چهارآکسفوردی یعنی] میجلی، مرداک، فوت و آنسکوم ماندند و اساتید کهنه‌کاری که در تدریس به افلاطون و ارسطو و شکل سنتی تاریخ فلسفه علاقمند بودند. به نظر می‌رسد این واقعیت برتمام کارهای این چهار نفر تأثیر گذاشته است. [چهارآکسفوردی] در تمام طول زندگی‌شان با هم دوست ماندند. مری میجلی آخرین‌شان بود که [تا همین اواخر] زنده بود و متأسفانه یک ماه پس از انتشار کتاب فلسفه برای چیست؟(۲۰۱۸) درگذشت.

زندگی حرفه‌ای میجلی به عنوان فیلسوف غیرمتعارف رقم خورد؛ او در ایام جنگ و بعدش مدتی شغل‌هایی غیرفلسفی داشت و هم برای بچه دار شدن هم از دانشگاه فاصله گرفت و فقط در دهه‌ی پنجم زندگی خود بود که به دانشگاه نیوکاسل بازگشت و مدرس فلسفه شد و به انتشار مقاله و کتاب پرداخت. این تجربه به نوعی درهمه‌ی کتاب‌های او، از جمله کتابی که ما انتخاب کرده‌ایم، نمود دارد.

میجلی [از فیلسوفانی بود که] همیشه می‌خواست خوانندگان عمومی‌تر هم بتوانند دقیقاً بفهمند درمورد چه چیزی صحبت می‌کند. او با نوعی از فلسفه آکادمیک— و کلا فلسفه—که تک‌افتاده و جزیرهای و بیش ازحد تخصصی بود مخالف بود و فکر می‌کرد فلسفه باید صدایش را به گوش عموم هم برساند و درمورد اینکه چگونه باید زیست برای عامه‌ی مردم هم حرف برای گفتن داشته باشد. می‌شود گفت کتاب  فلسفه برای چیست؟ آخرین میراث او در این [ژانر و] موضوع است. در این کتاب میجلی همچنین دغدغه‌ي انکار ماتریالیسم را دارد، موضوعی که او در چندین کتاب دیگرش هم بدان پرداخته است. این کتاب بسیار واضح نوشته شده و مخاطب آن [مبتدیان و] افرادی هستند که اطلاعات [پیشینی] زیادی در مورد موضوع ندارند ویا  خوانندگان غیرمتخصصی که کتاب‌های دیگر میجلی را نخوانده اند و مایل‌اند وارد عالم فکری او شوند.

نایجل واربرتون: من یک بار با او در مورد فلسفه در دانشگاه آکسفورد گفتگویی ‌کردم. یادم است او کاملا به ایده‌ی آنچه به تعبیر من می‌شود «فلسفه همچون یک هنر رزمی» توصیفش کرد نگاهی انتقادی داشت: نوعی از فلسفه‌ورزی که در آن یاد می‌گیرید چگونه از ایده‌های خود دفاع کنید و کسانی را که علیه ایده‌های شما استدلال می‌کنند، تحقیر کنید. به بیان دیگر او بسیار نسبت به خودنمایی رایج در دنیای [فلسفه‌ي حرفه‌ای آنروز انگلستان] که در آن عمدتا مردان جوان و باهوشی می‌کوشیدند ثابت کنند چه کسی باهوش‌تر است، نقد داشت.

به نظرم شما می‌توانید سبک‌های مختلفی از فلسفه‌ورزی داشته باشید که یکی از آنها درمعرض آزمون قرار دادن ایده‌ها و استدلال‌ها تا حد ویران کردن آنهاست. با اینحال برخی از بزرگ‌ترین فیلسوفانی که تاکنون زیسته‌اند [متقاوت با این روش] در «تبیین جهان» تخصص داشته‌اند؛ هدف آنها این نبوده که فیلسوفانی که آرایشان با ایشان مخالف است را پاره‌پاره کنند، چون مخالفان [در این نگاه] فقط شیوه‌ی دیگری از نگاه کردن به جهان را به شما نشان می‌دهند.

لیزا وایتینگ: دقیقا، و این نکته [که شما اشاره کردید] به عنوان کتاب میجلی [فلسفه برای چیست؟] هم ربط پیدا می‌کند. هدف فلسفه نباید [بزرگ کردن] منیت خویش (ego) باشد. ما فلسفه نمی‌خوانیم که هوش خود را به رخ بقیه بکشیم.

[بگذارید مثال بزنم.] زمانی که برای تهیه‌ی کتاب در مورد زنان در فلسفه تحقیقات [مقدماتی] را انجام می‌دادیم، به پژوهشی برخوردیم که از دانشگاهیان در رشته‌های مختلف می‌پرسید برای موفقیت در رشته‌ی تخصصی شما باهوش بودن چقدر مهم است. فلسفه یکی از رشته‌ها بود که در نظر پاسخ‌دهندگان بیشترین میزان هوش را لازم داشت و فیزیک رشته‌ي دیگری بود که هوش بالایی برای موفقیت در آن لازم شمرده شده بود. این پژوهش به نظر ما جالب است و احتمالا ربط دادن فلسفه و هوش ربط دارد به اینکه هم فلسفه وهم فیزیک [تاکنون] رشته‌هایی عمدتا مردانه‌ بوده‌اند.

پس پرسیدن این سؤال که فلسفه برای چیست وچرا فلسفه باید خواند [و میجلی هم پرسیده بود] مهم است. یک هدف فلسفه البته آن است که به قدرممکن استدلال‌ها[ی طرفین] را واسازی کند [و قوت و ضعف آنها را نشان دهد.] چالش ولی وقتی رخ می‌دهد که اینکار در یک فضای بسیار تهاجمی رخ می‌دهد [یعنی برخی دپارتمان‌های فلسفه‌ي تحلیلی کشورهای عمدتا انگلیسی‌زبان] و شما [ناخواسته] در آن فضا این دام می‌افتید که به نوع خاصی از شخصیت پروبال دهید. البته من نمی‌گویم این وضعیت ارتباط مستقیمی با جنسیت افراد دارد (که ندارد). با اینحال اگر شما فقط یک تصور تنگ‌نظرانه از چیستی فلسفه‌ی «خوب» داشته باشید، احتمالا این روش بر نوع افرادی که جذب رشته‌ي فلسفه می‌شوند تأثیر می‌گذارد.

از جهت دیگری هم فکر می‌کنم کتاب میجلی روزآمد است و به دوره‌ی زمانی خاصی که در آن زندگی می‌کتیم ربط دارد. همه‌گیری کرونا[3] نشان داده که در روزگار ما علم اهمیت ویژهای دارد. تحلیلهای علمی دانشمندان نقش مهمی درزندگی ما در حوزه‌ی عمومی دارند و ما از آنها بهره می‌بریم. میجلی [در کتابش مسائل فلسفه‌ی علمی را طرح می‌کند و] براین تاکید دارد که علم عینکی است که از طریق آن جهان را می‌بینیم. در روزگار کنونی ما با سؤالاتی درمورد ارزش‌های رقیب (و تقابل احتمالی میان حریم خصوصی وامنیت ویا حقوق فردی و کنش جمعی) مواجه‌ایم؛ سئوالاتی که برای حل‌وفصل ایشان اخلاق و فلسفه اهمیت ویژه‌ای می‌يابند.

[آثار میجلی و کتاب آخر او] یادآوری به موقعی است که فلسفه می‌تواند سهم منحصر به فردی در مواجهه با این نوع بحران‌ها و چالش‌هایی داشته باشد [که از وضعیت امروزین ما ناشی می‌شوند] آنهم در زمانه‌ای که ما ممکن است تصور کنیم علم می‌تواند پاسخ همه‌ی این سئوالات را بدهد.

چهارمین کتاب منتخب شما چیست؟

ربکا باکستون: انتخاب بعدی کتاب جودیت شکلر است با عنوان شهروندی آمریکایی: در جستجوی شمول (۱۹۹۱). شکلر زن فیلسوف مورد علاقه‌ی من است و نمی‌شد لیست بدون کتابی از او باشد!

شکلر در همان دوره‌ای که جان رالز و رابرت نوزیک در [دانشکده‌ي فلسفه‌ي] هاروارد بودند، کرسی نظریهی سیاسی را دراین دانشگاه داشت. او پناهنده‌ای یهودی بود که در جریان جنگ جهانی دوم با خانواده‌اش از ریگا [پایتخت] کشور لتونی گریخت و در نهایت پس ازعبور و اقامت در اتحاد جماهیر شوروی، ژاپن و ایالات متحده در کانادا مستقر شد. شکلر پس از تحصیل در دانشگاه مک‌گیل کانادا در مقطع کارشناسی برای تحصیلات تکمیلی به آمریکا رفت و در نهایت استاد دانشگاه هاروارد شد. (او در واقع اولین زنی بود که در دپارتمان حکومت (Department of Government) دانشگاه هاروارد صاحب کرسی دائمی می‌شد.)

شکلر البته تقریبا هیچ‌وقت به اندازه‌ی دیگر نظریه‌پردازان سیاسی پس از جنگ جهانی دوم مانند جان رالز و رابرت نوزیک یا حتی نظریه‌پردازان سیاسی تبعیدی چون آیزایا برلین [مقیم بریتانیا] و هانا آرنت [در آمریکا] مورد اقبال قرار نگرفت. با اینحال در سال‌های اخیر موجی از اقبال به آثار او دوباره راه افتاده است و من امیدوارم [این موج دوام یابد و] مردم دوباره شروع به توجه به کارهای او کنند چون درجه یک هستند.

شکلر بسان رالز [نظریه‌پرداز برابری‌خواهی لیبرال و نظریه‌ي عدالت همچون انصاف] یا نوزیک [نظریه‌پرداز لیبرتاریانیسم][4]یک نظریهی کلان [در فلسفه‌ي سیاسی] ارائه نکرد. اما او این [پیشنهاد] روش‌شناختی‌ جالب توجه را داشت که بجای آنکه از پرسش در مورد عدالت و انصاف [و کوشش برای ارائه‌ی نظریه‌ای درباب عدالت و انصاف مانند رالز] شروع کنیم، بر پرسش‌های مربوط به بی‌عدالتی و ستم تمرکز کنیم.

به بیان دیگر می‌گفت بجای اینکه [مثلا] مانند رالز از نظریه‌ی آرمانی و ایدهآل [ideal theory و مفاهیمی همچون جامعه‌ی نیک‌سامان well-ordered society] شروع کنیم، باید توجه خود را به جنبه‌های منفی و ناعادلانه [و تبعیض‌آمیز] جامعه [واقعی] معطوف کنیم و اینکه چگونه می‌شود بر آنها فائق شد. (آمارتیا سن هم در آثارش سخن کمابیش مشابهی [در نقد نظریه‌ی عدالت رالز] می‌گوید.)  به باور ما این سخن شکلر روش‌شناسی خوب و واضحی را برای انجام فلسفه‌ي سیاسی بدست می‌دهد که به آن توجه کافی نشده است.

کتاب شهروندی آمریکایی در واقع ارائه‌ي شکلر[در سال ۱۹۸۹-۱۹۸۸] در سلسله‌ سخنرانی‌های [معروف و پرپرستیژ] تنر درباب ارزش‌های انسانی است. ما آن را انتخاب کردیم زیرا مقدمه بسیار خوبی [بر بقیه‌ی آثار شکلر] و الگویی از شیوهی نوشتن او است. او بیشتر یک نظریه‌پرداز سیاسی بود تا فیلسوف سیاسی.

نایجل واربرتون: تمایز ایندو مگر چیست؟

تمایز میان نظریه و فلسفه سیاسی البته محل مناقشه است. اما به نظر من تفاوت دراین است که در نظریه‌ي سیاسی از تاریخ و سیاست در نظریه‌پردازی فلسفی استفاده می‌کنیم، در حالی‌که در فلسفه‌ي سیاسی (حداقل در معنایی خاص [و رایج میان فلاسفه‌ي تحلیلی خصوصا نسل قدیم]) شما مجازید تاریخ و سیاست[روزمره] را نادیده بگیرید. در این تعریف رالز نمونه‌ي آرمانی و بارز یک فیلسوف سیاسی است و شکلر [در نقطه‌ی مقابل] آشکارا یک نظریه‌پرداز سیاسی است.[5]

بحث اصلی کتاب شهروندی آمریکایی شکلر چیست؟

در شهروندی آمریکایی؛ در جستجوی شمول [که در واقع چنانکه اشاره شد مقاله‌ای بلند است]، شکلر به مبارزه تاریخی زنان و سیاهپوستان آمریکایی برای برخورداری از حق رای [و شهروندی برابر] می‌پردازد.

به نظر او جنبش مبارزه برای حق رای [از سوی زنان و سیاهان] فقط برای شرکت در انتخابات نبود و همزمان مبارزه‌ای بود برای آنچه که او «شان‌طلبی»( standing) و کوشش برای برسمیت شناسی «برابری اخلاقی» می‌نامد. در توضیح شکلر تحقق دو چیز برای شان‌طلبی [و برسمیت‌شناسی مساوی] مهم بود و آن عبارت بود از حق رای و نیز دسترسی به حق کار و کسب درآمد منصفانه، که زنان و سیاهپوستان آمریکایی از هردو [به لحاظ تاریخی] بی‌بهره بودند. (از این جهت منظر شکلر ما را به کتاب آنجلا دیویس متصل می‌کند.)

شکلر می‌گوید شکل‌گیری‌ جنبش حق رای زنان (women’s suffrage movement)[6] در ایالات متحده کمابیش نتیجه‌ي جنبش لغو برده‌داری (abolitionism) به عنوان یک جنبش متقدم بود. با اینحال وقتی مردان سیاهپوست آمریکایی [به خاطر نتیجه دادن جنبش ضدبرده‌داری و در سال ۱۸۷۰] زودتر از زنان سفیدپوست آمریکایی [که تنها در سال ۱۹۲۰ صاحب حق رای شدند] صاحب حق رای شدند، نژادپرستی [پیشتر نهادینه شده] در زنان سفید خودش را نشان داد و خصوصا وقتی جنبش رای زنان کوشید همدلی زنان سفیدپوست ایالات جنوبی [که در آنها نژادپرستی شایع‌تر بود] راهم کسب‌کند، این نژادپرستی [علیه سیاهان] بیشتر هم شد. شکلر در این تامل می‌کند که چطور حتی شان‌طلبی [می‌تواند به انحراف برود و] به سلاحی [برای مشارکت در سرکوب] بدل شود. اگر شما [در این مثال زنان] به غلط خود را برتر از گروه دیگری می‌دانید که پیشترحق رای دارند [درمثال ما مردان سیاه‌] ...در اینصورت با دلیلی غلط [و ناکافی] دنبال حقی درست هستید.

آیا شکلر از سنت برابری‌خواهانه [در معنای رایج در فلسفه‌ی سیاسی معاصر] می‌آمد و شان‌طلبی را فراتر ازبحث دموکراسی وارد مباحث مربوط به امنیت [و عدالت] اقتصادی هم می‌کرد؟

راستش به نظر شکلر «شان‌طلبی»‌ یک مفهوم مبهم است، ولی نه آنقدر مبهم که نشود در موردش سخن گفت. او ابعاد فلسفی این مفهوم را با جزییات کامل باز نکرده و برایش کافی است خواننده عمومی [و خصوصا آشنا با تاریخ و فضای فکری آمریکا] مقاله با آن احساس بیگانگی نکند. درخوانش شکلر [چنانکه در مثال جنبش زنان و سیاهان توضیح دادیم] شان‌طلبی می‌تواند برابری‌خواه هم نباشد. البته شهروندی حداقل دریک معنا لزوما مبتنی بر ‌شان‌طلبی مساوی است، به این معنا که هرکسی رایی دارد و همه مجازند [از طریق رای‌‌شان] بر نتیجه تاثیر گذارند. برای شکلر امکان رای دادن جزتوانایی انتخاب کاندیدایی معین از این منظر اهمیت دارد که به ما این امکان را می‌دهد که به این شیوه‌ی خاص برسمیت شناخته شویم.

آیا او درمورد حق کار [و مسائل اقتصادی] هم سخنی برای گفتن دارد یا تحلیل او فقط در بحث [انتخابات و] حقوق دموکراتیک است؟

تحلیل او در مورد کار آنست که می‌گوید انسان‌ها به دنبال دستمزد منصفانه هستند و آنرا ارزشمند می‌یابند، چون داشتن دستمزد منصفانه خود بنوعی مصداق برسمیت شناسی مساوی است. به عبارت دیگر، وقتی انسان‌ها به «کاربا دستمزد منصفانه» دسترسی ندارند، همزمان محروم از برسمیت‌شناسی هستند که [به تعبیر شکلر] همراه و همزاد آن است.

بگذارید برویم سراغ آخرین کتاب مورد انتخاب شما [در این پنج‌گانه]، یعنی حقوق دیگران (۲۰۰۴) اثر سیلا بن‌حبیب.

ربکا باکستون: سیلا بن‌حبیب (متولد ۱۹۵۰) فیلسوف ترکیه‌ای آمریکایی و استاد دانشگاه ییل آمریکا است. او ازافرادی است که در حوزه‌ای از فلسفه [سیاسی] که من رویش کار می‌کنم، یعنی مباحث مربوط به مهاجرت و آوارگی اجباری و [مسئله‌ی] مرزها [پژوهش کرده و] بسیار تأثیر گذاشته است. به‌نظرم این کتاب او ساده‌ترین و راحت‌الحلقوم‌ترین در میان آثار او برای خواندن و کلنجار رفتن است.

حقوق دیگران یعنی حقوق دیگران [ومهاجرانی] که اصالتا اهل جایی که شما درآن زندگی می‌کنید نیستند. درسته؟

ربکا باکستون: همینطور است. موضوع کتاب حقوق دیگران [در درجه اول] حقوق مهاجران است، اما جزآن به حقوق پناهندگان در حکومت‌هایی خاص [به‌ویژه دولت‌های لیبرال‌دموکراتیک] هم می‌پردازد. یکی از موضوعات اصلی کتاب چیزی است که نویسنده کشمکش بین عام‌گرایی و خاص‌گرایی [اخلاقی] می‌نامد. [داستان این کشمکش از قرار زیر است:] از یک سو ما [به عنوان انسان] تعهدی عام و جهانشمول به همه انسانها به عنوان [باشندگان] برابر اخلاقی داریم. درسوی دیگر ولی ما تعهداتی خاص [و خاصگرایانه] هم به مجموعه‌های کوچکتری چون خانواده و کشور [خویش] داریم. بن‌حبیب این وضعیت را به عنوان تنشی بین[حق] خودتعیین‌گری[تعیین سرنوشت] (self-determination) حکومت‌ها از یک سو و آرمان جهانشهری [و معطوف به همه‌ي انسان‌های] حقوق جهانی بشر از سوی دیگر توصیف می‌کند. این تنش خصوصا مشکلی برای نظام‌های لیبرال دموکراتی است که علی‌الادعا از زبان حقوق بشر جهانی و جهانشمول بهره می‌جویند اما درعمل بدان پایبند نمی‌مانند چون [حقوق بشررا محدود به مرزهای معین خویش می‌پندارند و] تعداد بسیار زیادی از مردم را [که خصوصا داخل مرزهایشان زندگی‌نمی‌کنند] بیرون می‌گذارند [و در نتیجه واقعا جهانشمول نیستند.]

بن‌حبیب در کتاب، چند رویکرد و راه [در سنت فلسفه‌ي سیاسی] را برای دست و پنجه نرم کردن و حل این تنش بررسی می‌کند. از جمله ایده‌ی «مهمان‌نوازی» (hospitality) در فلسفه‌ی امانوئل کانت و مفهوم «حق‌ داشتن حق» (the right to have rights) از هانا آرنت. او همینطور آرا‌ جان رالز در کتاب  قانون مردمان(۱۹۹۹)[7]را از عینک [نظریه‌ی] جهانشهری خود مورد بحث و بررسی قرار می‌دهد.

کتاب حقوق دیگران [در فصل «نتیجه‌گیری»] با دفاع از چیزی که نویسنده «فدرالیسم جهانشهری» (cosmopolitan federalism) نام می‌نهد به پایان می‌رسد. جوهر اندیشه‌ي فدرالیسم جهانشهری آنست که [دروضعیت آرمانی] ما باید فقط یک حکومت بزرگ جهانی داشته باشیم که البته [بسان نظام‌های فدرال] درونش مرزبندی [و ایالت‌بندی/کشوربندی] شده است. مرزها عبورپذیر هستند و همه‌ی ساکنان جهان حقوق [بشر ولو حداقلی] تضمین شده و جهانشمول دارند، گرچه لاجرم برخی جنبش‌های تعیین سرنوشت [و هویت‌طلب] هم در درون مرزها وجود خواهد داشت.

به یک معنا می‌شود گفت کتاب بن‌حبیب با همان تنشی که با آن شروع شده بود به پایان می‌ٰرسد، بدون آنکه او توانسته باشد پاسخ نهایی برای این تنش فراهم آورد. بر این اساس است که برخی [ناقدان] کتاب و صورت‌بندی‌اش را کاملاً قانع کننده نیافته‌اند.

برغم اینها حقوق دیگران اثری واقعا خواندنی است، خصوصا برای کسانی که به فلسفه‌ي [پدیده‌ي] مهاجرت و مسئله‌ی مرزها [و اصالت و وثاقت‌شان در جهان کنونی] علاقمند هستند.

ویژگی مشترک همه‌ي پنج کتابی که شما انتخاب کردید ملموس و این دنیایی بودن و پرداختن به مشکلات واقعی است، بجای پازل‌های خودساخته [و انتزاعی، رایج در میان برخی فلاسفه‌ی صرفا آکادمیک.] سوال آخر من از شما از این قرار است: به احتمال زیاد در فرآیند تهیه‌ي کتاب فیلسوفملکه‌ها، شما به فیلسوفان زن بیشتری (ورای آنچه در کتاب آوردید) برخورده‌اید. آیا کتاب قرار است عقبه یا دنباله‌ی دیگری هم داشته باشد [تا افراد جدیدی شامل شوند]؟

ربکا باکستون: بعید نیست جلد دومی هم منتشر کنیم، اما راستش ما هرگز قصدمان آن نبوده که فهرست جامعی [از فیلسوفان زن] ارائه دهیم و تا جایی که در توان داریم این فهرست و کتاب‌ها را گسترش دهیم. اگر شما جلد دومی تهیه کنید، چه بسا مخاطبان انتظار سومی را هم داشته باشند.[و الی آخر]

مدل تهیه‌ی این کتاب واقعا برای ما لذت‌بخش بود، خصوصا اینکه مجبور بودیم نوشته‌های زیبای زنان نویسنده‌ای را [که هریک در مورد فیلسوف زنی] به سفارش ما مطلبی نوشتند بخوانیم. ما در فرآیند ویراستاری حداقل دخل وتصرف را کردیم چون مقالات عالی بودند. پس [جواب شما آنست که] چه بسا جلد‌های دیگری هم کار کنیم، اما الان نه. من [ربکا] باید [همزمان با کارهای دیگر] دکتری‌ام را تمام کنم. لیزا هم باید فوق لیسانس‌اش را همزمان با شغل، تمام کند.

Top of Form

Bottom of Form

لیزا وایتینگ: [من هم اضافه کنم] چیزی که ما عاشق‌اش هستیم آنست که کتاب‌های بیشتری در مورد زنان فیلسوف منتشر شوند و در عرصه‌ی عمومی [و روشنفکری] شاهد تعداد بیشتری از زنان فیلسوف باشیم. فلسفه در عرصه‌ي عمومی معمولا مردمحور است، گرچه اخیرا وضعیت درحال بهتر شدن است. یکی از کتاب‌هایی [در مورد وضعیت فلاسفه‌ي زن در حوزه‌ی عمومی] که اخیرا علاقه‌ی ما را جلب کرده بیوگرافی سیمون دوبوار [فیلسوف و روشنفکر حوزه‌ی عمومی فرانسوی] به قلم کیت کرک‌پاتریک است با عنوان  دوبوار شدن [یا دوبوار چگونه دوبوار شد؟](۲۰۱۸). دیدن کتاب‌های جدید این‌چنینی درباره زنان فیلسوف جذاب است و طبیعتا لزومی نیست نویسنده‌ ویا ویراستار همه ما باشیم.  

راستش یکی از دغدغه‌های من و ربکا در زمان تهیه کتاب فیلسوف‌ملکه‌ها آن بوده که آیا واقعاً ما دونفر باید عهده‌دار تهیه‌ی این کتاب می‌شدیم و کسی بهتراز ما نبود؟! قدری از این شاید مصداق سندرم ایمپاستر [یا سندرم خودویرانگری] باشد....من و ربکا تصادفی ایده تهیه‌ی این کتاب به ذهن‌مان رسید (در واقع این ربکا بود که مرا برای تهیه‌ی این کتاب متقاعد کرد، و چه خوب که اینکار را کرد، با گفتن اینکه: «خب، اگر ما عهده‌دار تهیه‌ی این کتاب نشویم پس چه کسی این‌کار را بکند؟»)

من خیلی خوشحالم که ما این پروژه را به سرانجام رساندیم، اما دلیلی هم وجود نداشت که ما باید این کار را انجام می‌دادیم. امید من و ربکا این است که دیگران هم این فرصت را بیابند تا درمورد زنان فیلسوف بنویسند و امیدوارم ما [با انتشار این کتاب] توانسته باشیم نشان دهیم بازار[و مشتری] در زمینه این قبیل آثار وجود دارد.

 

توضیح: این ترجمه پیشتر در آسو منتشر شده است.

[1] اندیشه‌ی دیویس موضوع فصل ۱۷کتاب فیلسوف‌ملکه‌ها نیزهست. مترجم

[2] برای معرفی پنج‌کتاب در زمینه‌ي روانشناسی بنگرید به اینجا.

[3] این مصاحبه در زمان شیوع همه‌گیری کرونا در سال ۲۰۲۰ انجام شده است. کتاب‌های معرفی شده در سایت پنج‌کتاب در مورد همه‌گیری کرونا اینجا قبال دسترس است.

[4] برای توضیح بیشتر در مورد برابری‌خواهی لیبرال و لیبرتاریانیسم به عنوان دو مکتب در فلسفه‌ي سیاسی معاصر بنگرید به فصل‌های سوم و چهارم این اثر: ویل کیملیکا، درآمدی بر فلسفه سیاسی معاصر، ترجمه‌ی میثم بادامچی و محمد مباشری، تهران: نگاه معاصر، ۱۳۹۶.

[5] مترجم این سطور البته در کتاب ‌فلسفه یا نظریه‌ي سیاسی پسااسلامگرا ایندو مفهوم را به یک معنی بکار برده است. بنگرید به فلسفه‌ي سیاسی پسااسلامگرا: گفتگوی جان رالز و روشنفکران ایرانی، میثم بادامچی (ترجمه‌ي آزاد حاجی آقایی و عباد روحی و ویرایش نویسنده)، نگاه معاصر، در دست انتشار. مترجم

[6] برای معرفی پنج‌کتاب در زمینه‌ي جنبش حق رای زنان در غرب بنگرید به اینجا. مترجم

[7]  قانون مردمان آخرین اثر منتشر شده بدست جان رالز پیش از فوتش است که موضوعش عدالت در روابط بین‌الملل است. مترجم